بررسی های اقتصادی به کمک وزنه و خط کش
نام این رشته علمی به حد کافی عجیب و غریب به نظر می رسد و اهداف پژوهشی آن از مسیرهای کاملا پاخورده علم اقتصاد منحرف شده است. علم انسان سنجی (Anthropometrics)، با استفاده از وزنه و نوار متر به پژوهش اقتصادی می پردازد.
از سوابق تاریخی موجود درباره قد و وزن مردم، درباره شرایط اقتصادی که آنها زندگی می کردند نتیجه گیری می کند. این به ویژه زمانی مفید است که توسعه اقتصادی و کیفیت زندگی را در اعصاری جست وجو می کنیم که هیچ داده اقتصادی قابل استفاده ای وجود ندارد. با این حال، حتی برای عصر کنونی ما، اهل فن انسان سنجی می توانند سرنخ های کلیدی از دید خود پیدا کنند.میانگین قد مردم می تواند مقیاسی قابل اتکا برای کیفیت تغذیه در بچگی و اینکه چقدر از بیماری رنج برده اند، باشد.
افرادی که تغذیه نامناسب داشته یا گاه و بی گاه بیمار می شوند نمی توانند از توانش ژنتیک خود به طور کامل بهره ببرند. جان کوملوس انسان سنج آمریکایی که در مونیخ تاریخ اقتصادی تدریس می کند، می گوید: «قد و هیکل افراد در بین جوامع، سنجه مفیدی برای تعیین بهزیستی بیولوژیک است و استنتاج هایی درباره کمبودهای اجتماعی به ما می دهد.»
پژوهش انسان سنجی چندین یافته شگفتی ساز عالی ارائه داده است. طی نیمه نخست سده نوزدهم، سرخ پوست های آمریکایی در مناطق میدوست، بلندقدترین مردم جهان بودند. میانگین قد یک مرد در آنجا ۷۲/۱ متر بود؛ بنابراین از میانگین قد ساکنان سفیدپوست بالاتر بود. به نظر انسان سنج ها، این نشان می دهد که سطح زندگی قبایل سرخ پوستی که به ظاهر فقیر بودند بالاتر از سطح زندگی سفید پوست ها بوده است. دو دلیل عمدتا برای آن ذکر می شود: گله های عظیم بوفالوهایی که دشت های بزرگ را زیر پا می گذاشتند، دسترسی سرخ پوست ها به گوشت کیفیت بالا و سرشار از پروتئین را میسر می ساخت. همچنین چون این قبایل به دنبال گله ها از جایی به جای دیگر می رفتند به جای اینکه در یک مکان سکنی گزینند، هیچ مشکل بهداشتی از ناحیه زباله و فضولات انسانی، آن طور که ساکنان سفید پوست در شهرها با آنها مواجه بودند، نداشتند.
● چه چیزی باعث می شود تا قدرت پیشتاز اصلی افت کند؟
امروزه آمارهای رسمی اقتصادی جای هیچ تردیدی نمی گذارند: درآمد سرانه در آمریکا در حد چشمگیری بالاتر از درآمد سرانه اروپایی ها است. آمریکایی ها به سطح بالاتری از فراوانی و فارغ البالی رسیده اند که عمدتا به خاطر این است که ساعت های طولانی تری کار می کنند.
پرسش این است که آیا سطح زندگی بخش های زیادی از جمعیت واقعا بالاتر از اروپا است؟ انسان سنج ها تردیدهای جدی در این باره دارند. اگر فقط بر اساس قد و قامت قضاوت کنیم، اوضاع بر وفق مراد آمریکایی ها نیست. آمریکایی ها از نظر قد افت کرده و فقط از جنبه دور کمر رشد کرده اند. حتی همسایگان شمالی، کانادایی ها، از آنها پیشی گرفته اند. آمریکایی ها نسبت به اروپایی ها خصوصا هلندی ها در جدول قد سقوط کرده اند. این یافته را نمی توان با مهاجرت افراد نسبتا کوتاه قد از آسیا و آمریکای لاتین آن طور که انتظار می رود توضیح داد، بلکه این یافته معتبر است زمانی که به نژاد آریایی سفید پوست اجداد اروپایی محدود می شود.
در نیمه نخست قرن بیستم، آمریکایی ها بلندقدترین مردم روی زمین بودند، اما در نیمه دوم این قرن، رشد آنها متوقف شد. میانگین قد مردها در آمریکا از ۱۹۶۰ به این سو شروع به کم شدن کرده است؛ زنان حتی با سرعت بیشتری کوتاه قد شده اند. مردان آمریکایی در سن بین ۳۰ و ۴۰ سال با قد تقریبا یک متر و هفتاد و هشت سانت به طور میانگین، به بلند قدی پدر بزرگ های خود نیستند.
از همه حیرت آورتر زمانی است که آمریکایی ها را با هلندی ها که قهرمان فعلی جهان در بلندی قد هستند، مقایسه کنیم: در ۱۴۰ سال پیش، میانگین قد یک هلندی هفت سانتیمتر کوتاه تر از میانگین قد آمریکایی ها بود اکنون میانگین قد یک آمریکایی شش سانتیمتر کوتاه تر است. طی همین دوره که آمریکایی ها در مسابقه عقب افتاده اند، وزن بدنشان دائما مشکل سازتر می شود. کوماوس و همکار وی ماری لوئیز بائر به نقل از سوابق ارتش، نشان می دهند که مردان جوان آمریکایی در اواسط قرن نوزدهم نه فقط خیلی بلند قد بودند، بلکه اندکی کمتر از حد متعارف وزن داشتند، با مقدار نمایه جرم بدن Body Mass Index) I)ا BMI که ۱۹ بود. امروز آمریکایی ها متوجه شده اند در بین کشورهای با بالاترین میزان اضافه وزن جای گرفته اند. بر همین منوال، آمریکا از سایر کشورها برحسب امید به زندگی و نرخ مرگ و میر کودکان بسیار عقب افتاده است.
در دوره های گذشته، هر زمان که سطح زندگی بالاتر منجر به طول قد بیشتر و زندگی طولانی تر نمی شد، بهداشت مقصر شناخته می شد. شهرهایی که بهره وری و درآمد بالاتری از روستاها داشتند، به خاطر شرایط بهداشتی وحشتناکشان بسیار انگشت نما شده بودند. امروز دیگر نمی توان آن عامل را دلیلی برای افت فیزیکی جمعیت آمریکا دانست. ریچارد استکل و جان کوملوس تاریخ نگاران اقتصادی این پدیده را با نابرابری اجتماعی زیاد و رو به رشد در آمریکا تبیین می کنند. اعضای متعلق به طبقات پایین تر به ویژه مستعد اضافه وزن و داشتن قد زیر میانگین هستند. به علاوه این پژوهشگران سهم بالایی از وخامت اوضاع را به گردن پوشش دهی ناهمگن و غیر یک دست بیمه می اندازند. حدود ۱۵ درصد آمریکایی ها بدون بیمه تندرستی هستند، در حالی که اروپا عملا ۱۰۰ درصد پوشش اجباری این نوع بیمه را دارد و سرانجام کوملوس تاکید می کند که مشکل وزن را همچنین می توان به فرهنگ غذاهای آماده (فست فود) ربط داد که در نیمه دوم قرن بیستم به خصوص در آمریکا به سرعت رشد کرد.
● کوتاه قدها در تنگنای شدید
اگر مردم به صورت پیوسته طی قرن ها، رشد جسمی پیدا می کردند، نکته باارزشی وجود نداشت تا انسان سنج ها پیدا کنند، اما ریچارد استکل تعیین کرد که اروپای شمالی ها در قرن هجدهم کوتاه قدتر از اجدادشان در قرن یازدهم بوده اند و پس از جنگ سی ساله، حتی با گذشت یک سده کامل هم به نظر نمی رسید زمان کافی برای اروپایی ها بوده باشد که بهبودی کامل پیدا کنند. جان کوملوس و فرانچسکو سینیرلا برآورد می کنند که قد مردان اروپایی در آن زمان بیشتر از ۶۴/۱ تا ۶۸/۱ متر نبوده است. از طرف دیگر، هم عصرهای آنها در مستعمرات آمریکایی تغذیه خیلی خوبی داشتند و به این جهت قدبلندتر بودند.
برای اروپایی ها قرن هفدهم از بیشتر جهات باید دوران فاجعه باری بوده باشد. طی این دوره، میانگین قد به ۶۰/۱ متر برای مردها کاهش یافت، در حالی که میانگین قد زن ها نتوانست به بیشتر از ۵۲/۱ متر برسد. طی این دوره زمانی، همه چیز دست به دست هم داد تا جلوی رشد و بالندگی فیزیکی مردم را بگیرد. عصر به اصطلاح یخبندان کوچک باعث برداشت بد محصول کشاورزی شد و جنگ سی ساله به هیچ وجه امکان نداد تا خانواده ها بتوانند به خوبی تغذیه شوند و در راس همه اینها، شهرنشینی که تازه شروع شده بود، بیماری های مسری را به دنبال خود آورد. طی قرن یازدهم، به نظر می رسید هیچ مشکلی از نظر تغذیه و بیماری های واگیردار وجود نداشت. بر اساس محاسبات استکل، میانگین قد مردها در آن زمان بیشتر از ۷۰/۱ متر بود.
● آدم های چاق و تپل بیشتر عمر می کنند
انسان سنجی در زندگی روزانه نیز به ما کمک می کند. یافته های این رشته اجازه می دهد تا نگاهی دقیق تر به پزشکان، این نیمه خدایان سفیدپوش بیندازیم که احیانا تعبیر خردمندانه ای است، چون که به نظر می رسد پزشک ها درباره شواهد آماری و علمی که سفارشات پزشکی خود را بر اساس آنها قرار می دهند به اندازه کافی موشکاف و دقیق نیستند.
برای مثال بعید نیست که در هشدارهای شدید درباره خطرات بالای اضافه وزن داشتن یا چاقی احیانا بیش از حد اغراق شده باشد. یک کمی چاق و تپل بودن آسیبی به فرد نمی زند؛ حتی شاید عمر انسان را نیز طولانی تر بکند: این نتیجه بررسی مارکو ساندر بوده است که تاریخ نگار اقتصادی ساکن مونیخ است. ساندر به تجزیه و تحلیل پایگاه داده های بزرگی در آمریکا درباره ۱۴ هزار نفر بین سنین ۲۵ و ۷۵ سال پرداخت که درباره عادت روزانه آنها پرسش شده و وزن و قدشان محاسبه شده بود. زندگی و مرگ آنها تا سال ۱۹۹۲ دنبال شد.
یافته شگفت آور وی این بود: کسانی بالاترین مقدار امید به زندگی را داشتند که نمایه جرم بدن BMI تا حدی بیشتر از ۲۵ و تا نزدیک به ۲۹ داشتند در صورتی که پزشک ها کسانی که BMI بالاتر از ۲۵ دارند را اضافه وزن محسوب می کنند. BMI هر فرد از تقسیم وزن او به کیلوگرم بر مجذور قد وی به متر به دست می آید. پس کسی که ۸۰/۱ متر قد داشته باشد، BMI بین ۲۵ تا ۲۹ برای وی به وزنی در محدوده ۸۱ تا ۹۴ کیلوگرم تبدیل می شود.
در سال های اخیر، پژوهش پزشکی نیز نتیجه گرفت که اندکی «اضافه وزن داشتن» امید به زندگی را افزایش می دهد. با این حال حضرات پژوهشگر در مواجهه با افزایش همه جاگیر چاقی، ظاهرا نتوانستند تصمیم بگیرند که با این یافته ها چکار کنند. جدای از نگرانی در این باره که اهمیت دادن جانبدارانه به مساله واقعا آن را بدتر می سازد، آنها همین طوری ساکت ایستاده اند، در حالی که تعداد بسیاری از مردم به خاطر پرهیز افراطی در عادت غذایی، احیانا تندرستی کلی شان آسیب می بیند یا حتی امید به زندگی شان کوتاه می شود.
در سال ۲۰۰۱ بود که هفته نامه پزشکی آلمانی Arzte woche گزارش داد: «در سال های اخیر و با توجه به همه هشدارهای پژوهشگران چاقی، بررسی ها نشان داده است که مرگ و میر در کسانی که اقدام به پایین آوردن وزن خویش کرده اند رو به افزایش گذاشته است.» نشریه اینها را از زبان آیلا ریسانن استاد دانشکده پزشکی هلسینکی نقل کرد. ریسانن در همایشی درباره چاقی گوشزد کرد که نتایج چنین مطالعه ای شاید از نظر آماری مخدوش باشد. پس نکته در خور توجه تر این بود که آیلا ریسانن در بررسی جامع تری همراه با تورکیلد سورنسن مجبور به اقرار این نکته شدند که نتایج هشداردهنده آنها حتی پس از حذف عوامل مخدوش کننده ادعایی نیز همچنان پا برجا هستند. افرادی که اضافه وزن دارند (یعنی با BMI بیشتر از ۲۵) و با موفقیت وزنشان را کم می کنند، امید به زندگی خود را هم کمتر می کنند.
زنان شاید نفع کمتری از این نتایج جدید ببرند، چون که آنها برای اینکه بر اساس مد روز لاغر شوند در معرض فشارهای بیشتری برای لاغر شدن هستند، اما شاید مایه آرامش خاطر آنها باشد که بدانند با رفتن BMI آنها به بیش از ۲۹ امید به زندگی شان با سرعت کمتری نسبت به آنچه برای مردان اتفاق می افتد، کم می شود. تا آنجایی که به بحث تندرستی مربوط است، زنان می توانند کمتر نگران اضافه وزن بیشتر داشتن باشند.
به این ترتیب، دلیل زیادی برای نگرانی آن کسانی که به سرعت برق از محدوده بالایی یک وزن ایده آل رد می شوند، وجود ندارد. بر اساس بررسی ساندر، مادامی که چنین افرادی (اضافه وزن دار) سیگار نکشند، هنوز می توانند امید داشته باشند که زندگی طولانی بکنند. یک مرد ۴۰ ساله که BMI برابر با ۳۵ دارد، امید به زندگی خود را تقریبا ۳۰ ماه کوتاه تر می کند و از حدود ۷۴ سال به اندکی بیش از ۷۰ سال می رساند، در حالی که یک زن در همین سن به اندازه کمتر از یک سال عمرش کوتاه شده و از ۸۱ به ۸۰ سال می رسد، اما غیر سیگاری ها شش سال بیشتر از سیگاری ها عمر می کنند.
در عین حال، نتایج ساندر همچنین نشان می دهد که اگر می خواهید عمر طولانی داشته باشید باید به خودتان هم تکانی بدهید. کسانی که فعالیت فیزیکی دارند دو سال طولانی تر از میانگین عمر دیگران زندگی می کنند. افرادی که عادات روزانه شان فقط قدم زدن از بستر به پارکینگ خودرو، از پارکینگ به آسانسور محل کار، از آنجا به نهارخوری و سپس به آسانسور و نهایتا لمیدن در مبل راحتی است عمر خود را تقریبا به اندازه یک فرد سیگاری کوتاه خواهند کرد.
● درآمد بالاتر با کفش های پاشنه بلند
این یافته که آدم های سنگین وزن و تنومند عمر طولانی تری دارند، نسبتا جدید است. نکته دیگری که از علم جدید وزن و قد به دست می آید و امروزه تقریبا با عقل هم جور درمی آید این است که آدم های قد بلند به طورمیانگین درآمد بیشتری دارند. بر اساس یک حساب سرانگشتی می توان گفت: دو و نیم سانتیمتر قد بلندتر داشتن برابر با ۵/۲ درصد درآمد بیشتر داشتن است. بیش از یک تبیین برای این قضیه ساخته و پرداخته و تکرار شده است که در برخی اوقات به اثرات واکنشی تقریبا هوشمندانه ای اشاره دارد. اساس همه آنها این است که مردم قد کوتاه در زندگی اجتماعی مورد تبعیض قرار می گیرند احتمالا چون که در نظریه تکامل، اندازه موجودات، نشانه قدرتمندی، تندرستی و اعتماد به نفس داشتن است.
به احتمال زیاد، مردان یا زنان قد بلند در زمان کودکی یا نوجوانی یک سر و گردن از همسالان خود بلندتر بوده اند. این مساله به فرضی می انجامد که مردم قد بلند، به لطف جامعه پذیری طولانی مدت، اعتماد به نفس و چیرگی بیشتری داشته اند و چنین ویژگی هایی در سال های بعد با درآمد بیشتر در زندگی حرفه ای شان پاداش می گیرد.
دو دانشمند از دانشگاه ییل نتایج پژوهش خویش را ارائه کرده اند که تبیین پیش پا افتاده تری عرضه می دارد: «افراد قد بلند به طور میانگین درآمد بیشتری دارند، چون که آنها با هوش تر هستند.» این فرضیه ای است که آنه کیس و کریستینا پاکسون مطرح کردند. این دانشمندان دو بررسی از گروه همزادان در انگلستان را ارزیابی کردند. به طوری که وضعیت زندگی تمام بچه های به دنیا آمده طی یک هفته معین در ۱۹۵۸ و ۱۹۷۰ را از جنبه آماری در سرتاسر عمرشان دنبال کردند. به خاطر معاینه دقیق و منظم پزشکی، حساب قد فیزیکی بچه ها به صورت مرتب نگهداشته شده بود. در دوران بزرگسالی نیز اطلاعات جایگاه حرفه ای و درآمدی آنها ذخیره شده بود.
کیس و پاکسون متوجه شدند که در گروه سنی بین پنج و یازده سال، همبستگی آماری معناداری بین قد آنها و عملکردشان در آزمون های هوش وجود داشت. هر اندازه قد بچه ها بیشتر بود، عملکردشان در آزمون های شناختی بهتر شده بود. تاثیر قد بر درآمد این افراد حتی آشکارتر از تاثیر درآمد والدینشان بر درآمد آنها بود. از جنبه آماری، بلندقدترین ۲۰ درصد افراد، به همان اندازه ای از میانگین درآمد جامعه، بیشتر درآمد کسب می کردند، که بچه های متعلق به ۵ درصد بالایی درآمد جامعه درآمد بیشتر به دست می آوردند.
یک تعبیر احتمالی برای وجود چنین تفاوتی این است که آموزگاران توجه بیشتری به دانش آموزان قدبلندتر کرده و به آنها بهتر از بقیه درس می دهند. این احتمال با این واقعیت رد شد که برخی بررسی های پزشکی همبستگی بین قد و توانایی های شناختی در سنین حتی پایین تر را آشکار ساخته است. برای نمونه یک گروه از پزشکان انگلیسی فنلاندی که تحت راهنمایی دیوید بارکر از دانشگاه ساوتمپتن کار می کردند متوجه شدند که رشد بدن در نخستین سال طفولیت تاثیر آماری قوی بر درآمد طی بزرگسالی دارد. ۵/۲ سانتیمتر قد بلندتر در نوزادی منجر به حدود ۴ درصد درآمد بیشتر در سال های میانسالی عمر می شود.
کیس و پاکسون برای اینکه تصمیم بگیرند آیا درآمد بالاتر آدم های قدبلند را می توان به هوش بیشتر نسبت داد یا خیر، نتایج آزمون های هوش دوران بچگی را وارد محاسبات اقتصادسنجی خود کردند. تحلیل رگرسیونی بدون این داده ها نشان داد به ازای هر یک سانتیمتر قد بیشتر، درآمد هم ۱ تا دو درصد بیشتر می شود. با وارد کردن نتایج آزمون دوره بچگی، این تاثیر فقط نصف می شد و از جنبه آماری معنادار نبود. وقتی درآمد و وضعیت تحصیلی والدین وارد این ترکیب می شد، همبستگی بین قد و درآمد حتی بیشتر کاهش می یافت؛ بنابراین آن مدیر پرسنلی که معتقد است عمل هوشمندانه ای خواهد بود که افراد قد بلند را برای استخدام ترجیح دهد، چون که آنها توانایی ذاتی بیشتری دارند، مرتکب یک خطای جدی شده است. به محض اینکه وی اطلاعات نااریب درباره صلاحیت های شغلی، شخصیت و پیشینه درخواست کننده را در اختیار داشته باشد، بر اساس این بررسی قدبلند بودن وی هیچ بینش اضافی معناداری درباره توانش تولیدی و درآمدزایی فراهم نخواهد کرد. قد و هوش از قرار معلوم به هم ربط دارند اما اگر هوش را طی تحلیل از این معادله بیرون آوریم، درآمد بالاتر به نادرستی به قد نسبت داده می شود.
مردان قد بلندی که در دبیرستان قد کوتاهی داشتند درآمدی شبیه مردان قد کوتاه به دست می آورند، در حالی که مردان کوتاه قدی که در دبیرستان (با توجه به سنشان) قد بلند بودند در بزرگسالی درآمدی شبیه بزرگسالان قد بلند دارند.
با این استدلال، عامل تبعیض به عنوان تبیینی برای وجود تفاوت های دستمزدی کاملا رد می شود. به سختی قابل تصور است که چگونه یا چرا کارفرمایان می توانند به نفع قد بلندی فرد در زمان گذشته تبعیض قائل شوند. اگر نوجوانان قد بلند – حتی آنهایی که رشد زودرس شان متوقف می شود می توانند به صورت کارکنان دستمزد بالا درآیند، پس می تواند به این علت باشد که آنها باید یک ویژگی دیگر داشته باشند که برای کارفرمایان ارزشمند است، مثل اعتماد به نفس. بچه های بلند قد دبیرستانی می آموزند که خودشان را به عنوان رهبران گروه بنگرند و این عادت فکری با آنها باقی خواهد ماند حتی وقتی که رشد قد چنین بچه هایی متوقف می شود یا که ممکن است رابطه علیت به شکل وارونه برقرار باشد: یعنی این اعتماد و احترام به نفس نیست که فرد را به رفتن به کلوب شطرنج می کشاند، بلکه موفقیت در باشگاه شطرنج است که اعتماد به نفس را پرورش می دهد. آنچه ما می دانیم اینست که بچه های قد کوتاه تر از حضور در فعالیت های خارج از برنامه و مدرسه دوری می گزینند و این فعالیت ها آشکارا در ارتباط مستقیم با موفقیت در سال های بعدی زندگی هستند.
به تازگی دو اقتصاددان خیلی باهوش (و نسبتا قد بلند) دانشگاه پرینستن استدلال کردند که این تفاوت ها در دانش و بنیش شاید به حدی قوی باشد که همبستگی قد/دستمزد را کاملا تبیین کند.
اگر همه این تفاوت های دستمزدی به مغز مربوط است پس چرا قد در نوجوانی، دستمزدها را بهتر از قد در بزرگسالی تبیین می کند؟ اقتصاددانان پرینستن می گویند چون که قد در نوجوانی بهتر از قد در بزرگسالی میزان هوش فرد را پیش بینی می کند. اگر قد کسی در ۱۶ سالگی یک متر و شصت سانت باشد و در ۳۳ سالگی به یک متر و هشتاد سانت برسد، احتمالا به اندازه کسی که در شانزده سالگی یک متر و هشتاد سانت قد داشته است و پس از آن به قدش اضافه نشده است باهوش و زرنگ نخواهد بود. ما با این دلیل تراشی کل تفاوت دستمزدی را توضیح می دهیم.
کیس و پاکسون به شکل کاملا روشنی اشاره می کنند که تاثیر قد در زمان بلوغ بر درآمد، بسیار مهم تر از تاثیر قد در زمان بزرگسالی است، دلیل آنها این است که در سن جوانی اهمیت پیشینه اجتماعی فرد و سایر عوامل محیطی احتمالا قوی ترین تاثیرات را بر قد دارند. جهش رشد معمولی فرد طی سال های نوجوانی، برای نوجوانان بزرگ شده در محیط های بسیار مساعد در زمان های زودتر اتفاق می افتد. بخشی از این تفاوت قد در سال های بعد از بین خواهد رفت، چون که دیرآمده ها (قد کوتاه ها) کندتر رشد می کنند، اما سرانجام جبران مافات خواهند کرد.
● بررسی اقتصادی زیبایی
اگر قد بر موفقیت شغلی یک شخص تاثیر می گذارد، پس چهره و ظاهر وی هم همین اثر را دارد. دانیل همرمش و جف بیدل دو اقتصاددان آمریکایی در دهه ۱۹۹۰ به این مساله توجه کردند: آمریکایی هایی که زیبایی بالاتر از متوسط دارند ۱۰ تا ۱۵ درصد بیشتر از کسانی که غیر جذاب هستند پول درمی آورند. زنانی که جذابیت کمتری دارند تمایل کمتری به یافتن شغل پیدا می کنند و نسبت به زنان زیبا با مردان کم سوادتری ازدواج می کنند.
دلیل این اضافه پاداش دادن به زیبایی در بازار کار چیست؟ دو اقتصاددان آمریکایی دیگر با آزمون پیچیده آزمایشگاهی به عمق مساله توجه کردند. مارکوس موبیوس (هاروارد) و تانیا روزنبلات (دانشگاه وسلیان) یک بازار کار را شبیه سازی کردند که در آن «شغل یا وظیفه» محدود به حل مارپیچ ها در صفحات وب یاهو بود. زمان مورد نیاز برای یک بازیگر تا راه خود را پیدا کند کاملا وابسته به مهارت، زیرکی و سرعت عمل وی بود که ثابت شد مطلقا مستقل از زیبایی وی بوده است.
پژوهشگران در این آزمایش، ۳۳۰ دانشجوی آرژانتینی را به «کارمندان» و «کارفرمایان» تقسیم کردند. شغل «کارمندان» حل هر تعداد ممکن معمای بیشتر در سقف زمانی ۱۵ دقیقه ای بود. در ازای هر مارپیچ حل شده، به آنها مبلغ معینی پول پرداخت می شد. اقتصاددانان برای اینکه به یک معیار مناسب از جذابیت برسند، زیبایی «کارکنان» را بر اساس نظر ۵۰ کارشناس بیرونی نمره دادند. آنها هر فرد مورد آزمایش را از طریق عکس های وی در مقیاس ۱ (آدم معمولی و فاقد هر مشخصه زیبایی) تا ۵ (خیلی جذاب) رتبه بندی کردند.
از «کارفرمایان» خواسته شد تا توانایی تولیدی و بهره وری هر بازیگر را از پیش برآورد کنند. آنها هر اندازه که دقیق تر می توانستند عملکرد واقعی کارمندان را پیشگویی می کردند، حقوق دریافتی شان بالاتر می بود. به برخی از کارفرماها فقط اطلاعات مکتوب درباره داوطلبان کار داده شده بود به علاوه، داده های اساسی مثل سن، جنسیت و مسیر تحصیلی وی، شامل جزئیاتی در این باره که چه مدت طول کشیده است تا داوطلب یک بازی آزمایشی را حل کند. به سایر «کارفرماها» عکس هایی از بازیگران نشان داده شد. با این وجود به سایر کارفرماها اجازه داده شد تا گفت وگوی تلفنی یا مصاحبه رودررو با «کارکنان» داشته باشند.
چیز قابل توجهی اتفاق افتاد: «کارفرماها» پس از دیدن عکس های هر نفر، انتظار و توقع بسیار بالاتری نسبت به کسانی پیدا می کردند که ظاهر جذابی داشتند و توانایی های تولیدی آنها را به اندازه ۱۲درصد بیشتر برآورد می کردند. در مواردی که گفت وگوهای تلفنی یا نشست های رودررو رخ می داد، چهره زیبا حتی پاداش بالاتری حداکثر تا ۱۷ درصد بیشتر دریافت می کرد. این اندازه پاداش برای زیبایی کاملا معنادار است: نویسندگان اشاره کردند این میزان تفاوت، دقیقا با شکاف و محرومیت دستمزدی زنان نسبت به مردان یا رنگین پوستان نسبت به سفیدپوستان برابری می کند. چه چیزی در این میان از همه ارزشمندتر بود: اینکه حتی اگر «کارفرماها» مصاحبه رودررو با اشخاص مورد آزمایش نداشتند، بلکه فقط رزومه عکس دار آنها را دیده و یک گفت وگوی تلفنی پنج دقیقه ای داشتند، با طیب خاطر به افراد زیبا و جذاب، میزان توانایی بیشتری اعطا کردند.
موبیوس و روزنبلات نشان دادند که پاداش زیبایی از سه عامل متفاوت تشکیل شده است. عامل نخست اینکه افراد مورد آزمایشی که چهره جذاب دارند دارای اعتماد به نفس بالاتری هستند تعداد چیستان هایی که آنها معتقد بودند قادر به حل کردن هستند ۱۰ درصد بیشتر از اشخاص مورد آزمایش با چهره معمولی بود. این اعتماد به نفس به «کارفرماها» منتقل می شود. نتایج بررسی تقریبا ۲۰ درصد از پاداش زیبایی را به این عامل اختصاص می دهد.
عامل دوم، بدون توجه به اینکه افراد جذاب چقدر اعتماد به نفس نشان می دهند، کارفرمایان انتظار دارند آنها کارکنان مولدتری نسبت به داوطلبان با جذابیت فیزیکی کمتر باشند. این اثر اعتماد مستقیم (و به اشتباه) کارفرمایان نیز ۴۰ درصد دیگر از پاداش زیبایی را به خود اختصاص می دهد. ۴۰ درصد باقیمانده به واسطه مهارت های ارتباطی و گفتاری بهتری است که «کارکنان» جذاب، جدای از زیبایی شان دارند.
آنچه این بررسی نشان می دهد این است که بزرگ ترین بخش از پاداش زیبایی به علت یک اثر غیرمستقیم است: کسانی که چهره زیباتری دارند در بازار کار بهتر عمل می کنند و مهارت های اجتماعی و روابط عمومی بهتری دارند؛ بنابراین کسانی که دوست دارند آتیه شغلی بهتری داشته باشند گزینه های دیگری به غیر از عمل جراحی پلاستیک هم در پیش روی خود دارند از قبیل ثبت نام در یک دوره آموزشی ارتباطات رو در رو.
منابع در دفتر روزنامه موجود است
روزنامه دنیای اقتصاد ( www.donya e eqtesad.com )