خیلی غمگین بود در آن شب سال نو همه غم های جهان را بر شانه هایش حس می کرد .
در این لحظات غمبار تنها جایی که می توانست مرحم درد های حسین باشد دیدار دوست قدیمی اش فریبرز بود پیش او رفت و گفت تمام اندوخته زندگیش را از کف داده ...
فریبرز روزهایی را به یاد آورد که حسین با کمک هایش خانه های بسیاری را آباد و دلهای بسیاری دیگر را شاد کرده بود .
حسین برایش گفت چگونه فریب شریکی زیرک را خورده و به این روز افتاده است ...
فریبرز گفت چرا از کسی در رابطه با کار جدیدت مشورت نگرفتی ؟ و حسین گفت آن شریک هوشم را از من گرفته و خامم کرد به یارانی هم که گفتم از خودم نادانتر بودند و همه تشویقم نمودند ...
فریبرز رسم دوستی بجا آورد و به یار قدیمی خود کمک نمود در حالی که با خود می گفت مشورت با بزرگان موجب دوری از غم ها می گردد.
به سخن ارد بزرگ : رایزنی با خردمندان ، پیروزی در پی دارد .
شاید حسین هم اگر راه خانه دانایان را می دانست اینچنین اندوهگین و گرفته نمی بود .
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 2 مهر 1388 ساعت 6:26 AM | نظرات (0)