اگر اقتصاد علم نیست پس چیست؟ (2)
كاملا صحيح است كه مساله مربوط به اقتصاد در ساير نظريههاى موفق علمى نيز مطرح است. از طرف ديگر اين نظريهها بر اساس استانداردهاى موفقيت تكنولوژيك و پيش بينى كه اقتصاد تاكنون به آن دست نيافته است موفقيتخود را ثابت كردهاند. اين واقعيت كه اين نظريهها طبيعت را در مفاصل خود نبريدهاند، اين كه تا حدى به پاى اخلاف خود يا به پاى نظريههاى بنيادىتر نرسيدهاند، در فلسفه علم يك مساله را تشكيل داده است.
اما اين مساله، با آنچه اقتصاد با آن رو به روست، متفاوت است. زيرا اقتصاد تاكنون به موفقيتى كه آنها رسيدهاند نرسيده است و آنچه اين واقعيات لازم مىدارد تبيين اين است كه چرا تاكنون نرسيده است. ادعا مىكنم بخشى از دليل اين است كه قاموس لغت توصيفى نتوانسته است طبيعت را در مفاصل خود جدا كند به نحوى كه هيچ بهبود نظريه اقتصادى فعلى نتوانسته است قوانينى ناظر بر فعاليتهاى اقتصادى بوجود آورد.
مقايسهاى بهتر از ژنتيك مندل براى نظريه اقتصادى، نظريه «فلوژيستون» است كه شكست آن بدليل تناقض آن با نظريه اكسيژن بود كه جانشين آن شد. نظريه فلوژيستون از لحاظ علمى مرده است زيرا چيزى بنام فلوژيستون (مايه آتش) وجود ندارد، زيرا مفهوم فلوژيستون طبيعت را در مفاصل خود جدا نمىكند. فلوژيستون يك «نوع» طبيعى نيست. اين يك واقعيت تجربى درباره طبيعت است. بنابراين نظريه اقتصاد، و فلوژيستون از لحاظ روش شناختى معيوب نيستند بلكه به سادگى، غلط بشمار مىروند. اما در مورد نظريه اقتصادى چطور؟ چگونه مىتوانم استدلال فلسفى پوشيده خود را با كاربرد آشكار مصنوعاتى نظير قوانين عرضه و تقاضا وفق دهم. بالاخره اين يك واقعيتبازار است كه براى تمامى كالاها نهايتا قيمت است كه عرضه و تقاضا را در جهاتى كه نظريههاى اقتصاد خردى ديكته مىكند تحت تاثير قرار مىدهد. قطعا اين يك نظم اقتصادى و پيامد انتخاب، ترجيحات و اعتقادات مردمى است.
هماهنگ كردن مطلوبيت اندك نظريه اقتصادى با تشخيص من از بيمارى آن وظيفهاى است كه براى آن راه حلهاى زيادى وجود دارد. نخستين چيزى كه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه اگر چه قوانين عرضه و تقاضا و ديگر گزارهاى عمومى سطح بازار، از ادعاهايى درباره عوامل قصدى تعيين كننده اقدامهايى فردى استنتاج مىشود، منطقا از اين ادعاها جداست و بهتر از آن مىتوان نشان داد از فرضياتى تبعيت مىكنند كه انكار مستقيم اين ادعاهاى عمومى درباره اقدام عقلانى است.
از اين فرض كه افراد به طريقى كاملا عادتى رفتار كرده، همواره همان سبد كالا يا سبدى كاملا مشابه با آن كالاهاى موجود را صرفنظر از قيمت آن خريدارى مىكنند، تقاضاى با شيب نزولى نتيجه مىشود، به همان نحو كه از فرض اين كه خريدارى آنها تماما بدون فكر و تصادفى است نتيجه مىگردد. در مورد انتخاب كار آفرين نيز همين را مىتوان گفت.
بنابراين اگر رويكرد حدى قصدى را به رفتار انسانى در پيش گيريم، منطقا يا حتى بطور نظرى ما را مجبور نمىكند از اين «قوانين»، بكشيم. از طرف ديگر نمىتوانيم كاربرد آنها را به فراتر از كيفىترين يا عامترين سطوح بكشانيم يا مقدار پارامترهاى آنها نظير كشش را كمى كنيم يا پيش بينى يا درك خود در بكارگيرى اين اصول را بهبود بخشيم.
حال اين واقعيت كه مىتوانيم گزارههاى عمومى غلط يا پوچ را تا حدى معين، به سودمندى بكار بريم، در فلسفه علم چيز اسرارآميزى نيست.
روشنترين مثال از اين گزارههاى عمومى غلط يا پوچ كه با قيد و شرطهاى مفيد هستند، هندسه اقليدسى (13) است. به مدت دو هزار سال اين نظام اصل موضوعى را «علم فضا» مىدانستند. سر بزرگى كه آن را فرا گرفته بود اين بود كه چگونه مىتوانيم دانشى پيشينى از ماهيت جهان، كه دانش فضا، هندسه اقليدسى، به ما ارائه مىدهد داشته باشيم. از زمان پوانكاره و انيشتاين اين مساله تا حد زيادى حل شده است. قبل از قرن بيستم، هندسه اقليدسى بطور دو پهلو هم يك نظام اصول موضوعه محض درباره اشياء مجرد بشمار مىرفت كه تعاريف ضمنى از واژههاى خود داشت (و بنابراين بطور پيشينى درستبشمار مىرفت) و هم يك مجموعه ادعاها درباره روابط فضايى واقعى بيان اشياء واقعى در جهان قلمداد مىشد. دو پهلوئى اين تفسيرها تا حدودى مساله كانت را دال بر اين كه چگونه گزارههاى تركيبى مىتوانند از پيش شناخته شده باشند دامن زد.
هندسه اقليدسى هنگامى كه شناخته شود، درخواهيم يافت اگر به عنوان نظريه روابط واقعى فضايى تفسير شود غلط خواهد بود و اگر به عنوان مجموعهاى از حقايق پيشينى تفسير شود كه بطور ضمنى واژههايى را كه در آن ظاهر مىشود تعريف مىكند، پوچ است. از ديدگاه ما، بهتر از آن، نشان داده شد كه به عنوان مجموعهاى از قراردادها، خارج از مقادير معين فاصله و جرم در فضا، بى فايده و بدون كاربرد است. از قبل نمىتوانيم بگوئيم چرا هيچ كس به اين حقايق درباره هندسه توجه نكرد و چرا قبل از 1919 براى پاسخگويى به سؤالات تجربى جغرافى، مهندسى مكانيك و اخترشناسى كاملا رضايتبخش تصور مىشد. البته دليل اين است كه براى اين سؤالها نه به ابزار اندازهگيرى دقيق كه نارسائيهاى هندسه اقليدسى را آشكار سازد احتياج داشتيم نه آنها را در اختيار داشتيم.
وقتى به افزايش دقت اندازهگيرى به فراسوى حد معمول نياز پيدا كرديم (مثلا در كيهانشناسى) بايد از هندسه اقليدسى به نفع يكى از دو هندسه نااقليدسى دستبرداريم. يك راه تشريح سرنوشت قرن 20 هندسه اقليدسى اين است كه بگوئيم واژههاى مربوط به نوعهاى طبيعى اشاره ندارند: طبيعت از پيش بينيهاى هندسه اقليدسى كاربردى فاصله مىگيرد زيرا مثالها، مصداقها و موارد واژههاى مربوط به نوع آن نظريه را در بر ندارد. مثلثهاى اقليدسى وجود ندارد. اين چيزى است كه تنها پس از ابداع نظريه ديگر، يعنى نظريه عمومى نسبيت (كه نه تنها اين واقعيت را آشكار مىسازد بلكه ميزان موفقيت هندسه اقليدسى را هنگامى كه براى ناحيه كوچكى از فضا بكار مىبرد نشان مىدهد) آشكار خواهد شد.
البته نظريه اقتصادى چيزى نظير موفقيت هندسه اقليدسى بدست نياورده است. اما كاربرد آشكار برخى از ادعاهايش را بايد با توسل به همان عواملى توضيح داد كه بيان مىكند چرا قضيه فيثاغورث را با فقدان مثلثهاى اقليدسى و خطوط مستقيم اقليدسى، مىتوانيم بكار ببريم. مىتوانيم قوانين عرضه و تقاضا را هر چند موجودات انسانى كارگزاران عقلايى اقتصادى نيستند، بكار بريم.
به عبارت ديگر مىتوانيم اين قوانين را بكار بريم، حتى اگر افراد، انتخابى را كه نشان دهنده نظم تجربى حاكم بر انتظارات و مقاصدشان است، به عمل نياورند. زيرا واژگان مربوط به نوع نظريه اقتصادى، نسبتبه نوعهاى حقيقى كه در آن رفتار انسانى بدرستى طبقه بندى شده است متفاوت است. اين تفاوت نيز بزرگتر از تفاوت ميان واژگان مربوطه به نوع هندسه كاربردى و واژگان مربوط به فيزيك است. مثلثهاى اقليدسى وجود ندارد اما مىتوانيم ميزان انحراف هر مثلث فيزيكى و ادعاهاى اقليدسى درباره آن را حساب كنيم. زيرا يك نظريه فيزيكى براى تصحيح اينها وجود دارد، يعنى همان نظريهاى كه نشان داد هندسه اقليدسى از لحاظ واقعى غلط است.
ما نمىتوانيم چنين بهبودهايى در كاربرد قوانين عرضه و تقاضا بوجود آوريم; نمىتوانيم چيزى بهتر از كاربرد عام و ماسبق آنها انجام دهيم، نمىتوانيم پارامترهاى آنها يا استثنائات آنها را مشخص كنيم زيرا نظام اصول موضوعهاى كه با آن اينها را مىسازيم از واقعيات فاصله زيادى مىگيرند. علاوه بر اين، هيچ نظريه مكمل آنها را در دست نداريم كه ما را قادر سازد اين انحراف را اندازه بگيريم و آنها را به درستى تصحيح كنيم. اين تفاوتى نوعى ميان هندسه اقليدسى و نظريه اقتصادى است.
تفاوت كاربرد آنها تنها مربوط به درجه است و محمولهاى هيچ كدام انواع طبيعى را مشخص نمىسازد اما آنها از لحاظ نوع، با هم متفاوت اند زيرا براى هندسه اقليدسى يك نظريه، يعنى فيزيك، وجود دارد كه ما را قادر مىسازد كاربرد پيامدهايش را تصحيح كرده و بهبود بخشيم. چنين نظريهاى كه ما را قادر مىسازد كاربرد نظريه اقتصاد را بهبود بخشيم وجود ندارد.
چنين نظريهاى البته از لحاظ منطقى ممكن است. اين را گونهاى از روانشناسى شناختى (14) مىگويد كه پل رابطى از متغيرهاى اقتصادى نظير ترجيحات و انتظارات و وضعيتهاى روانشناسى مستقل قابل شناسايى بوجود مىآيد. چنين نظريهاى ممكن است ما را قادر سازد واقعا انتخابهاى اقتصادى فردى را پيش بينى كرده و پيش بينيهاى اقتصاد خردى آنها را هنگامى كه به اشتباه مىروند تصحيح كنيم.
اين نظريه يا ما را قادر مىسازد اقتصاد خود را به فراسوى سطحى كه در آن به مدت يكصد سال قرار داشته استبهبود بخشيم يا نشان خواهد داد عوامل تعيين كننده رفتار انسانى چنان نسبتبه فرضيات نظريه نامانوسند كه بهتر استبطور كامل اقتصاد خرد را كنار بگذاريم.
به عبارت ديگر، چنين نظريهاى نشان خواهد داد يا نظريه اقتصادى شبيه هندسه اقليدسى استيا نظير نظريه فلوژيستون استيا شايد چيزى ما بين آن دو است. اما واقعيت اين است كه چنين نظريهاى نه در شرف وقوع است و نه در افق دور اثرى از آن ديده مىشود. بدتر از اين، حتى اگر موجود نيز بود، بعيد بود واقعا اقتصاددانان را از برنامه پژوهشى قصدى و حدى خود منحرف كند. و دليل نيز اين نيست كه اقتصاددانان از بابتسطح موفقيت نظريه خود خشنوداند، سطحى كه بيشتر به سطح موفقيت نظريه فلوژيستون مربوط است تا هندسه اقليدسى، بلكه دليل اين است كه آنها واقعا به مساله كاربرد تجربى اصلا علاقهاى ندارند. در غير اين صورت برخى از رويكردهاى غيرقصدى يا غير تجربى به رفتار اقتصادى كه اكنون موجود است از مدتها قبل، علاقه بيشتر اقتصاددانان را بخود جلب مىكرد. (15)
تبيين من از شكستهاى اقتصاد، اعتبارى بيش از چندين بديل به اقتصاددانان مىبخشد. براى مثال، اين تبيين بسادگى نظريه اقتصادى را عقلانى ساختن ايدئولوژيك سرمايه دارى بورژوازى نمىداند; و نبوغ عظيمى كه وقف توسعه اين نظريه شده است را قدر مىشناسد. اين تبيين روشهاى اقتصاد را با ابهام و آشفتگى و نگاه نمىكند. اين تبيين، شكست نظريه را در انگاره تجربى درباره عوامل تعيين كننده رفتار انسانى مجسم مىسازد كه اقتصاددانان نيز در اين كار با ما شريك اند. اما اين انگاره غلط است و بنابراين اقتصاد بر اعتقاد كاملا مشروط و در عين حال، محورى و اشتباه استوار است. درستشبيه اين اعتقاد كه هندسه اقليدسى دانش فضاست كه بر اعتقاد كاملا مشروط و به همان ميزان محورى اشتباه (يعنى اين كه مسير نور خطوط مستقيم اقليدسى است) استوار است. اما همان طور كه گفتيم، تاريخ نظريه اقتصادى نشان مىدهد از اقتصاددانان نمىتوان انتظار داشتبه يك برنامه پژوهشى قصدى و حدى، صرفنظر از نارسائىهاى تجربى آن، تعهد داشته باشند. مساله فوق اين سؤال را بوجود مىآورد كه به موازات دفاعيه [مؤلف] پيش مىرود: اگر اقتصاد به روشى كه يك علم رفتار مىكند عمل نمىكند، چه نوع فعاليتى بشمار مىرود؟ اگر اقتصاددانان در حقيقتيك نظريه مشروط تجربى را كه متعاقبا درك تبيينى و پيش بينى ما را از رفتار اقتصادى بهبود بخشند، پرورش ندادهاند، اين پيشرفت قابل توجه فكرى چه هدفى در سردارد؟ توازى اى را كه من با هندسه اقليدسى نشان دادم به پاسخ اين سؤال كمك مىكند.
هندسه اقليدسى زمانى علم فضا گفته مىشد، اما علم گفتن واقعا آن را به يك علم تبديل نمىكرد و ما به اينجا رسيدهايم كه پيشرفتهاى مربوط به اصول موضوعه و گسترش در هندسه را رويدادى در علم نمىدانيم بلكه در رياضيات مىدانيم. اقتصاد را اغلب علم توزيع منابع كمياب گفتهاند، اما آن را علم گفتن، سبب نمىشود واقعا يك علم شود. از سال 1800 به بعد پيشرفتهاى اين دو رشته علمى، شامل بهبود و پيشرفت استحكام در استنتاج و قياس، صرفه جوئى، تقريب بهتر و اثبات نتايج عمومىتر، بدون بذل توجه به مفيد بودن نتايج، مىشود.
در هندسه، اصل پنجم، اصل توازى، بيش از پيش مورد توجه واقع شد، كه دليل آن ترديد در مورد آن اصل نبود، بلكه دليل اين بود كه به نظر مىرسيد بيش از ديگر اصول زائد باشد. بحران هندسه در قرن نوزدهم با كشف اين كه انكار اصل توازى، نظام اصول موضوعه منطقى ناسازگارى ايجاد نخواهد كرد دامن زده شد.
بنابراين مساله شان شناختى هندسه حادتر شد. بعد از افلاطون، برخى، اعتقاد داشتند هندسه مجموعه معين شهودى از تعميمهاى تجريدى است. برخى به تبعيت از ميل اعتقاد داشتند مجموعهاى از تعميمهاى تجربى است. ديگران، به تبعيت از كانت آن را مجموعهاى از حقايق تركيبى پيشينى مىدانستند. با تميزدادن ميان هندسه به عنوان يك نظام اصول موضوعه محض، مركب از حقايق تحليلى درباره اشياء مجرد، با يا بدون مصداقهاى واقعى فيزيكى; و هندسه به عنوان نظريه كاربردى در مورد مسير شعاعهاى نور، (كه نشان داده شد به دلايل ذكر شده در نظريه نسبيت غلط است) مساله حل شد. بعلاوه، مسالههاى مجرد و فاقد نكته هندسهدانان قرن نوزدهم براى توسعه هندسههاى غير اقليدسى، نقش تجربى مهم و غير منتظرهاى در كمك به ما در درك ساختار فضا داشت، زيرا بوضوح ساختار واقعى فضا در كليتخود را شرح مىداد.
البته هندسه محض، هم اقليدسى و هم غير اقليدسى، موضوع پژوهشهاى مستمر رياضى بود و هر دو كاربردهايى پيدا كرده بودند كه 80 سال قبل در رؤيا هم متصور نبود.
اكنون تاريخ اقتصاد را در همين دوره با اين موضوع مقايسه كنيد. برخلاف نظريه فيزيكى، يا ساير علوم اجتماعى، اقتصاد نيز همانند هندسه دقيقا مشمول همان فراموشى شد. برخى آن را همراه با «ليونل رابينز»، مجموعهاى افلاطونى از توصيفهاى از لحاظ شهودى آشكار، ايده آل شده، اما در هر حال درست از رفتار انسانى مىدانستند. ديگران، به تبعيت از «لووديك فون مايزز»، اصرار داشتند كه اقتصاد مجموعهاى كانتى از حقايق تركيبى پيشينى درباره عقلانيت است.
برخى ديگر، شبيه قراردادگرايان هندسى و به تبعيت از «تى. دبليو. هاچيسون» آن را به عنوان مجموعهاى از اين همان گوئى، به عنوان نظامى محض از تعاريف ضمنى، بدون هرگونه ارتباطى با جهان خارجى مىنگريستند. هنوز هم برخى، به تبعيت از ميل، اعتقاد دارند اقتصاد مجموعهاى از ايدهآل سازيهاى نظمهاى تقريبى تجربى است. سرانجام، برخى، به تبعيت از «فريدمن»، آن را همانگونه كه اثبات گرايان به هندسه مىنگرند، يك حساب تفسير نشده (محاسبه تفسير نشده) مىدانستند.
اغلب اقتصاددانان، نظير اغلب هندسهدانان، بدون اين كه اصلا به مساله شان شناختى نظريه اقتصادى فكر كنند، به اثبات قضيهها و استخراج نتايج پرداختند. براى آنها سؤال واقعا مهم، در مقام مقايسه با علاقه هندسهدانان به اصل توازى، اين بود كه آيا قضيه «والراس»كه تعادل عمومى تصفيه كننده بازار است، وجود دارد و پايدار و يگانه است از اصول نظريه اقتصاد خرد نتيجه مىشود.
والراس اين نتيجه را در 1874، و به عنوان صورى سازى اعتقاد آدام اسميت درباره اقتصادهاى غير متمركز ارائه داد اما قادر نبود براى اين قضيه چيزى بيش از يك استدلال شهودى ارائه دهد. تنها در سال 1934 بود كه «آبراهام والد»، اثباتى بسيار سخت و پيچيده اما رضايتبخش ارائه داد و از آن زمان به بعد تلاش زيادى وقف ايجاد اثباتهاى باشكوهتر، قدرتمندتر و بكرتر نسبتبه اين قضيه شده است. درست همان طور كه هندسهدانان قرن نوزدهم پيامدهاى تغيير فرضيات قوى هندسه اقليدسى را كشف مىكردند، اقتصاددانان، انرژى زيادى را معطوف تغيير دادن فرضيات جدا مهم درباره تعداد كارگزاران، انتظارات آنها، بازده به مقياس و تقسيمپذيرى، و تعيين اين كه آيا يك اقتصاد سازگار - يك تعادل تصفيه كننده بازار- بوجود خواهد آمد كه پايدار و يگانه باشد، كردند.
علاقه آنها به اين نتيجه صورى كاملا مستقل، و در حقيقت على رغم اين واقعيت است كه فرضيات آن درباره توليد، توزيع، و اطلاعات، آشكارا غلط است. اثبات تعادل عمومى، پيشرفت عالى اقتصاد رياضى است.
اما همان طور كه هندسه به عنوان يك علم در سال 1919 (كه مشاهدات، نظريه عمومى نسبيت را تاييد كرد)، با بحران مواجه شد، اقتصاد نيز به همين ترتيب نيز با واقعيت آشكار بحران بزرگ، با بحران رو به رو شد. تا مدتها بعد از سال 1929، اقتصاددانان اين باور را كه تعادل عمومى والراس وضعيتى است كه بازارها، حداقل در بلند مدت، به آن سمتحركت مىكنند از دست داده بودند.
واكنش عمده به اين بحران كينزينيسم بود. تا آن جا كه اين نظريه حدى بر انكار فرض بنيادى اقتصاد خرد تكيه دارد، كه انتظارات كارگزاران اقتصادى عقلايى است، دچار توهم پولى نيستند و اقدامات خود را با محيط فعلى و آتى اقتصادى هماهنگ مىكنند، نظريه كينزى نشان دهنده انقلابى مفهومى نظير انقلاب هندسه غير اقليدسى بود. البته كينز كل پيروزى را به خود اختصاص نداد، حتى هنگامى كه به نظر مىرسيد نظريه او توضيح دهد چرا به تعادل عمومى تصفيه كننده بازار هرگز نزديك نمىشويم. يك دليل اين است كه بسيارى اقتصاددانان همچنان به مسائل صرف صورى نظريه سنتى، و كاملا صرف نظر از بى ربطى آن با درك دنياى واقعى، علاقه نشان مىدادند.
اين اقتصاددانان بطور ضمنى اقتصاد خرد را به عنوان يك نظام صرف اصول موضوعه كه واژگان و عبارات آن ممكن است در جهان واقعى جلوهاى داشته يا نداشته باشد، درست نظير هندسه اقليدسى (على رغم اين كه عناصر آن واقعا وجود داشته باشند) بسيار مورد توجه قرار دادند، از آن مهمتر براى تاريخ اقتصاد، هرگز نظريهاى كه بتواند نظير نقشى را كه فيزيك براى هندسه بازى كرد بازى كند، وجود نداشته و ندارد. فيزيك ما را قادر مىسازد ميان هندسههاى كاربردى بديل انتخاب كنيم و انحرافات از مشاهده واقعى آن هندسهاى را كه رد كردهايم توضيح دهد. چنين نظريهاى كه به عنوان يك نظريه كمكى، در انتخاب ميان نظريه كاربردى تعادل نئوكلاسيك و نظريه تعادل كينزى نقشى داشته باشد وجود ندارد.
هنگامى كه در دهه 1970 نظريه كينزى، بر مبناى واقعيات تجربى تورم و بيكارى همزمان ويران شد، كه همانند واقعيت تعادل تصفيه كننده بازار دهه 1930 رام نشدنى بود، نتيجه آن بازگشت مشتاقانه به نظريه سنتى بود. اقتصاددانان بحران بزرگ را فراموش نكردهاند، اما علاقه آنها به آن ظاهرا به اين محدود شده است كه نشان دهند، بالاخره، رويكرد والراسى، حداقل از لحاظ منطقى، با آن سازگار است، يعنى چيزى كه مخالفان اوليه كينز آنها را كسر شان خود نمىدانستند. به اختصار، نظريه و توسعه آن همانند هندسه قبل از انيشتين، از تاثيرات تجربى بدور مانده بود و تمامى اينها شهادت مىدهند كه اقتصاد را مىتوان به بهترين وجه به عنوان شاخهاى از رياضيات دانست كه در محل تقاطع نظامهاى اصول موضوعه محض و كاربردى قرار دارد.
بخش زيادى از اسرارآميزى توسعه واقعى نظريه اقتصاد -روى آوردن به صورى گرايى، انزواى آن از ارزيابىهاى تجربى، علاقه آن به اثبات امكانات كاملا صورى و مجرد، عدم تغيير خصايص آن در دورهاى صدساله، و منازعه درباره شان شناختى آن - را اگر از اين مفهوم كه علم اقتصاد هدف يا ادعاى يك علم تجربى از رفتار انسانى را دارد دستبرداريم، قابل فهم و درك خواهد بود. بجاى اين، بايد آن را شاخهاى از رياضى بدانيم كه به بررسى خواص صورى مجموعهاى مفروضات درباره متعدى بودن روابط مجرد مىپردازد: اصول موضوعهاى كه به طور ضمنى يك مفهوم تكنيكى از عقلانيت را تعريف مىكند، درست همانگونه كه هندسه خواص صورى نقاط و خطوط مجرد را بررسى مىكند.
اين واژه مجرد «عقلانيت» ممكن است تفسيرهاى بالقوه بسيار بيشترى از آنچه اقتصاددانان تشخيص مىدهند داشته باشد، اما بر رفتار انسانى و پيامدهاى آن اثر كمترى از آنچه ما معقولانه از اقتصاددانان مىخواهيم آشكار سازند خواهد داشت.
در ارائه اين پاسخ، به اين سؤال كه اقتصاد واقعا چيست، پيامدهاى عملى مهمى متصور خواهد بود. اگر اقتصاد را به بهترين نحو به عنوان شاخهاى از رياضيات بدانيم كه در محل تقاطع هندسه محض و كاربردى قرار دارد، آنگاه نه تنها چندين اسرار شناختى مربوط به اقتصاد حل مىشود، بلكه از آن مهمتر چشم انداز ما از آثار نظريه اقتصادى بايد اساسا تغيير كند. زيرا اگر اين ديدگاه درستباشد نمىتوانيم درخواست كنيم اقتصاد راهنمايى قابل اطمينان براى رفتار كارگزاران اقتصادى و عملكرد اقتصاد بطور كلى باشد كه براى آن تنظيم سياست عمومى از اقتصاد خواسته مىشود. نبايد اعتماد زيادى به پيش بينيهاى مبتنى بر آن داشته باشيم و نه هنگامى كه اين پيش بينيها غلط از كار در مىآيند آن را محكوم كنيم. زيرا همانند رابطه اختر فيزيك با هندسه، نمىتواند بيش از هندسه اقليدسى در كاربردهاى اختر فيزيكى، قابل اتكا يا مستحق سرزنش باشد. زيرا بدون اقتصاد حتى توهم اين را هم كه ما پيامدهاى بالقوه، درازمدت، يا صرفا ممكن انتخابهايى را كه سياستگذران مجبور به اتخاذ آن هستند درك مىكنيم، از دستخواهيم داد.
البته اين اخطار كه از دست رفتن توهم ممكن است موجبات پيشرفت را فراهم آورد قطعا سودمند است. از طرف ديگر، اين خلا ممكن استشالودهاى واقعا مفيد براى تصميمگيرى درباره اقتصاد و بهبود آن بوجود آورد.
1) الكساندر روزنبرگ در سال 1946 در سالزبورگ اتريش به دنيا آمد و درجه دكترى اقتصاد خود را از دانشگاه جان هاپكينز اخذ كرد. او در حال حاضر استاد دانشگاه كاليفرنياست. وى نه تنها در فلسفه اقتصاد و فلسفه علوم اجتماعى بلكه در فلسفه زيستشناسى و نظريه عليت نيز مقالات زيادى نوشته است.
2) استاديار گروه اقتصاد دانشگاه مفيد.
3) عضو هيات علمى دانشگاه بوعلى و دانشجوى دوره دكترى اقتصاد.
4) براى اطلاع بيشتر ر.ك: يدالله دادگر، «كنكاشى در علميت اقتصاد»، نشريه معرفت، ش 23.
5) آدرس مقاله حاضر كه در يكى از نشريات معتبر به چاپ رسيده اين است:
The Philosophical Forum , Vol 14 , no 3-4 spring _summer 1983 PP296_314
6) اشاره به يكى از مقالات خود در سال 1976 مىكند كه دانشگاه پيتزبورگ منتشر ساخته است.
7) برخى از اقتصاددانان پرداختن به مباحث متدلوژى را كار فلاسفه مىدانند و لذا اهميتى براى آن قائل نمىباشند. مؤلف محترم به اين نكته توجه دارد.
8) تئورى اقتصاد خرد در مفاد وسيع پس از تثبيت انديشه نهايى گرايان (مارجيناليستها)، در سال 1870 يعنى اواخر قرن 19، صورت بندى شد. والراس، منگر و جونز حركت اوليه را آغاز كردند و مارشال و هيكس و ديگران به تكامل آن (بيشتر تحت عنوان اقتصاد نئوكلاسيك) پرداختند.
9) تئورى اقتصاد خرد (بويژه تفسير اوليه والراس) از آن چنان ساخت انتزاعى و داشتن فروض بسيار ساده كننده، برخودار است كه با بسيارى از واقعيتهاى خارجى اقتصاد همساز نبوده است. مؤلف سه نمونه از عدم سازگارى را اشاره نموده است.
10) بر مبناى نظريه انتخاب طبيعى داروين، فرض مىشود كه بطور طبيعى و در كوران مبارزات دائمى عناصر مختلف، نسل سازگار و عنصر مقاوم باقى مىماند و عناصر ضعيف و ناسازگار با محيط نابود مىشوند.
11) در مقايسه علم اقتصاد و علم زيستشناسى، تحولات فنى در حوزه علم اخير بسيار شفافتر و گستردهتر است. كشفيات مربوط به ژنتيك، را مقايسه كنيد با تاثيرات اجراى برنامه تعديل اقتصادى در كشورهاى جهان سوم انتقال خواص يك ژن و تاثيرات مربوطه تقريبا اجماع بيولوژيستها را به همراه دارد، اما اختلاف نظر در مورد تاثير تئورى تعديل بسيار گسترده است.
12) جان استوارت ميل (1806-1873) صاحب نظر معروف اقتصاد سياسى است و جزو اولين اقتصاددانانى است كه از فلسفه اقتصاد و متولوژى آن سخن گفته است. هارواريان از اقتصاد دانان معاصر است كه نقش اساسى در مدل سازى دارد. كه باز هم به نحوى درگير در مباحث متدلوژى يك اقتصاد است.
13) هندسه اقليدسى يك نظام هندسى ارائه شده توسط رياضى دانان يونانى اقليدس (300 سال قبل از ميلاد) مىباشد. اين نظام هندسى مبتنى بر تعدادى تعاريف، نقاط، خطوط و امثال آن و چند فرض(مثل كل بزرگتر از جزء استيا خط راست توسط دو نقطه معين مىشود) مىباشد. اصل موضوعى اساسى در هندسه اقليدسى در مورد خطوط موازى است در اين رابطه بيان مىشود كه اگر نقطهاى خارج از يك خط مستقيم قرار داشته باشد، تنها يك خط به موازات آن خط مستقيم از آن نقطه قابل رسم است. در هندسههاى غير اقليدسى از قرن 19 به بعد اين اصل رد شده است. و در نتيجه تحولات زيادى در نظام هندسى بوجود آمده است.
14) روانشناسى شناختى، يكى از نگرش هايى است كه در علم روششناسى براى مطالعه انسان بكار مىرود. اين رشته تلاش مىكند فرايندهاى درونى انسان را بررسى كند. مغز انسان اطلاعات از محركهاى بيرونى دريافت مىكند و آنها را به دادههاى جديدى تبديل مىكند. لذا مغز تنها يك دريافت كننده غير فعال نمىباشد (ديگر نگرشهاى روان شناختى مطالعه انسانى شامل، عصبشناسى، رفتار گرايى، انسان گرايى، روان شناختى تحليلى مىباشد.)
15) مؤلف در اين جا به يك سرى نگرشهاى جايگزين براى نگرش حدى اقتصاد نئوكلاسيك مىپردازد. نگرش اول مربوط به «هربرت ساييون» و يا «ديچارد سايرت» است كه بيشتر به بررسى رفتارهاى واقعى كارگزاران مربوط است. در نگرش «اس - جى - وينتر» از يك الگوى انتخاب طبيعى براى اقتصاد استفاده شده است و سرانجام الگوى «ان - جئورجيسكو -راجن» مدل اقتصادى را بر اساس الگوى ترموديناميك طراحى كرده است.
تبیان