شناخت الگوهاي رفتاري و ارتباطي در نظام اقتصاد اسلامي
معضلات معضلات اقتصادي كشور از منظرههاي گوناگون تحليل و چارهجويي ميشود.در اين ميان، مدافعان نظريه اقتصاد اسلامي دو عامل اساسي را مهمتر از بقيه عوامل ميدانند:
* ضعف در نظريهپردازي در حوزه مباحث اقتصاد اسلامي
* كم اعتقادي مجريان و كارشناسان به جايگاه و كارآمدي اقتصاد اسلامي.
حجةالاسلام مير معزي از دانش آموختگان حوزه و دانشگاه و مديرگروه اقتصاد اسلامي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي ونويسنده كتابها ومقالات متعدد در آن حوزه ازكساني است كه با اين نگاه مسايل اقتصادي را پيگيري ميكنند. با تشكر از ايشان كه در اين گفتوشنود شركت كردند، مصاحبه را ملاحظه ميكنيد.
«پگاه»
با سپاس و تشكر از وقتي كه در اختيار نشريه پگاه قرار داديد. به نظر ميرسد كه اقتصاد ما يك اقتصاد بحرانزده است و نياز به رفورم دارد. شما اصولاً با اين سخن موافقيد؟ و در فرض پذيرش، تلقي شما از اصلاحات چيست و اصلاحات را چگونه معنا ميكنيد؟
اصلاحات در ادبياتي كه ما از غرب داريم، به معناي رفورم يا تغيير شكل در يك چهارچوب خاص است؛ يعني اصل چهارچوب را ثابت نگاه ميدارند. تغييراتي را كه در اين چهارچوب ايجاد ميكنند، اصلاحات مينامند. در مقابل، انقلاب است كه اصل چهارچوب و نظام عوض ميشود و بههم ميريزد. در ادبيات اقتصادي نيز، اصلاحات اقتصادي ـ تا آن جايي كه من در كتب و مقالات ديدهام ـ معمولاً در دو معنا بهكار برده ميشود: يكي اصلاحات به معناي خصوصيسازي است؛ يعني كوچك كردن دولت و كم كردن فعاليتهاي دولتي در اقتصاد. اصطلاح ديگر، به معناي اقداماتي است كه براي رفع معضلات اقتصادي مثل تورم، بيكاري، ركود و... انجام ميشود. بنابراين، اين دو معنا با رفورم نيز ارتباط دارند؛ يعني كساني كه اصلاحات اقتصادي را به هردو معنا بهكار ميبرند، منظورشان اين نيست كه كل نظام بههم بريزد و نظام ديگري بهوجود آيد؛ بلكه در چهارچوب نظام معيني، يكسري تغييراتي را پيشنهاد ميكنند. اصلاحات اقتصادي به معناي اول و دوم نيز با هم ارتباط دارند؛ يعني كساني كه خصوصيسازي را اصلاحات ميدانند، معتقدند كه با خصوصيسازي، معضلات اقتصادي حل ميشود. اين در حقيقت خلاصهاي است از اصلاحات در ادبيات امروز ما. اما در ادبيات ديني، اصلاحات، اقداماتي است كه در جهت تحقق احكام الهي در جامعه انساني انجام ميشود. در كلمات اميرالمؤمنين ـ عليهالسلام ـ و امام حسين ـ عليهالسلام ـ نيز به آن اشاره شده در آيات قرآن هم به انبيا لقب مصلحين داده است و برخي از انبيا را با عنوان مصلح ياد ميكند. علت اين است كه هدف انبيا اجراي احكام الهي در زمين بوده است. با اين تلقي از اصلاحات، ما ميتوانيم بگوييم كه از ديدگاه اسلامي، اصلاحات يعني اقداماتي كه براي تحقق دستورات خداوند به نحو كامل، انجام ميگيرد؛ حالا چه در فرد، چه در جامعه و چه در يك نظام. به همين ترتيب، وقتي وارد اصلاحات اقتصادي ميشويم، اصلاحات اقتصادي هم يعني اقداماتي كه در حوزه توليد، مصرف و توزيع انجام ميگيرد و هدف اين اقدامات آن است كه اين سه حوزه را مطابق با احكام الهي كند؛ حالا چه در رفتار فردي، چه در سيستم و نظام اجتماعي. بنابراين، منظور ما از اصلاحات اقتصاد، چنين فعاليتهايي است.
با توجه به تعريفي كه شما از اصلاحات كرديد و آن را منتسب به ادبيات و فرهنگ ديني و انبياء شمرديد به نظر ميرسد تعبير شما بيشتر با انقلاب همخواني داشته باشد تا با اصلاحات. چون انبيا در چهارچوب جامعه خودشان دست به اصلاحات نميزدند.
اصلاحات در ادبيات ديني، اعم است. اصلاحات يعني حركت به سوي احكام الهي. حال اگر در جامعه موجود، اين حركت به معناي انقلاب باشد، اصلاحات است، و اگر جامعهاي است كه چهارچوبهاي اسلامي دارد و نيازمند تغييراتي است، آن تغييرات نيز به معناي اصلاحات است. مثلاً فرض كنيد در جامعهاي كه كفر حاكم است و تمام روابط بر اساس كفر و شرك است، اگر انبيا در آنجا ظهور كنند، به اصطلاح فعلي و ادبيات امروز ما، انقلاب ميكنند؛ ولي اگر در يك جامعه اسلامي كه بسياري از احكام خدا اجرا ميشود، ولي برخي تعطيل شدهاند، اگر كسي بخواهد حركت اصلاحي به معناي ديني انجام دهد، اين تحت عنوان رفورم قرار ميگيرد و ميشود آن را با اصلاحات امروز منطبقش كرد.
بيش از 20 سال است كه از انقلاب اسلامي ايران ميگذرد. خيليها معترفند كه مباني اقتصاد ايران، بيشتر غربي است تا اسلامي. آيا اصلاً نظام اقتصادي اسلامي وجود دارد يا خير؟ آنچه كه ما در حوزههاي شيعه ميبينيم، فقط اقتصادنا نوشته شهيد صدر است و اخيراً يكسري پژوهشهاي جزئيتري نيز انجام شده است. ولي هميشه با عنوان «نظام اقتصادي اسلام» مواجه هستيم. اگر اين نظام اقتصادي وجود دارد، چرا در سيستم ما به آن چندان اعتنا نميشود.
ما اعتقاد داريم كه اسلام نظام اقتصادي دارد؛ گرچه اين بحث محل اختلاف است. در اين زمينه اقوال متعددي وجود دارد: برخي قائلند كه اسلام داراي نظام اقتصادي نيست و ميگويند اسلام در رابطه با اقتصاد اظهارنظري نكرده است.
اين برخي، دينشناسان هستند يا خير؟
بله. دينشناسند؛ ولي بهاصطلاح امروز ميشود گفت حداقلي. برخي نيز ميگويند كه اقتصاد اسلامي وجود دارد. منتهي اقتصاد اسلامي را چيزي جز همين احكام موجود در رسالهها كه راجع به بيع و شراء هستند، نميبينند. شهيد صدر فرمودند كه اسلام داراي مكتب اقتصادي است و مكتب يا مذاهب را به معناي روشهاي كلي كه براي حل معضلات اقتصادي است، تعريف كردند. البته ايشان اصطلاح مكتب را بهكار نبردهاند و مترجم مكتب نوشته است و از اين فراتر بسياري الآن معتقدند كه اسلام داراي نظام اقتصادي است؛ نظام به معناي خاصي كه فراتر از مكتب است. يعني در روابط اقتصادي هم دخالت كرده و رابطهها و الگوهاي رفتاري را تعريف ميكند. اين مسئله اكنون ميان انديشمندان اقتصادي، طرفداران فراواني دارد. شما نگاه به داخل نكنيد. الآن اقتصاد اسلامي در داخل ايران تازه شروع به بالندگي كرده است. در كشورهاي اهل تسنن مثل عربستان، كويت، مصر و حتي پاكستان، كار زيادي در رابطه با اقتصاد اسلامي انجام دادهاند و الآن نظريات بسيار پختهاي در رابطه با نظام اقتصاد اسلام وجود دارد. گرچه در ميان آنها هم اين اختلاف به چشم ميخورد. ولي بنده خودم شخصاً بر اساس مطالعاتي كه داشتم، معتقدم كه اسلام داراي نظام اقتصادي است و اين مطلب را در قالب چند مقاله نوشتم و اثبات كردم. اين مقالات در مجلات مختلفي چاپ شده است. نظام اقتصادي را ميتوان «مجموعهاي از الگوهاي رفتاري و روابط خاص كه بين گروههاي شركتكننده در اقتصاد يعني مردم و دولت ـ ايجاد ميشود و اين الگوها و روابط خاص اهداف خاصي را دنبال كنند» تعريف كرد.
نظام داراي يكسري مباني ارزشي و بينشي است و اين بحث در ادبيات نظامها انجام ميشود و جزء چيزهاي مسلم است و چيزي نيست كه ما از خودمان درآورده باشيم؛ يعني جهانبيني خاصي حاكم بر يك نظام است. مثلاً اگر شما در نظام سرمايهداري، يكسري اصول، مثل فردگرايي، مثل دِئيسم (Deism) و نظام طبيعي حاكم است. يعني اگر شما فردگرايي يا نظام طبيعي را از نظام ليبراليستي نفي كنيد، بسياري از اصول اقتصادي آن بههم ميريزد. بنابراين نظام داراي يكسري مباني بينشي خاص است. بنابراين ما نيز در اسلام مباني بينشي خاصي داريم. فرض كنيد نسبت به جهان، نسبت به رابطه اين دنيا با آخرت، نسبت به انسان، نسبت به خدا و نقش خداوند متعال در اين جهان و... ديدگاههاي خاصي داريم كه زيربناي يك نظام را تشكيل ميدهد. بعد از آن يكسري مباني به معناي قواعد كلي است كه برخاسته از مباني بينشي است و در حقيقت اصول كلي روش حل مسائل اقتصادي را در اين نظام نشان ميدهد. مثلاً فرض كنيد كه در نظام غربي، آزادي مطلق است؛ اما در نظام اسلامي آزادي در چهارچوب احكام شرع قرار ميگيرد.
البته در آنجا هم مطلق نيست؛ بلكه بايد در چهارچوب احكام ليبراليسم بگنجد.
احكام ليبرال بر اساس فردگرايي وضع شده و اين رفتارها در چهارچوب قوانين است و خود آن قوانين بر اساس آزادي وضع شدهاند؛ لذا آنها در بسياري از رفتارها آزادترند. مثلاً در نظام غربي بحث دولت محدود را مطرح ميكنند كه اين يك قاعده كلي است. مباني هم دارد و استدلال هم كرد و ميشود اين دولت محدود را به مباني بينشي خود وصل ميكنند و ميتوان از آنها اين بحث را استنباط كرد. ما هم در اسلام يكسري مباني داريم. من اسم دولت اسلامي را «دولت مصالح» گذاشتم كه ميتوان از مباني بينشي اسلام استنباط كرد. يك كتاب بسيار مختصري هم در رابطه با مباني فلسفي نظام اقتصاد اسلام نوشتم و كتابي هم در رابطه با مباني مكتبي نظام اقتصادي نوشتم كه تقريباً شبيه آن چيزهايي است كه شهيد صدر اسمش را مذهب اقتصادي گذاشته است. منتها ما برخي از زيربناهاي اين مذهب را كه شهيد صدر به معناي بنيانهاي اقتصادي توضيح داده است، تحت عنوان فلسفه اقتصاد توضيح دادهايم. چون نظام اقتصادي يكسري اهداف دارد. مثلاً نظام سرمايهداري، اولين هدف و بالاترين هدفش رشد است و آنها چندان به عدالت نميپردازند؛ دليل هم دارد.
البته منظور از عدالت، بيشتر بحث توزيع ثروت و درآمد در اقتصاد است. آنچه ما در اقتصاد داريم، بحث كيفيت توزيع ثروت و درآمد است. آنها برداشت خاصي از عدالت دارند كه منافاتي با اختلافات درآمدي ندارد؛ در حالي كه ما در نظام اسلامي مهمترين و اصليترين هدفمان عدالت است. اگر رشد را هم ميخواهيم، به نحوي ميخواهيم كه منافعش بين مردم تقسيم شود؛ اما رشدي كه منافع آن به دست گروه خاصي ميرسد، مطلوب نيست. بنابراين يكي از مشخصهها، اهداف است. در اسلام يكسري الگوهاي رفتاري وجود دارد؛ يعني اسلام به فرد ميگويد كه چگونه مصرف كن، چگونه توليد كن، چگونه سرمايهگذاري كن، در مصرفت اسراف نكن، تجملگرايي نكن... . از ميان اين دستورهايي كه اسلام به يك فرد براي تنظيم رفتارهاي مصرفي او ميدهد، ميتوان يك الگوي مصرفي استخراج كرد. از ميان دستوراتي كه راجع به توليد ميدهد، ميتوان يك الگوي توليدي براي فرد استخراج كرد. همچنين اسلام يكسري الگوهاي روابط دارد؛ يعني رابطه بين افراد و شخصيتها و گروههاي مختلف اقتصادي را در قالب عقود توضيح داده است؛ مثلاً در قالب بيع، شراء، مضاربه، مساقات، اجاره و... .در حقيقت اين عقود چگونگي برقراري ارتباط بين گروههاي مختلف را توضيح ميدهند. بنابراين نظام، يعني آن الگوهاي رفتاري و روابطي كه بر اساس پارهاي مباني فلسفي و قواعد كلي، شكل گرفته، اهداف خاصي را كه در رأس آنها عدالت است، پيگيري ميكند. حالا اگر نظام اسلامي چنين نظامي است، بايد مباني فلسفي و مكتبي آن و الگوهاي آن را تكتك شمرد تا آن نظام را بشناسيم كه در اين جا مجال آن نيست. ولي بحث اين است كه آيا اقتصاد ايران، يك اقتصاد اسلامي است يا نه. نميتوانيم بگوييم مطلقاً اسلامي است يا نيست؛ زيرا ممكن است مباني ارزشي آن اسلامي باشد، ولي بعضي از الگوهاي رفتاري آن اسلامي نباشد.
حكومت با مباحث تئوريك اقتصادي در بودجه سالانه بانكها و... درگير است در اينگونه مسايل ما تا چه ميزان از نظام اقتصاد اسلامي دور هستيم؟
يكي از ملاكهاي اصلي كه فراوان در احاديث و در كلام حضرت امام و مقام معظم رهبري به آن اشاره شده است، مسئله عدالت است؛ يعني اگر ما در اقتصاد ايران ببينيم كه اختلاف درآمدي بسيار است، و فقر زياد است، قطعاً بايد بدانيم كه اين اقتصاد، اسلامي به نحو مطلوب نيست. يعني چيزهايي كم دارد كه به اين شكل درآمده، والا نظام اسلامي، به گونهاي چيده شده است كه به فقر و به اختلاف درآمدي شديد منجر نميشود. ما الآن اگر جامعهمان را نگاه كنيم، بي عدالتيها را ميبينيم نياز به آمار هم ندارد؛ زيرا بعضي ميگويند كه آمارها در دست نيست و نميتوانيم براساس آنها قضاوت كنيم؛ ولي به نظر من مسئله از اين حرفها گذشته است. همه ميبينيم كه قدرت خريد مردم پايين آمده است، اختلافات درآمدي بسيار است و در اين 20 سال، حركتها زيگزاگي بوده است. نميخواهيم بگوييم كه بدتر از قبل از انقلاب شده، ولي آن حركت مطلوبي را كه ما ميخواهيم، يعني اسلام براي ما ترسيم ميكند، آن حركت مطلوب انجام نشده است. بنابراين قطعاً يكسري نقصهايي وجود دارد. حالا اين نقصها كجاست، بايد جستوجو كرد و ديد كه آيا مثلاً در مباحث بينشيما اشكالي وجود دارد. فرض كنيد يكي از اصول اساسي كه در جهانبيني ما است، اين است كه دنيا وسيله است، هدف نيست. اين بايد به صورت باور مردم دربيايد؛ يعني كسي كه تلاش ميكند، اگر هدفش از اين تلاش اقتصادي، سود اقتصادي باشد، يعني غرض بالاصاله آن باشد، اين خلاف تربيت اسلامي است. تربيت اسلامي، اين است كه ما انگيزه و اهدافمان در همه فعاليتها، نه فقط در حوزه اقتصاد، بلكه در همه حوزهها، آباد كردن آخرت خود باشد. دنيا در حد كفاف و رفاه و محصولي براي آخرت، پسنديده است، اما نبايد به جاي هدف بنشيند.
البته ممكن است اين شبهه به ذهن بيايد كه خوب اگر دنيا اساس و اصل نباشد، رشد ايجاد نميشود، توسعه پديد نميآيد؛ به آن معنايي كه غربيها ميگويند. چون علت پيشرفت غرب اين بوده كه در آن جا سود، اصالت پيدا كرده است. اما اگر يك انسان مؤمن باشد و بر اساس احكام اسلامي حركت كند، كمترين مصرف و بيشترين توليد را دارد و توسعه اقتصادي و رشد اقتصادي به نحو مطلوبي ـ به طوري كه با عدالت هممنافات نداشته باشد ـ تحقق پيدا ميكند؛ بسيار باشتابتر از آنچه در غرب تحقق پيدا كرد. منتها در غرب، يكسري عوامل تاريخي هم در رشد و توسعه دخيل بوده و ممكن است آن عوامل تاريخي براي ما نباشد؛ ولي از جهت نظري و از جهت تعاليم مكتب، زمينه رشد و توسعه وجود دارد.
آيا ما آن نظام اقتصادي اسلام را با تمامي الگوها و بدنه و پيكره اساسي و تمام فروعات آن، را در اختيار ديگران قرار داديم و آنها اجرا نكردند؟!
برخي از مسايل در اسلام روشن است و انجام نميدهند. برخي از مطالب است كه روشن نيست و نياز به تحقيق دارد و بايد محققين بيشتر كار كنند و اينها را ارائه بدهند. حال، يا كوتاهي از محققين بوده يا شرايط و مسايل ديگر اجازه نداده است كه اين تحقيقات صورت بگيرد؛ ولي در حال حاضر، مثلاً در مقوله بانكداري اسلامي كار علمي زياد شده است. در كتابخانه ما كه كتابخانه كوچكي است، نزديك به 150ـ200 كتاب در مقوله بانكداري اسلامي وجود دارد. ابعاد مختلف بانكداري در كشورهاي مختلف اسلامي بحث شده و اينطور نيست كه روشن نباشد؛ ولي همانطور كه ميبينيد، به اين بانكداريِ بدون ربا كه قانونش واقعاً قانون بدون ربا است، عمل نميشود و انسان ميبيند اينها ربوي عمل ميكنند. يا مثلاً اسلام سادهزيستي را به عنوان يك الگوي رفتاري پذيرفته و ديگر نياز به بحث و تحقيق ندارد، ولي ميبينيم كه يكسري از مسئولين و مردم به سوي تجملگرايي حركت ميكنند. مسئولين بايد سادهزيست باشند، اما بعضي از مسئولين و مردم چنين نيستند. بعضي چيزها هم وجود دارد كه نياز به كار كردن دارد و بايد كار كنيم.
اگر ملموستر و عينيتر بخواهيم گفتوگو را پيش ببريم، حضرتعالي در ارتباط با اصلاحات ساختاري در ايران چه پيشنهادهاي عملي ارايه ميكنيد كه با مباني ديني از يكسو، و واقعيتهاي عيني از سوي ديگر همخوان باشد؟
منظور از اصلاحات ساختاري، اصلاح روابط بين گروههاي شركتكننده در اقتصاد است، اعم از توليدكننده، مصرفكننده، سرمايهدار، پساندازكننده، كارگر، دولت و... . در اسلام يكسري روابط معيني براي اين گروهها تشريع شده. گفته شده است كه نيروي كار ميتواند با كارفرما چند نوع ارتباط برقرار كند، صاحب سرمايه با تقاضاكننده سرمايه هم ميتواند چند نوع ارتباط برقرار كند، دولت با مردم ارتباطات گوناگوني را بايد برقرار كند تا به اهداف خود برسد.
قبل از اين كه وارد روابط شويد، اصولاً وجود اين گروهها و عناصر اقتصادي را در مجموعه يك نظام اقتصادي، به صورت پيشفرض قبول كرديد و آن را از دانش اقتصاد غربي اقتباس كرديد.
تقسيم افراد يك جامعه به گروههاي اقتصادي يك تقسيم عقلايي و عرفي است و مختص به نظام يا مكتبي خاص نيست. منتها در دانش اقتصاد غرب، يعني در كتابهاي كلاسيك خود، به گروه نيازمندان و اين كه اينها چگونه بايد در اين جامعه تأمين شوند، نميپردازند. اقتصاد ما از اين جهت كه مردم را به دو گروه نيازمندان و بينيازان تقسيم ميكند و بعد براي نحوه تأمين معاش نيازمندان بحث ميكنيم، با اقتصاد غرب فرق دارد، و در عرضِ اين تقسيم، باز مردم را تقسيم ميكنيم به صاحبان عوامل توليد، مثل نيروي كار، صاحبان سرمايه، صاحبان پول و مصرفكنندگان، توليدكنندگان، كه البته اين گروههاي متباين با هم نيستند، و در واقع شخصيتاند، نه شخص. ممكن است مصرفكننده نيروي كار هم باشد، ولي اين كه روابط بين اين گروهها بايد چگونه برقرار ميشود، اين روابط در اسلام به يك صورت بيان شده و در غرب به صورتي ديگر.
من سه پيشنهاد اصلاحي در جهت اصلاح روابط ارائه ميدهم كه فكر ميكنم اين سه پيشنهاد ميتوانند در جهت رشد و عدالت با هم عمل كنند. يعني اگر به اين سه پيشنهاد عمل شود، ما هم از جهت توليدي رشد خواهيم داشت هم از جهت توزيعي عدالت برقرار خواهد شد، و فقر و اختلاف درآمدها كاهش پيدا ميكند.
پيشنهاد اول در رابطه با بازار سرمايه است. بازار سرمايه در اقتصاد به بازاري گفته ميشود كه بين عرضهكننده سرمايه و تقاضاكننده سرمايه، ارتباط برقرار ميكند. در جامعه ما كسان بسياري هستند كه سرمايه دارند، ولي خودشان نميتوانند اين سرمايه را بهكار بيندازند. بسياري هم هستند كه كار دارند، ولي سرمايه ندارند. در هر نظامي بايد بين اين دو پيوند برقرار شود. رابطهاي كه در غرب وجود دارد، اين است كه ميگويد اين كسي كه كار دارد و سرمايه ندارد، برود از بانك قرض كند، بهره بپردازد. آن كسي هم كه سرمايه دارد، كار نميتواند بكند، سرمايهاش را بگذارد در بانك بهره بگيرد. بنابراين از طريق يك حلقه و واسطه به نام بانك و قرض ربوي بين اين دو گروه ارتباط برقرار ميشود.يكي از آثار قاطع اين نوع ارتباط، اين است كه اختلاف درآمدي ايجاد ميكند. آنچه من از فقه و عقود اسلامي ميفهمم، اين است كه ارتباطها بايد مشاركتي باشد؛ يعني اسلام اين رابطه را تشريع كرده است كه نيروي كار بيايد در قالب يكي از عقود، با صاحب سرمايه مشاركت كند و در سود و زيان شريك باشند. عقود اسلامي فراوانند، مثل مضاربه، مساقات، مزارعه، جعاله، حتي صلح. يعني سودي كه اين فعاليت اقتصادي دارد، به نسبت توافقي كه بين نيروي كار و صاحب سرمايه برقرار شده، تقسيم شود. اگر زياني هم پيدا شد، صاحب سرمايه زيان را متحمل شود، و نيروي كار فقط زيانش اين است كه كاري كرده و پولي نگرفته. اما اگر دو طرف سرمايه داشته باشند، زيان هم به نسبت سرمايه يا بر اساس توافق تقسيم ميشود. در كل آنچه مهم است، اين است كه در نظام اسلامي سود بين گروهها تقسيم ميشود؛ در حالي كه در نظام سرمايهداري، اينطور نيست. سود ميرود يك طرف و دستمزد ثابت است. ما بايد براي ارتباط اين دو با هم يك سيستمي ايجاد كنيم كه آن سيستم بر اساس مشاركت در سود و زيان باشد. هر مقدار از اين سيستم دور شويم، به نظر من از الگوي اسلامي دور شدهايم. الآن در بانكداري ربوي ما و بانكداري بدون رباي ما، يكسري عقود مشاركت وجود دارد؛ ولي يكسري عقود غيرمشاركتي هم وجود دارد كه اينها دو نوع هستند:
1. عقود با بازده ثابت؛
2. عقود با بازده غيرثابت، مثل سلف و اجاره به شرط تمليك و... .
البته در عقود مشاركتي نيز سودي كه اختصاص داده ميشود، سودي نيست كه واقعي باشد؛ همچنانكه وزير اقتصاد پي در پياين مطلب را بازگو ميكند.
اخيراً عليالحساب اعلام ميكنند؛ مثلاً بانك مسكن به دستور وزير اقتصاد و دارايي عليالحساب اعلان كرد و پس از پايان سال مالي خود، سود را حساب كردند؛ مازاد را دادند و يك حالت واقعي پيدا كرد. حالا چقدر به اين قانون عمل خواهد شد، بحث ديگري است؛ ولي آنچه در قانون بانكداري بدون ربا آمده، دو دسته عقودند. برخي از دوستان ما در اين رابطه تحقيق كردند و نشان دادند اين عقود با بازدهي ثابت، ملاك و حقيقت ربا در آنها وجود دارد. از جهت فقهي ما نميتوانيم در آن اشكال كنيم. فقهاي شوراي نگهبان اين را تأييد كردند؛ ولي از جهت آثار اقتصادي، همان آثاري كه ربا دارد، اينها نيز دارند. بنابراين ما بايد خودمان را از اينها دور كنيم. هماكنون در كشورهاي اهل تسنن و عربي، در مقابل سيستم بانكداري ربوي، دو سيستم بانكداري را مطرح ميكنند:
1. سيستم مارك آپ
(Markup). به اين معنا كه بانك به يك قيمتي ميخرد و به يك قيمتِ بيشتري ميفروشد؛ يا همان خريد و فروش نقد و نسيه و... ؛ 2. سيستم PLS. در اين سيستم مشاركت در سود و زيان است. بسياري از متفكرين مسلمان خارج از كشور به اين نتيجه رسيدند كه سيستم PLSسيستمي است اسلامي و ما بايد به سمت آن حركت كنيم. بنابراين من فكر ميكنم كه يكي از اصلاحات جدي كه بايد انجام گيرد، اين است كه ما بانكداريمان را به سمت سيستم PLS، يعني سيستم مشاركت در سود و زيان ببريم.
پيشنهاد دوم من در رابطه با بازار كار است. بازار كار در حقيقت آن جايي است كه كارفرما و نيروي كار با هم ملاقات ميكنند و قرارداد ميبندند كه چگونه با هم كار كنند. ممكن است كارفرما، كارگاه كوچك در اختيار داشته باشد و ممكن است كارفرماي يك كارخانه باشد. از اين جهت فرقي نميكند. در حال حاضر، نيروي كار در مقابل مبلغ مشخصي در مدت معيني، كار مشخصي را براي كارفرما انجام ميدهد. يعني نيروي كار تنها و تنها بر اساس دستمزد به استخدام درميآيد. به همين دليل، در ركود و رونق اقتصادي، كسي كه ضربه ميبيند، كسي است كه دستمزد ثابت ميگيرد و آنهايي كه بخشهاي ديگر درآمدي را مثل سود و بهره به جيب ميزنند، از اين نوسانهاي اقتصادي كمتر ضرر ميبينند.
نحوه دوم ارتباط باز مشاركت است. اين غير از بازار سرمايه است. يك موقع ما در بازار سرمايه بحث ميكنيم كه يك طرف صاحب سرمايه است؛ يك وقت درباره بازار كار سخن ميگوييم، يعني بنگاههاي متقاضي نيروي كار. اينجا هم عقود مشاركت، نوع دومي از روش به استخدام درآوردن نيروي كار است. يعني من ميتوانم مثلاً در يك زمين كشاورزي به كارگر مزد ثابت بدهم و او را استخدام كنم، و كارگر ميتواند بگويد من براي تو كار ميكنم به شرط اين كه نصف محصول براي من باشد. همچنين در يك كارخانهاي ممكن است كارگر بر اساس دستمزد ثابت استخدام شود يا بر اساس اين كه سهمي در سود و زيان كارخانه داشته باشد و بر اساس توافق دوطرف استخدام شود. البته نحوه تقسيم شدن سود و زيان، احكام فقهي خاص خودش را دارد. نكته مهم اين است كه سود در بازار كار اقتصاد اسلامي تقسيم شود؛ در حالي كه در اقتصاد سرمايهداري مدتها اينطور نبود. بعد هنگامي كه از جهت علمي پيشرفت كردند، به اين نتيجه رسيدند كه نيروي كار را در سود نقش دهند، و بازارهاي سهام را درست كردند و كارگران را از طريق سهام در بخشي از سود شريك كردند. منتها آن با اين چيزي كه ما ميگوييم فرق ميكند. نيروي كار وقتي سهام ميخرد، در حقيقت به عنوان صاحب سرمايه نقش ايفا ميكند. سهامي خريده مالك سهام شده است و سود سهامش را ميگيرد. اينجا كه ما ميگوييم در پيشنهاد من، او مالك سهام نميشود. نوع قرارداد از ابتدا به نحوي است كه كارگر ميگويد من كارم را در مقابل نصفي از سود به تو ميدهم. اين آثار زيادي دارد و با آن حالت قبل فرق دارد. البته همان هم قدمي مثبت در جهت مشاركت دادن كارگران در سود است؛ ولي اين كه در اسلام وجود دارد، خيلي مؤثرتر است.
البته اسلام فقط اين راه را پيشنهاد نميكند؛ چون اجاره دادن منافع هم ممكن است؟
بله. در اسلام دو نوع رابطه بين نيروي كار و كارفرما وجود دارد كه مختارند يكي از آندو را انتخاب كنند. در روايات ما هم اجير شدن، مكروه شمرده شده است. شايد يكي از دلايلش هم همين باشد كه كسي كه اجاره ميشود، وقتي منافع رشد ميكند، دستمزد او رشد نميكند. در اقتصاد ايران، در بازار كار، چنين رابطهاي برقرار نيست. من يك دفعه قانون كار را مروري كردم. حتي يك ماده در رابطه با اين كه كارگري بخواهد در سود با كارفرمايش مشاركت داشته باشد، نديدم كه خود اين به نظر من يكي از علل اصلي افزايش فقر و اختلافات درآمدي در جامعه است. شما ميبينيد اكثراً در اقتصاد ايران، در بعضي از برهههاي زماني تورم ايجاد ميشود؛ تورم سودآور است. اين سودها كجا ميرود. قطعاً دست نيروي كار نميآيد. چرا؟ چون دستمزد نيروي كار ثابت است. اين سودها دست كارفرماها يا سرمايهداران ميرود. بنابراين هميشه اختلافات درآمدي افزوده و افزودهتر ميشود.
بنابراين يكي از اصلاحات ديگري كه من پيشنهاد ميكنم، اين است كه ما بياييم در قانون كار تجديدنظري كنيم و همانطور كه بر اساس دستمزد ثابت، حقوق كارگر و كارفرما را تبيين كرديم، بر اساس مشاركت در سود، حقوق كارگر و كارفرما را تبيين كنيم. اينگونه مشاركت در سود، بايد روش رايج در مملكت ما باشد.
پيشنهاد سوم نيز در حقيقت ايجاد يك سيستم تجهيز و تخصيص وجوهي است كه من اسم آن را وجوه «ايثار» گذاشتهام. ببينيد فردي كه درآمدي دارد، بخشي از اين درآمدش را مصرف ميكند، و بخشي هم مازاد است. به توصيه اسلام او ميتواند بخشي از آن را سرمايهگذاري كند و براي بارور كردن سرمايهاش، بخشي را نيز انفاق كند؛ يعني براي آخرت خود، ذخيره نمايد. ما براي آن بخشي كه به انگيزه سود از اين مازاد جدا ميشود و ميخواهد وارد اقتصاد شود، يك سيستم تعريف كرديم و آن سيستم بانكداري است. اما براي اين بخشي از مازاد كه ميخواهد انفاق كند، سيستمسازي نكردهايم؛ يعني رها كرديم به امان خدا. صندوقهاي قرضالحسنه، كميته امداد، وقف و... براي بارورتر كردن اينها نيست؛ بلكه فقط براي اين است كه آنچه اشخاص ميدهند، بگيرند و خرج كنند؛ در حالي كه ما ميتوانيم روي اين مسئله فكر و سيستمسازي كنيم.
من مثالي در اين رابطه ميزنم. الآن چه كساني در اين مملكت، وقف ميكنند. خوب قطعاً كساني كه داراي ثروتهاي زيادي هستند.اينها ميتوانند مدرسه بسازند، ميتوانند مسجد بسازند، ميتوانند حمام بسازند و... . يك عده هم هستند كه انگيزه معنوي دارند، ولي پول مازاد آنها به حدّي نيست كه با آن مدرسه بسازند. مثلاً صدهزار تومان پول مازاد دارند و ميخواهند انفاق كنند. ما براي اينها سيستمسازي نكرديم؛ در صورتي كه ميشود يكسري اوراق وقفي تدوين كنيم؛ مثلاً اوراق وقف مدارس، 50هزار تومان. اين را در اختيار افراد پولدار قرار دهيم و آنها را در وقف سهيم كنيم و در حقيقت يك سيستم تجهيز يعني گرفتن اين منابع و تخصيص يعني تخصيص دادن به موارد مصرف اين منابع آنطور كه شرع گفته، انجام دهيم. در قرضالحسنه هم ميشود اوراقي را اختراع كرد كه قابل خريد و فروش در بازار به قيمت خودشان باشد و سود و زيان نداشته باشد. مثلاً فرض كنيد من الآن صدهزار تومان دارم؛ فعلاً هم نيازي به آن ندارم، ميخواهم قرضالحسنه بدهم؛ ميآيم و يك ورق قرضالحسنه ميخرم به قيمت صدهزار تومان؛ بعد كه نياز به پول پيدا كردم، اين ورق را ميبرم در بازار و به قيمت صدهزار تومان ميفروشم؛ آنگاه در حقيقت ثواب قرضالحسنه ميشود، براي آنكس كه اين ورق را از من ميخرد. بنابراين ميبينيد كه قابل سيستمدهي و سيستمسازي است. ما الان در بخشِ مازادهاي سودآور بانك مركزي و بانكهاي ديگر همين كار را ميكنيم. بانكها پولها را ميگيرند و در جامعه تخصيص ميدهند. ما هم ميتوانيم يك سيستم شبيه آن سيستم به مقتضاي اين وجوه، درست كنيم كه به صورت هماهنگ و جمعي آن وجوه ايثار را از جامعه جمع كند و به مواردي كه بايد تخصيص دهد، تخصيص دهد. بههرحال ميخواهم بگويم كه ميشود فكر كرد و سيستم ساخت. الآن به صورت جزيرههاي منقطع از هم، اداره وقف يك كار ميكند، كميته امداد كار ديگري ميكند، صندوقهاي قرضالحسنه هم همينطور، بخش سپردههاي قرضالحسنه بانكها كار خود را ميكنند و... بنابراين وضع آشفتهاي است كه اگر سازماندهي شود، به نظر من حركت مثبتي در جهت رشد و عدالت خواهد بود.
بسيار متشكريم.
محور اقتصاد اسلامی
تبیان