درباره وبلاگ




نویسندگان

آمار وبلاگ

کل بازدید : 2760192
تعداد کل پست ها : 3866
تعداد کل نظرات : 34
تاریخ آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 1 آذر 1396 
تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 1 فروردین 1390 

آرشیو ماهانه

آرشیو موضوعی

پیوندها

دیگر امکانات

اگر اقتصاد علم نیست پس چیست؟ (2)

كاملا صحيح است كه مساله مربوط به اقتصاد در ساير نظريه‏هاى موفق علمى نيز مطرح است. از طرف ديگر اين نظريه‏ها بر اساس استانداردهاى موفقيت تكنولوژيك و پيش بينى كه اقتصاد تاكنون به آن دست نيافته است موفقيت‏خود را ثابت كرده‏اند. اين واقعيت كه اين نظريه‏ها طبيعت را در مفاصل خود نبريده‏اند، اين كه تا حدى به پاى اخلاف خود يا به پاى نظريه‏هاى بنيادى‏تر نرسيده‏اند، در فلسفه علم يك مساله را تشكيل داده است.

اما اين مساله، با آنچه اقتصاد با آن رو به روست، متفاوت است. زيرا اقتصاد تاكنون به موفقيتى كه آنها رسيده‏اند نرسيده است و آنچه اين واقعيات لازم مى‏دارد تبيين اين است كه چرا تاكنون نرسيده است. ادعا مى‏كنم بخشى از دليل اين است كه قاموس لغت توصيفى نتوانسته است طبيعت را در مفاصل خود جدا كند به نحوى كه هيچ بهبود نظريه اقتصادى فعلى نتوانسته است قوانينى ناظر بر فعاليتهاى اقتصادى بوجود آورد.

مقايسه‏اى بهتر از ژنتيك مندل براى نظريه اقتصادى، نظريه «فلوژيستون‏» است كه شكست آن بدليل تناقض آن با نظريه اكسيژن بود كه جانشين آن شد. نظريه فلوژيستون از لحاظ علمى مرده است زيرا چيزى بنام فلوژيستون (مايه آتش) وجود ندارد، زيرا مفهوم فلوژيستون طبيعت را در مفاصل خود جدا نمى‏كند. فلوژيستون يك «نوع‏» طبيعى نيست. اين يك واقعيت تجربى درباره طبيعت است. بنابراين نظريه اقتصاد، و فلوژيستون از لحاظ روش شناختى معيوب نيستند بلكه به سادگى، غلط بشمار مى‏روند. اما در مورد نظريه اقتصادى چطور؟ چگونه مى‏توانم استدلال فلسفى پوشيده خود را با كاربرد آشكار مصنوعاتى نظير قوانين عرضه و تقاضا وفق دهم. بالاخره اين يك واقعيت‏بازار است كه براى تمامى كالاها نهايتا قيمت است كه عرضه و تقاضا را در جهاتى كه نظريه‏هاى اقتصاد خردى ديكته مى‏كند تحت تاثير قرار مى‏دهد. قطعا اين يك نظم اقتصادى و پيامد انتخاب، ترجيحات و اعتقادات مردمى است.

هماهنگ كردن مطلوبيت اندك نظريه اقتصادى با تشخيص من از بيمارى آن وظيفه‏اى است كه براى آن راه حلهاى زيادى وجود دارد. نخستين چيزى كه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه اگر چه قوانين عرضه و تقاضا و ديگر گزارهاى عمومى سطح بازار، از ادعاهايى درباره عوامل قصدى تعيين كننده اقدام‏هايى فردى استنتاج مى‏شود، منطقا از اين ادعاها جداست و بهتر از آن مى‏توان نشان داد از فرضياتى تبعيت مى‏كنند كه انكار مستقيم اين ادعاهاى عمومى درباره اقدام عقلانى است.

از اين فرض كه افراد به طريقى كاملا عادتى رفتار كرده، همواره همان سبد كالا يا سبدى كاملا مشابه با آن كالاهاى موجود را صرفنظر از قيمت آن خريدارى مى‏كنند، تقاضاى با شيب نزولى نتيجه مى‏شود، به همان نحو كه از فرض اين كه خريدارى آنها تماما بدون فكر و تصادفى است نتيجه مى‏گردد. در مورد انتخاب كار آفرين نيز همين را مى‏توان گفت.

بنابراين اگر رويكرد حدى قصدى را به رفتار انسانى در پيش گيريم، منطقا يا حتى بطور نظرى ما را مجبور نمى‏كند از اين «قوانين‏»، بكشيم. از طرف ديگر نمى‏توانيم كاربرد آنها را به فراتر از كيفى‏ترين يا عامترين سطوح بكشانيم يا مقدار پارامترهاى آنها نظير كشش را كمى كنيم يا پيش بينى يا درك خود در بكارگيرى اين اصول را بهبود بخشيم.

حال اين واقعيت كه مى‏توانيم گزاره‏هاى عمومى غلط يا پوچ را تا حدى معين، به سودمندى بكار بريم، در فلسفه علم چيز اسرارآميزى نيست.

روشن‏ترين مثال از اين گزاره‏هاى عمومى غلط يا پوچ كه با قيد و شرطهاى مفيد هستند، هندسه اقليدسى (13) است. به مدت دو هزار سال اين نظام اصل موضوعى را «علم فضا» مى‏دانستند. سر بزرگى كه آن را فرا گرفته بود اين بود كه چگونه مى‏توانيم دانشى پيشينى از ماهيت جهان، كه دانش فضا، هندسه اقليدسى، به ما ارائه مى‏دهد داشته باشيم. از زمان پوانكاره و انيشتاين اين مساله تا حد زيادى حل شده است. قبل از قرن بيستم، هندسه اقليدسى بطور دو پهلو هم يك نظام اصول موضوعه محض درباره اشياء مجرد بشمار مى‏رفت كه تعاريف ضمنى از واژه‏هاى خود داشت (و بنابراين بطور پيشينى درست‏بشمار مى‏رفت) و هم يك مجموعه ادعاها درباره روابط فضايى واقعى بيان اشياء واقعى در جهان قلمداد مى‏شد. دو پهلوئى اين تفسيرها تا حدودى مساله كانت را دال بر اين كه چگونه گزاره‏هاى تركيبى مى‏توانند از پيش شناخته شده باشند دامن زد.

هندسه اقليدسى هنگامى كه شناخته شود، درخواهيم يافت اگر به عنوان نظريه روابط واقعى فضايى تفسير شود غلط خواهد بود و اگر به عنوان مجموعه‏اى از حقايق پيشينى تفسير شود كه بطور ضمنى واژه‏هايى را كه در آن ظاهر مى‏شود تعريف مى‏كند، پوچ است. از ديدگاه ما، بهتر از آن، نشان داده شد كه به عنوان مجموعه‏اى از قراردادها، خارج از مقادير معين فاصله و جرم در فضا، بى فايده و بدون كاربرد است. از قبل نمى‏توانيم بگوئيم چرا هيچ كس به اين حقايق درباره هندسه توجه نكرد و چرا قبل از 1919 براى پاسخگويى به سؤالات تجربى جغرافى، مهندسى مكانيك و اخترشناسى كاملا رضايت‏بخش تصور مى‏شد. البته دليل اين است كه براى اين سؤالها نه به ابزار اندازه‏گيرى دقيق كه نارسائيهاى هندسه اقليدسى را آشكار سازد احتياج داشتيم نه آنها را در اختيار داشتيم.

وقتى به افزايش دقت اندازه‏گيرى به فراسوى حد معمول نياز پيدا كرديم (مثلا در كيهان‏شناسى) بايد از هندسه اقليدسى به نفع يكى از دو هندسه نااقليدسى دست‏برداريم. يك راه تشريح سرنوشت قرن 20 هندسه اقليدسى اين است كه بگوئيم واژه‏هاى مربوط به نوع‏هاى طبيعى اشاره ندارند: طبيعت از پيش بينيهاى هندسه اقليدسى كاربردى فاصله مى‏گيرد زيرا مثالها، مصداقها و موارد واژه‏هاى مربوط به نوع آن نظريه را در بر ندارد. مثلثهاى اقليدسى وجود ندارد. اين چيزى است كه تنها پس از ابداع نظريه ديگر، يعنى نظريه عمومى نسبيت (كه نه تنها اين واقعيت را آشكار مى‏سازد بلكه ميزان موفقيت هندسه اقليدسى را هنگامى كه براى ناحيه كوچكى از فضا بكار مى‏برد نشان مى‏دهد) آشكار خواهد شد.

البته نظريه اقتصادى چيزى نظير موفقيت هندسه اقليدسى بدست نياورده است. اما كاربرد آشكار برخى از ادعاهايش را بايد با توسل به همان عواملى توضيح داد كه بيان مى‏كند چرا قضيه فيثاغورث را با فقدان مثلثهاى اقليدسى و خطوط مستقيم اقليدسى، مى‏توانيم بكار ببريم. مى‏توانيم قوانين عرضه و تقاضا را هر چند موجودات انسانى كارگزاران عقلايى اقتصادى نيستند، بكار بريم.

به عبارت ديگر مى‏توانيم اين قوانين را بكار بريم، حتى اگر افراد، انتخابى را كه نشان دهنده نظم تجربى حاكم بر انتظارات و مقاصدشان است، به عمل نياورند. زيرا واژگان مربوط به نوع نظريه اقتصادى، نسبت‏به نوع‏هاى حقيقى كه در آن رفتار انسانى بدرستى طبقه بندى شده است متفاوت است. اين تفاوت نيز بزرگتر از تفاوت ميان واژگان مربوطه به نوع هندسه كاربردى و واژگان مربوط به فيزيك است. مثلثهاى اقليدسى وجود ندارد اما مى‏توانيم ميزان انحراف هر مثلث فيزيكى و ادعاهاى اقليدسى درباره آن را حساب كنيم. زيرا يك نظريه فيزيكى براى تصحيح اينها وجود دارد، يعنى همان نظريه‏اى كه نشان داد هندسه اقليدسى از لحاظ واقعى غلط است.

ما نمى‏توانيم چنين بهبودهايى در كاربرد قوانين عرضه و تقاضا بوجود آوريم; نمى‏توانيم چيزى بهتر از كاربرد عام و ماسبق آنها انجام دهيم، نمى‏توانيم پارامترهاى آنها يا استثنائات آنها را مشخص كنيم زيرا نظام اصول موضوعه‏اى كه با آن اينها را مى‏سازيم از واقعيات فاصله زيادى مى‏گيرند. علاوه بر اين، هيچ نظريه مكمل آنها را در دست نداريم كه ما را قادر سازد اين انحراف را اندازه بگيريم و آنها را به درستى تصحيح كنيم. اين تفاوتى نوعى ميان هندسه اقليدسى و نظريه اقتصادى است.

تفاوت كاربرد آنها تنها مربوط به درجه است و محمول‏هاى هيچ كدام انواع طبيعى را مشخص نمى‏سازد اما آنها از لحاظ نوع، با هم متفاوت اند زيرا براى هندسه اقليدسى يك نظريه، يعنى فيزيك، وجود دارد كه ما را قادر مى‏سازد كاربرد پيامدهايش را تصحيح كرده و بهبود بخشيم. چنين نظريه‏اى كه ما را قادر مى‏سازد كاربرد نظريه اقتصاد را بهبود بخشيم وجود ندارد.

چنين نظريه‏اى البته از لحاظ منطقى ممكن است. اين را گونه‏اى از روان‏شناسى شناختى (14) مى‏گويد كه پل رابطى از متغيرهاى اقتصادى نظير ترجيحات و انتظارات و وضعيتهاى روان‏شناسى مستقل قابل شناسايى بوجود مى‏آيد. چنين نظريه‏اى ممكن است ما را قادر سازد واقعا انتخابهاى اقتصادى فردى را پيش بينى كرده و پيش بينيهاى اقتصاد خردى آنها را هنگامى كه به اشتباه مى‏روند تصحيح كنيم.

اين نظريه يا ما را قادر مى‏سازد اقتصاد خود را به فراسوى سطحى كه در آن به مدت يكصد سال قرار داشته است‏بهبود بخشيم يا نشان خواهد داد عوامل تعيين كننده رفتار انسانى چنان نسبت‏به فرضيات نظريه نامانوسند كه بهتر است‏بطور كامل اقتصاد خرد را كنار بگذاريم.

به عبارت ديگر، چنين نظريه‏اى نشان خواهد داد يا نظريه اقتصادى شبيه هندسه اقليدسى است‏يا نظير نظريه فلوژيستون است‏يا شايد چيزى ما بين آن دو است. اما واقعيت اين است كه چنين نظريه‏اى نه در شرف وقوع است و نه در افق دور اثرى از آن ديده مى‏شود. بدتر از اين، حتى اگر موجود نيز بود، بعيد بود واقعا اقتصاددانان را از برنامه پژوهشى قصدى و حدى خود منحرف كند. و دليل نيز اين نيست كه اقتصاددانان از بابت‏سطح موفقيت نظريه خود خشنوداند، سطحى كه بيشتر به سطح موفقيت نظريه فلوژيستون مربوط است تا هندسه اقليدسى، بلكه دليل اين است كه آنها واقعا به مساله كاربرد تجربى اصلا علاقه‏اى ندارند. در غير اين صورت برخى از رويكردهاى غيرقصدى يا غير تجربى به رفتار اقتصادى كه اكنون موجود است از مدتها قبل، علاقه بيشتر اقتصاددانان را بخود جلب مى‏كرد. (15)

تبيين من از شكستهاى اقتصاد، اعتبارى بيش از چندين بديل به اقتصاددانان مى‏بخشد. براى مثال، اين تبيين بسادگى نظريه اقتصادى را عقلانى ساختن ايدئولوژيك سرمايه دارى بورژوازى نمى‏داند; و نبوغ عظيمى كه وقف توسعه اين نظريه شده است را قدر مى‏شناسد. اين تبيين روش‏هاى اقتصاد را با ابهام و آشفتگى و نگاه نمى‏كند. اين تبيين، شكست نظريه را در انگاره تجربى درباره عوامل تعيين كننده رفتار انسانى مجسم مى‏سازد كه اقتصاددانان نيز در اين كار با ما شريك اند. اما اين انگاره غلط است و بنابراين اقتصاد بر اعتقاد كاملا مشروط و در عين حال، محورى و اشتباه استوار است. درست‏شبيه اين اعتقاد كه هندسه اقليدسى دانش فضاست كه بر اعتقاد كاملا مشروط و به همان ميزان محورى اشتباه (يعنى اين كه مسير نور خطوط مستقيم اقليدسى است) استوار است. اما همان طور كه گفتيم، تاريخ نظريه اقتصادى نشان مى‏دهد از اقتصاددانان نمى‏توان انتظار داشت‏به يك برنامه پژوهشى قصدى و حدى، صرفنظر از نارسائى‏هاى تجربى آن، تعهد داشته باشند. مساله فوق اين سؤال را بوجود مى‏آورد كه به موازات دفاعيه [مؤلف] پيش مى‏رود: اگر اقتصاد به روشى كه يك علم رفتار مى‏كند عمل نمى‏كند، چه نوع فعاليتى بشمار مى‏رود؟ اگر اقتصاددانان در حقيقت‏يك نظريه مشروط تجربى را كه متعاقبا درك تبيينى و پيش بينى ما را از رفتار اقتصادى بهبود بخشند، پرورش نداده‏اند، اين پيشرفت قابل توجه فكرى چه هدفى در سردارد؟ توازى اى را كه من با هندسه اقليدسى نشان دادم به پاسخ اين سؤال كمك مى‏كند.

هندسه اقليدسى زمانى علم فضا گفته مى‏شد، اما علم گفتن واقعا آن را به يك علم تبديل نمى‏كرد و ما به اينجا رسيده‏ايم كه پيشرفتهاى مربوط به اصول موضوعه و گسترش در هندسه را رويدادى در علم نمى‏دانيم بلكه در رياضيات مى‏دانيم. اقتصاد را اغلب علم توزيع منابع كمياب گفته‏اند، اما آن را علم گفتن، سبب نمى‏شود واقعا يك علم شود. از سال 1800 به بعد پيشرفتهاى اين دو رشته علمى، شامل بهبود و پيشرفت استحكام در استنتاج و قياس، صرفه جوئى، تقريب بهتر و اثبات نتايج عمومى‏تر، بدون بذل توجه به مفيد بودن نتايج، مى‏شود.

در هندسه، اصل پنجم، اصل توازى، بيش از پيش مورد توجه واقع شد، كه دليل آن ترديد در مورد آن اصل نبود، بلكه دليل اين بود كه به نظر مى‏رسيد بيش از ديگر اصول زائد باشد. بحران هندسه در قرن نوزدهم با كشف اين كه انكار اصل توازى، نظام اصول موضوعه منطقى ناسازگارى ايجاد نخواهد كرد دامن زده شد.

بنابراين مساله شان شناختى هندسه حادتر شد. بعد از افلاطون، برخى، اعتقاد داشتند هندسه مجموعه معين شهودى از تعميمهاى تجريدى است. برخى به تبعيت از ميل اعتقاد داشتند مجموعه‏اى از تعميمهاى تجربى است. ديگران، به تبعيت از كانت آن را مجموعه‏اى از حقايق تركيبى پيشينى مى‏دانستند. با تميزدادن ميان هندسه به عنوان يك نظام اصول موضوعه محض، مركب از حقايق تحليلى درباره اشياء مجرد، با يا بدون مصداقهاى واقعى فيزيكى; و هندسه به عنوان نظريه كاربردى در مورد مسير شعاعهاى نور، (كه نشان داده شد به دلايل ذكر شده در نظريه نسبيت غلط است) مساله حل شد. بعلاوه، مساله‏هاى مجرد و فاقد نكته هندسه‏دانان قرن نوزدهم براى توسعه هندسه‏هاى غير اقليدسى، نقش تجربى مهم و غير منتظره‏اى در كمك به ما در درك ساختار فضا داشت، زيرا بوضوح ساختار واقعى فضا در كليت‏خود را شرح مى‏داد.

البته هندسه محض، هم اقليدسى و هم غير اقليدسى، موضوع پژوهشهاى مستمر رياضى بود و هر دو كاربردهايى پيدا كرده بودند كه 80 سال قبل در رؤيا هم متصور نبود.

اكنون تاريخ اقتصاد را در همين دوره با اين موضوع مقايسه كنيد. برخلاف نظريه فيزيكى، يا ساير علوم اجتماعى، اقتصاد نيز همانند هندسه دقيقا مشمول همان فراموشى شد. برخى آن را همراه با «ليونل رابينز»، مجموعه‏اى افلاطونى از توصيف‏هاى از لحاظ شهودى آشكار، ايده آل شده، اما در هر حال درست از رفتار انسانى مى‏دانستند. ديگران، به تبعيت از «لووديك فون مايزز»، اصرار داشتند كه اقتصاد مجموعه‏اى كانتى از حقايق تركيبى پيشينى درباره عقلانيت است.

برخى ديگر، شبيه قراردادگرايان هندسى و به تبعيت از «تى. دبليو. هاچيسون‏» آن را به عنوان مجموعه‏اى از اين همان گوئى، به عنوان نظامى محض از تعاريف ضمنى، بدون هرگونه ارتباطى با جهان خارجى مى‏نگريستند. هنوز هم برخى، به تبعيت از ميل، اعتقاد دارند اقتصاد مجموعه‏اى از ايده‏آل سازيهاى نظم‏هاى تقريبى تجربى است. سرانجام، برخى، به تبعيت از «فريدمن‏»، آن را همانگونه كه اثبات گرايان به هندسه مى‏نگرند، يك حساب تفسير نشده (محاسبه تفسير نشده) مى‏دانستند.

اغلب اقتصاددانان، نظير اغلب هندسه‏دانان، بدون اين كه اصلا به مساله شان شناختى نظريه اقتصادى فكر كنند، به اثبات قضيه‏ها و استخراج نتايج پرداختند. براى آنها سؤال واقعا مهم، در مقام مقايسه با علاقه هندسه‏دانان به اصل توازى، اين بود كه آيا قضيه «والراس‏»كه تعادل عمومى تصفيه كننده بازار است، وجود دارد و پايدار و يگانه است از اصول نظريه اقتصاد خرد نتيجه مى‏شود.

والراس اين نتيجه را در 1874، و به عنوان صورى سازى اعتقاد آدام اسميت درباره اقتصادهاى غير متمركز ارائه داد اما قادر نبود براى اين قضيه چيزى بيش از يك استدلال شهودى ارائه دهد. تنها در سال 1934 بود كه «آبراهام والد»، اثباتى بسيار سخت و پيچيده اما رضايت‏بخش ارائه داد و از آن زمان به بعد تلاش زيادى وقف ايجاد اثباتهاى باشكوه‏تر، قدرتمندتر و بكرتر نسبت‏به اين قضيه شده است. درست همان طور كه هندسه‏دانان قرن نوزدهم پيامدهاى تغيير فرضيات قوى هندسه اقليدسى را كشف مى‏كردند، اقتصاددانان، انرژى زيادى را معطوف تغيير دادن فرضيات جدا مهم درباره تعداد كارگزاران، انتظارات آنها، بازده به مقياس و تقسيم‏پذيرى، و تعيين اين كه آيا يك اقتصاد سازگار - يك تعادل تصفيه كننده بازار- بوجود خواهد آمد كه پايدار و يگانه باشد، كردند.

علاقه آنها به اين نتيجه صورى كاملا مستقل، و در حقيقت على رغم اين واقعيت است كه فرضيات آن درباره توليد، توزيع، و اطلاعات، آشكارا غلط است. اثبات تعادل عمومى، پيشرفت عالى اقتصاد رياضى است.

اما همان طور كه هندسه به عنوان يك علم در سال 1919 (كه مشاهدات، نظريه عمومى نسبيت را تاييد كرد)، با بحران مواجه شد، اقتصاد نيز به همين ترتيب نيز با واقعيت آشكار بحران بزرگ، با بحران رو به رو شد. تا مدتها بعد از سال 1929، اقتصاددانان اين باور را كه تعادل عمومى والراس وضعيتى است كه بازارها، حداقل در بلند مدت، به آن سمت‏حركت مى‏كنند از دست داده بودند.

واكنش عمده به اين بحران كينزينيسم بود. تا آن جا كه اين نظريه حدى بر انكار فرض بنيادى اقتصاد خرد تكيه دارد، كه انتظارات كارگزاران اقتصادى عقلايى است، دچار توهم پولى نيستند و اقدامات خود را با محيط فعلى و آتى اقتصادى هماهنگ مى‏كنند، نظريه كينزى نشان دهنده انقلابى مفهومى نظير انقلاب هندسه غير اقليدسى بود. البته كينز كل پيروزى را به خود اختصاص نداد، حتى هنگامى كه به نظر مى‏رسيد نظريه او توضيح دهد چرا به تعادل عمومى تصفيه كننده بازار هرگز نزديك نمى‏شويم. يك دليل اين است كه بسيارى اقتصاددانان همچنان به مسائل صرف صورى نظريه سنتى، و كاملا صرف نظر از بى ربطى آن با درك دنياى واقعى، علاقه نشان مى‏دادند.

اين اقتصاددانان بطور ضمنى اقتصاد خرد را به عنوان يك نظام صرف اصول موضوعه كه واژگان و عبارات آن ممكن است در جهان واقعى جلوه‏اى داشته يا نداشته باشد، درست نظير هندسه اقليدسى (على رغم اين كه عناصر آن واقعا وجود داشته باشند) بسيار مورد توجه قرار دادند، از آن مهمتر براى تاريخ اقتصاد، هرگز نظريه‏اى كه بتواند نظير نقشى را كه فيزيك براى هندسه بازى كرد بازى كند، وجود نداشته و ندارد. فيزيك ما را قادر مى‏سازد ميان هندسه‏هاى كاربردى بديل انتخاب كنيم و انحرافات از مشاهده واقعى آن هندسه‏اى را كه رد كرده‏ايم توضيح دهد. چنين نظريه‏اى كه به عنوان يك نظريه كمكى، در انتخاب ميان نظريه كاربردى تعادل نئوكلاسيك و نظريه تعادل كينزى نقشى داشته باشد وجود ندارد.

هنگامى كه در دهه 1970 نظريه كينزى، بر مبناى واقعيات تجربى تورم و بيكارى همزمان ويران شد، كه همانند واقعيت تعادل تصفيه كننده بازار دهه 1930 رام نشدنى بود، نتيجه آن بازگشت مشتاقانه به نظريه سنتى بود. اقتصاددانان بحران بزرگ را فراموش نكرده‏اند، اما علاقه آنها به آن ظاهرا به اين محدود شده است كه نشان دهند، بالاخره، رويكرد والراسى، حداقل از لحاظ منطقى، با آن سازگار است، يعنى چيزى كه مخالفان اوليه كينز آنها را كسر شان خود نمى‏دانستند. به اختصار، نظريه و توسعه آن همانند هندسه قبل از انيشتين، از تاثيرات تجربى بدور مانده بود و تمامى اينها شهادت مى‏دهند كه اقتصاد را مى‏توان به بهترين وجه به عنوان شاخه‏اى از رياضيات دانست كه در محل تقاطع نظامهاى اصول موضوعه محض و كاربردى قرار دارد.

بخش زيادى از اسرارآميزى توسعه واقعى نظريه اقتصاد -روى آوردن به صورى گرايى، انزواى آن از ارزيابى‏هاى تجربى، علاقه آن به اثبات امكانات كاملا صورى و مجرد، عدم تغيير خصايص آن در دوره‏اى صدساله، و منازعه درباره شان شناختى آن - را اگر از اين مفهوم كه علم اقتصاد هدف يا ادعاى يك علم تجربى از رفتار انسانى را دارد دست‏برداريم، قابل فهم و درك خواهد بود. بجاى اين، بايد آن را شاخه‏اى از رياضى بدانيم كه به بررسى خواص صورى مجموعه‏اى مفروضات درباره متعدى بودن روابط مجرد مى‏پردازد: اصول موضوعه‏اى كه به طور ضمنى يك مفهوم تكنيكى از عقلانيت را تعريف مى‏كند، درست همانگونه كه هندسه خواص صورى نقاط و خطوط مجرد را بررسى مى‏كند.

اين واژه مجرد «عقلانيت‏» ممكن است تفسيرهاى بالقوه بسيار بيشترى از آنچه اقتصاددانان تشخيص مى‏دهند داشته باشد، اما بر رفتار انسانى و پيامدهاى آن اثر كمترى از آنچه ما معقولانه از اقتصاددانان مى‏خواهيم آشكار سازند خواهد داشت.

در ارائه اين پاسخ، به اين سؤال كه اقتصاد واقعا چيست، پيامدهاى عملى مهمى متصور خواهد بود. اگر اقتصاد را به بهترين نحو به عنوان شاخه‏اى از رياضيات بدانيم كه در محل تقاطع هندسه محض و كاربردى قرار دارد، آنگاه نه تنها چندين اسرار شناختى مربوط به اقتصاد حل مى‏شود، بلكه از آن مهمتر چشم انداز ما از آثار نظريه اقتصادى بايد اساسا تغيير كند. زيرا اگر اين ديدگاه درست‏باشد نمى‏توانيم درخواست كنيم اقتصاد راهنمايى قابل اطمينان براى رفتار كارگزاران اقتصادى و عملكرد اقتصاد بطور كلى باشد كه براى آن تنظيم سياست عمومى از اقتصاد خواسته مى‏شود. نبايد اعتماد زيادى به پيش بينيهاى مبتنى بر آن داشته باشيم و نه هنگامى كه اين پيش بينيها غلط از كار در مى‏آيند آن را محكوم كنيم. زيرا همانند رابطه اختر فيزيك با هندسه، نمى‏تواند بيش از هندسه اقليدسى در كاربردهاى اختر فيزيكى، قابل اتكا يا مستحق سرزنش باشد. زيرا بدون اقتصاد حتى توهم اين را هم كه ما پيامدهاى بالقوه، درازمدت، يا صرفا ممكن انتخابهايى را كه سياستگذران مجبور به اتخاذ آن هستند درك مى‏كنيم، از دست‏خواهيم داد.

البته اين اخطار كه از دست رفتن توهم ممكن است موجبات پيشرفت را فراهم آورد قطعا سودمند است. از طرف ديگر، اين خلا ممكن است‏شالوده‏اى واقعا مفيد براى تصميم‏گيرى درباره اقتصاد و بهبود آن بوجود آورد.

1) الكساندر روزنبرگ در سال 1946 در سالزبورگ اتريش به دنيا آمد و درجه دكترى اقتصاد خود را از دانشگاه جان هاپكينز اخذ كرد. او در حال حاضر استاد دانشگاه كاليفرنياست. وى نه تنها در فلسفه اقتصاد و فلسفه علوم اجتماعى بلكه در فلسفه زيست‏شناسى و نظريه عليت نيز مقالات زيادى نوشته است.

2) استاديار گروه اقتصاد دانشگاه مفيد.

3) عضو هيات علمى دانشگاه بوعلى و دانشجوى دوره دكترى اقتصاد.

4) براى اطلاع بيشتر ر.ك: يدالله دادگر، «كنكاشى در علميت اقتصاد»، نشريه معرفت، ش 23.

5) آدرس مقاله حاضر كه در يكى از نشريات معتبر به چاپ رسيده اين است:

The Philosophical Forum , Vol 14 , no 3-4 spring _summer 1983 PP296_314

6) اشاره به يكى از مقالات خود در سال 1976 مى‏كند كه دانشگاه پيتزبورگ منتشر ساخته است.

7) برخى از اقتصاددانان پرداختن به مباحث متدلوژى را كار فلاسفه مى‏دانند و لذا اهميتى براى آن قائل نمى‏باشند. مؤلف محترم به اين نكته توجه دارد.

8) تئورى اقتصاد خرد در مفاد وسيع پس از تثبيت انديشه نهايى گرايان (مارجيناليستها)، در سال 1870 يعنى اواخر قرن 19، صورت بندى شد. والراس، منگر و جونز حركت اوليه را آغاز كردند و مارشال و هيكس و ديگران به تكامل آن (بيشتر تحت عنوان اقتصاد نئوكلاسيك) پرداختند.

9) تئورى اقتصاد خرد (بويژه تفسير اوليه والراس) از آن چنان ساخت انتزاعى و داشتن فروض بسيار ساده كننده، برخودار است كه با بسيارى از واقعيت‏هاى خارجى اقتصاد همساز نبوده است. مؤلف سه نمونه از عدم سازگارى را اشاره نموده است.

10) بر مبناى نظريه انتخاب طبيعى داروين، فرض مى‏شود كه بطور طبيعى و در كوران مبارزات دائمى عناصر مختلف، نسل سازگار و عنصر مقاوم باقى مى‏ماند و عناصر ضعيف و ناسازگار با محيط نابود مى‏شوند.

11) در مقايسه علم اقتصاد و علم زيست‏شناسى، تحولات فنى در حوزه علم اخير بسيار شفاف‏تر و گسترده‏تر است. كشفيات مربوط به ژنتيك، را مقايسه كنيد با تاثيرات اجراى برنامه تعديل اقتصادى در كشورهاى جهان سوم انتقال خواص يك ژن و تاثيرات مربوطه تقريبا اجماع بيولوژيست‏ها را به همراه دارد، اما اختلاف نظر در مورد تاثير تئورى تعديل بسيار گسترده است.

12) جان استوارت ميل (1806-1873) صاحب نظر معروف اقتصاد سياسى است و جزو اولين اقتصاددانانى است كه از فلسفه اقتصاد و متولوژى آن سخن گفته است. هارواريان از اقتصاد دانان معاصر است كه نقش اساسى در مدل سازى دارد. كه باز هم به نحوى درگير در مباحث متدلوژى يك اقتصاد است.

13) هندسه اقليدسى يك نظام هندسى ارائه شده توسط رياضى دانان يونانى اقليدس (300 سال قبل از ميلاد) مى‏باشد. اين نظام هندسى مبتنى بر تعدادى تعاريف، نقاط، خطوط و امثال آن و چند فرض(مثل كل بزرگتر از جزء است‏يا خط راست توسط دو نقطه معين مى‏شود) مى‏باشد. اصل موضوعى اساسى در هندسه اقليدسى در مورد خطوط موازى است در اين رابطه بيان مى‏شود كه اگر نقطه‏اى خارج از يك خط مستقيم قرار داشته باشد، تنها يك خط به موازات آن خط مستقيم از آن نقطه قابل رسم است. در هندسه‏هاى غير اقليدسى از قرن 19 به بعد اين اصل رد شده است. و در نتيجه تحولات زيادى در نظام هندسى بوجود آمده است.

14) روانشناسى شناختى، يكى از نگرش هايى است كه در علم روش‏شناسى براى مطالعه انسان بكار مى‏رود. اين رشته تلاش مى‏كند فرايندهاى درونى انسان را بررسى كند. مغز انسان اطلاعات از محرك‏هاى بيرونى دريافت مى‏كند و آنها را به داده‏هاى جديدى تبديل مى‏كند. لذا مغز تنها يك دريافت كننده غير فعال نمى‏باشد (ديگر نگرش‏هاى روان شناختى مطالعه انسانى شامل، عصب‏شناسى، رفتار گرايى، انسان گرايى، روان شناختى تحليلى مى‏باشد.)

15) مؤلف در اين جا به يك سرى نگرش‏هاى جايگزين براى نگرش حدى اقتصاد نئوكلاسيك مى‏پردازد. نگرش اول مربوط به «هربرت ساييون‏» و يا «ديچارد سايرت‏» است كه بيشتر به بررسى رفتارهاى واقعى كارگزاران مربوط است. در نگرش «اس - جى - وينتر» از يك الگوى انتخاب طبيعى براى اقتصاد استفاده شده است و سرانجام الگوى «ان - جئورجيسكو -راجن‏» مدل اقتصادى را بر اساس الگوى ترموديناميك طراحى كرده است.

 

تبیان





[ دوشنبه 26 اردیبهشت 1390  ] [ 1:53 PM ] [ حمیدرضا نوری ] [ نظرات(0) ]