قصة جنگ يك چيز ديگر است
چهارشنبه 13 آبان 1388 8:22 PM
قصة جنگ يك چيز ديگر است سيدعلي حسيني خامنهاي اشاره:
ميخواستيم به مناسبت هفته كتاب و كتابخواني تكليف خود را نسبت به اين مهم ادا
كنيم، رفتيم سراغ كسي كه عمري با كتاب سروكار داشته و حتي خوابشان هم با كتاب
بوده است. اين
مطالب كه با سير خاصي مرتب شده، از سخنرانيهاي گوناگون ايشان است كه به مناسبتها
و در جمعهاي مختلف ايراد فرمودهاند... مطالب
به نقل از كتابوكتابخواني از ديدگاه مقام معظم رهبري است. □ ـ
برگزاري هفته كتاب در كشور عزيز ما و اعلام آن بهوسيله وزارت فرهنگ و ارشاد
اسلامي، براي اينجانب مژده و مايه اميدواري است. امروز هر اقدامي كه به گسترش سطح
آگاهي عمومي بينجامد و نيروي تفكر و قدرت درك معارف را در مردم با استعداد تقويت
كند، حسنة بزرگ است. كتاب دروازهاي به سوي جهان گستردة دانش و معرفت است و كتاب
خوب، يكي از بهترين ابزارهاي كمال بشري است...
پس، باز هم به كتاب برميگرديم. يعني شما از هر طرف كه
بچرخيد، مجبوريد به كتاب اهميت بدهيد.
ـ ]ولي متأسفانه[ مردم ما كتابخوان نيستند. اين كتاب نخواني، نقص خيلي
بزرگي است، خيلي از مردم ما حتي روزنامهخوان هم نيستند. اگر نگاهي به روزنامه
بكنند، به همان تيترهاي درشتش اكتفا ميكنند. بسياري از مردم راديو را فقط براي
سرگرميهايش گوش ميكنند، نه براي آموزش و خبر و آگاهيهاي زندگي و مسائل فرهنگي.
ما بايد اين نقيصه را برطرف كنيم.
ـ من جوانان بسياري را ديدهام ـ حالا افراد مسن كه جاي
خود دارد ـ كه حتي مطالعة كتاب رمان را هم ميل ندارند! كتاب رمان را يك هفته، هشت،
ده صفحه ميخوانند و ميگويند حوصله نداريم؛ در حالي كه حاضرند بيست دقيقه، يا نيم
ساعت بنشينند و تبليغات تلويزيون را ـ كه قبل از شروع فيلم سينمايي پخش ميشود ـ
تماشا كنند! حاضر نيستند در اين بيست دقيقه، حتي همان كتاب رمان را بخوانند؛ حالا
نميگويم كتاب اجتماعي، كتاب سياسي، يا كتاب علمي، اين ناشي از چيست؟ ناشي از عدم
اعتياد به كتاب است. مردم ميل به كتابخواني ندارند؛ براي اين بايد فكري بكنيد.
ـ من ميبينم با اينكه درسهاي موجود از لحاظ حجم و محتوا
خيلي سنگين نيست، اما بعضي از جوانان ما فرصتي براي خودشان نميبينند كه بتوانند
مطالعات جنبي بكنند؛ در حالي كه به نظر من جوان ميتواند هم درس بخواند، هم مطالعه
كند و هم ورزش بكند. وقتتان را صرف كارهاي جدي بكنيد؛ البته ورزش و بازي هم جدي
است... بعضي از كارها جدي نيست. فرض كنيد انسان جمعاً ساعتهايي بنشيند و تبليغات
تلويزيون را تماشا كند؛ چون مثلاً بيست دقيقه قبل از اينكه فيلم را به ما نشان
بدهند، تبليغات ميكنند! اين بيست دقيقهها خودش خيلي ميشود با اين وقتگذراني
خيلي موافق نيستم.
ـ من در نوجواني زياد مطالعه ميكردم. غير از كتابهاي درسي
خودمان كه مطالعه ميكردم و ميخواندم، هم كتاب تاريخ، هم كتاب ادبيات، هم كتاب
شعر، هم كتاب قصه و رمان ميخواندم. شماها واقعاً بايد دورة نوجواني و جواني را
قدر بدانيد. هر چه امروز مطالعه ميكنيد، برايتان ميماند و هرگز از ذهنتان زدوده
نميشود. اين دورة نوجواني، براي مطالعه كردن و ياد گرفتن، دورة خيلي خوبي است؛
واقعاً يك دورة طلايي است و با هيچ دوران ديگري قابل مقايسه نيست.
ـ همه افراد خانة ما تقريباً ـ يعني شايد بگويم هيچ
استثنايي ندارد ـ شب، هميشه در حال مطالعه خوابشان ميبرد. خود من هم همينطورم؛
نه اينكه وسط مطالعه خوابم ببرد؛ مطالعه ميكنم تا خوابم ميآيد؛ كتاب را ميگذارم
و ميخوابم. همه افراد خانه ما همينطورند؛ ... من فكر ميكنم همه خانوادههاي
ايراني بايد اين طوري باشند؛ من توقعم اين است. (ص 79)
ـ ]اصلاً[ براي اصلاح فرهنگ عمومي ]جامعه[ بايد كتاب منتشر و ]مطالعه[ بشود.
ـ ]اين را هم بگويم كه[ دنيا براي آزمايش عمق و جهت انقلاب ما دو راه دارد: يكي
اينكه بنشيند تا بهتدريج و در طول سالهاي متمادي عملكرد ما را ببيند... راه ديگر
اينكه نوشتههاي ما را ببينند... مثلاً شما يك مقاله دربارة جنگ مينويسيد. آن كس
كه اين مقاله را ميخواند، به جز محتواي اين مقاله ـ كه مربوط به جنگ است ـ خيلي
چيزهاي ديگر را در مورد شما ميتواند بفهمد؛ عمق فكر و فرهنگ را...
ـ ميخواهم بگويم كه اين ]جنگ[ يك گنج است. آيا ما خواهيم توانست اين گنج را استخراج
كنيم يا نه؟ اين هنر ماست كه بتوانيم استخراج كنيم.
ـ من يك وقت به يك نويسندة خوبي گفتم كه شما به يكي از اين
آسايشگاههاي بنياد شهيد كه مربوط به جانبازان است، برو، مثل پرستارها لباس سفيد
بپوش ودر آن آسايشگاه خدمت كن؛ من برايت مجوز ميگيرم. برو يك ماه در آنجا بمان،
لگنش را خالي كن، غذا در دهانش بگذار، ملافهاش را جمع كن و كلاً با رنجها و
كمبودهاي او آشنا بشو و ببين جانباز يعني چه... بعد بيا يك رمان دربارة واردات
ذهني جانباز بنويس و در اين رمان زخمهاي او را شفا بده و بر آن مرهم بگذار؛ كما
اين كه ديگران اين كار را كردهاند؛ مثل آن كتابي كه شورويها نوشتند.
ـ قصة جنگ را هم الآن بايد نوشت. زمان جنگ، خاطرات جنگ را
ميشد نوشت، اما قصة جنگ يك چيز ديگر است.
ـ ]گر چه[ داستان «تولستوي» براي كسي كه احساسات مردمي و انساني
دارد، خيلي دلنشين نيست. اين داستان از لحاظ هنري فوقالعاده است؛ يك داستان ماندني
و فراموشناشدني است؛ اوجش ماجراي فتح مسكو به دست ناپلئون، و آتشسوزي مسكو به
وسيلة مردم است. وقتي كه مردم مسكو ديدند شهرشان به دست دشمن افتاده، ناگهان به
عنوان يك مقاومت، شهر خودشان را آتش زدند! اين حادثه عجيبي است؛ شما اينها را
بخوانيد، آن وقت آن را با خرمشهر مقايسه كنيد؛ خواهيد ديد كه ماجراي خرمشهر، خيلي
عظيمتر از ماجراي مسكو است و اصلاً قابل مقايسه با آن نيست. اصلاً شما مقاومت
مردم خرمشهر را مقايسه كنيد با عدم مقاومت مردم مسكو، اين كجا و خانه به خانه
جنگيدن و دفاع كردن از خرمشهر كجا؟! آنگاه ببينيد چه ماجرايي درست خواهد شد. حالا
در همه دنيا و در تاريخ، ماجراي مسكو و آتشسوزي آن، به عنوان يك حادثه عظيم مانده
است! چه كسي اين را ماندگار كرد؟ فقط تولستوي. اما ماجراي خرمشهر هنوز جاي خودش را
در دنيا ندارد...
ـ ]البته[ بنده همة كتابهاي آقايان را خواندهام و استفاده كردهام؛
انصافاً كارهاي برجسته و جالبي است؛ برخي از لحاظ هنري، خيلي خوب است؛ از لحاظ آن
سطح كار نويسندگي، بسيار خوب است؛ و در بعضي هم آن نفس بسيجي، خيلي خيلي نمايان
است. هر كدام از اين كتابها، بخشي از حقيقتي را كه ما امروز لازم داريم، تأمين
كرده است... من در پشت هر كدام از اين كتابها هم يك چند كلمهاي يادداشت كردهام...
يك اظهار علاقه و ارادتي، يا احياناً اظهار نظري... البته ممكن است در بعضيها
مثلاً نكتهاي هم باشد كه ايجاب بكند به آن جهت مورد نظر ما قدري توجه بيشتري پيدا
بشود؛ انصافاً بسيار بسيار خوب بود. الآن همين كتاب آقاي بايرامي ـ «هفت روز آخر»
ـ را دارم ميخوانم...
ـ نميدانم كداميك از شما آن كتاب مربوط به امدادگران را
نوشتهايد. من ديدم كه اين كتاب واقعاً چهقدر لازم است... يا آن كس كه كتاب «آتش
به اختيار» را نوشته است...
ـ ]البته[ من نگاه كردم، ديدم اين نوشتهها غالباً درباره لشگر
حضرت رسول(ص) است... لشكرهاي ديگري كه در جنگ اين همه نقش داشتند، اصلاً از آنها
خبري نيست. آقايان تهرانيها بلند شدند به جبهه رفتند و در لشكر خودشان مستقر
شدند؛ بعد هم برگشتند و همانها را نوشتند!... در لشكرهاي اصفهان، لشكر نجف، لشكر
امام حسين(ع)، لشكر نصر مشهد، لشكر امام رضا(ع)، لشكر ثارالله، لشكر فجر، لشكرهاي
گوناگوني كه در همه جا هستند، يك عالم حماسه است؛ به چه دليل آنها نتوانند
بنويسند؟