بنويسيد آبادان بخوانيد درياقلي

مي‌نويسم «آبادان» قصبه‌اي است كوچك بر كنار دريا... يادم مي‌آيد بهمن‌شير، رودخانه‌اي كه از كنار آبادان مي‌گذرد و خروش آن در روزهاي باراني.

مي‌نويسم آبادان و آن رباطي است كه در آنجا پاسباني بودند كه دزدان دريا را نگاه مي‌داشتند. به كوي ذوالفقاري فكر مي‌كنم به نخل‌ها، به خش خش ميان نخل‌ها به سايه‌هايي كه لاي آن رفت و آمد مي‌كردند. به قبرستان ماشين، آريا، پيكان، كاميون، جيپ و... ورق آهن‌هاي روي هم تلنبار شده و اتاقكي حلبي كه درياقلي توي آن خوابيده بود خواب كه نه، خواب و بيدار.

با صداهايي كه شنيد، برخاست و نشست سر جايش. فانوس را از كنار چاله برداشت. فتيله‌اش را بالا كشيد بلند شد و فانوس را بالا گرفت. نور فانوس كم جان بود. چيزي ديده نمي‌شد. درياقلي زير لب گفت: حرامي‌ها!

... و از گوشه‌اي چماق دست‌سازي را برداشت و راه افتاد از ميان ماشين‌ها به طرف نخلستان. از نخلستان نگاه برنمي‌داشت و به اين فكر مي‌كرد كه چگونه دزدها را غافلگير كند. هر چند لحظه يك‌بار صداي خشك برخورد با تكه آهني برمي‌خاست. ناگهان خشكش زد. ايستاد. لرزشي خفه در تنش پيچيد: اين همه آدم لاي نخل نمي‌توانند آفتابه‌دزدهايي باشند كه براي ورق آهن‌هاي درياقلي آمده باشند... «عراقي‌ها... خداي من... يعني... پل زدن رو بهمن‌شير، آمده‌اند اين‌ور...» شروع مي‌كند به دويدن. از جلوي ياتاقان‌‌ها و جك‌هاي تلنبار شده مي‌گذرد. دوچرخه‌اش را تكيه داده به بدنه اتاقك كاميوني. سوار مي‌شود و ركاب مي‌زند.

مي‌نويسم شب 19 مهر نيروهاي شناسايي عراق از كارون عبور كردند و تا روستاي مارد آمدند. از نبودن نيروهاي ايراني در اين منطقه كه مطمئن شدند، نيروهاي كماندويي تيپ 33 نيروي مخصوص را فرستاد. كماندوها امنيت لازم را براي ورود نيروهاي زرهي تيپ 6 فراهم كردند.

 

بعثي‌ها با نصب پل نظامي بر رود كارون موفق به عبور از رود شدند و جاده اهواز ـ آبادان را بستند و مسافران اين جاده (از جمله شهيد تندگويان وزير نفت كه براي بازديد و رسيدگي به مناطق نفت‌خيز به منطقه آمده بود، اسير كردند. جوانان آباداني كه براي كمك به مدافعان خرمشهر در آمد و شد بودند، راهشان سد شد و مجبور شدند در مناطق بياباني يا متجاوزين درگير شوند.

 

فقط خدا مي‌داند درياقلي فاصله 9 كيلومتري تا شهر را چگونه و با چه تواني ركاب زده. به چه فكر كرده و با خود چه گفته. آنچه ما مي‌دانيم اين است كه وقتي درياقلي به مقر سپاه آبادان رسيد از چرخ پايين پريد دوچرخه را به ديوار تكيه داد و دويد جلوي مقر. و فرياد زد: حسن بنادري، برادر بنادري، كجاس؟ كارش دارم...

 

نگهبان جلوي در با ديدن حال و وضع درياقلي جرئت نكرد بپرسد با فرمانده چكار داري؟ با عجله داخل مقر رفت و با بنادري برگشت. درياقلي فرصت نداد چيزي بپرسد: عراقي‌ها... عراقي‌ها از ذوالفقاري دارند مي‌آيند سمت آبادان. خودم ديدم. لاي نخل‌ها پر از عراقي است. روي بهمنشير پل زدند.

 

حسن بنادري خشكش زد. مقر به هم ريخت. تعداد نيروها كم بود. به پايگاه‌هاي ديگر بي‌سيم زدند و خبر دادند. بعد حسن بنادري با شش نفر يگر همراه درياقلي به سوي كوي ذوالفقاري راه افتادند. سلاح‌هايشان يك قبضه آر.پي‌.جي و چند تا ژـ3 بود.

 

 

مدافعان در گروه‌هاي دوازده و سيزده نفره تقسيم شدند. نيروهاي كمكي هم رسيدند. رزمندگان اسلام متشكل از ارتش، ژاندارمري، فداييان اسلام، بسيج و نيروهاي مردمي زير آتش شديد دشمن به آنها حمله كردند و آنها را تا آن طرف بهمن‌شير عقب راندند.

 

دشمن گرچه عقب نشست اما آبادان همچنان در محاصره بود و داستان ما ادامه داشت. چند روز بعد خمپاره‌اي از آن سوي رود زوزه‌كشان بر زمين خورد و درياقلي را كه همراه ديگر رزمندگان پشت خاكريزي سنگر گرفته بود در خون خود غوطه‌ور كرد، درياقلي با آبادان و دوچرخه‌اش خداحافظي كرد تا شايد روزي آن به اتاقك كوچكش برگردد... اما اگر به آبادان رفتيد حتماً سري هم به ميدان درياقلي بزنيد ميداني كه مجسمه مردي كنار دوچرخه‌اش وسط آن ايستاده و به شهر نگاه مي‌كند و اگر گذرتان به بهشت زهرا افتاد حتماً به قطعه 34 هم سري بزنيد و سر قبر اين جوانمرد فاتحه‌اي بخوانيد.

 

 

آبادان محاصره شده بود. امام(ره) در پيامي درباره حصر آبادان فرموده بود: هشدار مي‌دهم به پاسداران، قواي نظامي و فرماندهان نظامي كه بايد اين حصر شكسته شود. اين پيام امام(ره) روح مقاومت و حمله به دشمن را در دل مردم و رزمندگان زنده‌تر كرد.

 

 

ساعتي قبل از حمله، به سردار رحيم صفوي و شهيد حسن باقري اعلام شد كه بني صدر از فرماندهي كل قوا عزل شده. همانجا حسن باقري پيشنهاد داد كه نام عمليات را بگذارند: «فرمانده كل قوا، خميني روح خدا.»

 

 

امام فرموده بود: نه سپاه به تنهايي مي‌تواند حمله كند و نه ارتش، و هيچ كدام از آنها بدون كمك مردم به پيروزي نخواهد رسيد و اين يعني اولين حركت منظم و منسجم و آغاز عملياتي با همدلي تمام.

 

 

اين عمليات، مقدمه عمليات ثامن‌الائمه(ع) شد. در اواخر شهريور 1360 تيمسار ظهيرنژاد (فرمانده وقت نيروي زميني ارتش) و يوسف كلاهدوز (قائم مقام وقت فرمانده كل سپاه پاسداران) قرارگاه مشتركي براي هدايت عمليات در شادگان تشكيل دادند. قرارگاه در كنار جاده ماهشهر ـ آبادان زير نخل‌ها و در يك چادر بود.

 

 

در طراحي عمليات چند موضوع در نظر گرفته شد. حمله يكپارچه و همه‌جانبه در همه محورها: دشمن آمادگي چنين تهاجم وسيعي را نداشت، بنابراين رعب و هراس در نيروها و دستپاچگي در فرماندهي دزدان، گريبان‌گير دشمن مي‌شد.

 

حمله شبانه بايد انجام مي‌شد؛ چرا كه اگر عمليات در روز شروع مي‌شد، نيروهاي زرهي عراق به لحاظ برتري كمي و كيفي كه نسبت به واحدهاي پياده ايراني داشتند،‌ مانع از پيش‌روي رزمندگان اسلام مي‌شد.

 

 

حسن باقري ابتكار جالبي داشت. در صبح عمليات به كمك كاركنان شركت نفت، نفت سياه را روي سطح كارون آتش زد تا راه‌هاي ارتباطي و تداركاتي دشمن در حين عمليات بسته شود و رعب و وحشت بر دل دزدها بيفزايد، اما وزش باد به سمت جنوب آغاز شد و دود مركز فرماندهي ارتش را محاصره كرد و توان فعاليت را از نيروهاي تيپ 3 ارتش گرفت، فرماندهان ارتش در سنگر فرماندهي سپاه مستقر شدند، چيزي نگذشت كه جريان باد كم‌كم دود را به تنها سنگر فرماندهي عمليات نزديك و نزديك‌تر كرد. فرماندهان ارتش و سپاه،‌ همگي دست به دعا برداشتند و استغاثه، حال و هواي سنگر فرماندهي را گرفت تا اينكه...

 

 

... ناگهان به فرمان خدا باد عجيبي شروع به وزيدن كرد كه تا آن موقع در منطقه سابقه نداشت. دشمن مستأصل شد و رزمندگان بسيار زودتر از برآورد زماني به هدف اصلي خود، يعني پل قصبه رسيدند.

 

 

بعثي‌ها براي فرار يا پاتك، بايد از تنها راه باقي‌مانده در منطقه حفار استفاده مي‌كردند. نيروهاي ديده‌بان نيز در جبهه دارخوين با هدايت آتش روي اين پل، دشمن را گيج و متحير كردند.

 

براي آرامش نسبي، عراقي‌ها در غرب پل قصبه پناه گرفتند. شهيد تيموري، فرمانده تخريب دارخوين و چند تخريبچي هم پل را منفجر كردند و سپس دزدها براي هميشه از آبادان نااميد شدند.