سرزميني كه با چوب و چماق ايستاد (بستان)
دوشنبه 16 آذر 1388 7:36 PM
اول
جنگ بود، عراق ميخواست اولين راههاي ورودياش را به خيال تسخير سه روزه تهران(!)
به طور كامل اشغال كند. گير داده بود به بستان در دشت آزادگان. يك تيپ رزمي تشكيل داد
كه بيشتر آنها از فراريان زمان شاه و تجزيهطلبان بودند. فرستادشان توي شهر و
روستاها. بلندگو گرفته بودند و ميچرخيدند توي كوچهها: «آهاي مردم! بستان را از
دست نيروهاي ايراني آزاد خواهيم كرد...!» و خيال ميكردند مردم نميفهمند. □
سرزميني كه با چوب و چماق ايستاد (بستان)
ايران
هنوز در شوك شروع جنگ بود. اسلحه و مهمات كم داشت. تعداد نيروهاي رزمنده، سپاه و
ارتش هم محدود بودند. 25 شهريور 1359. بچههاي جهاد با برنو ميجنگيدند، از آن طرف
عراقيها تفنگهايشان را، به رخمان ميكشيدند. سنگرسازي عراقيها در اطراف بستان
نشان ميداد كه يك جنگ نابرابر در حال آغاز است. عشاير منطقه، گروههاي رزمي تشكيل
داده بودند تا دست كم مرزهاي آبي بستان را حفظ كنند. اين در حالي بود كه
هواپيماهاي عراقي هم خواستند خودي نشان بدهند و پاسگاه نظامي بستان را هدف قرار
دادند. خيلي از مجروحان ايراني را هم با خودشان بردند....
اهالي
بستان وضعيت وخيم جنگ را درك ميكردند. دلشان ميخواست به هر ترتيبي كه هست، از
شهر و خانه خود دفاع كنند. و حتي با تفنگهاي شكاري براي دفاع آماده شدند. ميگفتند:
«ما توانستيم رژيم شاه را شكست بدهيم، امروز هم استقامت ميكنيم.» زنهاي بستان هم
داوطلبانه، غذا ميپختند و بين رزمندگان و مدافعين شهر توزيع ميكردند. همه آستين
بالا زده بودند براي مقاومت.
□
كارشكنيهاي
بنيصدر مشكلات را چند برابر كرده بود. ديگر نيرو و مهمات براي بچههاي مستقر در
بستان نمانده بود. مثل دسته پرندگان، هواپيماها و بالگردهاي عراقي در آسمان ميچرخيدند
و ذخاير بمبشان را بر سر شهر، خالي ميكردند. ديگر توان دفاع براي رزمندههاي دست
خالي نمانده بود. بستانيها با ناراحتي عقبنشيني رزمندهها را تماشا ميكردند.
نيروهاي زرهي عراق از مرز بستان هم گذشته بودند.
اول
مهر راديو صوت الجماهير عراق اعلام كرد: «دلاوران ارتش قادسيه، به ياري برادران
عرب دربند خواهد شتافت و آنان را از يوغ استعمار مردم فارس رها خواهد كرد....» اين
در حالي بود كه مردم، خود براي دفاع از شهر بسيج شده بودند و زنان هلهلهكنان،
مردانشان را براي دفاع از شهر تشويق ميكردند.
□
چهارم
مهر 1359 براي رزمآوراني كه از پانزدهم شهريور با دشمن درگير بودند، روز غمانگيزي
بود. افسران عراقي آمدند داخل شهر، عكس امام را از ادارات پايين آورده و عكس صدام
را نصب كردند. پرچم عراق هم رفت بالا و بستان، سقوط كرد...
□
نهم
مهر امام(ره) پيغام دادند كه «مگر جوانان اهوازي مردهاند؟!» جوانان با هر وسيلهاي
كه بود هجوم بردند به بستان. حتي با چوب و چماق! عراقيها خيال كردند يك لشكر آمده
براي مقابله، همه چيزشان را گذاشتند و فرار كردند. مجيده نگراوي، شيرزني بود كه به
تنهايي با يك چوب بزرگ، شش تا عراقي را به اسارت گرفت. پيغام امام(ره) به مردم
روحيه داده بود.
□
دهم
مهر بستان آزاد شد، ولي طولي نكشيد كه دشمن باز هم برگشت. با نيروها و تجهيزات
بيشتر. 22 مهر بود كه دوباره شهر اشغال شد. در اين فاصله، دهم تا بيست و دوم، مردم
با چنگ و دندان شهر را حفظ كرده بودند. تلفات مردمي به قدري زياد بود كه انگار
ديگر براي بستان، مردي نمانده بود. عراقيها اول يك پل روي رودخانه زدند و چند تا
هم جاده آسفالته براي رفت و آمد راحتتر. دوباره بلندگوهاي عراقي دور شهر گشتند و
مردم را تشويق به همكاري كردند. حتي وعده زيارت كربلا ميدادند! پانزده ماه، بستان
دست عراقيها بود. عراقيها خيال كرده بودند كه ايران، ديگر مال آنهاست. نميدانستند
مردم، در تمام اين پانزده ماه، اطلاعات خوبي را از دشمن به پاسداران رساندهاند.
□
اوايل
سال 60 بود. مقدمات آزادي بستان، بررسي وضعيت و شناسايي نيروهاي دشمن سه ماه طول
كشيد. عمليات «طريقالقدس» با رمز «يا حسين(ع)» و با همكاري ارتش و سپاه انجام شد.
اين عمليات نفسگير، يك هفته طول كشيد و سرانجام در پانزدهم آذر سال شصت خط شكسته
شد و دشمن هاج و واج گير افتاد. بستان آزاد شد!
□