قصيده :
نوع اشعاري است بريك وزن وقافيه بامطلع مصرع،ومربوط به يكديگر،درمورد موضوع ومقصود معين از قبيل مدح پادشاهان وتهنيت جشن عيد وفتحنامه جنگ ياشكروشكايت وفخروحماسه سرايي ومرثيه وتعزيت ومسايل اخلاقي واجتماعي وعرفاني و... ساخته مي شود وشماره ابياتش حد متوسط معمول مابين بيست تا هفتاد،هشتاد بيت باشد وبيشترازآن تا حدود صد وپنجاه بيت وافزون ترنيزگفته اند وبعضي كمترازبيست بيت را تاحدود پانزده،شانزده بيت را،نيزقصيده مي گويند.
شريطه :
رسم شعرا اين است كه قصايد مديحه را به ابياتي كه مشتمل بردعاي ممدوح باشد ختم كنند،اين قسمت ازقصيده راشريطه مي نامند وادباي قديم آن رامقاطع قصيده مي گفته اند.
شريطه معمولأ به صوزت دعاي تا.بيد يعني متضمن معني دوام وهميشگي است به اين طوركه مثلأ بگويند:« تاآسمان برپاست »،«كاخ دولت توبر پاي باد. »
مثالي ازشريطه:
گر دل ودست بحروكان باشد
دل ودست خدايگان باشد
زهي بقاي تو دوران چرخ را مفخر
خهي لقاي تو بستان عدل را زبور
اما قصيده كامل آن است كه داراي تشبيب وتخلص وشريطه باشد .
قصيده پند واندرز شيخ سعدي :
به نوبت اند ملوك اندراين سپنج سراي
كنون كه نوبت توست اي ملك،به عدل گراي
چه دوستي كند ايام اندك اندك بخش
كه بار باز پسين دشمني است جمله رباي
چه مايه برسراين ملك سروران بودند
چو دورعمر به سرشد،درآمدند از پاي
تومرد باش وببربا خود آنچه تواني
كه ديگرانش به حسرت گذاشتند به جاي
درم به جورستانان زر به زينت داده
بناي خانه كنانند وبام قصر انداي
به عاقبت خبر آمد كه مرد ظالم و،ماند
به سيم سوختگان زرنگار كرده سراي
بخور مجلسش از ناله هاي درد آميز
عقيق زبورش ازديده هاي خون پالاي
نيازبايد وطاعت ونه شوكت وناموس
بلند بانگ چه سود وميان تهي چو،دراي
دوخصلت اند نگهبان ملك و ياور دين
به گوش جان بنوازم اين دوگفت خداي:
يكي كه:گردن زورآوران به قهر بزن
دوم كه:ازدربيچارگان به لطف درآي
عمل بياركه رخت سراي آخرت است
نه عود سوز به كارآيدت نه انبرساز...
جريده گنهت عفوباد وتوبه قبول
سپيد نامه و خوشدل به عفوبارخداي
به طعنه اي زده باد آن كه بر تو بد خواهد
كه بار ديگرش از سينه برنيايد واي
تشبيه:
آن است كه چيزي را به چيزي در صفتي مانند كنند.امر اول رامشبه ودوم را مشبه به،مي گويند وصفت مشترك مابين آن ها را وجه شبه وكلمه اي راكه دلالت برمعني تشبيه داشته باشد ادات تشبيه مي گويند.
بدين قرار اركان تشبيه چهارچيزاست:1ـ مشبه،2ـ مشبه به،3ـ وجه شبه،4ـ ادات تشبيه. مثلأ چون مي گوييم چهره محبوب مانند آفتابي مي درخشد، ـ چهره محبوب:مشبه ـ آفتاب:مشبه به ـ درخشيدن:وجه شبه ـ مانند :ادات تشبيه است.
انواع تشبيه:
1ـ حسي وغيرحسي 2ـ تشبيه وهمي و خيالي 3ـتشبيه مفرد ومركب 4ـ تشبيه مطلق
5ـ تشبيه مقيد يا مشروط 6ـ تشبيه تفضيل
7ـ تشبيه مقلوب يا عكس 8ـ تشبيه جمع
9ـ تشبيه تسويه 10ـ تشبيه ملفوف
11ـ تشبيه مفروق 12ـ و…
قرينه مجاز :
قريحه :عبارت است از حالتي يا لفظي كه دلالت كند بر اين كه مقصود گوينده،معني اصلي حقيقي كلمه نيست ، بلكه مرادش معني مجازي است و چون ايت لفظ يا اين حالت مقرون وچسبيده به جمله مجازمي ـ شود آن را قرينه گفته اند وهمچنين قرينه به دو بخش تقسيم مي شود:
1ـ لفظي يا حالي
2ـ معنوي يا مقالي
مراعات النظيق(تناسب و مواخات) :
آن است كه درسخن اموري را بياورند كه درمعني با يكديگرمتناسب ، باشند.خواه تناسب آن ها ازجهت هم جنس بودن باشد گل ولاله،ريحان وارغوان، وخواه تناسب آن ها از جهت مشابهت يا تضمن يا ملازمت باشد،مانند :شمع وپروانه،تيروكمان،خسرو وشيرين،چشم ونرگس،قد و سرو، و... .
مثال :
دلم ازمدرسه وصحبت شيخ است،ملول
اي خوشا دامن صحرا وگريبان چاكي
مبالغه و اغراق :
مبالغه واغرارآن است كه در صفت كردن وستايش ونكوهش كسي يا چيزي زياده روي وافراط كنند،چندان كه از حالت معمول وعادي خود بگذرد وبراي شنونده شگفت انگيز باشد.
مثال :
كه من ازگشاد كمان روزكين
بدوزم همي آسمان برزمين
مطابقه (تضادوطباق):
مطابقه كه آن راتضاد يا طباق نيز مي نامند،در لغت به معني دوچيز را درمقابل يكديگر انداختن ودراصطلاح آن كه كلمات ضد يكديگر باشند.مانند روز و شب،زشت و زيبا و...
مثال :
شادي ندارد آن كه ندارد به دل غمي
آن را كه نيست عالم غم نيست عالمي
لف و نشر:
لف دراصل لغت به معني تا كردن وپيچيدن ونشربه معني بازكردن وگستردن است ودراصطلاح فن بديع آن است كه درابتدا چند چيز را دركلام بياورند،آن گاه چند امر ديگر آز قبيل صفات يا افعال بياورند كه هركدام ازآن ها به هريك از آن چيز ها كه دراول گفته اند راجع ومربوط باشد اما تعيين نكند كه كدام يك ازامور به كدام يك از اشياء برمي گردد بلكه آن رابا فهم ودرك شنونده باز گذارند.كلماتي كه دراول آورده اند «لف» واموري كه به آن ها برمي گردد «نشر» مي ـ گويند.
مثال لف ونشر:
به روز نبرد آن يل ارجمند
به شمشير وخنجر، به گرز وكمند
جمع :
يعني جمع چند موصوف در يك صفت ومانند آن ها است كه چند چيز را دريك صفت جمع كنند كه آن را جامع گويند.
مثال :
مردمان جمله بخفتند وشب ازنيمه گذشت
وانكخ درخواب نشد،چشم من وپرين است
تفريق :
مثل اشعاري كه معمولأ درآن مي گويند اين كجا وآن كجا آن است كه درميان چند چيز جدايي افكنند بي آن كه جمع كرده باشند
مثال :
باد صبح است بوي زلفش،ني
نبود باد صبح انبر بار
زين چكد آب و زان ببارد خون
مژه من كجا وابر بهار
اعداد:
كه آن را «سياقه الاعداد»نيز مي گويند، آن است كه چند چيز مفرد متوالي ذكر كنند وبعد ازآن يك فعل براي همه بيا ورند.
مثال:
ابروبادومه وخورشيد وفلك دركارند
تا توناني به كف آري وبه غفلت نخوري
تنسيق الصفات:
آن است كه براي يك چيزصفات پي درپي ومتوالي بيا ورند.چنان چه عبد الواسع جبلي دروصف يك نفرسپاهي جنگجو گفته است:
كينه توز وديده دوزوخصم سوز ورزم ساز
شيرين جوش ودرع پوش وسخت كوش وكاردان
معما (المعمي):
آن است كه نام كسي يا چيزي را را درضمير پوشيده دارند واوصافي با رموزواشارات براي اوبياورند كه فهم مقصود محتاج فكر وتأمل واعمال قلب و... باشد
يك مثال ازمعما از ناصر خسرو:
نام بت من اگربپرسي
سيبي است نهاده برسرسرو
بايد ازكلمه سيبي ست منتقل شوند به سي بيست يعني،«20×30»كه ششصد مي شود كه اين عدد در حساب ابجد حرف «خ» است كه چون آن رابرسركلمه سرو بگذاريد «خسرو»از كار درمي آيد.
ارسال مثل (تمثيل):
آن است كه عبارت نظم يا نثررا به جمله اي كه مثل يا شبيه مثل ومتضمن مطلبي حكيمانه باشد، بيارايند واين صنعت همه جا موجب آرايش وتقويت بنيه سخن مي شود،وگاه باشد كه آوردن مثل در نشم يا نثرو... در پروراندن مقصود وجلب توجه شنونده بيش از چندين بيت منظوم وچند صفحه مقاله ورساله باشد.
مثال:
احمق بود كه عرض كند كه فضل پيش تو
خرما به بصره بردن،باشد ازاحمقي
لغز (چيستان):
لغ كه دراصطلاح ادباي فارسي آن را چيستان مي گويند درريشه اصلي لغوي،به معني پيچيدگي وپوشيدگي است ودراصطلاح آن است كه ازچيزي به صورت صريح نام نبرند اما اوصاف آن راطوري برشمارند كه شنونده روشن طبع صاحب ذوق،ازشنيدن آن اوصاف،پي به مقصود گوينده ببرد.
مثال درلغزشمشير از عنصري:
چيست آن آب چوآتش،وآهن چو پرنيان
بي روان تن پيكري،پاكيزه چون بي تن روان
گر بجنبانيش آب است،اربلرزاني درخش
گربيندازيش تير است،اربخماني كمان
ازخردآگاه نه،درمغز باشد چون خرد
ازگمان آگاه نه،دردل بود همچون گمان
آينه ديدي براوگسترده مرواريد خرد؟
ريزه الماس ديدي بافته برپرنيان؟
مذهب كلامي :
آن است كه سخن را با دليل وبرهان عقلي يا خطابي يل ذكر امور مسلم غير قابل انكار چنان اثبات كنند كه موجب تصديق شنونده شود.
مثال :
بت كه بتگر كندش دلبر نيست
دلبري دست برد بتگر نيست
پايان
منابع:
1. نرم افزار درج
2. کتاب ادبیات اول ، دوم وسوم دبیرستان
سایت اینترنتیwww.tebyan.netاميدوارم از مقاله 3بخشي خوشتون اومده باشه.
چند روز ديگه با يه مقاله جديد ميام
ولي موضوعش اينبار خيلي فرق ميكنه!!!!