در فلسفه حقايق جهان يا از راه استدلال و علم حصول و انديشه هاى بشرى جهان شناخته مى شود و يا اسرار عالم از راه صفاى درون، تهذيب جان و گردگيرى آئينه دل، در دل مى تابد، و با علم حضور مشاهده مى شود. گرچه هر يك از اين دو راه مراحلى را گذراند و هر كدام كه ادوارى را پشت سر گذاشتند در فن خود كامل شدند، اما كمال هر يك از اين دو رشته موضع گيرى آن را در برابر رشته ديگر هم بيشتر مى كرد، فلسفه اشراق وقتى به كمالش رسيد كاملاً در برابر فلسفه مشاء ايستاد، فلسفه مشاء وقتى به كمالش رسيد در برابر فلسفه اشراق ايستاد، دو مبنا و دو برداشت و دو طرز فكر از نحوه جهانبينى داشتند، تا اين كه در اثر نشر معارف اسلامى به وسيله ائمه معصومين عليهم السلام كه هم راه هاى علم حصولى را تقويت مى كردند و هم راه هاى تهذيب نفس را شكوفا مى نمودند، شاگردانى از اين مكتب برخاستند كه به اين فكر برآمدند تا هر دو را تلفيق كنند و بگويند آنچه را در فلسفه اشراق يك حكيم متأله مى بيند همان است كه در فلسفه مشاء يك حكيم الهى مى فهمد و آنچه را كه حكيم الهى مى فهمد مى توان با فلسفه اشراق و تأله مشاهده كرد.
عده زيادى در صدد جمع ميان اين دو مشرب برآمدند، مى توان «ابن تركه» را از اين گروه بشمار آورد، او در تمهيد القواعد سعى كرد راهى را كه عارف طى مى كند و راهى را كه با اشراق و شهود طى مى شود، با راه فكر تطبيق كند و آن را مبرهن سازد.
شيخ اشراق در فلسفه اشراق حكما را به ۳ قسم تقسيم كرد، يك قسم حكيم متأله باحث است، قسم دوم حكيم متأله محض است، قسم سوم حكيم باحث محض.
قسم اول حكيمى است كه هم اسرار و عالم را با دل مى بيند و هم آنچه را كه فهميد مى تواند با علم حصولى و تصور و تصديق پياده كند و به قالب برهان درآورد.
قسم دوم كسى است كه اسرار عالم را از راه تهذيب دل مشاهده كرد، جهانبينى شهودى و اشراقى داشت و دارد ولى توان طرح آن را بر مبناى علم حصولى و فكرى ندارد و اهل بحث نيست. قسم سوم حكيمى است كه اهل فكر و بحث است نه اهل دل و شهود و اشراق. مى تواند قضاياى نظرى را به قضاياى بديهى ارجاع دهد، خوب بفهمد و خوب بفهماند. اما اهل ديدن نيست.
آن گاه شيخ اشراق مى گويد مراتب فضل و درجات معنوى اين ۳ قسم آن است كه قسم اول از همه والاتر است بعد قسم دوم و بعد قسم سوم.
لذا به اين فكر افتاد آنچه را كه مشاهده كرد با قلم بنويسد آنچه را كه مشاهده كرد با بيان بگويد، ولى موفق نشد و از عهده اين كار برنيامد، زيرا آنچه را كه يافت حق يافت ولى وقتى خواست پياده كند، در قالب اصالت ماهيت پياده كرد و اين اصل ماهوى نتوانست آن مشاهدات عرفانى او را ارائه دهد.
طرف تفكر اصالت ماهيت هرگز نمى تواند مبين و روشنگر مشاهدات يك عارف و حكيم متأله باشد. آنگاه كه تنها فلسفه اشراق و فلسفه مشاء التيامى پيدا نكردند ، بلكه اين شكاف ماند و يا بيشتر شد. اين شكافت ماند لذا بعد از شيخ اشراق اين دو روش بود تا رسيد به عصر اساتيد صدرالمتألهين، آنها هم گرچه كم و بيش در نثر و نظمشان و در خلال كلماتشان صحبت از شهود اشراق و عرفان مى كردند اما نشد آنچه را كه عارف مى يابد مدلل كنند.
مرحوم محقق داماد - استاد صدرالمتألهين در علوم عقليه - در اين راه موفق نشد، خيلى ها سعى مى كردند كه جمع كنند و كامياب نشدند تا اين كه نوبت به صدرالمتألهين رسيد. چون آن دوره دوره تحول و انتقال بود . در فلسفه هاى مشاء روش هاى استدلالى اصالت وجود و اصالت ماهيت از يك طرف دور مى زد، در فلسفه هاى اشراق هم همين دو ديد بى نقش نبود، صدرالمتألهين اوايل عمرش و دورانى از تفكر فلسفى اش را با اصالت ماهيت گذراند، چون آن عصر، عصر نبوغ اصالت ماهيت بود، با اصالت ماهيت دورانى از عمر فلسفى اش را گذراند.
وقتى صدرالمتألهين در سايه تهذيب نفس و كوشش ها و مجاهدت ها موفق شد پى به اصالت وجود ببرد و مرحله تكاملى فلسفه استدلالى را طى كند، آن گاه توانست مسأله اصالت وجود را بعد از تثبيت، از بند تباين وجودى درآورد، او را در سرزمين وسيع تشكيك منتقل كند و از راه تشكيك وجود جمع ميان فلسفه مشاء و فلسفه اشراق كند كه در حقيقت جمع ميان عرفان است و جدال، عرفان است و برهان. صدرالمتألهين اصرار دارد كه انجام اين خدمت بزرگ جز به رهبرى قرآن كريم ميسر نيست و مى گويد قرآن كريم است كه هم راه عرفان را از دل آغازمى كند و هم راه برهان را از فكر شروع مى كند.
وقتى در دوره هاى فلسفه هاى اسلامى با راهنمايى هاى قرآن كريم، عرفان و برهان آن نزاع را پشت سر گذاشتند و هماهنگ شدند ديگر در حوزه هاى فلسفه اسلامى صحبت از مشاء و اشراق نبود، صحبت از عرفان و حكمت كه در مقابل هم باشند، نبود. اين مطلب را ابن تركه در تمهيد القواعد دارد، همان طور كه منطق زمينه است براى فلسفه، فلسفه و از فلسفه به عرفان مى رسد، از پيمودن اين درجات به آن مقام كاملتر مى رسد. وقتى در فلسفه هاى اسلامى و در حوزه هاى اسلامى اين مطلب جا افتاد، در طى اين چهار قرن شاگردان و استادانى كه آمدند و مؤلفان و محققانى كه آمدند، همين محور را حفظ و تكميل كردند و شكوفا نمودند، چون ديگر درگيرى ميان اين دو طرز فكر نيست. تا اين كه نوبت رسيد به عصر علامه طباطبايى رضوان الله تعالى عليه.
علامه طباطبايى توانست آثار صدرالمتألهين را در محدوده وسيعى از حوزه هاى علمى اسلامى ايران و خارج ايران با قلم و بيان منتقل كند و ترويج نمايد. در محضر درس علامه طباطبايى چند نوع بهره برده مى شد، علامه يك درس عمومى داشت كه در آن، درس سطح فلسفه مطرح بود، يك درس خصوصى داشت كه خارج فلسفه مطرح بود. آنها كه فلسفه مشاء و حكمت متعاليه را ديده بودند، مجاز بودند در حوزه خصوصى درس استاد علامه طباطبايى كه خارج فلسفه بود - و همان زمينه بود كه براى نوشتن كتاب بداية الحكمه و نهاية الحكمه - شركت كنند. وقتى آن حوزه درس خارج فلسفه تمام شد، شروع به عرفان كردند. تمهيد القواعد ابن تركه را تدريس كردند؛ وقتى دوره عرفان تمام شد، شروع كردند به مسأله كتاب و سنت، بحث هاى عميق آيات و رواياتى كه در جوامع روايى ما درباره توحيد، نبوت، علم النفس، معاد، بهشت، جهنم، برزخ، صراط، حساب و ديگر مسائلى كه در جوامع روايى ما به بركت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام به ما رسيده است، به آنها پرداختند، يعنى اول از منطق و فلسفه شروع كردند، به عرفان رسيدند، آنگاه به خدمت قرآن كريم و احاديث رفته و پايان پذيرفت، چون راه همين بود كه از مقدمه انسان به نتيجه برسد.
در بيش از ۳۰ سال كه علامه طباطبايى رضوان الله تعالى عليه اين رحل احياى تفكر اسلامى را در حوزه علميه قم پهن كردند، شاگردان زيادى به محضر ايشان باريافتند و در محضر ايشان شركت كردند. عده اى در مرحله اول حضور پيدا كردند و در مرحله دوم موفق نشدند، عده اى در مرحله دوم بودند، در مرحله سوم نبودند، گروهى در مرحله سوم بودند، در مرحله چهارم و پنجم نبودند، عده معدودى كه همه اين مراحل را با استاد بودند و در همه مراحل حضور علمى داشتند هم در نحوه تدريس فلسفه مشاء هم در نحوه تدريس حكمت متعاليه و هم در عرفان و هم در تفسير و هم در حديث حضور همه جانبه داشتند و يكى از آنها، بلكه يكى از مهمترين آنها را مى توان آيت الله شهيد مرحوم مرتضى مطهرى، رضوان الله تعالى عليه ناميد. شهيد مطهرى رضوان الله عليه در كنار سفره اى نشست كه فلسفه اش پخته بود. زيرا بعد از التيام ميان فلسفه اشراق و مشاء، بعد از هماهنگى عرفان و برهان، بعد از حضور عرفان و برهان در خدمت قرآن كريم اين فلسفه پخته شد، كامل شد و رسا شد.
استادى چون علامه طباطبايى كه هم در قرآن كريم حكيمى نامور بود و هم در عرفان عارفى نامدار بود و هم در فلسفه حكيمى نامى بود، حضور داشت و هم خود شهيد مطهرى دلى داشت دلباخته به قرآن كريم. مغزى داشت سرسپرده به عرفان، جانى داشت وابسته به برهان متفكر بود، اهل دل بود، اهل معنى بود آنچه در تمام برخوردها با شهيد مطهرى كاملاً محسوس بود چه در جلسات خصوصى و چه در حضور استاد در جلسه خصوصى استاد حريت و آزادى شهيد مطهرى بود، او داراى دلى بود آزاد و داراى مغزى بود آزاد؛ قهراً داراى زبان و قلمى آزاد بود.
من بارها درباره شهيد مطهرى فكر مى كردم كه او در تداوم كداميك از محققان اسلامى ما قدم بر مى داشت، به كداميك از محققان پيشين ما شبيه تر بود، ديدم او از سرزمينى برخاست كه محقق طوسى از آن سرزمين برخاست، مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى از آن سرزمين برخاست، نمى خواهم بگويم فاصله ميان محقق طوسى و شهيد مطهرى كم نيست فاصله ميان شهيد مطهرى و محقق طوسى خيلى است، وقتى علامه حلى مى گويد من شاگرد خواجه نصيرم كه در عصر خودم به عظمت خواجه كسى را نيافتم، عده اى گفته اند نگو در عصر خودم، خواجه اصولاً كم نظير است، در تمام ادوار كم نظير است، اما نمونه مختصرى از محقق طوسى است؛ محقق طوسى اهل تحرير بود، محرر بود، در تمام رشته ها محرر بود در عرفان محرر خوبى بود، در برهان محرر خوبى بود، در رياضيات با تمام شعبش محرر خوبى بود، در اخلاقيات محرر خوبى بود، در ديگر معارف اسلامى محرر خوبى بود.
محرر تنها به كسى نمى گويند كه مطلب را تحرير كند، قلم حر و آزادى داشته باشد، انشاء حر و آزادى داشته باشد، ادبياتش آزاد باشد، او را نمى گويند. محرر ممكن است اديب نامور باشد، او محرر نيست، محرر تنها به كسى نمى گويند كه بيان رسايى داشته باشد، مطلب را خوب و در كمال آزادى و بدون حشو و زوايد بيان كند، محرر به كسى مى گويند كه دلش از بند آز و شهوت و غضب رها باشد تا اسرار عالم به طور آزاد در جان او بتابد. محرر به كسى مى گويند كه فكرش از وهم و خيال رها باشد كه بتواند در جهان بينى يك فيلسوف آزاد باشد و خيال در طرز تفكر فلسفى او راه پيدا نكند، در عقل و نظر حر و آزاد باشد، درست بفهمد، در عقل عملى حر و آزاد باشد هر چه را فهميد پياده كند. شرك آلودش نكند، هوس آلودش نكند، آزآلودش نكند، با طمع دربند نگذارد. اگر آزاد بود اسرار عالم در بعد مشاهدات اشراقى و عرفانى به طور آزاد و به طور رها در جان او ظهور مى كند و همان اسرار به عنوان مسائل فلسفى و علم هاى حصولى بدون آنكه وهم يا خيال نقشى داشته باشند در طرز تفكر او وصول پيدا مى كند. اين هم در عقل نظرى آزادانديش است و هم در عقل عملى. اگر اسرار عالم به طور آزاد در جان او ظهور كرد و اگر مسائل برهانى به طور آزاد در مغز او ظهور كرد آنگاه مى تواند با بيان آزاد تبيين كند، با قلم رها و بدون پيچيدگى آن را بيان كند. اين كه مى بينيم آثار شهيد مطهرى رضوان الله عليه خوب قابل فهم است و قلم او كم و زياد ندارد، بيان او پيچيده نيست و او بيانگر خوبى است چون فهمنده خوبى بود و يابنده خوبى وقتى خوب بيابد و آزاد بيابد، آزاد بيان مى كند، آزاد مى نويسد چون انسانى است آزاده.
-
شنبه 7 آذر 1388
4:57 AM
نظرات(0)
دعا برمي گرداند قضا و حكم مقدري را كه سخت محكم شده، پس بسيار دعا كن كه دعا كليد هر رحمت و كاميابي براي هر حاجتي است، و بدانچه نزد خدا است نتوان رسيد جز با دعا، و براستي كه هيچ دري نيست كه آنرا زياد بكوبند جز آنكه زمينه و وسيله فراهم شود تا به روي كوبنده اش باز شود. اصول كافي، ج4، ص232، ط اسلاميه ـ فلاح السائل، ص28
كسي كه پيشدستي در دعا نمايد (و هميشه و در هر حال به درگاه خدا دعا كند) در وقت نزول بلا دعايش مستجاب گردد و فرشتگان گويند: صدايي آشنا است، و دعايش باز نگردد. و كسي كه پيشدستي در دعا نكند (و فقط در وقت نزول بلا دست به دعا بردارد) دعايش در آن وقت مستجاب نگردد و فرشتگان گويند: اين آواز را نشناسيم. اصول كافي، ج4، ص219 و 220
كسي كه بخواهد دعايش در حال سختي به اجابت رسد بايد در حال آسايش بسيار دعا كند. اصول كافي، ج4، ص219 و 220
چهار دسته هستند كه دعايشان مستجاب نمي شود: 1ـ مردي كه در خانه بنشيند و بگويد: خدايا! به من روزي ده. خداوند به او مي گويد: مگر به تو دستور ندادم كه دنبال آن برو و در طلبش باش؟ 2ـ مردي كه زني در خانه دارد (و از او به تنگ آمده است) و دعا كند كه خدايا مرا از شر اين زن آسوده كن. خداوند به او مي گويد: مگر طلاق او را در اختيار تو قرار ندادم؟ 3ـ مردي كه مالي دارد و آن را تباه سازد و بيهوده خرج كند، آنگاه بگويد: خدايا به من روزي بده. خدا به او مي گويد: آيا من به تو دستور ندادم كه در خرج كردن ميانه رو باش و مالت را تباه نكن؟ 4ـ مردي كه مالي دارد و بدون شاهد و سند آن را قرض دهد (و بدهكار مالش را به او پس ندهد و آن مرد پيوسته به درگاه خدا دعا كند) خدا به او گويد: مگر من به تو دستور ندادم كه بي شاهد و سند قرض نده؟ بحارالانوار، ج93، ص360
هر گاه دلتان شكست دعا كنيد، زيرا دل تا پاك و خالص نشود شكسته نمي شود. مكارم الاخلاق، ص315
حسن خلق روزي را فراخ كند. بحارالانوار، ج71، ص396
-
پنج شنبه 5 آذر 1388
10:43 AM
نظرات(0)
سخنان گهربار امام پنجم امام محمد باقر
چيزي با چيزي بهتر از حلم با علم، در نياميزد.
تمامي كمال در فهم در دين، صبر بر ناگواري و اندازه نگه داشتن در مخارج زندگي است.
در هر قضاي الهي براي مؤمن خيري نهفته است.
هر آن كس كه ظاهرش بر باطنش بچربد، ميزان عملش سبك باشد.
دانشمندي كه از علمش استفاده شود، بهتر از هفتاد هزار عابد است.
(جايگاه) دوستي (خويش) را در دل برادرت، از ميزان دوستي خودت نسبت به او بفهم.
ايمان، دوستي و دشمني است.
چهار چيز از گنجهاي نيكويي اند: نهان داشتن نياز، پنهان داشتن صدقه، پوشيده داشتن درد و نهان داشتن مصيبت.
خداوند، دشنام گوي بي آبرو را دشمن مي دارد.
برترين عبادت، عفت و پاكي شكم و عورت است.
ايمان، اقرار و عمل است و اسلام اقرار بدون عمل.
چاپلوسي و حسد، از اخلاق مؤمن نيست مگر براي كسب دانش.
صله رحم، اعمال را تزكيه و اموال را نمو مي دهد. بلا را دفع، حساب را آسان و عمر را دراز مي كند.
تنبلي به دين و دنيا زيان مي رساند.
خداوند، آشكار سلام كردن را دوست مي دارد.
مؤمن برادر مؤمن است. نه دشنامش مي دهد، نه از وي دريغ مي كند و نه به او بدگمان مي شود.
چهره خرم و روي باز، وسيله دوستي و نزديكي به خداست و ترش رويي و بد برخورد كردن وسيله دشمني و دوري از خداوند.
هر كه راستگو باشد، كردارش پاكيزه است، هر كه خوش نيت باشد، روزي اش فزون است و هر كس با خانواده اش خوش رفتار باشد، عمرش افزايش مي يابد.
كسي كه با دست خويش حسد ورزيده و پايين دست خود را خوار بشمارد، بنده دانايي نيست.
منبع: تحف العقول، حسن شعبه حراني، به تصحيح علي اكبر غفاري
پيروزي در امر خير فضيلت است و پيروزي در كار زشت، جهالت.
آن مقدار كه ستمديده از دين ستمگر مي ستاند، به مراتب بيشتر از چيزي است كه ستمگر، از دنياي ستمديده گرفته باشد.
منبع: سخنان معصومين(ع)، اثر شهيد اول، ترجمه علي كاظمي
برادري داشتم كه در نظرم بزرگ و با عظمت بود. به اين جهت كه دنيا در نظر او كوچك بود. حليه الاوليائ، ج2ع ص186
در مصايب شكيبا باش، به حقوق ديگران تجاوز مكن و نسبت به ديگران تا آن حد كارسازي كن كه ضررش براي تو بيش از سود آن نباشد.
اسلام بر پنج پايه نهاده شده است: برپا داشتن نماز، پرداخت زكات، روزه ماه رمضان، حج خانه خدا و ولايت (اعتقاد به امامت و حكومت) ما اهل بيت.
سوگند به خدا، شيعه ما نيست مگر كسي كه پرهيزكار بوده و از خدا اطاعت كند.
به ولايت و دوستي ما جز از راه انجام عمل نيك و پرهيزكاري نمي توان رسيد.
سامان يافتن شئون همه معاش زندگي و معاشرت همانند پيمانه پري است كه دو سوم آن هوشياري و زيركي و يك سوم ديگرش چشم پوشي و گذشت باشد.
اسلحه و ابزار افراد پست و فرومايه، سخنان زشت و نيش دار است.
هر كس به راحتي از چيزي كه از دست داده صرف نظر كند، جسمش نيز آرامش و آسايش خواهد يافت.
هر آن كس گرفتار ناداني و ناسازگاري شود، ايمان او پرده مي افكند (و از دستش مي رود).
هر كس موهاي خويش را نگه مي دارد، در تميز نگه داشتن آنها بكوشد يا آنها را كوتاه كند.
هر كه براي انجام كار (و رفع مشكل) برادر ديني خويش همراهش برود، چه آن كار را انجام دهد، چه به انجام نرساند مانند اين است كه سراسر عمر خود را به عبادت پرداخته باشد.
هر كس با زبان خويش ما را در برابر دشمن مان ياري كند، خداوند متعال زبان او را در روزي كه در پيشگاهش قرار مي گيرد، به دليل و برهانش گويا مي كند.
مصونيت اطفال از خطرات و انحراف ها در پرتو صلاحيت و شايستگي پدران آنان است.
هيچ فضيلتي به اندازه جهاد، از ارزش معنوي برخوردار نيست و هيچ جهادي مانند مجاهده در راه غلبه بر هواي نفس نيسست.
هيچ نكبتي دامن گير شخص نمي شود مگر به واسطه گناهي كه مرتكب شده است.
حسد ايمان را مي خورد و نابود مي كند، همان گونه كه آتش هيزم را.
دروغ گويي مايه ويراني ايمان است.
-
پنج شنبه 5 آذر 1388
10:40 AM
نظرات(0)