اولويتهاى طرح ساماندهى اقتصادى در حكومت امير المؤمنين
امروزه جامعه اسلامى ما از درامد ارزى خوبى برخوردار است، اما در مقابل، فقر و بىكارى بىداد مىكند.روزى كه امام على عليه السلام نيز حكومت را به دست گرفتند عايدات فتوحات قلمروهاى ثروتمند عراق و ايران و شام و مصر جامعه اسلامى را در وضع مطلوبى قرار داده بود، اما در عين حال، عده زيادى از مردم با مشكلات معيشتى جدى روبهرو بودند و در تنگدستى روزگار مىگذراندند.از اينرو، على بن ابىطالب عليه السلام به محض تصدى منصب خلافت، روند رو به رشد فتوحات را تا حد زيادى متوقف ساختند و توزيع عادلانه و برابر درامد ناشى از فتوحات و مصادره اموال ثروتهاى بادآورده نامشروع را در اولويت نخست اصلاحات اقتصادى خود قرار دادند. در اين نوشتار، با طرح سياستهاى اصولى اصلاحات اقتصادى اميرالمؤمنين عليه السلام و راهكارهاى اجرايى آن، سعى شده است اولويتهاى طرح ساماندهى اقتصادى آن بزرگوار در حد توان ارائه گردد.
مقدمه
به دنبال سستىها و سهلانگارىها و حسادتها و خودخواهىهاى برخى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله، جامعه اسلامى پس از رحلت نبى اكرم صلى الله عليه وآله تا 25 سال در حال ركود و از دست دادن ارزشها و دستاوردهاى دوران بعثت و هجرت به سر مىبرد.
طى اين دوران نسبتا طولانى، نابسامانىهايى همچون تعطيلى حدود الهى، فساد اخلاقى و ادارى، از بين رفتن حرمت احكام اسلامى، اجتهاد در برابر نص، فراموشى سنت پيامبر صلى الله عليه وآله و تغيير الگوهاى رفتارى جامعه رخ نمود.يكى از مهمترين اين نابسامانىها شكاف روزافزون طبقاتى در بهرهمندى از امكانات مادى بود.سير حركتحكومت اسلامى در دوران خلفا بهگونهاى بود كه عده محدودى با كمترين تلاش، به بيشترين رفاه دستيافته بودند، ولى اكثريت اقشار جامعه روز به روز بر محروميشان اضافه مىشد; نظام بهگونهاى اداره مىشد كه خواص اصحاب در اندك زمانى از راههاى به ظاهر قانونى به ثروتهاى كلانى دستيافتند، اما اقشار پايين و توده مردم همواره در تهىدستى و ندارى باقى مىماندند.
اين موضوع و برخى امور ديگر زمينه اعتراض و انقلاب مسلمانان را عليه عثمان فراهم آورده و مردم را به فكر انتخاب خليفهاى لايق و كارامد براى حل معضلات جامعه و سامان بخشيدن به نابسامانىها واداشت; و از آنجا كه جز اميرالمؤمنين عليه السلام احدى از چهرههاى سرشناس و خواص اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله شايستگى و توانايى حل مشكلات جامعه اسلامى را نداشت، همه مردم، اعم از اصحاب مدينه و انقلابيان مصر و كوفه گرداگرد آن حضرت حلقه زدند و با اصرار از ايشان تقاضا كردند جبه خلافتبه تن كنند و بر جايگاهى، كه از روز نخست تنها به او تعلق داشت، بنشينند.اميرالمؤمنين عليه السلام ابتدا از پذيرش خلافتخوددارى كردند; راز مطلب هم اين بود كه ذايقه بسيارى از خواص به سنتهاى غلط و غيرعادلانه خلفاى سلف شيرين شده بود و هر يك به مال و منال و جاه و جلالى رسيده بودند.از اينرو، با تاييد سياستهاى غلط خلفا، توده مردم را در تشخيص حق و باطل و اسلام ساختگى و اسلام ناب به غلط افكنده بودند.خواص به مثابه قطبنماى حركت عوام به سوى سعادت بودند كه با از كار افتادن و انحراف خويش، مسير جامعه اسلامى را از قبلهگاه واقعىاش منحرف ساختند.بدينروى، حضرت با توجه به اين مشكل و برخى نابسامانىهاى ديگر فرمودند:
«مرا رها كنيد و سراغ ديگرى برويد; زيرا ما به استقبال وضعى مىرويم كه چهرههاى مختلف و جهات گوناگونى دارد، به طورى كه دلها بر آن استوار و عقلها ثابت نمىمانند» . (1)
اما سرانجام، به دليل اصرار زياد مردم و با هدف ظلمستيزى و گرفتن حقوق از دست رفته تهىدستان، خلافت را در كمال بىرغبتى پذيرفتند، اما تنها براى اصلاح امور جامعه اسلامى و سامان بخشيدن به نابسامانىهاى اخلاقى و سياسى و اقتصادى و ادراى، آستين همتبالا زدند.ولى از آنجا كه اصلاحات اجتماعى بدون اصلاحات اقتصادى غيرممكن است، حضرت در نخستين روزهاى خلافتخويش، طرح «اصلاحات اقتصادى» خود را آغاز كردند.
موانع اساسى ساماندهى اقتصادى در حكومت علوى
مهمترين مانع در برابر حضرت على عليه السلام براى ساماندهى به امور معيشتى جامعه، دو چيز بود:
الف.مخالفتبا سيره خليفه اول و دوم;
ب.مقابله با خواستههاى بىجاى چهرههاى سرشناس و اصحاب متنفذ.
مردم سالها با بدعتها و سنتهاى غلط خلفا، به خصوص دو خليفه اول و دوم خو گرفته بودند و گمان مىكردند آنچه آن دو بنا نهادهاند همانند سنت رسول خدا صلى الله عليه وآله واجب الاتباع است، در حالى كه على عليه السلام اساس انحراف جامعه اسلامى را در استمرار سنتهاى غلط آنها مىديدند.
علاوه بر اين، عده زيادى از اصحاب نامدار پيامبر صلى الله عليه وآله و حتى دوستان و نزديكان و اقوام اميرالمؤمنين عليه السلام طى دوران خلفا، به تدريج، جذب مظاهر دلفريب دنيا و مبتلا به استحاله فرهنگى شده و تحت تاثير فرهنگ جاهلى قرار گرفته بودند; به مالاندوزى و آسايش و رفاه حرص داشتند و از على عليه السلام توقعات نابجايى داشتند كه پاسخ به آنها حركت اصلاحات علوى را بكلى متوقف مىساخت.
از اينرو، حضرت از ابتداى كار، با بيعتكنندگان اتمام حجت نمودند و ياستخويش را در برابر سنتخلفاى سلف و عناصر متوقع چنين بيان نمودند:
«آگاه باشيد! اگر دعوت شما را اجابت كنم، طبق علم خويش رفتار خواهم كرد و به حرف اين و آن و ملامت ملامتگران گوش نخواهم داد» . (2)
يعنى: نه سيره خلفا را حجت مىدانم و طبق آن مشى مىكنم و نه سرزنشهاى دوستان و آشنايان جلودار من است.حضرت با اين جملات، كه در بحبوحه رويكرد جامعه به آن بزرگوار ايراد گرديد، اميد هرگونه تساهل و تسامح را در دلهاى فرصتطلبان به نوميدى مبدل ساختند و راه گله و اعتراض فرداى آنان را مسدود نمودند.
الف - سياستهاى اصولى حضرت على عليه السلام
شايد كسانى گمان كنند عامل اساسى نابسمانىهاى اقتصادى و تنگدستى مسلمانان در دوران خلافت عثمان، كه منجر به طغيان عمومى عليه او گرديد، مساله كمبود درآمد ملى و توليد ثروت بود; اگر جامعه اسلامى از منبع غنى ثروت برخوردار بود، هرگز مشكلى به نام «مشكل اقتصادى» رخ نمىداد، ولى چنين گمانى باطل است; زيرا در دوران خلفا، به خصوص خليفه دوم و سوم، روز به روز بر درآمد ملى افزوده مىشد; در سايه فتوحات سرزمينهاى عراق و ايران و شام و مصر، غنايم فراوانى نصيب رزمندگان اسلام گرديد، به طورى كه در جنگ زالق به هر رزمنده در يك لشكر هشت هزار نفرى از اموال غنيمتى، چهار هزار درهم رسيد (3) و يا در جنگ نهاوند، سهم هر سواره نظام از غنايم جنگى، شش هزار درهم شد. (4)
علاوه بر اين، پس از هر فتحى، ثروتهاى كلانى تحت عنوان «جزيه» يا «خراج» و «خمس غنايم» وارد مدينه مىشد و در ميان اصحاب تقسيم مىگرديد، به طورى كه درآمد ساليانه بيتالمال از سرزمينهاى فتح شده عراق به يكصد و بيست ميليون درهم مىرسيد (5) و عايدات فتوحات مصر چهل ميليون درهم (6) و عايدات شام هفده ميليون درهم بود. (7)
اين در حالى بود كه در آن روزگار اگر كسى دويست درهم درآمد داشت، ىتوانستيك زندگى ساده و به دور از فقر ترتيب دهد. (8)
بنابراين، مشكل اساسى اقتصادى جامعه، مساله كمبود توليد درآمد نبود; همه نابسامانىها از نحوه توزيع ثروت و تقسيم درآمد ناشى از فتوحات سرچشمه مىگرفت.از اينرو، على عليه السلام در دوران خلافتش، براى حل معضلات اقتصادى به دنبال افزايش توليد نرفتند، بلكه تمام هم خود را بر توزيع عادلانه بيتالمال و تقسيم منصفانه درآمد ملى مصروف داشتند.
براى دستيابى به سياستهاى اصولى و اهداف كلى حاكم بر برنامههاى اقتصادى امام على عليه السلام، راهى جز مراجعه به سخنان آن بزرگوار و مطالعه سيره عملى و راهكارهاى اجرايى ايشان وجود ندارد.با توجه به گفتار و دقت در رفتار اقتصادى آن حضرت، اصول ذيل را مىتوان به عنوان اهداف غايى و مقاصد نهايى آن بزرگوار مطرح نمود:
1- رفع تبعيض:
اولين سياست اصولى حضرت از بين بردن امتيازهاى ناروا و ظالمانهاى بود كه در سايه بنيانگذارى سنتهاى غلط و حسابنشده خلفا در سالهاى گذشته شكل گرفت، و به تدريج، از حد تعيينشده در دفاتر و دواوين تجاوز نموده و به صورت سليقهاى درآمده و موجب تاراج بيتالمال و شكاف روزافزون طبقاتى گرديده بود.امام عليه السلام براى لغو اين امتيازات، سخت پافشارى نمودند، بهگونهاى كه بسيارى از دوستان و نزديكان خويش و سران اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله را به همين دليل از دست دادند; در پاسخ معترضان مىفرمودند: «من در كتاب خدا براى فرزندان اسماعيل [يعنى اعراب ] فضيلتى بر فرزندان اسحاق [يعنى غير عرب ] نديدهام» . (9)
«در منطق اسلام، برترى انسانها بر يكديگر تنها به تقوا و عمل صالح است، نه چيزى ديگر» . (10)
2- رفع فقر:
دومين هدف بنيادين و مقصود اساسى امام عليه السلام از اصلاح امور معيشتى جامعه اسلامى، رفع فقر و تنگدستى از كسانى بود كه به دليل بىعدالتىهاى گذشته، گرفتار تهىدستى ناخواسته شده بودند.در آن روزگار، ميزان درآمد مسلمانان به دليل فتوحات پى در پى و به دست آوردن غنايم هنگفت، فراوان شده بود، چنان كه دارالخلافه مشكلى به نام كمبود توليد درآمد نداشت، بلكه همه مصايب از توزيع ظالمانه و بىحساب درآمدهاى سرشار حكومت نشات مىگرفت.
حضرت در خطبه شقشقيه، به صراحتبه اين موضوع اشاره كرده، آن را به عنوان يكى از مهمترين علل پذيرش خلافت مطرح مىنمايند:
«اگر نبود پيمانى كه خداوند از علماى امت گرفته، كه در برابر پرخورى ظالمان و گرسنگى مظلومان سكوت نكنند، من افسار شتر خلافت را رها مىساختم» . (11)
ب - اوليتهاى اجرايى امير المؤمنين عليه السلام
حضرت براى دستيابى به اهداف اصولى طرح خويش، روشها و شيوههاى گوناگون و ظريفى به كار مىگرفتند كه برخى از آنها به طور مستقيم و برخى ديگر به طور غيرمستقيم در عدالت اقتصادى و رفع تبعيض و فقرزدايى نقش داشت.امورى همچون عزل كارگزاران غيرصالح و منصوب كردن مديران عدالتخواه و صالح از اقداماتى به حساب مىآيد كه به طور غيرمستقيم، موجب توزيع عادلانه ثروت در جامعه مىشد; چرا كه كارگزار حريص و دنيازده و زيادهخواه هرگز به توزيع مساوى بيتالمال تن نخواهد داد.
اما در ميان اقدامات و راهكارهاى برگزيده حضرت، دو اقدام ذيل به طور مستقيم و با هدف اصلى رفع اختلاف طبقاتى و فقرزدايى جامعه صورت پذيرفت و در اولويت نخست طرح ساماندهى حضرت قرار داشت كه به طور مشخص بدانها پرداخته و به واكشن ياران حضرت در قبال آن اشاره مىشود:
1- توزيع مساوى درآمد بيتالمال:
از عصر رسول خدا صلى الله عليه وآله تا سال پانزدهم هجرى، غنايم جنگى و عايدات فتوحات و اساسا اموال بيتالمال در ميان همه اصحاب به طور مساوى تقسيم مىشد; يعنى سهم هر رزمنده سواره نظام برابر ساير نيروهاى سواره و سهميه هر رزمنده پيادهنظام مساوى ساير پيادگان بود و جزيه و خراج نيز به صورت مساوى تقسيم مىشد.اما از سال پانزدهم هجرى، اين شيوه توسط خليفه دوم تغيير كرد و بيتالمال بر اساس سوابق افراد در جنگهاى صدر اسلام و يا سبقت در ايمان و مانند آن تقسيم شد; مثلا، به كسانى كه در جنگ بدر شركت كرده بودند، سهم افزونترى نسبتبه ساير رزمندگان جنگهاى صدر اسلام اختصاص دادند و براى كسانى كه در غزوات پس از بدر تا صلح حديبيه حضور يافتند، چهار هزار درهم مقرر كردند (12) و در ميان بدريان نيز مهاجران بيش از انصار سهم دريافت كردند (13) و يا براى هر يك از زنان پيامبر صلى الله عليه وآله ده هزار درهم در نظر گرفته شد و در ميان آنها، براى عايشه دو هزار درهم بيشتر مقرر كردند. (14)
استمرار اين شيوه به تدريج، جامعه را به دو طبقه فقير و غنى تقسيم كرد و روز به روز بر محروميت تهىدستان افزود.
اما اميرالمؤمنين على عليه السلام در زمينه تحقق سياستهاى اصولى خود، در نخستين روزهاى خلافت، در برابر اين سنت غلط خلفا ايستادگى كردند و تا پايان عمر، هيچگاه دست از مخالفتبا آن برنداشتند.اين در حالى بود كه بسيارى از شخصيتهاى سياسى و اجتماعى و حتى مكتبى آن عصر با اين اقدام حضرت مخالف بودند و حتى به جنگ با آن بزرگوار پرداختند، ولى حضرت هرگز حاضر نشدند دست از تقسيم مساوى بيتالمال بردارند.
وقتى زمان تقسيم بيتالمال رسيد، حضرت به عمار و عبيدالله بن ابى رافع و اباالهيثم بن التيهان دستور دادند فئ (غنايم و خراج و يا جزيه) را به طور مساوى ميان مسلمانان تقسيم كنند; فرمودند: اعدلوا فيه و لاتفصلوا احدا على احد;
«در تقسيم آنها، مساوى برخورد كنيد و هيچ كس را بر ديگرى ترجيح ندهيد.» آنها نيز قيمت مجموع اموال را ارزيابى كردند; سهم هر نفر سه دينار مىشد.به همه به طور مساوى سه دينار مىدادند تا اينكه نوبتبه طلحه و زبير رسيد.آنها در حالى كه هر يك همراه پسر خود براى گرفتن سهم خويش آمده بودند به صورت غيرمنتظرهاى مشاهده كردند مقسمان به آنان نيز مانند سايران سه دينار دادند.به اعتراض گفتند: عمر اينگونه به ما حقوق نمىداد; اين كار، كار شماستيا دستور رئيستان؟
آنها گفتند: كار ما نيست، اميرالمؤمنين عليه السلام به ما چنين دستورى داده است.
آنگاه نزد حضرت على عليه السلام رفتند و حضرت را در حالى كه زير آفتاب مشغول رسيدگى به اموال بودند، يافتند.گفتند: نظر شما چيست، آيا مايليد برويم سايه؟
حضرت پذيرفتند.سپس گفتند: نزد عمالت رفتيم تا سهميهمان را از اين [فئ] بگيريم. آنها به هر يك از ما به اندازه ساير مردم دادند.
حضرت فرمودند: مگر چه انتظارى داشتيد؟
گفتند: عمر اينگونه به ما نمىبخشيد!
اين همان مشكلى بود كه حضرت آن را از قبل پيشبينى كرده و هنگام بيعت، با آنان اتمام حجت نموده بودند كه مطابق علم خود عمل خواهند كرد، نه فتواى ديگران. اما در اينجا براى مجاب كردن آنها به اتمام حجتخويش اشاره نكردند، سيره رسول خدا صلى الله عليه وآله را به آنها گوشزد كردند و فرمودند: فما كان رسول الله صلى الله عليه وآله يعطيكما;
«رسول خدا صلى الله عليه وآله به چه روشى به شما عطا مىدادند؟» آنها، كه بهتر از هر كسى مىدانستند رسول خدا صلى الله عليه وآله فئ را به طور مساوى تقسيم مىكردند، از پاسخ دادن به على عليه السلام عاجز مانده، سكوت كردند.حضرت از فرصت استفاده نموده، فرمودند: اليس كان رسولالله صلى الله عليه وآله تقسيم بالسويه بين المسلمين;
«مگر نه اين است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله بيتالمال را به طور مساوى ميان مسلمانان تقسيم مىكرد؟» گفتند: بلى.
فرمودند: افسنة رسول الله صلى الله عليه وآله اولى بالاتباع ام سنة عمر؟ «آيا پيروى از سنت رسول خدا صلى الله عليه وآله شايستهتر استيا پيروى از سنت عمر؟» گفتند: سنت رسول خدا صلى الله عليه وآله، ولى يا اميرالمؤمنين، ما افراد باسابقه و منشا اثر و از مقربان [پيامبر صلى الله عليه وآله] بودهايم.اگر امكان دارد كه ما را با ساير مردم برابر قرار ندهى، برابر نكن.
حضرت فرمودند: سابقتكما اسبق ام سابقتى؟ «سابقه شما بيشتر استيا سابقه من» ؟
گفتند: سابقه شما.
فرمودند: فقرابتكما اقرب ام قرابتى؟ «نزديكى شما [به رسولخدا صلى الله عليه وآله ] بيشتر بود يا نزديكى من؟» گفتند: نزديكى شما.
فرمودند: فغنائكم اعظم ام غنائى؟ خدمات شما بيشتر بوده استيا خدمات من؟» گفتند: خير، خدمات شما بزرگتر بوده، يا اميرالمؤمنين.
فرمودند: فوالله ما انا و اجيري هذا و اومى بيده الى الاجير الذى بين يديه - فى هذا المال الا بمنزلة واحدة; «قسم به خدا، نسبت من و اين اجيرم - با دستبه كارگرى كه پيش روىشان بوده اشاره كردند - به اين مال يكسان است!» (15)
ولى آنها با همه اين توضيحات متقن حضرت، نتوانستند بر حرص و زيادهخواهى و برترىطلبى خود غلبه كنند.به همين دليل، پس از اندك زمانى پرچم مخالفتبا آن حضرت را برافراشتند و به مقابله رودرو با آن بزرگوار درآمدند.پيام گفتمان طلحه و زبير در اين گفتوگو آن است كه اولا، انسان ممكن استساليان متمادى در جبهه حق شمشير زده و تا پاى جان و تا سر حد شهادت پيش رفته باشد، ولى پس از مدتى، در فصل جديدى از زندگانى خويش براى كسب امتياز باطل پافشارى كند و حتى از سوابق درخشان و مجاهدتهاى گذشته خويش در راه حق براى زيادهطلبىها استفاده كند.
ثانيا، هيچ بعيد نيست در دوران جوانى، هنگامى كه وجدان بيدارى دارد، شخصيتى متعالى و انسانى برگزيده را امام و الگوى زندگى خود قرار دهد، جوانىاش را در راه اطاعت از فرمان او به پايان برساند، اما در سنين ميانسالى و پيرى، در چند قدمى قبر و قيامتبه دليل دلدادگى به دنيا سنت هر انسان منحرف و كممايهاى را واجبالاتباع بداند.
علاوه بر اين، گفتوگوى مزبور نشان مىدهد كه جامعه اسلامى پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله چنان استحاله گرديده كه قداست و حرمت رسول خدا صلى الله عليه وآله در آن به فراموشى سپرده شده بود، چنان كه شخصيتهايى همچون طلحه و زبير در برابر بزرگمردى مانند على بن ابىطالب عليه السلام رفتار عمر را بر رفتار پيامبر صلى الله عليه وآله ترجيح مىدادند.
معترضان به تقسيم مساوى بيتالمال فقط طلحه و زبير نبودند، بلكه هر روز بر تعدادشان افزوده مىشد.دوست و دشمن، دور و نزديك از على عليه السلام درخواست كردند اين شيوه را كنار بگذارد; چرا كه ساليان متمادى مردم مدينه با حقوقهاى بالاى ديوان عمر امرار معاش كرده، بر اساس آن، امور جديدى را به عنوان نياز لازم و ضرورى زندگى خويش مطرح ساخته و بدينسان، دستيابى به آنها را هدف زندگى خويش قرار داده بودند.بدينروى، وقتى حضرت سياست تقسيم بالسويه را در پيش گرفتند مبالغ دريافتى بسيارى از اصحاب باسابقه پايين آمد و اين تمام رؤياها و تصميمها و برنامهريزىهاى زندگى ماديشان را در هم ريخت.از اينرو، دوست و دشمن و دور و نزديك زبان به اعتراض گشودند.علاوه بر اين، بسيارى گمان مىكردند على عليه السلام با اين كار، شان آنان را پايين آورده و آنها را با بردگان سياه و عجمهاى غربتى برابر ساخته است.
عقيل برادر على عليه السلام مىگفت: «آيا شما مرا با سياهان مدينه يكسان قرار مىدهى؟» حضرت با ناراحتى فرمودند: «بنشين، خدا رحمتت كند! كسى غير از تو نبود كه حرف بزند؟ ! برترى تو بر آنها چيست؟ غير از سبقت در ايمان و تقوا چيز ديگرى است؟ !» (16)
خواهرشان، ام هانى، نيز از اينكه حضرت به وى و كنيز عجمىاش به طور مساوى بيست درهم دادند، ناراحتشد و از ايشان سهم بيشترى طلبيد، ولى آن بزرگوار نپذيرفتند. (17)
غير از اينان اشخاصى همچون عبدالله بن عمر و پسر ابوبكر و سعد بن ابى وقاص و عده زيادى از مهاجران نيز از آن حضرت سهم بيشترى طلبيدند، و آن بزرگوار را به سبب گزينش سياست تساوى تحت فشار قرار دادند.خطبههاى متعددى كه در كتب تاريخ و حديث درباره تقسيم بالسويه بيتالمال نقل گرديده بهترين گواه بر كثرت اعتراض اصحاب حضرت به اين سياست است.
گاهى به زبان نصيحت و موعظه سعى كردند محبت و حرص به دنيا را از دلهايشان بيرون كنند.استدلال مهم حضرت در رد منتقدان اين بود كه مىفرمودند:
«من قرآن را مطالعه كردهام، ولى از اول تا آخرش برترى و فضيلتى براى فرزندان اسماعيل - يعنى اعراب مكه - بر فرزندان اسحاق نيافتهام» . (18)
امام عليه السلام ملاك برترى انسانها را امورى همچون سبقت در ايمان و تقوا مىدانستند كه پاداش آن در سراى ديگرى داده مىشود، نه اين دنيا.در تقسيم فئ و غنايم نيز هر كسى اسلام را پذيرفته بود سهيم مىدانستند و مىفرمودند:
«اگاه باشيد! هر كه رو به قبله ما بايستد و قربانى و ذبيحه ما را بخورد و گواهى دهد خدايى جز خداى يكتا نيست و محمد بنده و فرستاده اوست، ما احكام قرآن را بر او جارى كرده، تقسيمىهاى [حكومت] اسلامى را به او خواهيم داد.احدى بر ديگرى فضيلتى ندارد، مگر به تقواى الهى و اطاعت از او...
اما در مورد اين فئ، هيچ كس در بهرهبردارى از آن بر ديگرى اولويتى ندارد.آنچه خداوند عزوجل از عطيهاش نصيب مسلمانان كرده مال خداست و شما بندگان خدا و تسليم خداييد و اين كتاب الهى است كه ما بدان اقرار كرده و بر آن شاهد بودهايم و در برابرش تسليم شدهايم; و هنوز پيمانى كه با پيامبرمان بستهايم پيش رويمان است. پس تسليم شويد خداوند رحمتتان كند.هر كه به اين راضى نشد، برود هر چه خواست انجام بدهد; چون كسى كه بر اساس اطاعتخدا عمل مىكند و به حكم الهى حكم مىنمايد، ترس و وحشتى ندارد. «آنان كسانى هستند كه نه خوفى بر آنهاست و نه محزون مىشوند» . (19)
از ديدگاه اميرالمؤمنين عليه السلام، به عنوان ولى خدا و جانشين منتخب رسول او صلى الله عليه وآله، درامد حكومت اسلامى از آن خداست.از اينرو، حتى حاكم اسلامى نيز حق ندارد آن را بدون حساب به اطرافيان خود ببخشد، بلكه بايد در ميان بندگان مؤمن خدا - يعنى مسلمانان - به عنوان عيالالله به تساوى تقسيم شود.
در اواخر دوران حكومت على عليه السلام، ياران آن حضرت به دليل سختگيرىهاى آن بزرگوار در تقسيم بيتالمال، يكى پس از ديگرى از ايشان جدا شدند; برخى به معاويه و برخى ديگر به گوشه خانههايشان خزيدند و دنبال زندگى شخصى خود رفتند، برخى از دوستان حضرت نيز از اين وضع ناراحتبودند.بدينروى، پس از تامل و چارهجويى، از حضرت خواستند قدرى تسامح به خرج دهد و به قريش و اشراف عرب بيش از غيرعرب و موالى حقوق بپردازد تا قدرى اوضاع حكومتسامان پيدا كند، سپس مطابق گذشته رفتار كند.حضرت در پاسخ آنها فرمودند:
«آيا به من مىگوييد پيروزى را با ظلم بر كسانى كه به ولايت و حكومتبر آنها برگزيده شدهام، به دست آورم؟ ! والله، تا عمر دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان آسمان در پى يكديگر طلوع و غروب مىكنند، چنين نخواهم كرد! اگر آن مال از آن من هم بود، در ميانشان به صورت مساوى تقسيم مىكردم، چه رسد به اينكه آن، مال خداست» . (20)
اين جملات صريحا مىفهماند كه از نظر على بن ابىطالب عليه السلام، جلب ضايتخواص با اعطاى امتيازات ويژه از بيتالمال به آنها خيانتبه توده مردم مسلمان و ستم در حق ساير اقشار مملكت است.جايگاه يك مسؤول در نظام اسلامى چنان حساس است كه حتى هنگام انفاق اموال شخصى خود به ديگران نيز بايد همه را به يك چشم بنگرد و اموالش را يكسان و عادلانه انفاق كند.
2- مصادره ثروتهاى بادآورده:
اميرالمؤمنين عليه السلام تنها اصلاح روشهاى توزيع گذشته را براى ساماندهى اقتصادى آينده كافى نمىدانستند، بلكه معتقد بودند ثروتهايى كه در دوران عثمان بناحق به اين و آن بخشيده شده، بايد به خزانه بيتالمال بازگردد.
همانگونه كه اشاره شد، عثمان مبالغ هنگفتى از اموال عمومى را به افراد خاندان و دوستان و آشنايان خود مىبخشيد و از اين طريق، با جلب رضايت آنان، پايههاى حكومتخود را محكم مىكرد; زمينهاى زيادى از بيتالمال را غيرعادلانه بين افراد خاصى تقسيم مىنمود و گاهى خمس غنايم برخى از فتوحات را يكجا به يكى از بستگانش مىبخشيد.حضرت على عليه السلام به محض تصدى خلافت، تمام زمينهايى را كه عثمان به اين و آن واگذار نموده بود، مال خدا خواندند و دستور بازگرداندن آنها را به بيتالمال صادر نمودند.متن حكم صادره به چند صورت مشابه در منابع تاريخى آمده است:
«الا و ان كل قطيعة اقطعها عثمان من مال الله مردود على بيت مال المسلمين، فان الحق قديم لايبطله شىء، ولو وجدته تفرق فى البلدان لرددته، فان فى الحق سعة و من ضاق عنه الحق فالجور عنه اضيق» ; (21) آگاه باشيد! هر قطعهزمينى كه عثمان از مال خدا به كسى هديه كرده، به بيتالمال مسلمانان عودت داده خواهد شد.چيزى نمىتواند حكم حقى را كه ساليان متمادى اجرا نشده است، به حكم باطل تبديل كند.اگر آن مال در شهرها پخش شده باشد، آن را [به خزانه بيتالمال] باز مىگردانم; زيرا احقاق حق موجب گشايش مىشود و هر كس تحمل اجراى حق را نداشته باشد، تحمل ظلم برايش دشوارتر خواهد بود.
در نهجالبلاغه، جمله ديگرى درباره مصادره اقطاعات عثمان نقل گرديده كه جديت و اهتمام حضرت را بر اين مهم مىنمايد:
«والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء لرددته فان فى العدل سعة، و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق» ; (22) قسم به خدا اگر با آن اموالشان زنانى را كابين بسته و يا كنيزانى خريده باشند، آن را بازپس خواهم گرفت; زيرا عدالت مايه گشايش است و آن كه عدالتبرايش گران آيد، تحمل ظلم برايش گرانتر خواهد بود.
در پى اعلان اين سياست توسط اميرالمؤمنين عليه السلام، بسيارى از سران بنىاميه، كه از قبل عثمان صاحب آلاف و الوفى شده بودند، به تب و تاب افتادند; ابتدا از حضرت خواستند اموالشان را مصادره نكند، ولى مخالفتشديد و برخورد تند حضرت آنها را از نفوذ در شخصيت آن بزرگوار و متزلزل كردن اراده ايشان نوميد ساخت.بدينروى، برخى از قلمرو حضرت گريختند و به معاويه پيوستند و برخى ديگر در قلمرو حاكميت آن بزرگوار باقى ماندند و به كارشكنى و فتنهگرى پرداختند.براى نمونه، به يك سند بر جاى مانده در اين مورد اشاره مىشود:
در همان روزهاى نخستخلافت اميرالمؤمنين، مروان بن حكم و سعيد بن عاص و وليد بن عقبة بن ابى معيط، سه تن از سران بنى اميه، كه در دوران عثمان بيتالمال مسلمانان را تاراج كرده بودند، نزد حضرت آمدند و بيعتخود را مشروط به خوددارى اميرالمؤمنين از مصادره اموالشان كردند; گفتند: ما بيعت مىكنيم، اما به شرط آنكه آنچه را اندوختهايم از ما نستانى و از آنچه در دست ماست صرف نظر كنى.
حضرت طبق مبناى بر حق خود، كه اموال عمومى مسلمانان را مال خدا مىدانستند، در پاسخشان فرمودند: اما در مورد مصادره نكردن اندوختههايتان، من وظيفه ندارم حق خداوند متعال را باز نستانم.درباره بخشيدن آنچه به دستتان افتاده نيز اجراى عدالت در مورد چيزى كه مال خدا و مسلمانان است، موجب گشايش و راحتى شما خواهد شد» (23)
اميرالمؤمنين عليه السلام مىدانستند كه افرادى همچون وليد و سعيد و مروان عناصر شرورى هستند و هيچ بعيد نيست كه به خاطر عصبانيت از حضرت، براى حكومت مشكل درست كنند، اما هرگز اين توجيهات ايشان را وادار به مسامحه و مصالحه نكرد; حتى يك قدم نيز عقب ننشستند و هيچگونه ملاحظه و مماشاتى را، حتى در گفتار عادى روا ندانستند; در همان مجلس، در پايان سخن خود، خطاب به آنها فرمودند: «اگر [ناراحتيد ] برگرديد به منزلگاه اصلىتان; [يعنى نزد معاويه]» . (24)
شايد فلسفه صلابت على عليه السلام، در مصادره ثروتهاى بادآورده اين باشد كه كسانى كه به حرامخوارى عادت كردهاند و به زيادهخواهى خو گرفتهاند، اگر در حكومت اسلامى به شدت بازخواست نشوند و به كيفر اعمالشان نرسند، هرگز حرصشان فرو نخواهد نشست و دست از چپاول اموال عمومى برنخواهند داشت و روز به روز خود و ساير بخشهاى سالم و دستگاههاى مالى جامعه را به سوى فساد مالى و دزدى و دستاندازى در بيتالمال سوق خواهند داد.
از فراز پايانى سخن اميرالمؤمنين عليه السلام به دست مىآيد كه آن بزرگوار معتقد بودند نه تنها اقشار ضعيف و محروم جامعه، بلكه اقشار متمول و سرمايهدار اجتماع نيز در پرتو عدالت اجتماعى از آسايش و رفاه ويژهاى برخوردار خواهند شد كه هرگز در سايه جفاكارىهاى اقتصادى بدان نخواهند رسيد; چرا كه اولا، چپاول و دزدى اموال توده محروم جامعه موجب بغض و كينه آنان نسبتبه صاحبان اموال نامشروع شده، امنيت و آسايش آنها را سلب خواهد كرد.علاوه بر اين، همانگونه كه يك دانشآموز زحمتكش و صادق از قبولى خويش در امتحان پايان سال بيش از يك دانشجوى متقلب لذت مىبرد، ثروتى كه از راه مشروع كسب گرديده باشد نيز بيش از ثروت نامشروع لذتآفرين و آرامبخش خواهد بود.از اينرو، حضرت به صاحبان ثروتهاى بادآورده مىفرمودند:
«هر كس تاب اجراى حق را نداشته باشد، جريان باطل بر او بىتابكنندهتر خواهد بود» . (25)
خطاب به وليد و دوستانش نيز مىفرمودند: «[گمان نكنيد تنها از راه ظلم و تصاحب اموال عمومى مىتوان به رفاه رسيد، خير] عدل نيز موجب آسايش و گشايش زندگىتان خواهد شد» . (26)
نتيجهگيرى
در پايان، مىتوان گفت: از طرح ساماندهى اقتصادى على بن ابىطالب عليه السلام نتايج ذيل به دست مىآيد; نتايجى كه مىتوان از آن به عنوان درس عبرت و چراغ هدايتحل معضلات اقتصادى جامعه كنونىمان بهره گرفت:
1.در انديشه على بن ابىطالب عليه السلام عدالتشرط لازم و ضرورى توسعه اقتصادى جامعه است، چنان كه بدون عدالت هرگز با افزايش توليد درامد، نمىتوان رفاه همگانى را به ارمغان آورد، بلكه پس از مدتى، جامعه به بن بستخواهد رسيد.
2.عدالت اقتصادى به قدرى اهميت دارد كه گاه حاكم اسلامى بايد افزايش توليد جامعه را فداى برقرارى عدالت و توزيع عادلانه درامد موجود كند.
3.توزيع نابرابر بيتالمال موجب رفاه مادى قشرى خاص و محروميتساير اقشار جامعه خواهد شد، ولى توزيع عادلانه آن موجب آسايش و رفاه نسبى تمام اقشار خواهد گرديد.
4.نابسامانىهاى منتج از سياستهاى غلط تقسيم درامد در گذشته، تنها با كنار نهادن شيوه گذشته سامان نمىيابد، بلكه بايد در كنار آن، اموالى كه بناحق از حساب عمومى برداشته شده و به جيب افرادى خاص ريخته شده، بازگردانده شود.
5.ملاك مصادره ثروتهاى بادآورده انباشت آن از طريق غيرقانونى نيست; معيار اساسى، ناحق و غيرمشروع بودن آن است.از اينرو، اگر حاكمى همچون عثمان هم بناحق اموال مسمانان را به ديگران ببخشد، در عين قانونى بودن، بايد مصادره شود.
6.ترس از مخالفت صاحبان ثروت و ملامت و سرزنش آنان نبايد حكومت اسلامى را از مصادره اموال زيادهخواهان باز دارد، گرچه به جنگى مثل جنگ جمل بينجامد.
7.همه مسلمانان جامعه اسلامى در بهرهمندى از درامد ملى حكومتبرابرند و هيچ امتيازى براى مردم يك شهر نسبتبه شهر ديگر وجود ندارد، حتى تدين و تعهد بالاى افراد در حكومت اسلامى ابزارى براى كسب امتياز مادى افزونتر به حساب نمىآيد.
1 و 2- نهجالبلاغه، خطبه 92
3- احمد بن يحيى بلاذرى، فتوح البلدان، قم، نشر اروميه، 1404 ق، ص 386
4- محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دارالكتب العلميه، 1408 ق، ج 2، ص 528
5- ماوردى، الاحكام السلطانية، تحقيق حامد الفقى، چ دوم، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1406 ق، ج 1، ص 185
6 و 7- بلاذرى، پيشين، ص 217/ص 197
8- شمسالدين سرخسى، كتاب المبسوط، ج دوم، بيروت، دارالمعرفة، مجلد دوم، ج 3، ص 14
9- ر.ك.به: محمدباقر محمودى، نهجالسعادة فى مستدرك نهجالبلاغه، بيروت، مؤسسة المحمودى، ج 1، ص 225
10- ر.ك.به: محمد بن محمد شيخ مفيد، الاختصاص، تحقيق على اكبر غفارى، چاپ پنجم، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1416 ق، ص 151
11- نهجالبلاغه، خطبه 3
12- ر.ك.به: طبرى، پيشين، ج 2، ص 452، حوادث سال 15 ه
13- قاسم ابوعبيد، كتاب الاموال، تحقيق محمد خليل هراس، بيروت، دارالفكر، 1408 ق، ص 287
14- طبرى، پيشين، ج 2، ص 452
15- محمدباقر محمودى، پيشين، ج 1، ص 240 و 241 به نقل از: دعائم الاسلام، باب «قسمة الغنائم» من كتاب الجهاد، ح اول، ج 1، ص 384/ر.ك.به: محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، چاپ سوم، بيروت، دارالحياء التراث، 1403 ق، ج 41، ص 116 و 117
16- شيخ مفيد، پيشين، ص 151
17 و 18- محمدباقر محمودى، پيشين، ج 1، ص 224 و 225
19- حسن ابن شعبه حرانى، تحف العقول، تصحيح على اكبر غفارى، چاپ ششم، تهران، كتابچى، 1367 ش، ص 180 و 181
20- نهجالبلاغه، خطبه 126/محمدباقر محمودى، پيشين، ج 2، ص 450 تا 452
21- على بن الحسين مسعودى، اثبات الوصية للامام على بن ابى طالب، چاپ دوم، بيروت، دارالاضواء، 1409 ق، ص 158
22- نهجالبلاغه، خطبه 15
23 و 24- يعقوبى، تاريخ طبرى، قم، شريف رضى، 1414 ق، ج 2، ص 178 و 179
25- مسعودى، پيشين
26- يعقوبى، پيشين
محور حضرت علی و رویکرد اقتصادی
تبیان