یار امام زمان
 
عضو باشگاه وبلاگ نویسان راسخون بلاگ
 


 

سید حسن حسینی

صبحی دگر می آید
صبحی دگر می آید ای شب زنده داران
از قله های پر غبار روزگاران

از بیکران سبز اقیانوس غیبت
می آید او تا ساحل چشم انتظاران

آید به گوش از آسمان: این است مهدی
خیزد خروش از تشنگان: این است باران

با تیغ آتش می درد آن وارث نور
در انتهای شب گلوی نابکاران

از بیشه زار عطرهای تازه آید
چون سرخ گل بر اسب رهوار بهاران

آهنگ میدان تا کند او، باز ماند
در گرد راهش مرکب چابک سواران

آیینه آیین حق، ای صبح موعود
ماییم سیمای تو را آیینه داران

دیگر قرار بی تو ماندن نیست در دل
کی می شود روشن به رویت چشم یاران؟
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]

رضا قاسم زاده -هادیشهر


آنروز که دوران تو گردد
از پرده اگر ماه پری چهره درآید
با غمزه مستانه خود جلوه گر آید
ما را دگر از هجرت او شکوه سرآید
از غیبت اگر ماه فروزنده درآید
آفاق، گلستان شود از فیض جمالش

آن لعل لبش گر به تکلم شود آغاز
با نغمه داوودی اگر سر دهد آواز
زیبا صنم ار جلوه نماید به دو صد ناز
در هر قدمش آیتی از نو کند اعجاز
مستانه جهان گردد از آن اوج کمالش

گر پرده از آن جلوه تابنده گشاید
گر برقع از آن چهره تابنده گشاید
انوار تجلی شه پاینده گشاید
بر تشنه دلان چشمه زاینده گشاید
خرم شود هر عاشق مسکین ز وصالش

زیبا بود آن چهره ماهش به تماشا
زیباتر از آن یوسف زیبای دل آرا
یک لحظه برون آر از آن پرده خدایا
تنها نه منم جلوه او را به تمنا
عالم بود از حیرانی آن نقطه خالش

زیبا شود آن روز که دوران تو گردد
روزی که جهان پهنه جولان تو گردد
اقلیم جهان زیر سواران تو گردد
با شیعه، «رضا» نیز به قربان تو گردد
ما نیز گرفتار غم عشق و خیالش
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

قیصر امین پور


روز مبادا

وقتی تو نیستی
نه هست‌های ما
چونان‌که بایدند
نه بایدها ...

مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می‌خورم

عمری‌ست لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می‌کنم
باشد برای روز مبادا

اما
در صفحه‌های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما چه کسی می‌داند
شاید امروز نیز
روز مبادا باشد

وقتی تو نیستی
نه هست‌های ما
چونان‌که بایدند
نه بایدها ...

هر روز بی تو
روز مباداست
 







، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

یدالله عالی‌خانی‌ (فرجام‌)


اگر آن‌ یار سفر کرده‌...
دره‌ای‌ می‌دانم‌
شیب‌ تندی‌ دارد
و زلالی‌ که‌ ز برفاب‌ افق‌ می‌آید
در سراشیب‌ همین‌ دره‌ سحر می‌روید
آب‌ و آیینه‌ و باران‌ و سحر
در اینجا
همه‌گی‌ یک‌ رنگند
اگر آن‌ یار سفر کرده‌ بیاید از راه‌
عشق‌ در شیب‌ همین‌ دره‌ کپر می‌سازد
دره‌ای‌ می‌دانم‌
روز تندی‌ دارد
آفتابش‌ هر روز
به‌ نفس‌ می‌افتد
و سراپای‌ کمرکش‌ها را
مه‌ فرا می‌گیرد
ـ چشمه‌ تا می‌نالد ـ
کاش‌ می‌شد
باران‌
نفسی‌ تازه‌ کند
مفردم‌ از تنهایی‌
ریشة‌ الفت‌ من‌ در اینجاست‌
دستهایم‌ امّا
جاری‌ دورترین‌ خواسته‌هاست‌
ناکجا آبادی‌
سفر عشق‌ مرا می‌طلبد
های‌ مَردم‌، مَردم‌
مفردم‌ از تنهایی‌
وسعتی‌ می‌خواهم‌
که‌ بنالم‌ سنگین‌
عشق‌ همه‌ فاصله‌ها را نشکست‌
آه‌ می‌دانم‌
روزی‌
مردی‌
ذوالفقاری‌ در دست‌
از سراشیب‌ همین‌ دره‌
گذر خواهد کرد
از زلال‌ خنک‌ و جاری‌ برفاب‌
نمی‌نوشد
زیر لب‌ خواهد خواند:
به‌ فدای‌ لب‌ خشکیده‌ی‌ سالار شهید
و سفر خواهد کرد
دل‌ من‌ می‌لرزد
اسب‌ و زینی‌ باید
به‌ هماوردی‌ تنهایی‌ من‌
یا علی‌ می‌گویم‌
به‌ تکاپوی‌ سواری‌ که‌ دلم‌ را برده‌ست‌
سفری‌ تا لب‌ زیبای‌ سحر خواهم‌ رفت‌
اگر آن‌ یار سفر کرده‌ بیاید از راه‌





، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

منتظرم! منتظر دلى از جنس نور، كسى از قوم خورشيد! كسى
از نژاد نفس هاى گرم! مردم نيز منتظرند! و غرق در لحظه هاى
انتظار، نيازشان را از لابه لاى نفس هاى حيران خود بازگو
مى كنند. شقايق ها منتظرند! منتظر كسى كه به فرهنگ شبنم ايمان
بياورد. كسى كه آيينه هاى مكدر زمانه را در هم بشكند و اشك هاى
ارغوانى را از كوچه هاى پريشانى نجات دهد. كوچه ها چشم به
راهند! كوچه ها نيز چشم به راهند! چشم به راه قدم هايى هستند
كه زخم هاى بى رحم گمراهى را از چشمان مردم پاك كند. كوچه ها
منتظر چشمان باران زايى هستند كه با قدم هايش جان مردم را به
شبنم اشك ها بشويد. جاده ها منتظر رهگذرى هستند كه براى هميشه
خواهد ماند. منتظر قدم هايى كه تن مرده كوچه ها را زنده مى كند.
لاله ها منتظرند! در اين عرصه انفجار بلا، مردم ياد
لاله ها را بين كوچه هاى اين شهر خاموش گم كرده اند و حتى
امواج درياى عاشق سر بر ساحل نگاه هايى تيره مى گذارند و سرود
عطش را سر مى دهند. لاله ها منتظرند؛ منتظر كسى كه همزاد
موج هاى خورشيدى است. كسى از جنس ابر، پريزاد باران.
عاشقان منتظرند! عاشقان بى تابند، بى قرارند تا هم
آواز شيدايى صبح فردا باشند. اى دريا تبار، بر گونه هاى امت
ببار. عاشقانت صبورند، منتظر خواهند ماند...





، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]

محسن‌ رجبی‌ تهرانی‌ ـ قم‌


چند رباعی‌... برای‌ موعود مهربان‌
جانا ز چه‌ رو ز دیده‌ها پنهانی‌؟
ای‌ آنکه‌ تو ذکرف حلقة‌ مَستانی‌!
عالم‌ همه‌ جسم‌ است‌ و تو آن‌ را جانی
‌ درد دل دردمند را می‌دانی‌
*
ای‌ دوست‌ اگر تو را نبینم‌ چه‌ کنم‌؟
از باغف رفخت‌ گفلی‌ نچینم‌ چه‌ کنم‌؟
بنما نظری‌ که‌ تشنة‌ دیدارم‌
از دست‌ برفته‌ دل‌ و دینم‌ چه‌ کنم‌؟
*
جانم‌ به‌ فدای‌ دوستدارانت‌ باد
دل‌، مست شرابه‌های‌ چشمانت‌ باد
دیوانه‌ و مست‌ و محو رخسار توام
‌ دیوانة‌ مست‌ از سوارانت‌ باد
*
ای‌ چهرة‌ تو آینة‌ روی‌ خدا!
ای‌ قبله‌ نما ابروی‌ تو سوی‌ خدا!
عطر همه‌ گفته‌های‌ تو بوی‌ خدا!
خوی‌ تو بود نشانة‌ خوی‌ خدا!





، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]

محمدکریم‌ جوهری‌ (عاشق‌ کرمانشاهی‌)


در انتظار...
دل‌ داغدار توست‌!
جان‌ بی‌قرار توست‌!
ای‌ وسعت حضور،
هستی‌ مدار توست‌!
وی‌ روح زندگی‌،
خرّم‌ بهار توست‌!
چشم‌ و دل‌ جهان‌،
حیران‌ ز کار توست‌!
عالم‌ به‌ لطف‌ حق‌،
در انتظار توست‌!

اللّه‌اکبر...
ای‌ مهر و ای‌ ماه‌، اللّه‌اکبر!
وی‌ بر دلم‌ شاه‌، اللّه‌اکبر!
(مهدی‌) گل‌ ما، با قدرت (لا)،
می‌آیی‌ از راه‌، اللّه‌اکبر!
نور دل‌ وجان‌، سرو خرامان‌،
ای‌ یار اللّه‌، اللّه‌اکبر!
در انتظارت‌، ای‌ (صاحب‌ الامر)،
ما می‌کشیم‌ آه‌، اللّه‌اکبر!
از حال یاران‌، با داغ هجران‌
هستی‌ تو آگاه‌، اللّه‌اکبر!
در اوج غم‌ها، ای‌ همرهان‌ را،
هر لحظه‌ همراه‌، اللّه‌اکبر!
می‌آید از عرش‌، بوی‌ (محمد)،
این‌ است‌ دلخواه‌، اللّه‌اکبر!
وقت ظهور است‌، گاه‌ حضور است‌،
ای‌ مهر و ای‌ ماه‌، اللّه‌اکبر!





، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

هادی‌ صالح‌آبادی‌ ـ سبزوار 

همین‌ امروز یا فردا...
آری‌
همین‌ امروز و فرداها
کسی‌ از نسل‌ آدم‌
با سوارانی‌ سراسر هیبت‌ و شوکت‌
به‌ حیرت‌
بر گروه‌ غافل‌ و تاتار می‌تازد
و چه‌ شوم‌ است‌ آن‌ لحظه‌
که‌ این‌ بد مردم‌ بیگانه‌ از دین‌ و جوانمردی‌
به‌ این‌ چابک‌ سوار مشرقی‌
در گیروداری‌ سخت‌ و پولادین‌
ز چهره‌ رنگ‌ می‌بازند
آری‌
همین‌ امروز و فرداها
همان‌ موعود خوش‌ اقبال‌ و خوش‌ سیرت‌
به‌ مرز باور و تردید می‌آید
و ما خسته‌
نه‌ خسته‌ بلکه‌ گویا سخت‌ دلبسته‌
چشم‌ در راه‌ افق‌ داریم‌
و همرنگ‌ درختانی‌
که‌ در دی‌ماه‌ می‌پایند
می‌مانیم‌
آری‌
همین‌ امروز و فرداها
که‌ آن‌ سبزینه‌ پوش‌ آید
دگر رنگ‌ افق‌ رنگی‌ دگر گیرد
به‌ رنگ‌ خون‌
و ما خاموش‌ و در حسرت‌
همه‌ مبهوت‌ سر تا پای‌
و آن‌ روز انتظارش‌ را
به‌ گل‌ ما جشن‌ می‌گیریم‌
و چون‌ شور غزل‌
شیواترین‌ نوع‌ غزل‌ را
از زبان‌ قمری‌ سرمست‌
می‌خوانیم‌
و می‌مانیم‌ تا فردا
سرودی‌ دلکش‌ از
برگشت‌ آن‌
دلخواه‌
بسراییم‌.
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

یاسر رحمانی

دردهاراطبیب یعنی تو
ذکر امن یجیب یعنی تو
ساکنان دیار غربت را
آشنای غریب یعنی تو
بر ستمدیدگان این عالم
سر فتح غریب یعنی تو
بهر غمنامه در و دیوار
آخرین غم نصیب یعنی تو
آن که دارد به دل زداغ حسین
ناله هایی عجیب یعنی تو
ای به قربان وتر نافله ات
شفع یوم الحسیب یعنی تو
گرچه مرد عمل نبودم لیک
منتظر را حبیب یعنی تو
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

علی اکبر لطیفیان


پائیز شد فصل بهاری که به من دادند
طی شد تمام روزگاری که به من دادند

خورشید پیشم هست اما من نمی بینم
نفرین به این چشمان تاری که به من دادند

یعقوب نابینای راه یوسفم کرده
این گریه ی بی اختیاری که به من دادند

از بس نیامد که زمان رفتنم آمد
اینگونه سرشد انتظاری که به من دادند

پایان کار "من" به وصل "او" نینجامید
آخر چه شد قول و قراری که به من دادند

ای جاده ها! ای جمعه ها! ای مردم دنیا
کو وعده آن تکسواری که به من دادند

من آرزوی دیدنش را می برم _ شاید ...
... گاهی بیاید تا مزاری که به من دادند

***
حالا زمستان است و من درگور خوابیدم
خورشید من! این خانه تاریک ِ به من دادند





، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]

سید رضا موید


الا که راز خدایی ، خدا کند که بیایی
تو نور غیب نمایی ، خدا کند که بیایی
شب فراغ تو جانا ، خدا کند که سرآید
سرآید و تو بیایی ، خدا کند که بیایی
دمی که بی تو بر آید ، خدا کند که نباشد
الا که هستی مایی ، خدا کند که بیایی
تو از خداست وجودت ، ثبات دهر ز جودت
رجایی و همه جایی ، خدا کند که بیایی
به گفتگوی تو دنیا ، به جستجوی تو دلها
تو روح صلح و صفایی ، خدا کند که بیایی
به هر دعا که توانم ، همیشه تو را بخوانم
الا که روح دعایی ، خدا کند که بیایی
نظام نظم جهانی ، امام عصر زمانی
یگانه راهنمایی ، خدا کند که بیایی
فسرده عارض گلها ، فتاده عقده به دلها
تو دست عقده گشایی ، خدا کند که بیایی
دل مدینه شکسته ، حرم به راه نشسته
تو مروه ای تو صفایی ، خدا کند که بیایی
تو احترام حریمی ، تو افتخار حطیمی
تو یادگار منایی ، خدا کند که بیایی
تو مشعری عرفاتی ، تو زمزمی تو فراتی
تو رمز آب بقایی ، خدا کند که بیایی
هنوز جسم شهیدان ، فتاده است به میدان
تو وارث شهدایی ، خدا کند که بیایی
بیا و پرده بر افکن ، به ظلم شعله در افکن
که نور عدل خدایی ، خدا کند که بیایی
الا که جان جهانی ، جهان جان و نهانی
نهان ز دیده مایی ، خدا کند که بیایی
به سینه ها تو سروری ، به دیده ها همه نوری
به درد ها تو دوایی ، خدا کند که بیایی
اسیر بند جفا را ، دچار رنج و بلا را
به دست توست رهایی ، خدا کند که بیایی
تو بگذر ار سفر خود ، ببین به پشت سر خود
چه محشری چه بلایی ، خدا کند که بیایی
قسم به عصمت زهرا ، بیا ز غیبت کبری
دگر بس است جدایی ، خدا کند که بیایی
« موید » است و دعایت ، اگر قبول خدایت
فتد دعای گدایی ، خدا کند که بیایی





، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

امیر عاملی


ماه کنعانی برون آ‌ از نقاب
تا شود در ملک هستی انقلاب
ای سراپا ناز مستوری چرا؟
چون وصالت هست این دوری چرا؟
آسمانی مرد! ای نور نبی (ص)
ذوالفقار حیدری شور علی (ع)
ای ولی از عاشقان دوری مکن
شوعیان وصل مستوری مکن
در زمان غیبتت ای مهربان
ناله‌ها چون شعله شد بر آسمان
مسجد و محراب آتش می‌زنند
این منافق‌های دون بسکه بدند
بد به ماند بد به عالم می‌کنند
جشن را اندوه و ماتم می‌کنند
چند تایی نخبه نادان هنوز
یار شب گردیده‌اند و خصم روز
روز یعنی نایبت سیدعلی
این چراغ راه دین نور نبی (ص)
با نگاه کینه او را دیده‌اند
از امام و از شما رنجیده‌اند
یا بریدند از شهید و انقلاب
یا که دشمن کشته با گل‌های ناب
آفتاب معرفت مهدی بود
جملگی باشد نود او هست صد
«صد چو پیش آید نود هم پیش ماست»
منتظر بر تو دل درویش ماست
از مریدانت نظر هرگز مگیر
ما مریدیم و شما هستید پیر
پیر راهید ای امام مهربان
زین سخن داند همه کون و مکان
عده‌ای خصمند با ایران ما
یار دشمن کشته خصم جان ما
رفته با بیگانه ساغر می‌زنند
نیشها بر ما و رهبر می‌زنند
رهبر اما مهربانی می‌کند
نام خود را جاودانی می‌کند
ای امام ای آسمان پیمای ما
ای سبب بر شوق و هم غوغای ما
جلوه کن آمد زمان جلوه است
شد زمان امتحان و جلوه است
امتحان کن تا منافق گم شود
امتحان کن تا بینی خوب و بد
ما ولایت را مددکار آمدیم
ما عاشق اوییم آیا ما بدیم؟
نایبت سیدعلی را عاشقیم
دشمن خصم و ولی را عاشقیم
از ولایت تا تو راهی روشن است
هرکسی غیر از ولی اهریمن است
این فقیهان جان فشانی می‌کنند
با خلایق مهربانی می‌کنند
جمله با وحدت به دنبال ولی
رهسپارند با سیدعلی
هست رهبر را به سر عشق شما
ای امام حق عزیز آشنا
یوسف زهرا خریدار توایم
همچنان حلاج بر دار توایم
هرکجا هستی دعایت می‌کنیم
جان نثار ردپایت می‌کنیم





، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

عباس براتی پور


بیـا کـه دیـده ام از انـتـظـار لبـریـزست

کویر سینه تفتیده ام عطش خیزست



شکـوه رویـش سکــر آور بـهــارانـی

که بی طراوت رویت بهار، پائیزست



به بـاغ عاطفـه عطـر نگـاه تو جاریست

مشام جان ز شمیم تو عطر آمیزست



همیـشه خاطـر مـا آشیـان یاد تو باد

که در هوای تو پرواز، خاطر انگیزست



بخوان که نغمه تو معجز مسیحایی است

نوای گــرم تـو شـور آور و شکـر بیـزست



دلم ز حلقه مویت رها نمی گردد

که گیسوان بلند بتان دلاویزست



ز کـوچـه سـار دیـار دلـــم عـبـور نـکــرد

بغیر دوست که این کوچه، کوی پرهیزست



بیـا و بـر دل آلـوده ام نـگـاهی کـن

که پیش عفو تو کوه گناه ناچیزست
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

مریم توفیقی

مست می وصالم آقا بده جوابی
جانم فدای نامت دیگر نمانده تابی
آقای خوب قلبم اینجا دلی شکسته
اینجا دلی اسیر است از شرم و از خرابی
آقا نشانی ات را مرغ دلم نداند
این مرغک گنهکار دنبال دان و آبی
هر دم صدای قلبم آهسته می شود تو
اما هنوز غایب دریایی و سرابی
محو نگاه جانت گشته است چشم جانم
دیدار تو به رویا آری شبیه خوابی
این کوچه و خیابان بی تو صفا ندارد
همچون تمام دریا در موجی از حبابی
ای حاجت رمیده اشفع لنا بخوان تو
در ابتدای نامش دانم که مستجابی
 







، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

احسان پرسا


زمان: امروز، عصر احتضار عدل در دنیا
مکان: کلّ زمین، برنامه: قتل عام انسان ها

عدالتخواه: مجرم، تحت تعقیب دموکراسی
و آزادی طلب: بر دار، یا در خاک یا دریا

زنان زندانی مد – تحت عنوان حقوق زن –
و مردان گیج مطبوعات – یا آزادی دعوا –

عدالت واژه ای محذوف از متن لغتنامه
و آزادی فقط تندیس منفوری در آمریکا

برای پیشرفت علم تنها بمب می سازند
و از هر بمب می روید نهال مرگ یا اغما

به کلی منع شد جیغ تظلّم، جز دو-سه مورد
فقط فریادهای زیر آب و جیغ در نجوا

.. و مظلومان که در عصر اتم هم گوش بر جاده
به امید سواری .. یا اباصالح بیا آقا !

بیا ای مضطر ِ اَمَّن یجیب، ای قائم بالحق
بیا ای آخرین تکرار نور ِ حضرت زهرا

بیا ای وارث پیغمبران، میراث ِ پیغمبر
بیا خورشید پشت ابر، ای صبح شب یلدا

بیا .. این آخرین نامه ست ، دیگر خش
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]
(تعداد کل صفحات:11)      1   2   3   4   5   6   7   8   9   10   >