خاكريز خودي

هلهله در هلال سبز

فرشاد مهدي‌پور

در تاريخ آمده است که «... خداوند آن‌گاه پرندگاني را از دريا، همانند پرستونک بر ايشان بفرستاد. هر يک از اين پرندگان، سه سنگ با خود داشتند: يکي به منقار گرفته بودند و دو ديگر به دو چنگال و هر سنگ به بزرگي نخود يا عدس بود و بر هر که خورد، بمرد.» (تاريخ طبري، نولدکه، ص 296)

اول. ديالکتيک حاکم بر تاريخ و انسان را چه جابرانه بدانيم و چه مختارانه، از فراز و فرود و رموز آن هيچ کس را رهايي نيست؛ خلقت را نظم و نسقي است ( که وفق سنت‌هايي لايتغير)، چيدمان عالم را شکل داده و روابط آدميان را سامان؛ بگذريم که در عصر اتم، آدمي را سوداي دست بردن در نظام هستي در سر افتاده و فتنه‌ها فراوان شده است. اين چنين، هيچ معلوم نمي‌کند که قدرت قاهر در مجادلات آدميان کيست؟ همان که ساز و برگ رزم بيش فراهم آورده، يا آنکه يار خاطر را جزم کرده... چنان همان داستان کهن تاريخي سپاهيان ابرهه و لشکر ابابيل. دانه‌اي قد عدسي، کاري کرد کارستان و نشان داد که مگس را در عرصة سيمرغ راهي نيست.

دوم. در اين بازار، گر سودي است، با درويش خرسند است... اين پند را بايد به گوش جان نيوش کرد که رمز پيروزي است. چنان سپاهيان محمد (ص) که در نهايت سادگي و بي‌سلاحي، صلاحيت امارت ملک ايران و روم را يافتند و بر هر چه دني بود، تاختند و بردند. که پيش‌تر از آن خدا فرموده بود به عده کم شان در برابر دشمن ننگرند، که او آنان را به دست غيب حمايت مي‌کند. وه... چه استشاره‌هاي زيبايي هست در دل اين سنت‌هاي لايتغير؛ که حضرت سيد الشهدا(ع) را يکه و تنها، در ميانة صحراي نينوا، قرآن خوان سر ني مي‌کند و او با قليل نيروها، در مقابل کثير مزدوران يزيد مي‌ايستد و در آخر هم جان را به جانان مي‌دهد و هزار و چهارصد سال است که همه از پيروزي‌اش مي‌گويند و صلابتش را مي‌ستايند...

سوم. در حوالي امروز، جنگ که به کمرکش شلمچه رسيد، تفنگداران ينگه‌دنيا، پشتشان از براي نفت لرزيد. آمدند و زير پاي سرزمين باستاني فارس، لانه کردند. اول جايي که ميزبانشان شد، کشور (دوست و برادر و همسايه امروز) کويت بود! چند موشک در هوا چرخيد و در بيابان‌هاي نزديک پايتخت اين شيخ‌نشين نفتي، فرو آمد. هيچ کس مسئوليت آنها را بر عهده نگرفت، اما ديگر کويت جرئت نکرد آشکارا عليه پارسيان گامي بردارد و در همين حين هم بود که تيرهاي غيبي در خليج فارس به پرواز درآمدند و ناغافل، رزمناو يا ناوچه‌اي را زمينگير مي‌کردند و کسي محل ارسالشان را نمي‌شناخت؛ ليکن آنها کار خودشان را کردند؛ جنگ نفت‌کش‌ها بازي‌اي شد که ديگر کمتر بازيگري حاضر نبود، جانش را بر سر آن بگذارد.

چهارم. حضرت روح‌الله، که نفس تاريخ را خوب مي‌فهميد، مي‌دانست که همه چيز در درون آدميان است و اگر نمرود را با آن هيمنه نتوان از ميدان به در برد، پشه‌اي ناچيز، به طرفه‌العيني، کارش را خواهد ساخت. او اين منطق را در تمامي سال‌هاي جنگ، در ذهن ايرانيان کاشت و بازتوليد کرد و ثمره‌اش را امروز، در خط مقدم مقابله با حاميان وضع موجود، در لبنان مي‌توان ديد. حزب‌الله ثمره بالغه چنين پنداري است. کردار نيک حزب‌الله، آن را برندة ميداني کرده است که کس به آن درنيامده و اگر هم آمده، سر در گريبان، برون رفته است. مصاف يک گروه کوچک، با غول جنگ‌آور صهيون، جدالي است که نمي‌توان آن را دست کم گرفت؛ سهل است که مي‌توان به نظاره نشست و شکست صليبيون را هم ديد.

امروز حزب‌الله از همان منطق ياري جست؛ حتي اگر هم درهم کوبيده مي‌شد، مظلوم بود و پيروز؛ اما تقدير چنان بود كه صداي هلهله، تمامي هلال سبز خاورميانه را پر كند.

انا فتحنا لک فتحا مبينا...