فاضل نظري
پنج شنبه 23 مهر 1388 10:27 PM
هستي
نه از پياله، نه از خم شروع شد از
جادة سهشنبه شب قم شروع شد آيينه
خيره شد به من و من به آينه آنقدر
خيره شد كه تبسم شروع شد خورشيد
ذرهبين به تماشاي من گرفت آنگاه
آتش از دل هيزم شروع شد وقتي
نسيم آه من از شيشهها گذشت بيتابي
مزارع گندم شروع شد موج
عذاب يا شب گرداب هيچيك دريا
دلش گرفت و تلاطم شروع شد اطفال
دست خود چه بگويم كه ماجرا از
ربّناي ركعت دوم شروع شد در
سجده توبه كردم و پايان گرفت كار تا
گفتم «السلام عليكم» شروع شد فاضل نظري