فاطمه عبدلي
از همان بچگي به عكس هايش عادت كرده بوديم، بالاي تخته سياه، اول كتاب حساب و فارسي، روي ميز مدير و ناظم يا كنار آينه راننده تاكسي ها، عكس هايي كه كم تر مي خنديدند.عكس هاي يك قيافه جدي و سياسي. بزرگ تر هم كه شديم، از بانك و اداره دولتي گرفته تا روي اسكناس هاي هزار توماني و دو هزار توماني فقط عكسش را مي ديديم و همين طور به ا ش عادت مي كرديم. شايد اگر همين چند تا خاطره پراكنده را از اين طرف و آن طرف نشنيده بوديم يا همين چند صحنه تكراري تلويزيوني را هم از امام نديده بوديم، باز هم هاج و واج به اشك هاي پدر و مادرهاي مان نگاه مي كرديم. اگرچه هنوز هم براي خيلي هاي مان حضور آن همه آدم در روز تشييع جنازه باورنكردني است. تمام آن اشك ها و اشتياق ها هنوز هم براي ما مثل افسانه است. اصلا امام برايمان بيشتر يك اسطوره است. يك اسطوره سياسي نظامي و شايد هم اخلاقي. آدم نمي داند تقصير را گردن چه كسي بيندازد. هيچ وقت امام را همان طور كه واقعا بود نديديم. در اين سال ها زواياي مختلف شخصيتش آ ن قدر از ديدمان پنهان مانده است كه خاطرات ديگران از او برايمان شبيه به داستان است؛ اما اين ها واقعيت دارد. اين ها سبك زندگي مردي است كه هنوز نسل ما چيز زيادي درباره اش نمي داند.
از بين انبوه خاطرات و كتاب هايي كه در زمينه زندگي امام درآمده اند، چند تايي را جدا كرده ايم، اما سبك زندگي آدم هاي بزرگ را نمي شود فقط از چند تا خاطره درآورد، دل مان نمي آيد اين را نگوييم كه خودتان برويد كتاب ها را بخوانيد. براي خودش دنيايي است. حتما خودتان به سراغ اين كتاب ها برويد. وسط اين همه شلوغي و هياهوها دل تان باز مي شود.
وقتي نگذاشتند نماز بخواند
دو ركعت
شب پانزدهم خرداد سال 42، مامورها ريختند توي خانه، مرا گرفتند، بردند سوار ماشين بزرگي كردند. توي راه يك نفرشان نشسته بود يك طرف من، تكيه داده بود به بازويم و گريه مي كرد. آن يكي هم مرتب شانه ام را مي بوسيد. گفتم: من نماز نخوانده ام. جايي نگه داريد تا وضو بگيرم. گفتند: اجازه نداريم. گفتم: شما كه مسلح هستيد، من هم كه سلاح ندارم، يك نفر هم كه بيشتر نيستم. گفتند: اجازه نداريم. گفتم: خب دست كم نگه داريد تا تيمم كنم. ماشين را نگه داشتند، ولي اجازه پياده شدن ندادند. همان طور از توي ماشين خم شدم، دستم را زدم زمين و تيمم كردم. نمازي هم كه خواندم، پشت به قبله بود، چون كه از قم مي رفتيم تهران و قبله در جنوب بود، ولي كسي چه مي داند، شايد خدا فقط همين دو ركعت نماز را از من قبول كند.
كولر
يكي از بستگان مي گفت: به هر زحمت و چانه زدني بود امام را راضي كردم كه از پول شخصي خودم (و نه سهم امام) برايشان كولر بخرم. آن روزها در نجف ميزان گرما در سايه 54 درجه بود. امام پنكه اي داشتند كه وقتي روشن بود، انگار باد تنور به صورت آدم مي خورد. به هر حال كولر چرخ داري براي ايشان خريديم و نصب كرديم كه خيلي اتاق شان را خنك مي كرد. چند روز بعد خدمت ايشان رفتم. منزل نبودند. ديدم همان پنكه روشن است و از كولر خبري نيست. از همسر امام پرسيدم: پس كولر كجاست؟ گفتند: وقتي امام متوجه شدند همسر يكي از طلبه هايشان زايمان دارد، فورا كولر را براي آن ها فرستادند.
وقتي كريسمس بود
گل
تولد حضرت مسيح نزديك بود. گفتند: همسايه ها با اين رفت و آمد هاي ما خيلي اذيت شدند، از طرف من برايشان هديه بگيريد، بفرستيد و به خاطر شلوغي ها معذرت بخواهيد.
بچه ها چند جعبه شكلات و شيريني گرفتند و آوردند. پرسيدند: هدايا چيست؟ نشان شان داديم. گفتند: گل هم كنارشان بگذاريد. خارجي ها گل خيلي دوست دارند. همان شب كريسمس هدايا را به همسايه ها داديم.
فرداي آن روز خيابان پر از خبرنگار و اهالي محل بود.
پله
كلي پله را از پشت بام پايين مي آمدند تا چراغ دست شويي يا آشپزخانه را كه روشن مانده بود خاموش كنند. اگر قلم، كتاب يا چيزي مي خواستند كه در طبقه دوم بود، هر بار خودشان مي رفتند بالا و مي آوردند. هيچ وقت هم به كسي نمي گفتند كه كاري برايشان انجام بدهد.
1. كسبه بازار نجف، ساعت هاي شان را با برنامه هاي امام تنظيم مي كردند؛ چون دقيقا معلوم بود سر چه ساعتي از بازار رد مي شوند و مي روند حرم.
۲. تا خانم شان سر سفره نمي آمد، دست به غذا نمي زدند.
۳. اجازه نمي دادند خدمتكارهاي خانه، خارج از صف، چيزي بگيرند. آن ها هم بايد مثل بقيه مردم در صف مي ايستادند.
۴. اصلا دستور نمي دادند. حتي اگر مي خواستند به كسي بگويند كه در را پشت سر خودش ببندد، خودشان پا مي شدند و مي بستند.
۵. روزي سه بار، و هر بار دقيقا نيم ساعت پياده روي مي كردند.
۶. هيچ وقت به خانم شان نگفتند: يك ليوان آب به من بده. ولي چون مي دانستند خانم فراموش مي كند قرصش را بخورد، خودشان مي رفتند آب و قرص را برايش مي آوردند.
۷. دعاي كميل و مناجات شعبانيه را از بقيه دعاها بيشتر دوست داشتند.
۸. وقتي در فرانسه بودند، تمام سعي شان را مي كردند كه قانون آن كشور را اجرا كنند.
۹. نسبت به اسراف كاغذ خيلي حساس بودند. توي كاغذ تمام سفيد معمولا چيزي نمي نوشتند. حتي شعرهاي شان را هم در حاشيه هاي روزنامه مي نوشتند.
۱۰. بچه ها را خيلي دوست داشتند. مي گفتند آن ها جديد العهد ملكوتي اند.
اعجوبه
امام براي خواستگاري من آمده بودند تهران. هشت روزي مي شد كه در خانه پدرم بودند. منتظر بودند تا من جواب بدهم و بعد خانه اي كرايه كنند و عروسي بگيريم. خانه آيت الله كاشاني و پدرم در يك كوچه بود. با هم دوست بودند. آقاي كاشاني توي همان هشت روزي كه تازه امام را ديده بود، به پدرم گفته بود: آقاي ثقفي! اين اعجوبه را از كجا پيدا كرده اي؟
وقتي كسي دنبالشان راه مي افتاد
برگرديد
در نجف رسم بود كه وقتي علما و استادان راه مي رفتند، عده اي هم براي احترام به دنبال آن ها حركت مي كردند. امام از اين كار خيلي بدشان مي آمد و اجازه نمي دادند كسي دنبال شان باشد تا مردم بفهمند كه ايشان شخصيتي است. دوست داشتند خودشان ساده راه بروند. يك شب هم كه ما براي اين كه ازشان محافظت كنيم يواشكي رفتيم پشت سرشان، تا سر كوچه رسيدند، يكهو برگشتند و گفتند: همه تان برگرديد!
وقتي كارها زياد بود
ظرف نشسته
آن روز خيلي اتفاقي مهمان هاي زيادي داشتيم. مشغول كارها بودم كه ديدم امام توي آشپزخانه در حال ظرف شستن هستند. پرسيدم: آقا چكار مي كنيد؟ گفتند: ظرف هاي امروز خيلي زياد است. خواستم كمك تان كنم.
عادت داشتند:
راست راه بروند، حتي وقتي باران مي آمد.
وقت راه رفتن گوشه عبايشان را با يك دست بگيرند تا باد آن را پس و پيش نكند.
قبل از اين كه بروند بيرون يا هر وقت از جايشان بلند مي شوند، خودشان را توي آينه نگاه كنند.
موقع قدم زدن، كار ديگري هم بكنند (به راديوهاي خارجي گوش كنند يا زيارت عاشورا بخوانند).
ريش هايشان را به دقت شانه كنند و بعد بروند حسينيه.
مثل سايه وضو بگيرند و كارهاي نماز شب شان را انجام بدهند تا كسي بيدار نشود.
لباس سفيد بپوشند.
سر سفره براي هر چيزي يك قاشق جدا داشته باشند: براي ماست جدا، خورش جدا.
تا مي رسند خانه، عمامه و عبايشان را دربياورند، تا كنند و رويش پارچه سفيد بكشند.
موقع بيرون رفتن، روي كفش هايشان دستمال بكشند.
وقتي پسر شيطاني مي آمد ملاقات
معلق بازي
قرار بود، حضور امام برسيم. از صبح، قربان صدقه برادرزاده سه ساله ام كه قرار بود همراه مان بيايد رفتيم كه شهاب جان، مبادا پيش امام شيطاني كني. ازش قول گرفتيم كه آرام باشد، اما به محض اين كه كنار امام نشستيم، بچه تازه يادش آمد كه معلق بزند. از جايي كه نشسته بوديم معلق مي زد، مي رفت جلو امام، دوباره معلق مي زد و برمي گشت. عرض كردم: آقا، دعا كنيد اين بچه از اين وضع خارج شود، كم تر شيطاني كند. امام خنديدند و همين طور كه با بچه بازي مي كردند، گفتند: بچه، شيطان و پر جنب و جوشش خوب است و اصلا بايد اين طوري باشد.
كلمه
با عجله فرستادند دنبال پسرشان، احمد آقا. احمد آقا سراسيمه آمد. گفتند: نامه من را كه براي صداوسيما فرستاديد، دوباره سريع بياوريد اين جا. نامه را كه پس آوردند، امام ظرف پنج ثانيه، فقط كلمه اي را خط زدند و كلمه اي ديگر گذاشتند. همين. بقيه مبهوت نامه را نگاه مي كردند. نامه براي پاسدارها بود. امام قبلا آخر نامه نوشته بودند: با همه توانم به شما دعا مي كنم ، حالا همه را خط زده بودند و گذاشته بودند: با بيشترين توانم. خيلي ساده گفتند: ديدم ممكن است با همه توانم دعا نكنم. براي همين گفتم نامه را بياوريد تا درستش كنم.
وقتي با نوه ها بودند
آن بالاها
به خاطر قد بلندم هميشه سر به سرم مي گذاشتند. مي پرسيدند: آن بالاها چه خبر؟ گاهي هم با خنده سرشان را بالا مي آوردند و مي گفتند: علي آقا، در آسمان چه خبر است؟
وقتي كلا س ساكت بود
كلاس
دوست داشتند شاگردها از خودشان نظر داشته باشند، به حرف استاد اشكال بگيرند، فكر نكنند مطلب همين است كه هست، بزرگي گوينده مطلب، آن ها را نگيرد و خودشان را نشان بدهند. هر وقت شاگردها ساكت بودند و فقط گوش مي دادند، خودشان يكهو بلند مي گفتند: اين جا مجلس روضه خواني نيست كه همه سكوت كرده ايد و گوش مي دهيد. اين جا درس است. درس يعني اين كه يكي اشكال كند، ايراد بگيرد، اظهارنظر كند. خودشان از بعضي مطالب استادان گذشته با دقت انتقاد مي كردند و بزرگي آن آدم باعث نمي شد اشكالات حرف را نگويند. مي گفتند: ما كاري به شخص نداريم، اين حرف از هر كسي باشد، اين اشكالات به آن وارد است.
وقتي رفته بودند تفريح
اي والله، آخوند
تپه با صفايي به نام بوجه در خمين است كه ايام عيد جوان ها در آن جا تفريح مي كنند. روزي امام آن جا بودند، سرهنگي كه گويا امام را نمي شناخت به سراغ ايشان آمد و گفت: آخوند، تو براي چي به اين جا آمدي؟ امام فرمودند: من هم آمده ام تفريح كنم. سرهنگ گفت: تو اهل كتاب و علمي، تفريح مي خواهي چه كار؟ بعد امام را محكم گرفت و امام گفتند: خب حالا كه مي خواهي كشتي بگيري، صبر كن تا من هم آماده شوم. امام كه در آن زمان جوان تر بودند، با او كشتي گرفتند و ضربه فني اش كردند. سرهنگ با حيرت گفت: اي والله باورم نمي شود كه آخوندها هم از اين كارها بلد باشند.
وقتي با درخت ها بودند
قشنگ
با هم در حياط قدم مي زديم. به من گفتند: اگر گفتي كدام اين درخت ها قشنگ تر است؟ تا حالا به اش فكر نكرده بودم. به قيافه شاخه ها و تنه ها دقت نكرده بودم. همين طوري يكي را انتخاب كردم و گفتم: خب، اين يكي.
گفتند: همين طور نگو. چه دليلي داري كه اين درخت قشنگ است؟ برو، دو سه روز فكر كن.
به شوخي گفتم: چون اين درخت سبز است.
گفتند: نه! برو ببين زيبايي درخت توي چه چيزهايي است. ساقه و تنه اش چه شكلي قرار گرفته. تنه اش چه شكلي است، برگ ها چطورند، سايه اش از چه نوع است؟
گفتند: فاطي! نيستي. صبح پيش از آفتاب كه قدم مي زنم، وقتي خورشيد از آن پشت به شاخه هاي بالايي اين درخت مي زند، چقدر قشنگ مي شود!
مگس مزاحم
يكي از دوستان تعريف مي كرد كه زمان شاه، امام براي رفتن از قم به تهران سوار اتوبوس مي شوند و روي يكي از صندلي هاي جلو مي نشينند. گويا راننده آدم بدخلقي بوده و با برخورد تندي امام را وادار مي كند كه روي صندلي هاي عقب بنشيند. در بين راه اتوبوس براي استراحت توقف مي كند. راننده خسته روي تختي دراز مي كشد و خوابش مي برد، اما مگس هاي دور و برش خيلي اذيت مي كنند. راننده وقتي بيدار مي شود، مي بيند عباي همان سيدي كه با او بدرفتاري كرده بود، رويش افتاده است. شرمگين مي شود. اين بار وقتي امام را در انتهاي اتوبوس مي بيند، با التماس ايشان را به جلو مي برد و ازشان عذرخواهي مي كند.
بدشان مي آمد:
از روشن ماندن چراغ اضافي؛ حتي يك بار در جواب يكي از اطرافيان كه گفت: مي گويند در روشني اسراف نيست. گفتند: بي خود مي گويند.
كسي در حضورشان از ديگري صحبت كند؛ سر كلاس هاي شان با جديت مي گفتند: اين جا از كسي حرف نزنيد.
از ريخت و پاش اضافي؛ هر وقت كسي حرفي از اضافه كردن وسايل خانه يا تعمير قسمت هايي از منزل مي زد، مي گفتند: انجام اين نوع كارها بماند براي بعد از مرگ من.
از اين كه بخواهند از او بت بسازند؛ دور و بري ها مي خواستند براي ورودشان فرودگاه را فرش كنند، مي گفتند: مگر مي خواهند كورش را وارد ايران كنند.
از بي توجهي به بچه ها؛ تا جايي كه يك بار در جمعيت عظيمي كه خدمت ايشان آمده بودند به مادري كه حواسش كاملا پرت امام بود اشاره كردند: هوا سرد است، بچه سرما نخورد.
-
دوشنبه 16 آذر 1388
4:02 AM
نظرات(0)
انديشه هاي اقتصادي شهيد مطهري
مرحوم مطهري تأكيد داشتند كه دستورات اقتصادي اسلام را تنها نبايد در بعد فردي نگاه كرد قيد حقوق جامعه بر آزادي هاي فردي را بسيار مهم مي دانستند
گفت وگوي ما با دكتر نهاونديان، مشاور آرام و متين رئيس جمهور و رئيس برنامه مطالعات جهاني شدن، در موقعيتي سورئال شكل گرفت.
راهروها و راه پله ها پر بود از كارگراني كه ميزي يا صندلي اي را به دوش گرفته بودند. كاركنان مركز مطالعات جهاني شدن در حال اسباب كشي بودند و رئيس خود در ترافيك مانده، ترسيدم كه همه بروند و من در ساختمان خالي جا بمانم!
دكتر نهاونديان با يك ساعت تأخير آمد و عذر تأخير آورد. در گفت وگو بر اين نكته تأكيد داشت كه ميراث امروزي مرحوم مطهري نه حاصل شناخت او كه شيوه شناخت اوست. به گمان نهاونديان جست وجوي سؤالات در مسائل روز ، جست وجوي پاسخ در منابع ديني و تعقل آزاد سه ويگي خاص شهيد مطهري است.
در حدود سال 53 با پيگيري هايي كه جمعي از دانشجويان داشتند يك فرصتي در دانشكده اقتصاد پيدا شد كه امكان ايجاد يك كورس درسي تحت عنوان اقتصاد اسلامي فراهم شود. به اين منظور با بعضي از بزرگان تماس گرفتيم كه يكي از اساتيد تدريس در چنين كلاسي را در صورت امكان تقبل كنند. با مرحوم علامه جعفري، با مرحوم دكتر بهشتي، مرحوم باهنر و مرحوم مطهري صحبت شد. البته آن طور هم نبود كه ما هر كسي را معرفي كنيم دانشكده قبول كند. آن زمان دكتر مشكات رئيس دانشكده اقتصاد بودند، ايشان هم به دليل شخصي و هم به دلايل خانوادگي علاقه مند به اين مباحث بودند و علي رغم آن كه فضاي بيروني چندان مناسب نبود اما به هر حال يك امكان بالقوه اي وجود داشت كه اگر استاد مقبولي معرفي شود يك چنين كورسي درآنجا ارائه شود. در آن زمان درسهاي اقتصاد متعارف كه بر مبناي اقتصاد سرمايه داري بود فراوان تدريس مي شد، بعضي اساتيد هم اقتصاد ماركسيستي را علناً درس مي دادند و آن چيزي كه جايش خالي بود ديدگاه اسلامي در اقتصاد بود. در حالي كه شوق و علاقه در اين مورد كه اسلام درباره اقتصاد چه دارد كه بگويد در بين دانشجويان وجود داشت.
به دنبال اين رايزني ها، در صحبت با مرحوم مطهري، ايشان با آن تواضع علمي شان پيشنهاد دادند كه بين خودمان يك جلسه اي بگذاريم كه ببينيم اول چه مي خواهيم بگوييم بعد به بيرون ارائه شود. در واقع نطفه تأسيس جلسات كه بعدها اسمش شد شوراي تحقيقات اقتصاد اسلامي در پيشنهاد ايشان بسته شد. در اين جلسه- كه دوستان كمي هم بودند- از يكي دو استاد كه در آن زمان تدريس داشتند و يكي دو نفر كه اقتصاد مي خواندند دعوت كرديم. اين جلسات در منزل ايشان برگزار مي شد و روش كار را هم بنا به پيشنهاد ايشان اين قرار داديم كه مكاتب اقتصادي يك به يك بر اساس سير تاريخي ارائه بشود و بعد ديدگاه اسلام در خصوص نكات اصلي و مورد تأكيد آن مكتب اقتصادي مورد تجزيه و تحليل قرار بگيرد.
يادم هست كه همين كتاب مكاتب اقتصادي شارل يد هم محور قرار گرفت و هر كدام از اعضاي جلسه وظيفه داشتند يكي از اين مكاتب را بررسي كنند و ارائه بحث كنند و بعد استاد مطهري در آن مسائل ديدگاه اسلامي را مطرح مي كردند كه البته آن هم مورد بحث قرار مي گرفت. نكته بسيار جالب در مورد موضوع جلسات و شيوه كار، تواضع علمي مرحوم مطهري بود كه از موضع محقق با موضوع برخورد مي كردند نه از موضع مبلغ.
جلسه ديگري هم كه خدمت ايشان تشكيل شد جلسات فلسفه تاريخ بود. در آن روزگار رقابت فكري در محافل علمي و دانشجويي و جريانات سياسي بين اسلام و ماركسيسم بود. طبعاً ماركسيسم هم با منظومه ظاهراً هماهنگ و مرتبطي از نظر فكري به ميدان آمده بود. در سويي فلسفه تاريخ داشت در سويي اقتصاد داشت و ...بحث فلسفه تاريخ در اين ميان از همه پرآوازه تر بود و پاسخ به اين كه آيا اسلام هم در عرصه فلسفه تاريخ، حرفي دارد يا نه يك نياز جدي داشت و در رقابت با انديشه ماركسيستي هم اهميت خاصي داشت. در آن جلسات هم منابع ماركسيستي محور بحث قرار گرفت. در آن زمان كتابي از پلخاتف ترجمه شده بود، كتابي از رويان بود دوباره ماترياليسم تاريخي و يا كتابهاي ديگر. بخصوص كتابهايي مورد اشاره قرار مي گرفت كه ماركسيستها درباره ايران و براي تطبيق نظرياتشان با اوضاع ايران نوشته بودند.
- تركيبي از اين دو. انگيزه اصلي ارائه يك نگاه مدون از پايگاه انديشه اسلامي درباره مسائل اقتصادي روز بود. در آن دوره بحث مديريت اقتصادي كمتر مورد توجه بود. اين كه طرح هاي اقتصادي عملياتي در صورتي كه نيروهاي اسلامي مديريت اقتصاد كشور را به دست بگيرند چيست مورد توجه نبود. اما در ميدان هماوردي انديشگي، اثبات نظري تفوق انديشه اسلامي در مباحث اقتصادي هدف اصلي جلسه بود. طبعاً براي چنين رقابت و هماوردي وجه سلبي- يعني نشان دادن ضعف ها نظرياتي كه با يك اجمال و ابهامي خودشان را به عنوان گزينه بلامنازع معرفي مي كردند- ارجحيت داشت. اما مباحث به هيچ وجه محدود به اين وجه سلبي نماند و اين طور نبود كه نقد ماركسيسم تمام مطلب باشد. در تمام جلسات در كنار آن يك نگاه اسلامي هم وجود داشت، بخصوص با آن ابتكار فكري مرحوم مطهري كه از منابع اسلامي و از شواهد فقهي استنتاج كلي بكنند و آن استنتاج كلي را به مصاف مسائل و مصاديق روز ببرند و از اين برخوردها يك حرف جديد اما با مباني اسلامي بيرون بياورند. شيوه مرحوم مطهري شيوه بديعي بود.
قطعاً هدف اين بود كه مفهوم سازي صورت بگيرد اما اين كه شيوه مفهوم سازي محدود به اين شكل باشد ما در استنتاجاتمان در انديشه ديني هم مي توانيم روش استقرايي به كار ببريم و هم روش قياسي را. به هر حال متدلوي فقه در جاي خودش قابل استفاده است و شيوه هاي عقلاني و كلامي هم مي تواند مورد توجه قرار گيرد. به نظر من در شيوه و نگاه مرحوم مطهري سه نكته وجود دارد. اول اين كه ايشان مسأله را از متن زندگي اجتماعي بيرون مي كشيد. براي فهميدن پرسش هاي اساسي و اين كه بايد الان به چه فكر كنيم به كتاب ها رجوع نمي كرد. وقتش را مصروف مسائل كهنه نمي كرد. هميشه دنبال آن بود كه نياز به روز جامعه را موضوع كارش قرار دهد. دوم اين كه پاسخ را در منابع ديني جست وجو مي كرد. به هيچ وجه رضا نمي داد كه اسم دين را به كار ببريم اما كاري به منابع ديني نداشته باشيم. هر چيزي كه به ذهنمان مي رسد را به عنوان پاسخ ديني ارائه كنيم. كاملاً خودش را متعهد مي دانست چيزي را كه به عنوان نظر ديني بيان مي كند به لحاظ متدلوي استخراج از نظر اسلامي بي عيب و نقص باشد. وسواسي كه ايشان در مباحث فقهي از خودش نشان مي داد مؤيد همين بحث بود در حالي كه محتواي حرفش كاملاً جديد بود. از لحاظ استخراجي هيچ نقصي نداشت.
ما اينها را تلاشهاي فقهي ايشان در مباحث روز مي بينيم. مثل مسأله حجاب.
نكته سوم اين كه فاصله بين سؤال و جواب را با يك تعقل آزاد طي مي كرد. يعني عنصر خردورزي در ايجاد رابطه بين مسائل روزمره و پاسخ هاي منابع اصيل اسلامي بسيار پررنگ بود و اين شيوه شايد رمز شخصيت خاص مرحوم مطهري است. استاد مطهري در عين حال كه يك چهره متدين و دين باور است يك چهره انديشمند با آزادي فكري و خضوع علمي محسوب مي شود. شايد فرمول گمشده بين تدين و تعقل در فهم اين نكته باشد كه ما چگونه بين دريافت سؤال از زندگي، نگاه به منبع ديني به عنوان منبع جوشان پاسخ جمع كنيم. چگونه بتوانيم فاصله اين دو را با تعقل بپيماييم.
چون دستور جلسه، بررسي نقادانه مكاتب اقتصادي بود طبعاً طرح مسائل نظري وزن بيشتر داشت اما مثالهايي از مسائل روزمره در آن طرح مباحث مورد استفاده قرار مي گرفت. مثلاً دستور جلسه نقد و بررسي مكتب فيزيوكرات ها بود. درباره اين كه آيا نظرات آنها براي حل مسائل روز كشور قابل استفاده است هم بحث صورت مي گرفت در حالي كه بحث اصلي نقد و بررسي مكتب مذكور از ديدگاه اسلامي بود. وقتي بحث كلاسيك ها بود، از محورهاي اساسي مكتب آنها يعني آزادي اقتصادي بحث مي شد، وقتي صحبت از ماركسيست بود از مالكيت حرف زده مي شد و طبعآً مثالهايي كه براي حقوق ماهيانه مطرح مي شد از زندگي روزمره بود. به عبارت ديگر موضوع بحث مكاتب بودند اما مثالها از زندگي روز گرفته مي شد.
در فضاي كنوني هر گونه طبقه بندي رنگ و بوي تجارب 26 سال بعد از انقلاب را به خود مي گيرد. اما شايد بشود گفت كه ديدگاه مرحوم مطهري در موضع گيري نسبت به دو ديدگاه مسلط آن روزگار-كاپيتاليسم و كمونيسم- مشخص مي شود. مرحوم مطهري با رويكرد ماركسيستي در همه وجوه انديشه مخالفت جدي داشت. محدود كردن انسان در بعدي مادي را جفا به انسان مي دانستند و يا زيربنا شمردن اقتصاد براي تحليل نشاط و فعاليت انسان را تقليل شخصيت انسان مي دانستند. در مناسبت هاي مختلف هم سعي مي كردند نقاط ضعف اين ديدگاه را نشان بدهند. به طور طبيعي نسخه و راه حل اقتصادي كه اين مكتب ارائه مي داد را هم نمي پسنديدند. ليكن از سوي ديگر نظام سرمايه داري را در شكل نظام، راه حل مشكلات بشري نمي دانستند. در موارد متعدد كاستي هاي نظام اقتصادي سرمايه داري را برمي شمردند و نسبت به اين كه ديدگاه اسلام در مسأله مالكيت با آنچه در نظام سرمايه سالار اتفاق مي افتد- از قبيل تمركز بي حد و حصر سرمايه- تمايز جدي دارد تأكيد فراوان داشتند.
عنصر اختيار در فعاليت هاي اقتصادي از نظر ايشان بسيار اهميت داشت و به همين سبب سلب مالكيت را يكي از اشكالات جدي ماركسيسم مي دانستند اما از سوي ديگر روي عنصر عدالت اقتصادي تأكيد بليغ داشتند، تأكيد داشتند بر اين كه فهم نظام مندي از دستورات اقتصادي اسلام داشته باشيم.
تأكيد داشتند كه دستورات اقتصادي اسلام را تنها نبايد در بعد فردي نگاه كرد بايد دستورات اسلام را در بعدي كلان و اجتماعي هم مورد توجه قرار داد. به نظر ايشان حقوق جامعه بسيار مهم بود. قيد حقوق جامعه بر آزادي هاي فردي را بسيار مهم مي دانستند. اما به هيچ وجه حاضر نبودند اين حقوق جامعه به يك دولت تحت عنوان ديكتاتوري پرولتاريا تقليل پيدا كند.
حقوق اجتماعي، حقوق اجتماعي است نه حقوق دولت.
در آن روزگار البته اين علاقه وجود داشت كه اسلام به عنوان يك راه سوم مطرح مي شود طرفداران زياد داشته. كتاب مهم محمد باقر صدر هم در همان زمان ترجمه شده بود و آنجا هم تلاش شده بود ضعف هاي ديدگاه ماركسيستي از لحاظ نظري بررسي مي شود.
در آن زمان حالت اعتراض و پرخاش نسبت به نظام سرمايه داري آن هم در اغلب كشورهاي اسلامي كه نظام هايشان وابسته به بلوك غرب بودند به طور طبيعي وجود داشت. بنابراين به طور طبيعي رقيب اصلي را جاذبه ماركسيسم مي دانستند و سعي مي كردند در اين مورد بيشتر صحبت كنند. اما اين به آن معنا طرفداري از نظام سرمايه داري نبود.
همچنان كه اشاره شد چون مباحث اقتصادي در سطح ايدئولوي بود و در اين زمينه متفكران كمتر اختلاف داشتند و حرف متفكران اسلامي اغلب اين بود كه اولاً اسلام در زمينه اقتصاد حرف دارد و دوم اين كه نظرگاه اقتصادي اسلام نه ماركسيسم است و نه سرمايه داري.
بيشتر نيرو صرف اثبات اين دو نكته مي شد و طبعاً فرصت كمتري يا علاقه كمتري يا اقتضاي كمتري وجود داشت كه ديدگاه اسلام به لحاظ ايجابي و تفضيلي آن هم در موضع مديريت تشريح شود. ما در همان موقع يادم هست كه جلسات ديگري داشتيم با مرحوم بهشتي، كه محور بحث جلسه نقد و بررسي كاپيتال ماركس بود. براي آن كه تحليل هم دقيق و كامل صورت بگيرد و علاوه بر نسخه اصلي آلماني ترجمه انگليسي، فرانسوي و عربي هم وجود داشت و هر كس مسئول يك ترجمه بود و در واقع نوعي مقابله متون هم صورت مي گرفت تا بهترين تحليل صورت گيرد و خطاي در ترجمه ما را به خطاي در فهم دچار نكند. در آن جلسه هم نكته اصلي مورد توجه نقد و ارزيابي مكاتب موجود بخصوصي رقيب اصلي فكري ما يعني ماركسيست بود.
اختلاف نظر بارزي مطرح نبود. البته مرحوم مطهري در مسائل روز به مرحله طرح ايجابي مسائل هم رسيده بودند. مثلاً ايشان با يك ديدگاه مبتكرانه صحبت در باب بيمه كردند و يك تحليل فقهي ارائه كردند. اين مسائل را به عنوان نمونه مطرح كردند اما هدف اصلي - و آنچه كه جامعه هم به آن علاقه مند بود- اين بود كه نشان داده شود كه اسلام به عنوان منظومه اين توانايي را دارد كه به سؤالات پاسخ دهد. ولي آن زمان كار دست مسلمان ها نبود طبعاً در اين مرحله اعلام وجود و اثبات ضعف حريف و رقيب، جاي بحث ايجابي نبود.
به نظر من ميراث مرحوم مطهر، بيشتر يك روش شناخت است نه حاصل شناخت. يعني يادگار زنده مرحوم مطهري شيوه تعقل و تدبير اسلامي است نه محصول تعقل و تدبير. به نظرم نبايد به مرحوم مطهري به عنوان كسي كه پاسخ همه سؤال ها را به ما داده است نگاه كنيم. بلكه بايد به او به عنوان كسي كه شيوه تعقل و يافتن پاسخ سؤالات را داده است نگاه كنيم.
به نظر من شايد خسارت از دست دادن مرحوم مطهري بزرگترين خسارت بعد از پيروزي انقلاب بوده است. متأسفانه انقلاب فرصت آن را پيدا كردند كه در مرحله تعيين مسير و يقين اصول حركتي از وجود ايشان استفاده كند و شايد دشمنان مي دانستند كه بايد چه كسي را مورد حمله قرار دهند.
در مسائل اقتصادي هم در مرحله اي كه قانون اساسي تدوين مي شد ايشان را نداشتيم. البته آثار مرحوم مطهري چه قبل و چه بعد از شهادت به طور وسيع اثر عميق در اذهان جوانان و دين باوران گذاشت اما نسبت معارف و آموزه هاي معرفتي ايشان تأثير بيشتر داشت تا مسائل خاصي في المثل اقتصادي.
بنابراين بايد اثر ايشان را از مسائل و سياست هاي اقتصادي اثر غيرمستقيم دانست. يكي دو اثر از ايشان در مورد مسائل اقتصادي هم بعد از شهادت در يك عمل شتابزده منتشر شد. اين يادداشت ها شكل كاملي نبود و به نظرم جفايي در حق ايشان بود كه اين يادداشت ها به عنوان نظر اقتصادي منقح و تدوين شده، مرحوم مطهري تلقي بشود. اما آن رويكرد كلي مرحوم مطهري در انسان شناسي و هستي شناسي اگر مبنا قرار بگيرد و نتايج مشخصي خواهد داشت. انسان در ديدگاه مطهري انسان مختار است. پس هر نظام اقتصادي كه اختيار او را محدود كند مطرود است. در عين حال اين انسان در جامعه زيست مي كند. زيست اجتماعي انسان جزء هويت اوست و زيست اجتماعي اقتضاي عدالت مي كند. عدالت بنابراين قيد حركت رشدي انسان است.
-
دوشنبه 16 آذر 1388
3:56 AM
نظرات(0)
سيد رضي علاوه بر نقابت، اميري حاجيان و قضاوت در مظالم را نيز به عهده داشت و از جايگاه معنوي والايي برخودار بود. ابو احمد در سال 369 هجري به همراه تني چند از سران علويان به دستور عضد الدوله ديلمي به قلعه اصطخر فارس اعزام و در آن جا به زندان افکنده شد.
هر روز كه سپري ميشد برگِ زرّيني به دست تواناي سيد رضي بر تاريخ تابناك اسلام افزوده ميگشت. او با قلمي روان و علمي فراوان خدمات ارزندهاي ارائه كرد. براي كتاب وحي تفسير نوشت، احكام فقهي تدوين كرد، با اشعار نغز و قصيدههاي بلند خود سيل معارف روان ساخت و مسئوليتهاي طاقت فرساي ديني، سياسي، اجتماعي را به عهده گرفت و ... با همه اينها كار خود را ناتمام ميديد و احساس خلأ و كمبود ميكرد گويي براي رسالتي ديگر آفريده شده است. رسالتي بس بزرگ.
-
دوشنبه 16 آذر 1388
3:55 AM
نظرات(0)