ملمع :
ملمع آن است كه فارسي وعربي رادر نظم به هم آميخته باشند.چنان كه مثلاً يك مصراع فارسي و يك مصراع عربي ، يا يك بيت يا چند بيت فارسي ويك بيت عربي ، بگويند. ساختن اين نوع شعررا به نام صنعت تلميع درجزو صنايع بديع نيز شمرده اند .
مثالي ازملمع سروده سعدي :
سل المصانع ركبا تهيم في الفلوات
تو قدر آب چه داني كه دركنارفراتي
شبنم به روي تو روزاست و ديده ام به تو روشن
وان هجرت سوا عشيتي و غداتي
اگر چه ديربماندم ، اميد برنگرفتم
مضي الزمان و قلبي يقول انك آت
من آدمي به جمالت نديدم و نشنيدم
اگر گلي ، به حقيقت عجين آب حياتي
شبان تيره ، اميدم به صبح روي تو باشد
وقد تفتش عين الحيوة في الظلمات
فكم تمررعيشي وانت حامل شهد
جواب تلخ بديع است ازآن دهان نباتي
نه پنج روزه عمر است عشق روي تو مارا
وجدت رائحته الود ان شممت رفاتي
وصوت گل مليح كمايحب ويرضي
محامد توچه گويم كه ماوراي صفاتي
اخاف منك و ارجو واستغيث وادنو
كه هم كمند بلايي و، وهم كليد نجاتي
زچشم دوست فتادم به كامه دل دشمن
احبتي هجروتي كما تشا عداتي
فراقنامه سعدي عجب كه در تو نگيرد
وان شكوت الي الطيرنحن في الوكرات....
قطعه :
نوعي ابياتي است بريك وزن وقافيت بون مطلع مصرع ، كه ازاول تا آخرهمه مربوط به يكديگر ، راجع به يك موضوع اخلاقي وحكايت شيرين ، مدح يا هجو ، تهنيت ، تعزيت و... حداقل قطعه يك بيت وحداكثر معمول متداول پانزده ، شانزده بيت باشد.وليكن برحسب ضرورت تاحدود چهل ، پنجاه بيت وبيشترمي تواند باشد و دراين صورت فرق با قصيده همان است كه قطعه داراي مطلع مصرع نيست، يعني قافيه را ازآخربيت اول آغاز كرده ودر مصراع اول نياورده اند، اما در قصيده شرط است كه داراي مطلع مصرع باشد كلمه قطعه (باكسر قاف) به معني يك پاره ازهرچيزي است ، وچون اين نوع شعرشبيه پاره اي ازابيات اواسط قصيده است ، آن را قطعه مي نامند.
مثالي از قطعه سروده ابن يمين:
نشنيده اي كه زير چناري كدوبيني
بررست وبردويد براوبر، به روزبيست ؟
پرسيد ازآن چنار كه تو چند روزه اي ؟
گفتا چنارسال مرا بيش زسي ست
خنديد پس بدو كه من ازتو به بيست روز
برترشدم ، بگوي كه اين كاهليت چيست ؟
اورا چنار گفت كه:امروزه ، اي كدو
باتو مرا هنوزنه هنگام داوري ست فردا كه برمن و تو وزد باد مهرگان
آن گه شود پديد كه نامرد ومرد كيست ؟
به قطع راه درازامل غني نشوي
برآستان قناعت مگرمقام كني
اگردو گاوبه دست آوري ومزرعه اي
يكي اميرويكي را وزيرنام كني
به نام خشك حلالي كزو شود حاصل
قناعت ازشكرين لقمه حرام كني
وگركفاف معاشت نمي شود حاصل
روي و قرص جوي از جهود وام كني
هزاربارازآن به كه بامداد پگاه
كمرببندي وبرچون خودي سلام كني
رباعي (چهار گاني):
رباعي كه آن را دوبيتي وترانه نيزمي گويند ، دوبيت است كه قافيه در هردو مصراع بيت اول ومصراع چهارم رعايت شده وبروزن مخصوص لاحول ولاقوة الا بالله ، وآوردن قافيه درمصراع سوم اختياري است
مثالي ازرباعي :
اي روي تو مهرعالم آراي همه
وصل تو شب و روزتمناي همه
گربادگران ، به ازمني ، واي به من
ورباهمه كس همچو مني ، و اي همه
دوبيتي :
كلمه دوبيتي راعلاوه براين كه دررباعي به كارمي برند ، درمعني ديگري نيز اصطلاح كرده اند وآن هم اين است كه ازدو بيت كه درقافيه بندي با رباعي يكي ، اما در وزن باآن مختلف باشد .
مثالي از دوبيتي :
دل عاشقي به پيغاني بسازد
خمار آلوده با جامي بسازد
مرا كيفيت چشم تو كافي است
رباضت كش به بادامي بسازد
مثنوي ( = دوگاني):
مثنوي كه آن رامزدوج نيزمي خوانند، نوع اشعاري است كه دروزن يكي،اماهربيت آن داراي قافيه اي مستقل است ، چون هربيت مستلزم دو قافيه يا هردومصراع ابيات مقفي است ،آن رامثنوي ناميده اند،منسوب به كلمه مثني مرادف انتين انتين كه به معني «دوتا دوتا» يا «دوگاني »است.كلمه مزدوج نيزهمان معني رامي بخشد وعده ابيات مثنوي محدود نيست وبدين سبب اين نوع شعررا،اكثربراي تواريخ ، قصص وافسانه هاي طولاني به كار مي برند كه نظم آن درقصيده وبرقافيتي معين متعذرباشد.
مثنوي سازي درفارسي ازقرن سوم وچهارم هجري آغاز شده است اما خوشترين وزن هاي مثنوي همان است كه درنظم شاهنامه فردوسي وحديقه سنايي وخمسه نظامي ومثنوي مولوي به كار رفته است.
مثال مثنوي سروده نظامي:
پري دختي، پري بگذارماهي
به زيرمقنعه صاحب كلاهي
شب افروزي، چومهتاب جواني
سيه چشمي، چوآب زندگاني
كشيده قامتي، چون نخل سيمين
دور زندگي برسرنخلش رطب چين
زبس كاورد ياد آن نوش لب را
دهان پرآب شكر شد رطب را
به مرواريد دندان هاي چون نور
صدف را،آب دندان داده ازدور
دوشكر چون عقيق آب داده
دوگيسو چون كمند تاب داده
خم گيسوش تاب ازدل كشيده
به گيسو سبزه را برگل كشيده
شده گرم از نسيم مشك بيزش
دماغ نرگس بيمارخيزش
فسونگركرده برخود چشم خود را
زبان بسته به افسوس چشم بد را
به سحري كاتش دل ها كند تيز
لبش راصد زبان، هرصد شكرريز
نمك دارد لبش درخنده پيوست
نمك شيرين نباشد وان اوهست
توگويي بينيش تيغي است ازسيم
كه كرد آن تيغ، سيبي رابه دونيم...
به شمعش بر، بسي پروانه بيني
زنازش سوي كس پروا نبيني...
مو گل كرده برهرغمزه غنجي
زنخ چون سيب و غبغب چون ترنجي...
زلعلش بوسه را پاسخ نخيزد
كه لعل اروا گشايد دربريزد
نهاده گردن آهو، گردنش را
به آب ديده شسته دامنش را
به چشم آهوان آن چشمه نوش
دهد شير افكنان را خواب خرگوش...
حديثي وهزار آشوب دلبند
لبي وصدهزاران بوسه،چون قند...
رخش نسرين وبويش نيز نسرين
لبش شيرين ونامش نيز شيرين...
مسمط:
نوعي ازقصيده يااشعاري است هم وزن كه مركب ازبخش هاي كوچك كه همه در وزن وعدد مصراع هاي يكي ودرقوافي مختلف باشند، به اين ترتيب مثلأ: درابتدا پنج مصراع بريك وزن وقافيه بگويند ودرآخريك مصراع بياورند كه دروزن با مصراع هاي قبلي يكي ودرقافيه مختلف باشند.ازمجموع آن شش مصراع يك ببخش تشكيل مي شود كه آن را به اصطلاح شعرا،يك لخت يا يك رشته ازمسمط مي گويند ودررشته دوم بازپنج مصراع بريك قافيه بگويند كه با رشته اول دروزن يكي ودرقافيه مخالف باشد،امامصراع ششم رابرهمان وزن وقافيه بياورند،كه درآخرلخت اول بود.ازمجموع اين شش مصراع نيز يك بخش تشكيل مي شود كه آن را لخت دوم ورشته مسمط مي گويند، وهم چنان تا آخرمسمط كه بايد سي،چهل بار يا كمتروبيشترآن عمل را تكرار كرده باشند.هررشته اي مشتمل است برشش مصراع كه پنج مصراع اولش با يكديگرهم قافيه اند اما مصراع آخرش با پنج مصراع اول آن لخت هم قافيه نيست بلكه با مصراع آخرسايررشته هاهم قافيه است آن چه ازباب مثال گفتيم مسمط شش مصراعي است كه آن را مسمط مسدس نيزمي گويند وهمه مسمطات منوچهري از همان نوع است اما ممكت است عدد مصراع هاي يك لخت كمتر يا بيشتر از يك مصراع باشد پس به شماره مصراع ها مثلأ آن را مسمط مثلث(يعني سه مصراع)ومربع(چهارمصراعي)ومخمس(پنج مصراعي)، مي خوانند اما بيشترازهفت مصراعي معمول نيست و كمتر ازسه مصراع اصلأ مسمط نيست.
مثال مسمط از سروده منوچهري:
آمد بانگ خروس،مؤذن مي خوارگان
صبح نخستين نمود،روي به نظارگان
كه به كتف برگرفت،جامه بازرگان
روي به مشرق نهاد،خسروسيارگان
باده فراز آوريد،چاره بيچارگان
قوموا شرب الصبوح ياايها النايمين
مي زدگانيم ما،دردل ماغم بود
چاره مابامداد،رطل دمادم بود
راحت كژدم زده،كشته كژدم بود
مي زده را،هم به مي دار و مرهم بود
هركه صبوحي زند با دل خرم بود
بادولب مشك بوي با دو رخ حورعين
خوشا وقت صبوح خوشا مي خوردنا
روي نشسته هنوز،دست به مي بردنا
مطرب سرمست را بازهش آوردنا
درگلوي اوبطه باده فرو كردنا
گردان درپيش روي بابزن وگردنا
ساغرت اندر يسار باده ات اندر يمين
تضمين:
تضمين به گونه اي كه معمول گويندگان قديم نيز بوده است،كه درضمن اشعار خود يك مصراع بايك،دوبيت را برسبيل تمثل وعاريت از شعراي ديگر بياورند وبا ذكرنام آن شاعرويا،باشهرتي كه مستغني از ذكر نام باشد به طوري كه بوي سبقت وانتحال ندهد.
مثال يك مصراع ازغزل سعدي:
حافظ ازجورتو،حاشا كه بگرداند روي
من ازآن روز كه دربند توام آزادم...
مستزاد:
مستزاد آن است كه درآخرهرمصراع رباعي ياغزل يا قطعه يا قصيده و... جمله اي كوتاه ازنوع نثر مسجع بيفزايند كه درمعني با آن مصراع مربوط اما از وزن اصلي شعر خارج وزايد باشد وبه همين مناسبت آن نوع شعر را مستزاد ناميده اند.
مثال رباعي:
گرنرد فسون به من نبازي چه شود ؟
اي شعبده باز
با بلبل خويش اگر بسازي چه شود ؟
اي گلبن ناز
توخواجه من،منم كمين بنده تو
يك بار زلطف
گربنده خويش را نوازي،چه شود ؟
اي بنده نواز
مثال رباعي مستزاد:
گرحاجت خود بري به درگاه خدا
با صدق وصفا
حاجات ترا كند خداوند روا
بي چون وچرا
زنهار مبرحاجت خود دربرخلق
با جامه دلق
كزخلق نيايد كرم و،جود وعطا
بي شرك وربا