اشاراتى گذرا به روش شناسى علم اقتصاد
روش شناسى به طور كلى بررسى اصول حاكم بر روشهاى تحقيق د ر علوم و معارف مختلف و ارزيابى چگونگى استدلال آنهاست. روش شناسى را مى توان ارزيابى مبانى علمى روشها نيز ناميد. بنابراين، بايد توجه كرد كه منظور از روش شناسى، شناخت كلى روشهاى تحقيق نيست و اصولا همان طور كه از اين تعريف كلى روشن مى شود، روش شناسى از يك لحاظ، پايه در منطق دارد و شعبه اى از منطق را مورد استفاده قرار مى دهد كه در قالب مبانى استدلال، در تحقيقات علمى (و يا فلسفى) به كار مى رود، و از سوى ديگر، پايه در فلسفه، بويژه شعبه مهمى از آن به نام فلسفه علم، دارد. (5) بنابراين، پى ريزى تحقيقى روش شناختى، مستلزم مطالعاتى وسيع و كلى در فلسفه نيز هست.
بحثهاى روش شناختى به صورتى كه در حال حاضر مطرح است بويژه در زمينه علوم اجتماعى و انسانى سابقه تاريخى طولانى ندارند. روش شناسى علم اقتصاد حتى در مقايسه با رشته هاى علوم انسانى و اجتماعى جوان تر است. البته موضوعهايى از قبيل: علم، نظريه، علمى بودن و علمى نبودن، روش علمى، فرضيه، الگو و امثال آنها تاريخ طولانى ترى دارند. از آنجا كه اين موضوعها با عواملى كه در روش شناسى به كار مى روند، مشترك هستند، ممكن است تصور شود كه روش شناسى نيز به همان مقدار قدمت دارد;
ادامه مطلب
اقتصاد اثباتى و دستورى
مقوله اثباتى و دستورى از موضوعات محورى و در عين حال جنجالى در حوزه متدلوژى اقتصاد است، همانطور كه ملاحظه خواهد شد، مكلاپ با روش بسيار مؤثرى به تحليل آن مقوله پرداخته است. پس از ذكر يك مقدمه به مفهوم اثباتى و دستورى و تقابل يا عدم تقابل آنها اشاره مىكند. مفاهيم علم و هنر و امور هنجارى و دغدغه اقتصاددانان در اين رابطه و هنجارى بودن اقتصاد رفاه مباحث بعدى را تشكيل مىدهند. مك لاپ در اين بررسى با اعمال شيوه تتبع عالمانه، جزئيات موضوع را مورد كنكاش قرار مىدهد. ديدگاههاى مختلف را ذكر مىكند و ابهامها و سوء تفاهمها و خلطهاى مربوط به موضوع ياد شده را، شفاف مىسازد.
واژگان كليدى:
متدلوژى اقتصاد، اقتصاد رفاه، علم و هنر، اثباتى و دستورى.
مقدمه
گرچه برخى اقتصاددانان، نگران اين قبيل كاربردهاى صرفا معناشناختى و فلسفى نيستند،[در عين حال] تمايز بين اثباتى و دستورى، امروزه نقش قابل ملاحظهاى در مباحث اقتصادى ايفا مىكند.
ادامه مطلب
اقتصاد اثباتى
يكى از مباحث بسيار جنجالى در فلسفه علم، ديدگاه اثبات گرايى منطقى (2)(Logicalpositivism) است. پرتوهاى اوليه نضج اين تفكر در آخرين سالهاى قرن نوزدهم بود كه در سه دهه اول قرن بيستم به اوج خود رسيد و در زمانى كوتاه زمينه طرح يكى از پر مشاجرهترين مباحث را در آسمان معرفت شناسى فراهم نمود؛ وجه مميز اين انديشه نگرش «تجربه گرايى افراطى» آن است، بر مبناى نگرش مذكور تنها معيار حقانيت تئوريها، سنجش پذيرى تجربى گزارههاى آنان است؛ در نتيجه مقوله متافيزيك و مباحث ارزشى به كلى بى معنا خواهند بود. متفكرانى صاحب نام چونان «ارنست ماخ»، «لودويگ بولتزمان»، «مورتيس شليك»، «رودلف كارناپ» و «ويكتور كرافت» در تكوين اين انديشه نقش كليدى داشتند؛ اين مكتب كه در شهر وين و در قالب «حقله وين» به فعاليت خود ادامه مىداد، در اواخر دهه 1930 به نحوى فرو پاشيد؛ اما اين امر به منزله تعطيل شدن تأثير عملى آن در روش شناسى علم نيست. بلكه ادعا مىشود كه نگرش مذكور در روش شناسى علوم اجتماعى و من جمله اقتصاد مؤثر بوده است.
ادامه مطلب