یار امام زمان
 
عضو باشگاه وبلاگ نویسان راسخون بلاگ
 


 

ولی بریم نژاد


تو را قسم به پرستو قسم به مرغ هوا

تو را قسم به کبوتر به عاشق دریا

تو را قسم به قناری قسم به عشق هَزار

غریق عشق تو شد دل حجاب خود بردار

تو را به جان شقایق که بی‌تو بی‌تابم

بدون لمس نگاهت نمی‌برد خوابم

تو را قسم به همه یاس‌های کبود

تو را قسم به شهادت قسم به شهود

تو را به جان گل و بلبلان گلزارت

تو را به جان همه بندگان بازارت

تو را به جان حقیقت به جان مجاز

بیا که چشم همه خیره طَرف حجاز

تو را قسم به هجوم خیال سودایی

تو را قسم به همه عاشقان دریایی

تو را به شِکوه‌ی هجر و شُکوه وصال

به انگبین می وصلت به خواب و خیال

به جان شمع و تو را قسم به پروانه

که مرغ دلم پرکشیده از خانه

تو را قسم به خزان و به زردی پاییز

تو را قسم به نماز و به ناله‌ی شب‌خیز

تو را قسم به شقایق به خون سرخ شهید

ز لاله‌های شهادت بده به ما تو نوید

تو را قسم به سحرهای پرمهتاب

تو را قسم به کلام و قسم به کتاب

تو را قسم به درخت و قسم به چمن

تو را قسم به بهشت و قسم به عدن

تو را قسم به نار و قسم به نهار

تو را قسم به شتا و قسم به بهار

تو را به شب قسم‌ات ای دلیل جهان

به پشت ابر تا به کی شوی تو نهان

تو را قسم به قلم وقت نام خدا

تو را قسم به گذشته قسم به فرداها

تو را قسم به همه عشق‌های بی‌فرجام

بیا که عشق با تو سر می‌شود انجام

تو را قسم به صبوری قسم به صبر

قسم دهم به باران قسم دهم به ابر

قسم به شعر و قسم به تنهایی

قسم به غزل‌ها‌ی عشق و رویایی

قسم به عقل و قسم به احساست

قسم به مادر قسم به عباست

تو را قسم دهم ای پادشاه جهان

که شمس جان بنما پشت خود پنهان

بیا که ز هجرت خیال گشته محال

بیا که تنگی قلبم دگر گرفته مجال

بیا که چشمه‌ی جاری ز چشم خون بارد

بیا که شاعر هستی دل حزین دارد





، 
 
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 6 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]

مهدی زارعی


... ای اُف بر این زمانه و ای اُف به روزگار !

تا کِی شکست ، خُرد شدن ، بغض ، انتظار ؟

تقویم ها نبود تو را ناله می کنند

در سال های ساکت و بی روح و مرگبار

تقویم ، بی تو ، هرچه که باشد قشنگ نیست

فرقی نمی کند (چه زمستان و چه بهار)

حتی تمام فلسفه ها بی تو مبهم اند ؛

مرزی نمانده بین جهان ، جبر ، اختیار

دنیا پر است از همه ی چیزهای شوم

از هرچه اتفاق عبث ، تلخ ، ناگوار

از زندگی به شیوه ی حیوان ، ولی"modern "

یعنی که : کار ، پول ، هوس ، کار ، کار ، کار ...

از"ism" های پرشده از پوچ ِ پوچ ِ پوچ

از طرز فکر های طرفدار انتحار

از هرچه ریشه اش به حقیقت نمی رسد ؛

از ماسک های چهره نما ، اسم مستعار

ازجنگ های خانه برانداز و بی دلیل

از قتل عام ، بمب ، ترور ، چوبه های دار

دنیا شبیه بشکه ی باروت ، شب به شب ـ

نزدیک می شود به عدم ، مرگ ، انفجار

من شرط بسته ام که می آیی و مطمئن ـ

هستم برنده می شوم آخر در این قمار

یعنی که می رسی و جهان پاک می شود

از هرچه جسم فاسد و اشباح نابکار

آن وقت با دو دست خودت پخش می کنی

در بین تشنگان جهان ، سیبِ آبدار

حرف دلم عصاره ی این چند واژه است :

تاکِی شکست ، خُرد شدن ، بغض ، انتظار ؟

این شعر اگر چه قابلتان را نداشته

آقا! فقط قبول کنیدش به یادگار

اصلاً برای این که بفهمم چه گفته ام

انگشت روی مصرع دلخواه خود گذار :

ـ یک شعر عاشقانه که می خوانی اش

و یا

ـ یک مشت درد دل که نمی آیدت به کار .





، 
 
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 6 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

محمد راسخ نیا


چه میشود بازآیی...

چه میشود که ز شهر فراق بازآیی

به اشکِ وصل کنی چشم کعبه دریایی

چه میشود که گلستان بهار را بیند

زعطر خنده گل ها شود تماشایی

شکسته شیشه بغض وصال در هجرت

کمان شده کمر طاقت و شکیبایی

اگر طلوع رخت با غروب عمر من است

به مقدمت بدهم سر چه مرگ زیبایی

نسیم عطر نظررادمی تصور کن

فراق میرود و گریه های تنهایی

امید در نفس قلب خسته می روید

که دیده دیده او طلعت شکوفایی

زهجر و وصل تو هر صبح و شام می گویم

ولی نگفته نگاهم چوماه پیدایی

جهان به حال سر بی پناه خود نالد

فدای غربتت آقا چقدر تنهایی

نگاه دار خدایا لوای رهبر را

زحال تا سحر مه که پرده بگشایی

به روی نی تو ز آیات کربلا خواندی

تو یار و حافظ مهدی عزیز زهرایی

ببار روزی غفران ببند راه گناه

که گویمش گل نرگس چرا نمی آ یی؟





، 
 
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 6 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

احسان پرسا


هزار سال گذشت و غریب بود هنوز

مسافری که به ظاهر حبیب بود هنوز

کسی که بعد گذشت از هزار طوفان هم

میان سینه او یک لهیب بود هنوز

مسافر اسب خودش را به شهر آورد و

نگاه کرد .. جهان پر فریب بود هنوز

و مستجاب نمی شد دعا .. دعای فرج

اگر چه حضرت باری مجیب بود هنوز

ولی شفای مریضان و زایمان زنان

دلیل اصلی امن یجیب بود هنوز

به دستهای تمام جهان نگاه انداخت

قنوت ؟ نه .. همگی توی جیب بود هنوز

گل محمدی از باغ منقرض شده بود

و توی باغ کلاغ، عندلیب بود هنوز

و شاعران که به ظاهر پیمبر قومند

زبورشان پُر ِ حوا و سیب بود هنوز

ظهور قصه شده مثل کشتن عیسی

مسیح شیعه به روی صلیب بود هنوز

برای یک عده، جمکران مزار شده ست

و زنده خواندن مهدی عجیب بود هنوز

مسافر اسب خودش را ز شهر برگرداند

میان شهر زورو بی رقیب بود هنوز

و شهر پشت سرش گفت که : ظهور نکن !

کمی به فکر جهان باش! جمعه تعطیل است..
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 6 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

مهدی نقی نژاد


می آید آن که دلش با ماست

دنیا به خاطر او برپاست

آن کس که قامت رعنایش

قدقامت همه گلهاست

یک بی نهایت بی تفسیر

یک بی شباهت بی همتاست

اینجا و هرچه به هرجاهست

با یک اشاره او زیباست

پایان این شب بی مهری

حبل المتین جهان آراست

می آید آن که به شهر عشق

از عاشقان جهان پیماست

نامش همیشه و تا تاریخ

شورآفرین و امیدافزاست
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 6 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

صالح محمدی امین


کلماتی که وزیده ست از آن سو در خاک

ریخته عطر غزلهای ارسطو در خاک

گر نفسهای تو در این شب ویران بوزد

میدرخشد کمی از صبح فرارو در خاک

کاش باران بزند اشک مرا گرم کند

مثل رقصیدن در آتش هندو در خاک

نور تو راه بیفتد برسد این پایین

تا ببیند چه گذشته ست در این سو ،در خاک

دست تو ظلمت این پنجره را بشکافد

صبح جاری بشود مثل پر قو در خاک

نام تو ریخته در باد که هر جا بوزد

عطری از سیب از این میوه جادو در خاک

رنگ تو حل شده در برگ گیاهان زمین

عطر تو در جریان است ز هر سو در خاک

در غریبی افق معبد آتش،خورشید

منتظر مانده تو را چون گل شب بو در خاک

***

ماه هم آمده تا نور تو از راه رسد

ماه نازل شده اینجا،زده زانو در خاک





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 4 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]

مریم سقلاطونی


پر کن دوباره کیل مرا ایهاالعزیز

دست من و نگاه شما ایهاالعزیز

رو از من شکسته مگردان که سالهاست

رو کرده ام به سمت شما ایها العزیز

جان را گرفته ام به سر دست و آمدم...

از کوره راه های بلا ایهاالعزیز

وادی به وادی آمده ام از درت مران

وا کن دری به روی گدا ایهاالعزیز

چیزی که از بزرگی تو کم نمیشود

iین کاسه را...فاوف لنا...ایهاالعزیز

ما جان ومال باختگان را رها مکن

بگذار بگذرد شب ما ایهاالعزیز

.. .دستم تهی است راه بیابان گرفته ام

محتاج یک نگاه تو یا ایهاالعزیز
 


 





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 4 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

امیر عاملی


ماه کنعانی برون آ‌ از نقاب
تا شود در ملک هستی انقلاب
ای سراپا ناز مستوری چرا؟
چون وصالت هست این دوری چرا؟
آسمانی مرد! ای نور نبی (ص)
ذوالفقار حیدری شور علی (ع)
ای ولی از عاشقان دوری مکن
شوعیان وصل مستوری مکن
در زمان غیبتت ای مهربان
ناله‌ها چون شعله شد بر آسمان
مسجد و محراب آتش می‌زنند
این منافق‌های دون بسکه بدند
بد به ماند بد به عالم می‌کنند
جشن را اندوه و ماتم می‌کنند
چند تایی نخبه نادان هنوز
یار شب گردیده‌اند و خصم روز
روز یعنی نایبت سیدعلی
این چراغ راه دین نور نبی (ص)
با نگاه کینه او را دیده‌اند
از امام و از شما رنجیده‌اند
یا بریدند از شهید و انقلاب
یا که دشمن کشته با گل‌های ناب
آفتاب معرفت مهدی بود
جملگی باشد نود او هست صد
«صد چو پیش آید نود هم پیش ماست»
منتظر بر تو دل درویش ماست
از مریدانت نظر هرگز مگیر
ما مریدیم و شما هستید پیر
پیر راهید ای امام مهربان
زین سخن داند همه کون و مکان
عده‌ای خصمند با ایران ما
یار دشمن کشته خصم جان ما
رفته با بیگانه ساغر می‌زنند
نیشها بر ما و رهبر می‌زنند
رهبر اما مهربانی می‌کند
نام خود را جاودانی می‌کند
ای امام ای آسمان پیمای ما
ای سبب بر شوق و هم غوغای ما
جلوه کن آمد زمان جلوه است
شد زمان امتحان و جلوه است
امتحان کن تا منافق گم شود
امتحان کن تا بینی خوب و بد
ما ولایت را مددکار آمدیم
ما عاشق اوییم آیا ما بدیم؟
نایبت سیدعلی را عاشقیم
دشمن خصم و ولی را عاشقیم
از ولایت تا تو راهی روشن است
هرکسی غیر از ولی اهریمن است
این فقیهان جان فشانی می‌کنند
با خلایق مهربانی می‌کنند
جمله با وحدت به دنبال ولی
رهسپارند با سیدعلی
هست رهبر را به سر عشق شما
ای امام حق عزیز آشنا
یوسف زهرا خریدار توایم
همچنان حلاج بر دار توایم
هرکجا هستی دعایت می‌کنیم
جان نثار ردپایت می‌کنیم
 


 





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 4 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

احسان پرسا


زمان: امروز، عصر احتضار عدل در دنیا
مکان: کلّ زمین، برنامه: قتل عام انسان ها

عدالتخواه: مجرم، تحت تعقیب دموکراسی
و آزادی طلب: بر دار، یا در خاک یا دریا

زنان زندانی مد – تحت عنوان حقوق زن –
و مردان گیج مطبوعات – یا آزادی دعوا –

عدالت واژه ای محذوف از متن لغتنامه
و آزادی فقط تندیس منفوری در آمریکا

برای پیشرفت علم تنها بمب می سازند
و از هر بمب می روید نهال مرگ یا اغما

به کلی منع شد جیغ تظلّم، جز دو-سه مورد
فقط فریادهای زیر آب و جیغ در نجوا

.. و مظلومان که در عصر اتم هم گوش بر جاده
به امید سواری .. یا اباصالح بیا آقا !

بیا ای مضطر ِ اَمَّن یجیب، ای قائم بالحق
بیا ای آخرین تکرار نور ِ حضرت زهرا

بیا ای وارث پیغمبران، میراث ِ پیغمبر
بیا خورشید پشت ابر، ای صبح شب یلدا

بیا .. این آخرین نامه ست ، دیگر خشک شد اشکم
بیا آقا .. بیا آقا .. بیا .. امضا: الف. پرسا
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 4 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

حسین آرامی


روزهای آفتابی می‌رسد
آسمان صاف و آبی می‌رسد
می‌رسد شبهای روشن‌تر ز روز
لحظه‌های ماهتابی می‌رسد
*

یک سبد لبخند، یک گلدان سلام
یک پیاله عشق، مستی مدام
یک وجب افتادگی، یک ذره مهر
یک بغل احساس پاک و بر دوام
*

یک جهان خورشید، یک عالم خروش
کهکشان‌ها جملگی در جنب و جوش
آسمان لبریز نور و روشنی
گوش عالم پر ز غوغای سروش
*

موج در موج محبت، آیه‌ها
باز در اوج محبت، آیه‌ها
آری، آری می‌رسد آخر ز راه
فوج در فوج محبت، آیه‌ها
*

آبی یکپارچه، آب زلال
خاطر آسوده و دور از ملال
شرشر باران و رگبار امید
بوی ریحان، برکت، نان حلال
*

آری، آری غرق باران می‌شویم
پای تا سر نور باران می‌شویم
خاطرات برگ ریزان می‌رود
میهماندار بهاران می‌شویم
 


 





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 4 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

حسین آرامی


کسی از دوردست می‌آید
زلف آشفته ، مست می‌آید

کسی از انجماد ذهن زمین
می‌زده ، ‌می‌پرست می‌آید

چشم‌هایش پر از طراوت روز
آفتابی به دست می‌آید

گیسوانش رها به دست نسیم
با صبا هم‌نشست می‌آید

در تکاپوی فرصت فردا
فارغ از هرچه هست می‌آید

طرح گنگ تبسمی برلب
چابک و فرز و چست می‌آید

سیلان ستاره همراهش
گه‌فرا،‌ گاه پست می‌آید

آنکه تصویر شب در آیینه
با سحر در شکست می‌آید

آنکه در خلوت نیستانها
قامت عشق بست می‌آید

چار تکبیر زد به هفت سرا

یأس از هم گسست می‌آید

کسی از انتهای آگاهی

کسی از دور دست می‌آید





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 4 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

ابوالفضل فیروزی


جمال عشق پیدا می شود وقتی تو می آیی

بساط عیش برپا می شود وقتی تو می آیی



نه تنها خاطر دلها شود آشفته از زلفت

چه غوغایی به دنیا می شود وقتی تو می آیی



در اینجا معنی بودن،معمایی است،اما خوب

معمایم چه معنا می شود وقتی تو می آیی



منم مجنون بی لیلا،در این شهر غریب ،اما

تمام شهر لیلا می شود وقتی تو می آیی



وبی تو زشت می ماند،به چشمم هر چه می آید

وزشتیها چه زیبا می شود وقتی تو می آیی



وبی تو گر چه مردابی عفن آلود می مانم

دلم همرنگ دریا می شود وقتی تو می آیی



دل من تنگ تر از غنچه ی باغ دهان توست

که با مهر رخت وا می شود وقتی تو می آیی



اگر چه تک درخت پیر پائیز گذر گاهم

بهار من شکوفا می شود وقتی تو می آیی



تمام آرزوهایم به پایت خاک شد،اما

سراپایم تمنا می شود وقتی تو می آیی



و حتی خواستم با تو نگویم راز دل، اما

دریغا مشت من وا می شود وقتی تو می آیی
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 4 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

فرهاد ناظرزاده کرمانی


ای دل شیدای ما گرم تمنای تو

کی شود آخر عیان طلعت زیبای تو

گرچه نهانی ز چشم دل نبود ناامید

می‎رسد آخر به هم چشم من و پای تو

زاده نرگس تویی دیده چو نرگس به ره

مانده که بیند مگر لاله حمرای تو

تیره بماند جهان نور نتابد ز شرق

تا ندهد روشنی روی دلارای تو

این همه نو دولتان غره به جاه و جلال

کاش کند جلوه‎ای غره‎ی غرای تو

باش که فرعونیان غرق ستم ناگهان

خیره شود چشمشان از ید بیضای تو

از بشر بت‎پرست جد تو بتها شکست

بت شکن آخرست همت والای تو

گوش بشر پر شده‎ست از رجز این وآن

بار خدایا به گوش کی رسد آوای تو

سوخت ضعیف از ستم پای بنه در میان

تا بکشد انتقام دست توانای تو

نور خدایی چرا روی نهان می‎کنی

کس نکند جز خدای حل معمای تو؟

شه صفتان را کنون تصفیه‎ای در خورست

وین نکند جز به حق طبع مصفای تو

ظلم به شرق و به غرب چون به نهایت رسید

عدل پدید آورد منطق شیوای تو

گو همه دجال باش روی زمین کز فلک

هم قدم موکبت هست مسیحای تو

دفتر ایام را معنی و لفظی نبود

هر ورقش گر نداشت پر تو امضای تو

نیمه شعبان بود روز امید بشر

شادی امروز ماست نهضت فردای تو
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 4 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

میرزاى نوغانى خراسانى


افـسـوس کـه عـمـرى پـى اغیار دویدیم

از یـار بـمـانـدیـم و بـه مـقصـد نرسیدیم

سـرمـایـه ز کـف رفـت و تـجـارت ننمودیم

جـز حـسـرت و انـدوه مـتـاعى نـخریدیم

پـس سعـى نمودیم که ببینیم رخ دوست

جـان هـا بـه لـب آمـد، رخ دلـدار نـدیـدیم

مـا تـشـنـه لــب انـدر لــب دریـا مـتـحـیــّر

آبـى بـه جـز از خـون دل خـود نـچشیدیم

اى بـستـه بـه زنـجیر تو دل هـاى مـحبـّان

رحمى که در این بادیه بس رنج کشیدیم

چـنـدان کـه به یاد تو شب و روز نشستیم

از شـام فـراقـت چـو سـحـرگـه نـدیـدیم

اى حـجّـت حـقّ پـرده ز رخـسـار بـرافـکـن

کـز هـجـر تـو مـا پـیـرهـن صـبـر دریـدیـم

ما چشم به راهیم به هر شام و سحرگاه

در راه تـو از غـیـر خـیـال تــو رهــیــدیــم

اى دست خـدا دست بـرآور کـه ز دشـمن

بـس ظلم بدیدیم و بسى طعنه شنیدیم

شمشیر کَجَت، راست کند قـامت دیـن را

هـم قـامـت مـا را کـه ز هـجر تو خمیدیم





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 4 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]

احسان نصری نژاد


اذان جمکران شوری به پا کرد

دلم را از غم عالم جدا کرد

صبا را گشته بودم محرم راز

مرا با رمز غیبت اشنا کرد

بخوان در دل تمنای فرج را

بگو شاید نگاهی هم به ما کرد

چو یعقوب از غم یوسف بنالید

به بوی جامه اش او را شفا کرد

نباشد گل به بستان در زمستان

گل نرگس به هر باغی وفا کرد

ببینیم در جهان عدل علی را

اگر امد حکومت را به پا کرد

اگر ابری بییاید روی خورشید

مشو نومید وباید بس دعا کرد

خدا یا عمر من را طاقتی بخش

که بینم غیبت کبری رها کرد





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 4 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]
(تعداد کل صفحات:9)      1   2   3   4   5   6   7   8   9