سي و نه + يك (مجيد بقايي)

اسمش مجيد بقايي بود. از آن بچه­هاي كله شق بود. ديپلم رياضي داشت، رشته شيمي هم قبول شده بود، اما سال بعد دوباره از گروه علوم تجربي كنكور داد. فيزيوتراپي را در دانشگاه اهواز خواند و در نهايت شد دانشجوي پزشكي دانشگاه جندي­شاپور (چمران).

اينها را گفتم تا وقتي برايت مي­گويم اين پسر، آرام و قرار نداشت، بداني يعني چه؟! فعاليت­هايش را از همان دانشگاه اهواز شروع كرد. خودش بهبهاني بود. شد عضو گروه منصورون در بهبهان. عمليات­هاي خطرناكي مثل ترور سروان داوودي كه از افسران سرسخت شهرباني و از عمال بدقلق رژيم پهلوي بود، نقشه همين دانشجوي پزشكي است.

مجيد از همان ابتدا شده بود مسئول عمليات مسلحانه گروه. يك وقت­هايي هم براي جلوگيري از آشوب چماقداران شاه، گروه گشت و بازرسي ترتيب مي­داد. براي تأمين مايحتاج مردم، تعاوني تشكيل داده بود و خلاصه شده بود همه فن حريف بهبهان.

انقلاب كه پيروز شد، مجيد رفت سراغ سرسپرده­هاي رژيم كه متواري شده بودند. دنبال سرنخ بود. در كنار همه اين فعاليت­ها معتقد بود كه انقلاب به كار فرهنگي نياز دارد. كانون نشر فرهنگ اسلامي را راه انداخت. نقاش، خطاط، طراح و مسئول تبليغاتش هم خودش بود و چند نفر ديگر.

در و ديوارهاي شهر، يادگاري‌هاي زيادي از مجيد دارند. رنگ برمي‌داشت و در شهر دوره مي­افتاد. روي ديوارهاي شهر طرح­هاي انقلابي مي­كشيد. تا اوايل دفاع مقدس در جهاد سازندگي بود. بعد رفت سپاه و كنار شهيد دقايقي، مشغول به كار شد. ارائه راه‌حل‌هاي ابتكاري و مناسب او، همه را دل­گرم و پرجوش نگه مي‌داشت.

مجيد فرز بود. تا تصميم مي­گرفت عمل مي­كرد. مقيد بود به نماز اول وقت. كنار جاده، زير آتش‌باران دشمن، توي كانال­هاي باريك و... فرقي نمي­كرد، او بايد نمازش را مي­خواند. رفقايش مي­گويند: قانع بود، متواضع بود، با وقار، منصف، كم توقع و... .

اين آخري­ها شده بود فرمانده قواي يكم كربلا. همراه شهيد باقري بود. براي شناسايي رفته بودند كه گلوله توپ مستقيم مهمان سنگر آنها مي‌شود.

مي­گفتند مجيد يك دفترچه داشت كه مطالبي در آن مي­نوشت. دفترچه آقاي دكتر را كه بعد از شهادتش باز مي­كنند، مي­بينند كه اسم 39 شهيد را در آن نوشته. چهلمي­اش خودش بود: دكتر مجيد بقايي. محل شهادت: فكه، تاريخ 9/11/1361.