ارزشهاي اخلاقي و اقتصاد توسعه (2)
آدم «ناتو» در اين نمايشنامه در بسياري از موارد استحقاق لقب فقير ندارد.
زيرا براي مثال، به علت تورم قيمت مواد غذايي فقير جلوه ميكند كه به نوبه خود، سبب ميشود آزاديهاي ابتدايي از آنها سلب گردد.
بواقع مسئله فقر به كمك نظريات اخلاقيِ مكتبِ «بيتوجهي به آثار اخلاقي» نيز نميتواند مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد.
براي مثال، مسئله (اخلاقي) «اولويت» حقوق مالكيت خصوصي با گسترش ساختار فئودالي مالكيت زمين، يعني سندي كه مالكان قانوني در اكتساب و انتقال، به آن نياز دارند، رابطه دارد.
ولي، در پارهاي موارد وجود همين ساختار قانوني، ريشه اصلي فقر، حتي قحطي در كشورهاي در حال توسعه است.
نتيجه اينكه لازمه تجزيه و تحليل مناسب مسئله فقر اين است كه اقتصاد توسعه، وابستگيِ متقابلِ توليد و توزيع موادِ غذايي، (يا، بحثكارايي) را به رسميت بشناسد و ضمنا در بعد اخلاقي حقوق مالكيت، تجديدنظر كند.
اجراي مراسم غيراخلاقي، هر چند قانوني، ممكن است به دايمي شدن فقر مفرط و محروميت (يا، بحثِ اخلاقي) كمك نمايد.
در اينجاست كه ساختار اقتصاد توسعه به توانايي آن در تشخيص جنبههاي اخلاقي مسئله بستگي دارد.
كاهش نابرابري بعد از فقر مطلق، مسأله نابرابري ـ يا به بيان ديگر، وضع اقتصادي يا اجتماعي فرد در رابطه با افراد ديگر ـ از مهمترين مباحث اساسي است كه اقتصاد توسعه بايد به آن بپردازد.
غالبا «كيفيت» رشد اقتصادي با توجه به اثر آن بر درجه نابرابري بررسي ميشود، كه به كمك شاخصهايي چون «ضريب جيني»(5) اندازهگيري ميشود.
بسط نابرابريها حتي وقتي با بهبود وضع شماري از فقرا همراه شود از هر لحاظ سياسي پذيرفتني نيست و علت عمده آن تا اندازهاي به پيدايش عامل «كينه و دشمني» مربوط ميشود.
لذا هر دو مكتب يعني آنكه براساس تجزيه و تحليل كارآيي اقتصادي نظر ميدهد و مكتب حقوق اخلاقي يعني طرفداران «بيتوجهي به آثار اخلاقي» از مسأله نابرابري به آساني گذشتهاند.
علت اين بيتوجهي را بايد درك ناكافي رابطه موجود بين مسئله نابرابري و مكتب اخلاق گرايش طرفداران «توجه به نتايج» جستجو كرد.
اصل ديگري كه در اينجا بايد به آن اشاره كرد اصل مكتب رالس است.
اينكه: «عدالت يك خوبي» است يك اصلِ برابري نيست حتي اگر اين دو از نظر جوهري با هم مرتبط و از لحاظ واژهها كلمات بيارتباط باشند.
اصل «رالس» در ايجاد رفاه براي محرومترين قشرهاي جامعه در اوضاع اقتصادي گوناگون با توجه به وضع زندگي قشرهاي مرفه، حد و حدودي قائل نيست.
لذا معيار مكتب «رالس» درباره عدالت با جامعهاي سازگاري دارد كه در آن تلاشهاي نسبتا كمي به لحاظ بهبود رفاه محرومترين افراد و كوشش فراوان به منظور رفاه بيشتر مرفهان، انجام ميشود و از اين طريق شكاف بين اين دو قشر وسيعتر ميشود.
بنابراين، همانطور كه «تالوك» (1986 م) اشاره دارد، بزرگترين اصل عدالت (به عنوان يك خوبي) يك اصل معقول براي برابري نيست، زيرا چنين تعبيري در نهادهاي جامعه، آن را عادلانهتر ميسازد، ولي مطمئنا از لحاظ نابرابري وضع را بهتر نخواهد كرد.
او همچنين اصل «رالسي» را به عنوان يك اصل توزيع مجدد نميپذيرد زيرا روش «رالسي» مطمئنا به توزيع مجدد درآمدها به درجهاي كمتر از آنچه هماكنون به چشم ميخورد، منجر خواهد شد.
به هر حال، اين انتقاد تا آنجا معتبر است كه بزرگترين اصل «رالسي» لزوما باعث كاهش نابرابري شود.
نتيجه اينكه از لحاظ توزيع مجدد درآمد بزرگترين اصل «رالسي» در زمينه عدالت در صورتي مطلوب است كه با اصل بزرگ برابري، سازگاري كند.
اما چگونه چنين چيزي ممكن است؟ «تمكين» (1986 م) ميگويد: بايد بين درجه نابرابري در حالات مختلفِ يك اقتصاد (از يك طرف) و وضع محرومترين افراد در همان حالات از لحاظ نابرابري، و تصميم به رفع آن (از طرف ديگر)، كانال ارتباطي برقرار سازيم، زيرا وقتي وضع اقتصادي وخيمتر شود افراد محروم نيز با مشكلات حادتري مواجه خواهند شد.
ممكن است گفته شود كه تصميم به رفع نابرابري كه (در پاراگراف قبل) به آن اشاره شد تنها وقتي مناسبت پيدا ميكند كه سطح رفاه محرومترين قشرهاي جامعه در حالات جايگزيني (آلترناتيو) اقتصاد يكسان باشد.
درك مفهوم مستقيم و روشن اين فرمولِ نسبتا پيچيده خيلي ساده است: «براساس بزرگترين اصل برابري بايد ابتدا وضع نسبي محرومترين قشرهاي جامعه را مورد مطالعه و بررسي و تفسير قرار داد.
سپس بايد كوشيد تا عده آنان را در هر قشر به حداقل رساند، به طوري كه اين عمل سبب افزايش شكايت اعضاي باقيمانده آن قشر نشود.
(تمكين، 1986 م)» زماني كه مسأله تعريف شود ـ ارتباط نابرابري به حداكثر رسانيدن شمار افرادي كه قشر محروم را تشكيل ميدهند و به حداقل رسانيدن عدّه افرادي كه در آن قشر قرار دارند، مشخص ميشود و ـ ابهامات مربوط به «دلايل لزوم توزيع مجدد»، كه «تالوك» (1986 م) كه آن را در قالب هرج و مرج طلبي تقبيح ميكند، برطرف ميشود.
«تالوك» دلايل مذكور را نپذيرفتن توصيف ميكند.
او فكر ميكرد كه در بحث توزيع مجدد درآمدها، قسمت اعظم مردم صدقه ميدهند و اين وجوهي است كه مردم عملاً بدون چِشمداشت از خود جدا ميكنند و بخش ديگر به اين دليل كه «بيشترين» (درآمد) انتقالات در اغلب جوامع اعم از دموكراتيك (مردمي) يا ديكتاتوري، به دست فقرا نميرسد، و نصيب كساني ميشود كه به دليل ياد شده و يا از لحاظ سياسي در وضع بهتر قرار دارند.
در بحث «تالوك» نه تنها به طبقه فقير بل به طبقه متوسط كه از لحاظ سياسي ممكن است جنجال بيافرينند، نيز توجه شده است.
طبقه متوسط به همين دليل تحت پوشش درآمدهاي انتقالي از طريق برنامههاي تأمين خدمات اجتماعي قرار ميگيرند.
ولي اين بحث لزوما به انكار اصل بحث (توزيع مجدد درآمد)، آنطور كه «تالوك» مطرح كرده است، نميانجامد.
بلكه سبب ميشود تا دليل منطقي به لحاظ توزيع مجدد درآمد بر پايه اخلاقي عنوان شود، همچنين اين حقيقت كه صدقات و خيرات كافي نيستند، يا اينكه به دست فقرا نميرسد، سبب نميگردد كه با افزايش حجم صدقات يا تلاش بيشتر به منظور رسانيدن آنها به مستحقان مخالفت شود.
رقابت، اقدام تعاوني و عدالت توزيعي نتيجه مستقيم (مباحث) طرفداران ضديت با اخلاق و تجزيه و تحليل رشد مبتني بر اصل كارايي اين است كه صرفا بر وجود «رقابت»، به عنوان تنها شكل فعاليت اقتصادي كه از طريق آن منافع خصوصي و توليد اجتماعي توأمان به حداكثر ميرسد، تأكيد كنند.
اهميت اقدام تعاوني در نظريه بازي(6) پذيرفته شده است و به ندرت به آن به عنوان بهترين مسئله توجه شده است.
نظريات «بيتوجهي به آثار اخلاقي» حقوق اخلاقي، نيز راه حل رقابتي را به اين دليل كه از آزادي فردي صيانت ميكند مورد ستايش قرار ميدهد.
نه تنها در اين حد بلكه در تجزيه و تحليل از نوع آنچه «نوزيك» انجام داد راهحل رقابتي، بر هر راه حل ديگر حتي راه حلهايي كه بر استراتژي تعاوني استوار است، ترجيح داده شده است.
معماي مذكور نشان ميدهد كه هر يك از زندانيان (بنگاههاي اقتصادي) از استراتژيهاي غيرتعاوني پيروي ميكنند.
مطالعات شبيهسازي مكرر(7) نشان داده است كه نتيجه جمعي استراتژيهاي تعاوني بر استراتژي فردي برتري داشته است.
اهميت اقدام تعاوني خود را در رابطه با عدالت توزيعي بيشتر و بهتر نشان ميدهد.
براي مثال، همانطور كه در بالا اشاره شد، مفهوم «عدالت به عنوان يك خوبي» كه «رالس» عنوان ميكرد بر اين فرض استوار است كه گويا يك جامعه به عنوان يك نظام سالم از افراد آزاد و برابر تشكيل شده است، (رالس، 1985 م).
در چنين زمينه اجتماعي، بنگاههاي اقتصادي نگران رفاه اقتصاديِ ساير اعضاي جامعه هستند.
از طريق اقدامِ تعاونيِ چنين افرادي است كه ساختارهاي درستِ (عدالتآميز) اجتماعي، اقتصادي و سياسي ميتواند به وجود آيد.
اين امر خصوصا در مورد كشورهاي در حال توسعه كه در آنها تغيير ساختاري به اقدام تعاوني نياز دارد تا بتواند اين مشكلات را به شكلي مطلوب حل كند، صادق است.
نكته مناسب ديگري كه در اين زمينه وجود دارد اين است كه هم نظريات رشد اثباتي و هم نظريات اخلاقي طرفداران «بيتوجهي به آثار اخلاقي» معمولاً (به صورتي تلويحي) به ارزشهايي از قبيل، «فرصت»، «حقوق» و «آزادي» تأكيد ميورزند.
ولي هرگز سخني از برابري نميگويند.
در واقع، اهميت برابري اقتصادي و اجتماعي در چنين نظريات سياسي و اقتصادي كوچك شمرده ميشود.
مسلما چنين مطلبي درست نيست.
اگر، براساس نسخه مورد نظر «طرفداران رالس» عملكرد يك جامعه بايد درست (و عادلانه) باشد، لازم است تا استراتژيهاي تعاوني، برابري ـ يا، دقيقتر بگوييم، حركت به سوي اين ايدهآل ـ ، به اندازه آزادي، بين بنگاههاي اقتصادي اهميت يابد.
بايد اين مفهوم تغيير ساختاري، مورد تأكيد قرار گيرد.
زيرا در كشورهاي در حال توسعه، شعور اجتماعي، مبتني بر يك نظام «درستِ» (عادلانه) توزيع پاداشها (و هزينهها)، شرطِ لازمِ ثباتِ سياسي و پيشرفت اقتصادي محسوب ميشود.
آيا ما به دولت حداقل نياز داريم؟ قبلاً اشاره شد كه بحث درباره رابطه نسبي دولت و بازار، قلب مباحث اقتصاد كلان و اقتصاد توسعه را تشكيل ميدهد.
اين مبحث در نظريات «حقوق اخلاقي» نيز مطرح شده است، كه هر دوي آنها از تِزِ كوچكترين دولت، (دولتِ حداقل) دفاع ميكنند.
«آدام اسميت» از دولتِ حداقل دفاع ميكند به اين دليل كه افراد خودخواهانه، به طور وسيع اما نه كامل، همان كاري را كه دولت ميخواهد «يعني به حداكثر رسانيدن رفاه جامعه»، انجام دهند.
به پيروي از وي «فريدمن» (1968 م)، «لوكاس» (1972 م) و ساير اقتصاددانان مكتب «انتظارات معقول» بر آن شدند تا «دولت حداقل» را كوچكتر سازند، تنها به اين دليل كه نظريه اثبات گرايي كه گويا بنگاههاي اقتصادي در تعقيب حداكثر سود، در واكنش به كنشِ دولت، از همان اطلاعاتي كه دولت در اختيار دارد، استفاده خواهند كرد.
جاي تعجب است كه اين افراد، تعديل در بعضي از سياستهاي اقتصاد كلانِ مثل افزايش حجم پول را كه به طور خودكار تحقق پيدا ميكند و همچنين اثر سياستهاي پولي و مالي را كه از قبل طراحي شده و به طور منظم عمل ميكند بر محصول يا اشتغال ناديده ميگيرند.
بنابراين، بايد گفت: مديريت اقتصاد كلان، عملي بيهوده و غير مولد است.
«بوخانان» (1986 م) نشان ميدهد كه دولتِ حداقل و بازار آزاد از قيود، زاييده بحث اخلاقي است كه ميگويد آزادي بر كليه ارزشهاي ديگر برتري دارد.
و بازار آزاد از آن جهت ميتواند آزادي فردي را تأمين كند كه از تعداد بيشمار بنگاه اقتصادي كه سعي دارند سود خود را به حداكثر برسانند تشكيل ميشود، لذا چنين نظمي بر هر نظم غيراختياري كه از طريق دولت برقرار شود ترجيح دارد.
يكي از پرنفوذترين طرفدارانِ اصلِ «دولتِ حداقل»، «نوزيك» است.
بحث اخلاقي او درباره دولتِ حداقل بر اصل برتري حقوق فردي استوار است.
اينكه افراد داراي حقوق هستند، و مسائلي وجود دارد كه هيچ شخص يا گروهي نميتواند به آن (بدون از بين بردن حقوق آنها)، خدشه وارد سازد.
او ميگويد دولت نبايد قوه قهريه خود را به منظور اجبار بعضي از همشهريان به اعطاي كمك مالي به ديگران به كار گيرد.
يا مانع از فعاليتهايي بشود كه مردم براي نفع يا محافظت از خود انجام ميدهند، در اينجاست كه «نوزيك» ادعاي اصلياش را عنوان ميكند.
«ارزشهاي اخلاقي» به صورت جنبي بر كنشها، مؤثر است و صرفا هدفگيري مستقيم نيست.
بنابراين، از لحاظ اخلاقي اشتباه است كه دولت اهداف همه شمولِ برابرسازي را از قبيل: توزيع مجدد درآمد و ثروت از طريق هر ابزاري مثل ماليات بستن بر ثروتمندان و توزيع عايدات بين فقرا، انجام دهد.
با استدلالي مشابه، روشن ميشود كه «بازار» بهترين حافظ حقوق مربوط به مالكيت خصوصي است زيرا خدشهاي به حقوق اخلاقي فرد وارد نميسازد.
اقدام دولت تنها چارچوب حفظ و حراست از حقوق فردي توجيه ميشود.
«نوزيك» احتمالاً قويترين نكته درباره بازار را در چارچوب اخلاقي مطرح ساخته است.
او توجيه «لاك»(8) درباره نظام بازارهاي آزاد را براساس اصل امتياز متقابل گسترش داده است.
به اعتقاد «لاك» نظام بازار كه سبب انجام دادن مبادلات آزاد ميشود و به گسترش تقسيم كار كمك ميكند، بهترين (آلترناتيو جايگزين) دولت فرضي است كه ماهيتا بر عدم تعاون استوار است.
«نوزيك» از اين هم فراتر رفته، ميگويد: از آنجا كه كيفيت ذاتي نظام بازار بر مداخلهنكردن در حقوق فردي قرار دارد، سيستم بازار بر هر نوع نظام تعاوني حتي اگر اين نظام آلترناتيو نشان دهد كه بيشترين امتياز متقابل را داراست، برتري دارد.
زيرا به قول وي، هر سيستم تعاوني ديگر در حقوق فردي مداخله ميكند.
مباحث «نوزيك» بر آن است تا هر چه بيشتر نقش دولت را در موضوعات اجتماعي و اقتصادي محدود سازد، تا زنجيرهاي موجود از پايِ آزادي فردي، حتي آنها كه صرفا نفع خود فرد را تأمين ميكند، حتيالامكان بازگردد.
از لحاظ علمي، اين مباحث مقولات جديدي نيست.
زيرا بحث «نوزيك» بر استدلال منظم، ابتكاري و معمولي، استوار نيست و به همين سبب نميتواند مالكيت خصوصي و دفاع از حقوق بيقيد و شرط را توجيه كند.
توجيهي كه تنها بر روشهاي اجرايي و قواعدي كه دولت در مورد فرآيندهاي اكتساب و انتقال مالكيت وضع ميكند، استوار است.
ولي «آلن بوخانان» (1985 م) ميگويد: «اين مباحث به اين حقيقت توجه ندارد كه مبادلات اختياري در بازار، هر چند ممكن است از لحاظ اخلاقي و بدون استثنا در انزوا باشد، بااين وصف امكان دارد به طور فزايندهاي به گسترش نابرابريها كمك كند.
» بنابراين، عدالت اقتضاء ميكند كه نوعي نظارت بر نابرابريهاي ناشي از آثار متراكم مبادلات فردي، وضع شود.
به علاوه به ندرت اتفاق ميافتد كه دولت شكل خاصي از توزيع دارايي را از طريق مقررات و روشهاي اجرايي دقيق و درست طراحي كند.
به گونهاي كه، به گفته «نوزيك» از طرف كليه افراد، گروهها و دولت، مقدس تلقي شود و با اين حال حق تغيير اين شكلِ توزيع انكار شود.
حتي اگر نتايج از لحاظ اجتماعي مذموم جلوه كند البته دولت ميتواند يك غول فرانكشتينِ(9) رها شده را از طريق روشهاي اجرايي قانوني بيافريند، ولي حتي وقتي اين غول بخواهد همه اجتماع را خراب كند و آن را منهدم سازد، به اين معناست كه براي روشهاي اجرايي و مقررات قانوني موجود درجهاي از تقدس قائل شدهايم.
«نوزيك» ميگويد هر اقدام دولت در محو فقر مطلق يا نسبي، از قبيل، اعطاي يارانه به مصرفِ فقرا و اخذ ماليات از درآمد و ثروت اغنيا، غيرمشروع است زيرا با حقوق فردي اخلاقي (روش اجرايي) تضاد پيدا ميكند.
پيوند اخلاق و اقتصاد در بخشهاي پيشين اشاره شد كه ارزشهاي اخلاقيِ يك جامعه را ميتوان به گونهاي پرثمر در بدنه نظري و عملي توسعه وارد ساخت و ارزشهاي اخلاقي را به دقت و با توجه به نتايج اجتماعي و اقتصادي آنها انتخاب كرد.
به منظور بيان مجدد عنوانهاي مطالب در پايان بحث و فحصِ بايد گفت: قواعد مربوط به تصميمگيري اگر عاري از ارزشها باشد نامفهوم و بدون موضوع و در عين حال غير مولد خواهد بود.
نامفهوم است، زيرا چنين چيزي امكان ندارد.
حتي اصل «بهينگي ـ پارتو» نيز كاملاً عاري از ارزشها نيست و قضاوت ارزشي در خصوص حفظ وضع موجود را شامل ميشود.
همچنين غيرمولد است زيرا اجماع موجود در زمينه يك امر مشخص لزوما نشانگر يك تأييد عمومي نيست.
به هر حال، از ديدگاه اقتصاددانان توسعه، وقتي مشكلات اقتصادي از لحاظ اخلاقي مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد، مسائل جديدي به منصه ظهور ميرسد.
مثل مسأله انتخاب مجموعه ارزشهاي اخلاقي، كه براي جامعه سودمند است و استقرار عدالت توزيعي را (كه به درستي تعريف شده و در چارچوب اقتصاد روبهرشد است) سبب ميشود.
مسلما، ارزشهاي اخلاقي كه به ابقاي وضع غيرعادلانه موجود در جامعه منجر شود، نميتواند براي تجزيه و تحليل اقتصادي، نقطه ارجاع محسوب گردد.
نظريات حقوقاخلاقي طرفدارانِ «بيتوجهي به آثار اخلاقي» مثل نظريه استحقاقِ «نوزيك» در رديف اخلاقِ غيراخلاقي طبقهبندي ميشود كه تنها برخي از اقتصاددانان آن را ميپذيرند.
بزرگترين اصل عدالت طرفداران «رالس» كه بر به حداكثر رسانيدن رفاه محرومترين افراد جامعه تأكيد ميورزد، نمونهاي است از اخلاقياتي كه اقتصاد توسعه بايد آن را به عنوان نقطه ارجاع انتخاب كند.
هيچ نظريه با معنايي نميتواند از حفظ وضع موجود حمايت كند و با اينحال به عنوان نظريه توسعه، معتبر تلقي شود.
ما به موردي نياز داريم كه در آن، منظر انتخابِ عمومي وسيعتر بوده، وجوه اخلاقي برجسته باشد.
متأسفانه اقتصادِ عاري از اخلاق، در اين باره هيچگونه كمكي نميكند.
زيرا تنها به حقوق اخلاقي از لحاظ نتايجي كه ميتواند براي سطح مطلوبيتِ بنگاههاي اقتصادي ايجاد كنند، مينگرد.
زماني كه مستقيما ميخواهد اين حقوق را به اجرا درآورد، موضوعات مذكور معمولاً مسائل قانوني تلقي ميشوند كه داراي ارزش ذاتي بسيار اندك به منظور تجزيه و تحليل اقتصادي هستند.
اين به آن دليل است كه چنين ديدگاههايي مستقيما با مكتب مطلوبيتگرايي، كه بسياري از تجزيه و تحليلهاي اقتصادي برآن استوار است، در تضاد قراردارد.
الگوي «هارسني» در موردِ احتمال برابريِ قضاوتهاي ـ ارزشي اخلاقي، اصل «هِير(10)» در زمينه «عموميت(11)»، ديدگاه مكتب «رالس»، «عدالت به عنوان حزبي(12)»، اصل درجهبنديِ «ساپي»،(13) نظريه «سِن» درباره «قابليت» و تعداد ديگري از اين قبيل اصول دراينجا مورد بحث قرار نگرفته است.
حال آنكه اين اصول تا حد زيادي به تهيه الگوهاي مرسوم كه صراحتا داراي ابعاد اخلاقي هستند كمك كردهاند.
تبیان