درباره وبلاگ




نویسندگان

آمار وبلاگ

کل بازدید : 2759303
تعداد کل پست ها : 3866
تعداد کل نظرات : 34
تاریخ آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 1 آذر 1396 
تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 1 فروردین 1390 

آرشیو ماهانه

آرشیو موضوعی

پیوندها

دیگر امکانات

روشنفكري ايراني و بي خبري از توسعه اقتصادی

آقاي غني نژاد در اين گفتگو به نقد عملكرد روشنفكران ايران مي پردازد و نقطه مهم ضعف آنان را شناخت مغلوط و ناقص از مؤلفه هاي فرهنگ مدرن و بويژه نداشتن مبناي نظري در اقتصاد دانسته است. وي اقتصاد آزاد را تنها راه حل مشكلات اقتصادي كشور مي داند و معتقد است در حالي كه روشنفكران ما تفسيري سوسياليستي از مدرنيته داشته اند؛ بايد تفسيري فردگرايانه از مدرنيته داشته باشيم. براي توسعه، غير از اقتصاد آزاد مدلي نمي توان داشت؛ البته بايد به شرايط محلي هم توجه كرد. توسعه، هدف مدرنيزاسيون يا نوسازي است و نوسازي هم فرايندي است كه لااقل وزن نظري آن بر دوش روشنفكران است و لذا روشنفكران، حاملان نوسازي اند براي رسيدن به توسعه. روشنفكران، سازندگان انديشه هستند. روشنفكر يك مفهوم مدرن است و دلالت بر طبقه اي از منتقدان اجتماعي جامعه دارد كه به نيّت اصلاحات فعاليت مي كنند. البته وجه فارق روشنفكران از مخالفين سياسي اين است كه مبناي انتقاد روشنفكران مبناي نظري است.

به نظر من روشنفكران ايراني، وظيفه و رسالت خود را به درستي انجام نداده اند و برخلاف جهت وظيفه اصلي خود كار كرده اند. روشنفكر كسي است كه از وضع موجود و از قدرت سياسي حاكم، انتقاد نظري مي كند در حالي كه روشنفكران ما در نقد قدرت سياسي، مبناي نظري محكمي را مدنظر نداشته اند.

يكي از مهمترين نقايص و كمبودهاي روشنفكران ما، فقدان آزاردهنده انديشه اقتصادي است. گويي اقتصاد براي روشنفكران ما اهميت و شأنيت ندارد. در حالي كه يكي از پايه هاي انديشه مدرن، تفكر اقتصادي نوين است. اصلاً پارادايم انديشه و جامعه مدرن از اقتصاد نوين سرچشمه مي گيرد. اين پارادايم، پارادايم هماهنگي منافع است. جامعه مدرن از نظر فكري وامدار اقتصاد است. منفي ترين وجه عملكرد روشنفكران شناخت مغلوط و ناقص از مؤلفه هاي جامعه مدرن است. روشنفكران ما از اسباب و لوازم دنياي مدرن خصوصا وجه اقتصادي آن بي خبر بودند. روشنفكران ما و به طور مشخص شريعتي اين طور بوده اند. همه بحثهاي شريعتي در مورد سرمايه داري و بورژوازي ... به تأسي از ماركسيستها بوده است كه رنگ و بوي ديني گرفته است.

شريعتي به شدت از تجارت و داد و ستد بيزار است. در حالي كه اساس جامعه مدرن تجارت است. اين حساسيت شديد ناشي از عدم درك مبناي دنياي نو است. تجارت حتي در ادبيات ديني ما اهميت بالايي دارد. امّا شريعتي به دليل تأثيرپذيري از سوسياليسم حتي اين وجه ديني تجارت را فراموش مي كند. البته در روحيّات ايرانيها به لحاظ تاريخي مفهوم توليد، جايي ندارد و بيش از توليد بر توزيع تأكيد مي كنند. پارادايم دنياي مدرن، پارادايم هماهنگي منافع است نه تضاد منافع. در اين پارادايم، بايد توليد كرد، ثروت را افزايش داد، كيك را بزرگتر كرد تا سهم افراد بيشتر شود. هيچ روشنفكري از روشنفكران ما اين پارادايم را در ذهن نداشتند. از نظر من اقتصاد، زيربناست امّا نه به معناي ماركسيستي آن. اقتصاد زيربناي انديشه و جامعه مدرن است امّا اقتصاد برخلاف نظر ماركسيستها يك مقوله مادي نيست. اقتصاد يك انديشه است و در جامعه مدرن انديشه زيربنا است امّا انديشه اقتصادي. براي ماركسيستها كه ابزار توليد امري مادي است زيربناست امّا براي دنياي مدرن انديشه اقتصادي زيربناست. من معتقدم هميشه ذهن بر عين مقدم است. انديشه در آدمي مقدم بر هر چيز است.

مدرنيته هم تحول در انديشه است. مدرنيته تحول در معرفت انساني بود و به تبع آن مسائلي چون آزادي، حقوق بشر، دموكراسي و... پيش آمد. من نمي گويم مدل غرب را در توسعه پيش بگيريم. منظور من اين است كه راه ممكن و مطلوب توسعه را بيابيم. اقتصاد آزاد كه لزوما مختص غرب نيست. اقتصاد آزاد پديده اي انساني است كه اتفاقا غربي ها هم به آن توجه كردند و از آن بيشتر استفاده كردند. اقتصاد آزاد مدل توسعه اي است كه مي تواند با توجه به شرايط هر جامعه، به كار رود. براي توسعه، غير از اقتصاد آزاد مدلي نمي توان داشت. البته بايد به شرايط محلي هم توجه كرد. ارزشهاي اقتصاد آزاد هيچ تضادي با سنتهاي ما ندارد. ارزشهاي فردي و انساني، هماهنگي منافع، تفرد، آزادي... از اين جهت هيچ تعارضي ميان ارزشهاي اقتصادي مدرن و سنتهاي ما وجود ندارد.

بازار سنتي ما بازار سوداگران است. بازار ناسالم غيررقابتي است كه هيچ قرابتي با ارزشهاي سنتي ما ندارد. بازارهاي سنتي ما هميشه زاييده اي از قدرت سياسي بوده است. كلمه سنت يك چيز است و ارزشهاي سنتي چيز ديگر. سنت يك پارادايم است. در اين پارادايم شايد با برخي از هنجارها نشود آشتي كرد ولي ارزشهاي سنتي ما با هنجارهاي دنياي مدرن آشتي پذيرند. مدرنيته در تضاد با ارزشهاي سنتي ما نيست. منظورم سنت نيست بلكه ارزشهاي سنتي است و ميان اين دو بايد تفكيك قائل شد. يعني بايد سنت را به عنوان يك پارادايم به انتقاد گرفت اما ارزشهاي سنتي را احيا كرد. اساس جامعه مدرن، كرامت فردي است. حقوق انساني، حق مالكيت فرد، آزادي انتخاب رقابت در عرصه هاي مختلف همگي از مؤلفه هاي جامعه مدرن است.

هيچ يك از اينها تعارضي با ارزشهاي سنتي ما ندارد، بلكه حتي تطبيق و تطابقي هم داشته است. تأكيد بر شعارهايي نظير نفي تكاثر به نظر من ناشي از ارزشهاي سوسياليستي است تا برخاسته از ارزشهاي ديني. ما اصلاً مفهوم عدالت اجتماعي را در سنت خود نداريم، اما طرفداران عدالت طوري صحبت مي كنند كه گويي اين اصل، مهمترين اصل سنت ديني است. سيره پيامبر و امامان در تقسيم بيت المال يا تقسيم غنائم مبتني بر عدالت توزيعي است، نه عدالت اجتماعي. عدالت اجتماعي مفهومي مدرن است. ما اگر بخواهيم مدرنيته را بپذيريم بايد بخشي از سنت را كنار بگذاريم. من مي گويم ما تا حالا عملاً اين كار را كرده ايم؛ يعني بخشهاي اصيل فردگرايانه را در سنت فراموش كرده ايم. نوشته هاي مرحوم مطهري، شريعتي و بسياري از روشنفكران را كه بر ادبيات انقلاب ما تأثيرگذار بودند نگاه كنيد. رگه هاي انديشه سوسياليستي به وضوح در همه آنها مشهود است. يعني بازخواني سوسياليستي از مدرنيته كردند.

خوب بياييد روايت فردگرايانه از مدرنيته داشته باشيم. نمي توان از آزادي و عدالت تعبير سنتي داشت و آن را به دنياي مدرن بسط داد. تعبير از عدالت بايد تعبيري امروزي باشد. تعبير هزار سال پيش از عدالت براي امروز كارا نيست. من به وجود ارزشهاي جهان شمول باور دارم امّا مضمون اين ارزشها بايد متناسب با وضعيت زندگي مدرن باشد. در اسلام حقوق برده به رسميت شناخته شده اما در جهان امروز، بردگي مفهوم غريبي است و لذا براي طراحي حقوق مدرن، ديگر نمي توان از مفهوم برده استفاده كنيم. ما بايد نگران سنت باشيم. سنت توسط بازخواني نامطلوب، نامطلوب مي شود و از طريق بازخواني مطلوب، مطلوب مي شود. به نظر من واژه اقتصاد اسلامي يا توسعه اسلامي واژه درست و موجهي نيست.

اقتصاد اسلامي از نظر علمي يك تركيب بي معني است. كاملاً معقول است كه شما در اقتصاد، دغدغه ارزشهاي اسلامي را داشته باشيم ولي اينكه قيد اسلامي را به اقتصاد اضافه كنيم همان قدر غيرمعقول است كه بخواهيد فيزيك اسلامي بنا كنيد. اگر كسي بخواهد اقتصاد اسلامي بنا كند هم به اسلام لطمه مي زند و هم اقتصاد را خراب مي كند. اقتصاد اسلامي يك سيستم موهوم است. تأكيد مي كنم كه مي توان و بايد ارزشهاي ديني و اسلامي را در نظام اقتصادي لحاظ كرد. امّا منطقي نيست كه سيستم اقتصادي را از دين استخراج كنيم. براي من اصلاً مفهوم نيست كه چرا بعضي ها به دنبال استخراج همه چيز، از جمله اقتصاد از متن دين هستند. اين يك اشتباه محض است. تماميّت و برتري دين اصلاً به اين نيست كه همه چيز را از دين بجوييم.

شارع اگر مي خواست اقتصاد اسلامي بنويسد از همان ابتدا در متن كتاب مي نوشت.

اشاره

1. بي ترديد نقد روشنفكري خصوصا در ايران، از مباحث ميمون و با اهميتي است كه مي تواند سرشت و سرنوشت بخشي از جامعه فرهنگي ـ سياسي را ترسيم كند. البته چنان كه بارها گفته شده، روشنفكري در ايران با آسيبها و بيماري هايي مواجه است كه آنچه نويسنده بيان داشته است تنها اندكي از موارد بسيار است. امّا آنچه در اين باب از حساسيت بسيار برخوردار است، اينكه با منطق، مباني، ارزشها و روشهاي به عاريت گرفته شده از روشنفكري غرب نمي توان و نبايد به نقد روشنفكري پرداخت؛ چرا كه به دوري باطل گرفتار خواهيم آمد و به همان روش به نقد مي پردازيم كه در واقع مورد نقد ماست. آنچه چندي است در نشريات با عناوين گوناگون به هدف نقد روشنفكري مطرح مي گردد به شرطي مي تواند مفيد واقع شود كه بر اساس آگاهي، واقع بيني، جامع نگري و عدم شيفتگي نسبت به نظام و فرهنگ فكري و رفتاري غرب باشد. كساني كه آرمان شهرشان جامعه اي است كه در آن اصول و ارزشهاي سرمايه داري و اقتصاد آزاد و مؤلفه هاي مدرنيته بر هر اصل و ارزش ديگر، از جمله اصول و ارزشهاي ديني و اخلاقي، تقدم دارد، طبيعي است كه روشنفكري را عين طرفداري از كاپيتاليسم و متفكران بي توجه يا مخالفِ سرمايه داري را غيرروشنفكر و سوسيال زده بدانند. از اين رو نقد روشنفكري از سوي اين افراد نقدي ناتمام و ناسودمند براي جامعه مسلمان ايران است.

2. ايشان اظهار مي دارد كه «از نظر من اقتصاد زيربناست» و سپس اين سخن را بدين معنا تفسير مي كند كه «انديشه اقتصادي زيربناي دنياي مدرن» است. بين اين دو گزاره از جهات گوناگون تفاوت وجود دارد و معلوم نيست كه منظور واقعي ايشان كدام است. از جمله، اينكه اقتصاد [ يا انديشه اقتصادي] به طور كلي زيربناي تحولات اجتماعي است با اين سخن كه خصوص دنياي جديد بر اقتصاد [ يا انديشه اقتصادي] بنا شده است، فرق دارد. گزاره نخست به يك فلسفه تاريخ يا يك قاعده عام جامعه شناختي اشاره دارد، حال آنكه گزاره دوم به تحليل و توصيف از يك پديده خاص اجتماعي و تاريخي مربوط است. وانگهي، معلوم نيست كه منظور ايشان از «انديشه اقتصادي» چيست؟ آيا انگاره ها و انگيزه هاي عمومي جامعه در باب امور اقتصادي منظور است يا دكترينها و تئوري هاي اقتصادي؟ فرض اخير بي ترديد مبناي جامعه نوين نبوده است و بعيد است كه غرب شناسي چنين نظريه اي ارائه كرده باشد. اما فرض اول نيز به صورت مطلق قابل پذيرش نيست. واقعيت آن است كه مجموعه اي از عوامل فرهنگي، سياسي و اقتصادي در پديد آمدن تمدن نوين غرب دخالت داشته اند كه در منابع تخصصي به تفصيل از آنها ياد شده است. به طور كلي، به نظر مي رسد كه آقاي غني نژاد در مقابل تفريط روشنفكران به راه افراط گراييده اند و تمدن غرب را به صورت «تك عاملي» تحليل كرده اند.

3. آقاي غني نژاد سرچشمه پارادايم جامعه نوين را اقتصاد نوين دانسته و اين پارادايم را پارادايم هماهنگي منافع، دوستي و رقابت مي داند. اما متأسفانه به اين مسأله نمي پردازد كه اين هماهنگي منافع و دوستي و رقابت در ميان چه كساني و به چه منظوري است؟ پرسش اين است كه «كيك» را با هزينه چه كساني و به قيمت گرسنگي و فقر چه تعداد از انسانها بايد بزرگتر كرد و سهم چه كساني از اين كيك بيشتر مي شود؟ مسلما سرمايه داران و كارتلهاي تجاري بزرگ كه بيش از دوسوم انسانها را در سراسر جهان، مستقيم و غيرمستقيم به استضعاف و استثمار كشانده اند، در تحصيل منافع و تحقق اهداف خويش هماهنگ اند. اما هر انسان منصفي اين هماهنگي را شوم و نفرت آور و دعوت به اين پارادايم را دعوت به ميهماني در نظام سلطه و تبعيض مي داند.

4. ايشان با استناد به شباهتهاي جزيي ميان پاره اي از احكام اسلامي و اقتصاد سرمايه داري، به هماهنگي اسلام با فرهنگ سرمايه داري فتوا داده است؛ حال آنكه چنين مشابهتهايي را، حتي اگر درست باشد، در نظامهاي كاملاً متضاد هم مي توان يافت. گذشته از تفاوتهاي جزئي فراوان ميان اسلام و سرمايه داري، يك تفاوت اساسي آن است كه نظام سرمايه داري نوين، «اقتصادمحور» و «سرمايه سالار»؛ است ولي مكتب اسلام «ارزش محور» و «انسانيت پرور» است. گرچه در ادبيات ديني بر مسأله تجارت، بهره وري اقتصادي و كار و سرمايه مولّد تأكيد شده است، ليك جاي جاي قرآن و سنت همواره بر ابزاري بودن تجارت و اقتصاد و مبتني بودن آن بر ارزشهاي والاي انساني و نادرستي تجارت در صورت ناسازگاري با ارزشهاي اخلاقي و ديني تأكيد شده تا آنجا كه دانستن فقه پيش از تجارت را واجب، يا دست كم ممدوح دانسته اند؛ در حالي كه تجارتي كه آقاي غني نژاد آن را اساس جامعه مدرن مي داند، بر هر ارزشي مقدم است و در مقام تزاحم با ارزشهاي اخلاقي و ديني آنها را كنار مي گذارد. بحران معنوي غرب، فساد اخلاقي فراگير و از هم گسستگي خانواده و جامعه بهترين قرائن اين مطلب اند. چنان كه ايشان نيز خود مي دانند، ارزشهاي سرمايه داري نوين كاملاً بي سابقه و مبتني بر پايه هاي فلسفي عميقي چون اومانيسم، ليبراليسم و سكولاريسم است كه با انديشه ديني در تضاد آشكار قرار دارد.

5 . سخن ايشان در باب اقتصاد اسلامي خالي از تأملات نظري و روش شناختي است و جا داشت با تفكيك دقيق معاني و مفاهيم، دست كم تعريف روشني از اين مفهوم ارائه مي كردند و سپس به نقد آن مي پرداختند. گويا ايشان دو تعريف از «اقتصاد اسلامي» در ذهن داشته اند كه اولي را پذيرفته و دومي را طرد كرده اند. معناي اول آن است كه در مدلها و برنامه ريزي هاي اقتصادي صرفا «دغدغه ارزشهاي ديني» را داشته باشيم و از احكام اسلامي نيز در اين مسير استفاده كنيم و معناي دوم آن است كه نظام اقتصادي (مباني، روشها، مدلها و برنامه ها) را مستقيما از متون ديني استخراج كنيم. اما در كلام ايشان اين نكته مغفول مانده است كه بين اين دو احتمال، نظريه هاي متفاوتي از سوي صاحب نظران ارائه شده است كه به سادگي قابل نقد نيست. (براي مثال رك.: بازتاب انديشه، ش 4، مقاله «آيا مي توان از علم اقتصاد اسلامي سخن گفت؟» همراه با اشاراتي كه در ذيل آن آمده است.) اشتباه اصلي ايشان اين است كه علم اقتصاد را با دانشهاي طبيعي همچون فيزيك و شيمي مقايسه كرده است. دانش اقتصاد همچون ساير علوم انساني از نظر روش شناسي جديد به هيچ روي فارغ از اصول و انديشه هاي بيروني نيست؛ بلكه دقيقا بر مواضع ايدئولوژيك و بر محور مفاهيم و معيارهاي انسان شناختي، اخلاقي و حقوقي بنا مي شود.

6. تفكيكي كه آقاي غني نژاد ميان سنت و ارزشهاي سنتي قائل مي شوند روشن نيست. همچنين روشن نيست كه تلقي ايشان از سنت و ارزشهاي سنتي چيست كه آنها را با ارزشهاي اقتصاد آزاد مانند فردگرايي و آزادي غربي در تضاد نمي دانند. سنت و ارزشهاي سنتي ما كه در آن دين و اخلاق والاترين جايگاه را دارند، هيچگاه با فردگرايي و آزادي غربي قابل جمع نيستند. زيرا اساس فردگرايي و آزادي غربي نفي دين و اخلاق به عنوان ارزشهاي اصيل و مستقل است.

7. بسيار شگفت آور است كه آقاي غني نژاد نهي شديد از تكاثر را متأثر از ارزشهاي سوسياليستي مي داند، نه برخاسته از ارزشهاي ديني. گويا ايشان آيه شريفه مربوط به تكاثر (أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّي زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ؛ تكاثر: 1 و 2) و آيات ديگري نظير: كَي لاَ يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الاْءَغْنِيَاءِ مِنكُمْ(حشر: 7) و آن همه احاديث گرانبار را نخوانده يا نشنيده و از سيره ائمه طاهرين عليهم السلام و بزرگاني چون سلمان و اباذر بي خبرند. نكته ديگر آنكه گرچه مفهوم عدالت اجتماعي غربي كه بر اساس اومانيسم و كاپيتاليسم شكل گرفته، در اسلام وجود ندارد، اما نظام اخلاقي و اجتماعي اسلام به گونه اي است كه بر اساس عالي ترين نوع «عدالت توزيعي» راه رسيدن به «عدالت اجتماعي» واقعي را هموار مي سازد. اساسا مگر جز از طريق توزيع عادلانه امكانات، فرصتها و مناصب مي توان به عدالت اجتماعي دست يافت؟ البته ترديدي نيست كه عدالت اجتماعي در انديشه غرب تفاوتهايي با نظرگاه اسلامي دارد، اما به كدامين دليل مي توان اسلام را از نظريه عدالت اجتماعي خالي دانست؟ عجيب است كه ايشان اقتصاد نوين سرمايه داري را با سنت اسلامي همساز مي بيند، اما عدالت اجتماعي نوين را با اسلام ناسازگار مي داند!! به هر حال، ايشان تفاوت عدالت اجتماعي مدرن را با ديدگاه هاي عدالت خواهانه اسلام نشان نداده است.

8 . ايشان از يك سو اظهار داشته است: «من نمي گويم مدل غرب را در توسعه پيش بگيريم» و از سوي ديگر معتقد است كه «براي توسعه، غير از اقتصاد آزاد مدلي نمي توان داشت»؛ اما معلوم نكرده اند كه چگونه مدلي از اقتصاد آزاد را پيشنهاد مي كنند كه به «مدل غرب در توسعه» نينجامد. ايشان از فرهنگ و مدلِ مدرنيته سخت دفاع مي كند؛ ولي ظاهرا فراموش مي كند كه مدرنيته در عمل دستاوردي جز توسعه غربي به همراه نداشته است. به هر حال، از ايشان كه خود كارشناس ارشد اقتصادي هستند، انتظار مي رود كه فراتر از شعارها و ادعاهاي كلي، دقيقا مدل اقتصادي موردنظر خود را ارائه كنند تا معلوم شود كه اين ديدگاه تا چه اندازه با توسعه غربي و اقتصاد سرمايه داري متفاوت است.

 

تبیان





[ سه شنبه 27 اردیبهشت 1390  ] [ 12:40 AM ] [ حمیدرضا نوری ] [ نظرات(0) ]