صفات نیک و پسندیده حضرت زهرا (س) رو باید به دخترانمون یاد بدیم ، ایشون رو باید الگویی مناسب برای فرزندانمون بدونیم ...
دخترِ شیعه
دخترِ شیعه باید ، همیشه باشه یادش
هرگز تو دینِ اسلام ، قشنگ نبوده تهمت
نباید اون بخنده ، به هر کی داره لُکنت
حتی نباید که کرد ، گناهی مثل غیبت
باید بَدِش بیاد اون ، از هرچی حرف ِ دروغ
وقتی رسید به نُه سال ، یعنی به سنّ بلوغ
باید بِدونه خدا ، بنده ها شو می بینه
چه تنها توی اتاق ، یا حتی جای شلوغ
دختری که خانومه ، هیچ وقت نمیشه خودخواه
باید باشه این دختر ، از اشتباهش آگاه
شیطون در این مواقع ، نشسته تو کمین گاه
ممکنه با این غرور ، بیُفتی توی پرتگاه
دوست نداره خداوند ، دختری که هست حسود
چون با حسادت هیچ وقت ، نِمی بری تو هیچ سود
جز اینکه لاغر میشی ، از فکر و حرص و طمع
اون وقت میشه یه گوشه ، از قلب پاکِت کبود
واسه خدا عزیزه ، دختری که هست صبور
مثل نونی که میشه ، پُخته با صبر تو تنور
باید بدونی دختر ، عجله کار ِ شیطونه
شیطون میخواد که باشی ، پیش خدا تو منفور
دخترِ خوب همیشه ، تو هر کاری عادلِ
همیشه توی ِ تقسیم ، یه دختر عاقل ِ
کیک تولّدش رو ، مساوی قاچ می کنه
چون می دونه جِر زنی ، تو بازی ها باطل ِ
دختر باید بِمونه ، تو زندگی مهربون
برای اهلِ خونه ، همیشه یک هم زبون
خدا همیشه گُفته ، دخترای مهربون
مثل فرشته هستند ، تو کُلِ هفت آسِمون
دخترای مهربون ، همیشه هستند تمیز
نظافت و دوست دارن ، فرشته های عزیز
حتی به دوستاشون هم ، میگن که آی دخترا
تمیز باشین تا هرگز ، نشین یه موقع مریض
دختر ِ شیعه کلاً ، همیشه با حجابِ
کارِش همیشه روی ِ ، حسابِ وُ کتابِ
شیطون میخواد همیشه ، موهات بمونه بیرون
بِدون که حرف ِ شیطون ، خیالِ وُ سراب ِ
دختر ِ شیعه حرف ِ ، عمو علی رو فهمید
خوب و بَدی رو آموخت ، اَعمالِ خود رو سنجید
هم خدا هم والدین ، خوشحالنُ این وسط
شیطونِ بی معرفت ، آتیش گرفت و رنجید
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
تقدیم به تمام دختران خوب و مهربون میهنم و به خصوص دختر کوچولوی مهربون خودم ، ریحانه خانم ...
ادامه مطلب
بیاییم با حجاب خود قلب حضرت زهرا (س) را شاد کنیم ...
یادگار فاطمه (س)
چادر برای زن دژی محکم میان جَنگِ دیده است
این یادگار از مادری دلسوز برای من رسیده است
کامل کند چادر نجابت را برای هر زنی که ...
خواهد بماند در امان از هر که چشمانش دریده است
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
ادامه مطلب
یا فاطمه الزهرا (س)
خداوندا چه دردی است درد دوری ، چشم بارانی
سپاری تو به خاک یک شب عزیزت را تو پنهانی
از آن بدتر ببینی پهلوی عشقت کبود است ...
گذاری سر به خاک از داغ این شب های ظلمانی
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
ادامه مطلب
مولا علی (ع)
عشق مولایم علی ، دیوانه کرده عالَمی را
بودِ او بوده دلیل خلقِ عالم ، آسمان و آدمی را
هر چه گویم از صفاتش کم سرودم در مقامش
او بُود آن کس که بخشید در نمازش خاتمی را
* * *
بر دل دیوانه ام تنها علی باشد دوای درد و مرهم
با علی دیگر نمی بینی به دل آثاری از غم ها و ماتم
او بُود تنها مثال مرد و مردی ، عشق و ایثار و شهادت
بی علی این زندگی هیچ است و دینم پوچ و مبهم
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
ادامه مطلب
چنین گفت رستم به اسفندیار !
چنین گفت رستم به اسفندیار
آخه شد غذا نون پنیر و خیار ؟
برو بهر ما ظرفی آبگوشت بیار
وگر نه سَرت را کَنم از تَنت بی بخار
چنین گفت رستم به اسفندیار
بِریم کوه بخوابیم یه شب توی غار
سپس صبح زود می رویم ما به کار
یه وانت کدو میزنیم و یه وانت خیار
چنین گفت رستم به اسفندیار
نزن تُنبک اینجا بزن سیم و تار
یه فکری بکن واسه شام و ناهار
نخوردیم غذا از بهار تا بهار ...
چنین گفت رستم به اسفندیار
که این اسب وحشی رو کُن تو مهار
برو زین و بَرگش ز آغل بیار
که خواهم رَوم روزِ دیگر شکار
برفت و بیامد ز جنگل چه زخمی و زار
بگفتم چه شد تا تو رفتی به جنگل شکار
بگفتا دریدم مرا گرگ و افعی و مار
دگر من شکر خورده ام تا رَوَم به شکار
فی البداهه : علیرضا قاسمی
زمستان 1395
ادامه مطلب
فاطمه (س)
زیباست اگر الگوی من فاطمه باشد
بین من و آن حضرتش رابطه باشد
در بحث ایثار و نجابت اوست برتر
با او نمی بینی به دل واهمه باشد
* * *
چادر حجاب برتر از فاطمه بر جاست
با او نجابت در زمین برجا و بر پاست
انفاق و ایثار و گذشت و عشق و ایمان
این ها همه ، از خانهٔ فاطمه برخواست
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
ادامه مطلب
ولی حالا چرا ؟
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
جای بهتر نیست ؟ آمدی اینجا چرا
خُوب بشین پایین میای بالا چرا ؟
ای خدا یک عمر بَدی با ما چرا ؟
درس نخواندی تو مگر ، درجا چرا ؟
فحش و نفرین می دهی بیجا چرا ؟
خِنگ مولا جای انشا داده ای املا چرا ؟
حکم مردودیِ خود را کرده ای امضا چرا ؟
مارک چینی خورده بر اجناس و این کالا چرا ؟
میخ و چکش می فروشی جای این ، لولا چرا ؟
میخوری سوگند به جان من بخور ، مولا چرا ؟
گر اَماکن آمد و بُردت دگر ، غوغا چرا ؟
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
با همه هستی تو دشمن بی وفا آشنا چرا ؟
جای ایران رفته ای خارج بگو کنیا چرا ؟
میگرفتی زن ز ایران ، رفتی آفریقا چرا ؟
فی البداهه : علیرضا قاسمی
زمستان 1395
ادامه مطلب
22 بهمن ...
دیروز نشان دادیم که تنها نیست رهبر
ما هر کجا باشد رَویم با امر دلبر ...
پاسخ دهیم حرف کسان و نا کسان را
با آمدن در صحنه ، ایران را تو بنگر
ایران شود گور شما ، صحرای محشر
کور میکنیم هر چشم چپ را ما به کشور
فکر تجاوز را به ایران کن ز سر دور ...
پاک کن گزینه های خود را روی دفتر
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
ادامه مطلب
یکی از بزرگان اهل تمییز ...
یکی از بزرگان اهل تمییز
خودش را بِکرد پیش ما چه عزیز
یکم قِر اومد گفتمش کِرم نریز
وگر نه کُنم دستِتو تو پریز
یه سوزن زَنم بِت کنی جیز و ویز
بری تا به میدون شهر تو تر و فرز و تیز
یا موزی گذارم به راهت خوری لیز و لیز
بیایی به سر بر زمین مثل زنبورِ ریز
یکی از بزرگان اهل تمییز
نمی ارزه حتی به قد پشیز
ز بس تنبله مثل ماست و مویز
فقط می خوره تند و یکریز
یکی از بزرگان اهل تمییز
نکرده قبض برقش رو واریز
شده صبر من از تو لبریز
کُنم یک پنادُر برای تو تجویز
فی البداهه : علیرضا قاسمی
ادامه مطلب
تک بیتی های انقلابی
به مناسبت دهه مبارک فجر
تاریک و تار بود روزگار این مرز و بوم
تا بود شاه و ظلم و جورِ این جغد شوم
* * *
دردی چشید و ظلمی بدید میهنم ایران
ای وای میهنم به دست شاه شد ویران
* * *
راه امام تا ابد ادامه خواهد داشت
او به دست خود بذر انقلابی کاشت
* * *
در هر زمان کنم ز رهبرم یادی
الحق خدا را تو یادمان دادی
* * *
دارم به تن روحی ز روح الله دوران
روحی خدایی از خمینی یار خوبان
* * *
داد و فریاد من همه بر سر آمریکا و اسرائیل است
آرزویم همه دیدار شما بد صفتان با عزرائیل است
* * *
تاریخ یک ملت به دستت نیک رقم خورد
تا نام نیکت بر زبان و بر لبم خورد
* * *
هر جا که میروم یادی از شهیدان انقلاب هست
نامشان بر لب و بر مزارشان عطر گلاب هست
* * *
میزنم بر سر دشمن همه داد و همه فریاد
در این دهه فجر ، که ماند به ابد در دلتان یاد
* * *
یاد روح الله را عالم به تمجید می برد
حرف آن پیر خمین را هم نخوانده می خرد
* * *
در مسیر انقلاب ثابت قدم میمانم
من اسیر روح روح الله شدم میدانم
* * *
هر سال به یاد انقلاب یاری رسانم انقلاب
این انقلاب نزد من اول بوده در هر انتخاب
* * *
نحس همان شاه است و محبوب نزد من این میهن است
آری بدان این سرزمین نبض نفس های من است
* * *
معمار انقلابی و همچون پدر برای میهنی
هم مهربانی و دانا و هم محکم چو آهنی
* * *
تلخ و شیرین رهایی از ستم های زمان را میچشم
من جور این عشق وطن را هم به دوشم می کشم
* * *
نقش من در انقلاب بس روشن است
با ولایت باشم این نقش من است
* * *
ز ظلم و جور و ستم های طاغوت و شاه پلید
امام آمد و با انقلاب خود آبرویمان را خرید
* * *
یک دل و یک صدا همه با قلبی از جنس بلور
جمعه به صحنه میرویم برای حفظ این غرور
* * *
راه سعادت را میان کفر و کینه برگزیدم
من جهل و نادانی خود را سر بریدم
* * *
شاد شد عالم چو بشنید شاه و شاهنشاه نحس
سرنگون شد تاج و تختش بی مثال و حرف و بحث
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
ادامه مطلب
در پوست میش ...
راه و رسم جنگ با خودکامگان و با خبیث
در روایت آمده ، هم آیه هم صد تا حدیث
دشمنان گرگ اند و آیند نزدمان با شکل میش
بس به ایمان و به دین و انقلاب هستند حریص
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
ادامه مطلب
جان می دهیم ...
شاد شد عالم چو بشنید شاه و شاهنشاه نحس
سرنگون شد تاج و تختش بی مثال و حرف و بحث
گر چه دانیم انقلاب خواهد که جان ها ما دهیم
در دل از مردن نداریم هیچ هراس و باک و ترس
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
به مناسبت دهه فجر
ادامه مطلب
نمی ترسم ...
ترسی به دل ندارم از حرف های دشمنان
این حرف ها همه پوچ اند و نا توان
من با خدا و خدا با من است و انقلاب
مشتیم گره شده سنگین و پر توان
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
ادامه مطلب
ویراژ
دشمن مرا ترساند از پهباد و میراژ
هستند عماد و صاعقه در حال ویراژ
من حرف خود را مینویسم روی کاغذ
تا که رود بالا همین آمار و تیراژ ...
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
ادامه مطلب
امام خمینی (ره)
راه خمینی راه عباس و حسین است
چشمها به این شیر خدا پیر خمین است
من هر چه گویم از صفاتش کم سرودم
الحق که در قلب و دل و نور دو عین است
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
ادامه مطلب
من و ما
فرق است میان من و ما ، من متلاشی است
با ما بتوان زد به دل کفر ، یک من چه تلاشی است
ایران همه جا با هم و هم فکر و عقیده است ...
دور از همه افکار بد و هر چه حواشی است
فی البداهه : علیرضا قاسمی
به مناسبت 22 بهمن 1395
ادامه مطلب
رفتند ...
رفیقانم همه در راه اعتقادشان رفتند
بهر سر بلندی و مجد انقلابشان رفتند
گفتند که شهادت فقط مسیر ما ست
این بود راه و رسمِ افتخارشان رفتند
تقدیم به شهدای انقلاب
فی البداهه : علیرضا قاسمی
زمستان 1395
ادامه مطلب
لاله های شهید
یادی کنیم ز شهیدان پاک این وطن
آنها که جان به کف اند و پاره پاره تن
یک لاله در میان لاله های بهشت ...
با دست پُر به ملاقات ربّ خود رفتن
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
ادامه مطلب
توانا بود هر که دانا بود !
توانا بود هر که دانا بود ...
سرودم یه شعری که خوانا بود
چو دیدْ شعر من کور بینا بود
شیرین مثل سرشیر و نعنا بود
کوتوله به دانش چه رعنا بود
موتور گازی با علم یه هوندا بود
سه پاچه به دانش چو مزدا بود
دوچرخه به جایش چه دودزا بود
ناهار ، خرس قطبی و پاندا بود
سیراب شیردونش بهر فردا بود
فقط نیست خدایا چو پیدا بود
رَوَم زیر پوستش چو سرما بود
خدا راسخون شاد و مانا بود
جوایز همه دولا پهنا بود ...
ورود و خروجش چه بالا بود ...
فقط کارِ ما شور و غوغا بود
فی البداهه : علیرضا قاسمی
زمستان 95
ادامه مطلب
تو نیکی می کن و ...
تو نیکی می کن و در دجله انداز
نه خیلی دور همین نزدیک بینداز
وگر نه باید این راه و بری تو ...
چه با شیرجه چه با عشوه چه با ناز
تو نیکی می کن و در دجله انداز
فقط زود باش شدیم خسته از این ناز
مگر ما مسخره هستیم به پیشت
میخوای بندازی زود باش خوب بینداز
تو نیکی می کن و در دجله انداز
منم اینجا میشینم میزنم ساز
که با عشق و علاقه پرت کنی تو
فقط به پا نشی تو دست و دلواز
تو نیکی می کن و در دجله انداز
چه فرقی میکند ستوان یا سرباز
فقط بنداز تو بنداز و تو بنداز ...
که از دست تو دیوونه شدم باز
فی البداهه : علیرضا قاسمی
زمستان 95
ادامه مطلب
نگین سرزمینم
رهایی از ستم ها دلنشین است
خمینی در نظر ها چون نگین است
نگینی بهر این خاتم که نامش
بُود ایران بلی این سرزمین است
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
ویژه دهه فجر انقلاب
ادامه مطلب
باد صبا
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
شاه در رفته و در غار نهان خواهد شد
بد سوخت دماغش چو بفهمید امام آمده است
بختیار بهر شما آتش نشان خواهد شد
علیرضا قاسمی
به مناسبت دهه فجر
ادامه مطلب
تنها نمی مانی وطن
تنها نمی مانی وطن تا روح ایثار زنده است
این نور آزادی بدان تا به ابد تابنده است
با لطف یزدان و امام گردیده میهن مستدام
این کشور از روز ازل تا به ابد پاینده است
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
ادامه مطلب
داستان های من و انقلاب
« خاطرات دهه فجر بنده ، از کودکی تا امروز »
ماکت شاه !
دهه فجر سال 93 بود ، دیگه از اون شور و حال بچگی و شیطنت هاش بیرون اومده بودم ، هر چی که باشه دیگه 27 سالم شده بود ..
سر و سنگین با کت و شلوار صبح زود رفتم دم مسجد محله تا با اتوبوس بریم میدان امام برای راهپیمایی 22 بهمن ..
خیلی منظم سر ساعت همه جمع شدن و سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم ..
بچه های کوچیک تر بسیجِ مسجد ، یه ماکت از شاه درست کرده بودند که خیلی قشنگ بود ، کلی روش کار کرده بودن ...
وسطای راه یه دفعه اتوبوس به پت و پت افتاد و خراب شد ...
راننده زد کنار و با چند تا از مردای ریش سفید رفتن ببینن مشکل از کجاس ...
یه ده دقیقه ای به ماشین ور رفتن و اخر گفتند درست نمیشه و قطعه میخواد ...
حاج اقای مسجد گفت همه بریم لب جاده و با هر وسیله ای شد میریم میدان امام تا اتوبوس درست بشه و برگشتنه با هم برگردیم ...
خلاصه ...
حاج اقا به من گفت علی اقا شما با این چند تا بچه که ماکت شاه رو دارن بیا و مواظبشون باش ..
تو رودروایستی گفتم باشه چشم ...
همه رفتن و من و دو تا از همون بچه ها چون ماکت داشتیم و تو هیچ ماشینی جا نمیشد مونده بودیم کنار جاده ...
یه یه ربع ساعتی مونده بودیم که دیدیم یه دونه از این موتور سه چرخه های نون خشکی اومد ، من سریع جلوشو گرفتم و گفتم ما رو تا میدون ببر کرایش رو هم میدم !
اون بیچاره هم قبول کرد ..
خلاصه سه نفری پریدیم عقب موتور سه پاچه و شاد و سرخوش رفتیم میدون ...
تو راهپیمایی هم من کنار همون بچه ها بودم و با خودم گفتم باید تا برگشت مواظبشون باشم ..
شعار دادیم و با جمعیت میرفتیم که رسیدیم وسط میدون و تا رسیدیم یکی از بچه ها گفت باید ماکت رو بسوزونیم ، این رسمه
گفتم باشه و یکی از بچه ها یکم بنزین هم اورده بود تو شیشه نوشابه کوچیک ، گفت اقا علی شما روشنش کن ...
منم ذوق کردم و به خودم افتخار کردم میون اون جمعیت قراره ماکت شاه رو بسوزونم ، ...
خلاصه ، کتم رو جمع کردم و رفتم زیر ماکت تا کبریت رو بزنم ، تا کبریت رو روشن کردم همون پسر کوچیکه بنزین رو ریخت و یا خدا ، من و ماکت اتیش گرفتیم و من هول شدم و مثل دخترا جیغ میزدم و پریدم تو اسخر وسط میدون امام ...
یکم سوخته بودم ، دیدم همه دارن به من میخندن ... خلاصه با کت و شلوار پاره و سوخته برگشتم خونه ...
مامانم گفت چی شده : « گفتم هیچی تو تظاهرات تیر خوردم و ساواک شکنجم داد »
چی بگم ، نشد من یه کاری رو بکنم و اونم درست و بی مسئله ...
اگه خاطرات مُحرمم رو براتون بگم ، از خنده روده بر میشید ...
شاد باشید
یا علی
ادامه مطلب
داستان های من و انقلاب
« خاطرات دهه فجر بنده ، از کودکی تا امروز »
پسته !
چهارم دبستان بودم ...
همون سال 22 بهمن مدرسه تصمیم گرفت به مناسبت دهه فجر به بچه ها سر صف بسته های کوچیک شکلات و اجیل بده که توش یه کاغذ هم بود که روش نوشته شده بود دهه فجر مبارک مدرسه استقلال ...
خلاصه ، یه روز اومدن سر کلاس ورزش ما و اجازه 4 تا از بجه ها رو مدیر مدرسه از معلممون گرفت و ما رو برد تو دفتر و یه گوشه نشوندمون و گفت این اجیلارو با شکلاتا قاطی کردیم ، دو نفر مسئول پر کردن پلاستیک ها باشید یکی کاغذ بذاره و یکی هم منگنه بزنه ...
از قضا من و دوستم مسئول پر کردن پلاستیک ها شدیم ...
من یه مشت میریختم تو پلاستیک و یه پسته هم میشکستم و میخوردم ، به دوستام میگفتم شما هم بخورید ، اونا فقط من و نگاه میکردن ...
خلاصه حدود ربع کیلو پسته از بین اجیلا و شکلاتا رو من خوردم ...
اگه فکر میکنید گیر افتادم ، نه ... نیفتادم
چون پوسته هاشو میریختم تو جیبم ...
از بچگی شکمو بودم ...
اون روز بچه ها پشیمون شدن که چرا نخوردن ...
و مدیر مدرسه به ما یکی یه دونه دفتر مشق هدیه داد و کلی هم تشکر کرد ...
البته بعد که برای مامانم تعریف کردم ، اومد مدرسه و به مدیرمون گفت و حلالیت طلبید ، و مدیرمون هم گفت من میدونستم ، از لای در نگاهشون میکردم ،
من فقط موندم که این پسر چقدر جا داره نیم کیلو پسته رو خورد ...
ادامه مطلب
داستان های من و انقلاب
« خاطرات دهه فجر بنده ، از کودکی تا امروز »
میکروفن
چند سال پیش با بچه های مسجد محله با یه اتوبوس رفتیم راهپیمایی ، منم یه پرچم دستم گرفتم و پشت سر حاج اقا که شعار میداد راه میرفتم ...
از شانس ما اون سال میکروفن ما خراب بود و آبروی مسجد و محلمون رفت ، هر چی حاج اقا میگفت نصف و نیمه میومد بیرون ، طفلک میخواست بگه مرگ بر امریکا ، میگفت « مر...آم...کا...» ...
اخرش یکی از بچه های مسجد به من گفت پرچم و بده به من و برو برای حاج اقا آب بیار ، صداش گرفته ...
من تا از پشت حاج اقا رفتم کنار میکروفن درست شد ، نگو من که قدم ور میداشتم ، سیم میکروفن میرفته زیر پای من و قطع و وصل میشده ، بچه ها که فهمیدن من خراب کاری کردم ، برگشتنه من و قال گذاشتن و من هم 20 کیلومتر پیاده برگشتم تا خونه ...
اخه از شانس من هیچکس مسیرش به ما نمیخورد و چون تعطیل بود و بد مسیر تاکسی و اتوبوس گیرم نیومد ...
دیگه با بچه های مسجد هم نرفتم و تصمیم به استقلال طلبی گرفتم ...
ادامه مطلب
داستان های من و انقلاب
« خاطرات دهه فجر بنده ، از کودکی تا امروز »
پرچم
به ما میگفتند از طرف مدرسه میخوایم بریم راهپیمایی و فردا فلان ساعت اماده باشید ...
من هرگز زیر بار نمیرفتم و خوشم نمیومد ...
یه سال باهاشون رفتم هر جا کیک و بیسکویت میدادن من تا میومدم برم بگیرم چون پرچم دستم بود معلممون یقه من و میگرفت و میگفت وایسا تو صف ... دق کردم اون سال بچه های دیگه رو میدیدم که کیک و بیسکویت ها رو با چه آب و تابی کنار جوی آب میخوردن و منم اشک میریختم و از این میسوختم که معلممون میگفت دلت برای بابا مامانت تنگ شده ، بمیرم ، الان تموم میشه میریم ...
میخواستم همونجا بشینم بزنم تو سر خودم ...
برای همین دیگه سالهای بعد باهاشون نرفتم ... میگفتم سرما خورده بودم و ... به یه بهانه ای نمی رفتم ...
از قضا سال بعدش من داشتم برای خودم کیک میخوردم دیدم یه نفر داره من و نگاه میکنه ، دیدم ای وای بر من معلممونه ... سرفه کنان و عطسه کنان الکی رفتم پیشش گفتم بابام به زور من و اورد اینجا وگر نه من حالم خوب نیست ...
ادامه مطلب
داستان های من و انقلاب
« خاطرات دهه فجر بنده ، از کودکی تا امروز »
کیک و بیسکویت
12 سالم بود که برای شرکت در راهپیمایی با پدرم به میدان امام اصفهان رفتیم با اتوبوس واحد ...
من چون سال قبل هم رفته بودم و میدونستم چقدر کیک و بیسکویت و شکلات میدن ، « من واقعا شکمو بودم و هستم » یه کوله پشتی از داداشم گرفتم و با پدرم راهی شدیم ...
تو ماشین همش بابام میگفت : علیرضا دست من و ول نمیکنی ها ! اگه گم شدی با فلان کمربند سیاه و کبودت میکنم ... آخه سال قبلش هم گم شده بودم و پدرم دیگه نمیخواست منو امسال هم بیاره ...
من که اصلا حواسم به حرفای بابام نبود و فقط به این فکر میکردم که کیک بیشتر جمع کنم یا بیسکویت ..
رسیدیم به میدان امام ، اخر ماشین باز شد من دویدم ... اطراف مسیر راهپیمایی همه غرفه بود من از اول تا آخر هر چی تونستم تو کوله پشتیم کیک و بیسکویت جمع کردم ، به اندازه یک سال تغذیه مدرسه ام جمع شده بود ... کارم که تموم شد یادم افتاد ، ای داد بیداد دوباره گم شدم ...
برگشتم همونجایی که از ماشین پیاده شده بودم و ماشین رو پیدا کردم و سوار شدم ... گشنه شده بودم و یک کیک باز کردم بخورم دیدم بابام با صورت قرمز و چشمای خونین اومد از اتوبوس بالا ...
یه سیلی محکم زد تو گوشم ، نصف کیک ها از لُپم ریخت رو شیشه اتوبوس ... گفت بچه مگه تو گوش نداری مگه کری مگه نگفتم گم نشو ، حالا گم شو اون طرف من بشینم ...
خلاصه اینقدر بابت کیک و بیسکوییت هایی که جمع کرده بودم خوشحال بودم که درد سیلی رو فراموش کردم ...
اتفاقا دیشب داشتم برای بابام تعریف میکردم همین داستان و میخندیدم ، بابام هم فقط من و زیر چشمی نگاه میکرد و زیر لب یه چیزایی می گفت ...
ادامه مطلب
داستان های من و انقلاب
« خاطرات دهه فجر بنده ، از کودکی تا امروز »
سرماخوردگی
من عاشق سرودهای انقلابی هستم که از رادیو و تلویزیون پخش میشه ...
واقعا خاطره انگیز و دلنشین هستند ...
با هر کدوم خاطره ای دارم ...
یکیش اینکه ، وقتی بچه بودم تو کروه سرود مدرسه بودم و قرار شد یه سال دهه فجر ما سرود بخونیم ، از قضا من سرما خورده بودم و صدام خراب شده بود حسابی ...
ولی برای اینکه از مدیر و ناظم مدرسه کتک نخورم و فکر نکنن من بهونه میارم رفتم و پشت سر همه تو گروه ایستادم ...
وقتی گروه شروع کرد به خوندن من هم خوندم ، یه دفعه کل حیاط مدرسه از خنده رو ده بر شد ...من با صدایی تو دماغی میخوندم و خلاصه ابروریزی شد حسابی ...
کتک که خوردم هیج ، انظباط هم 10 شدم ، مادرم هم اومد مدرسه ... خلاصه ... دیگه تو هیچ گروه سرودی شرکت نکردم تا امروز
ادامه مطلب
عشق روح الله
من مست شراب عشق روح اللهم
در بند و گرفتار تو روح اللهم
لرزید به خود یک کره خاک از او
من در عجب از قدرت روح اللهم
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
به مناسبت دهه فجر
ادامه مطلب
امام خوبی ها
داری تو قدرتی در پشت چهره ات
با قدرتی ولی خالیست خانه ات
بی توشه ای ولی داراییت زیاد
هم عشق مردم و هم لطف خالقت
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
شعری در وصف امام خمینی (ره)
ادامه مطلب
مزن بر سر ناتوان دست زور !
مزن بر سر ناتوان دست زور
که کینه بگیرد به دل از غرور
زند بر سرت سنگی از راه دور
تو را بس نشاند به خاک و به گور
مزن بر سر ناتوان دست زور
کَنَد چاله ای در مسیر عبور
که تا تو بیفتی درش مثل مور
و یا دام گذارد بیُفتی به تور
مزن بر سر ناتوان دست زور
چه مو مشکی باشه کچل یا که بور
تو را خواهد انداخت به دریای شور
به سرما تو راهم کُند لخت و عور
مزن بر سر ناتوان دست زور
که بدبخت میشی چشمتم کور
نبین ناتوان را چنین بس صبور
خدایا از این قوم بلا ها به دور
علیرضا قاسمی
ادامه مطلب
انقلاب اسلامی ایران
ای مهربان تر از پدرم ، ای امامِ زمانم
ببین چگونه هوای این انقلاب را دارم
با خمینی شروع کرده ایم عشق و دلدادگی
با خامنه ای تا ظهورتان با وطن مانم
من سرود عشق را با شهیدان این وطن خوانم
قدر این انقلاب و انتخاب را خوب می دانم
هر که قصد حمله و سوء قصد کند به این میهن
با رمز یا حسین ، عدو را ز میهنم رانم ...
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
ادامه مطلب
این سروده رو تقدیم میکنم به همه شهیدان عزیز آتشنشان میهنم ، به خصوص شهدای پلاسکو
آتشنشان
جان فشانی میکنی با جان خود آتشنشان
می روی بالا تو از این نردبان تا آسمان
تا شنیدی گوشه ای از این زمین آتش گرفت
شعله ور شد آتش غیرت درون قلبتان
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
ادامه مطلب
.: Weblog Themes By Pichak :.