درباره وبلاگ




نویسندگان

آمار وبلاگ

کل بازدید : 2760159
تعداد کل پست ها : 3866
تعداد کل نظرات : 34
تاریخ آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 1 آذر 1396 
تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 1 فروردین 1390 

آرشیو ماهانه

آرشیو موضوعی

پیوندها

دیگر امکانات

هنر و اقتصاد در جوامع سنتي و مدرن(2)

در بررسي رابطه هنر و اقتصاد به طور عام حالتي وجود دارد كه هر تعريفي كه براي «اقتصاد» و «هنر» در نظر بگيريم امكان خلق يك اثر هنري بدون پشتوانه اقتصادي (مالي) ممكن نخواهد بود. سينما يكي از بارزترين اين هنرها مي‏باشد. زيرا سينما به عنوان پديده‏اي چند وجهي، به هيچ روي نمي‏تواند «هنر» يا «صنعت» مستقلي تلقي شود كه به دور از جريان طبيعي توليد يك اثر (كالا) كه مخاطب (مصرف كننده) همگاني دارد، قابل دوام باشد.(34) علاوه بر سرمايه‏گذاري اوليه براي توليد فيلم، صنعت (يا هنر) سينما نيازمند سرمايه‏گذاري‏هاي كلان در زمينه‏هاي مختلف فني و مهندسي مي‏باشد. مضافا اين كه در جهان معاصر، سينما بايد بتواند با تلويزيون و ماهواره و شبكه‏هاي رايانه‏اي رقابت نموده و به حيات خود ادامه دهد.(35) البته اين مباحث نافي مباحثي كه در مورد استقلال هنر و هنرمند اصيل از سرمايه ارايه مي‏شود، نخواهد بود. اين موارد في‏الواقع تداوم حيات يك صنعت (هنر) و نفعي را كه مي‏تواند عايد جامعه انساني نموده و آن را از صورت هنري (براي عده خاص) به صورت عمومي درآورده و در ارتقاي كيفي فرهنگ جامعه ايفاي نقش نمايد، مدنظر قرار مي‏دهد.

مورد ديگري كه (براي مثال) بايد مورد توجه قرار گيرد، مقوله هنر تئاتر است. اين هنر با عنايت به زنده بودن و لزوم حضور بازيگران آن در هر نمايش و به دليل نياز به فراهم آوردن فضاي لازم براي انتقال احساس حضور تماشاگر در حال و هواي نمايش، نيازمند سرمايه گذاري قابل توجهي است. اگر چه كه در اين مقاله از لزوم عدم انتظار بازدهي فوري اقتصادي از هنر سخن گفته‏ايم، لكن در اين جا نيز ناگزير از تكرار آن بوده و به اين نكته مهم مجددا اشاره مي‏شود كه اگر ارتقاي كيفي زندگي جامعه مورد نظر است، اگر ارتقاي فرهنگ عمومي مردم مد نظر قرار دارد و اگر سلامت فكري و هدايت جامعه به سمت آرمان‏هايش منظور مي‏باشد، در مقوله هنر و از جمله تئاتر، نياز به سرمايه‏گذاري و حتي پرداخت يارانه مي‏باشد. نمونه جالبي را مي‏توان از وضعيت تئاترهاي پاريس كه با تعداد سالن‏هاي زياد و تماشاگران مشتاق، همچنان از يارانه استفاده مي‏كنند در فصلنامه هنر شماره 43 مطالعه كرد.(36)

دست‏اندركاران مقولات هنري، بسيارند و متنوع. مثلاً براي رساندن شعر و ادبيات به جامعه به جز شاعر و نويسنده (هنرمند) طيف وسيعي از افراد با تخصص‏هاي مختلف كار مي‏كنند كه اگر چه به معناي مصطلح، صاحب فن و هنري هستند، لكن در خلق اثر هنري نقشي ايفا ننموده و فقط در ارايه آن دخالت دارند. و يا موسيقي و تئاتر و سينما و معماري و ... اين‏ها هستند كه قسمت اعظم موضوع اقتصاد را در خود دارند يا متحمل مي‏شوند يا به وجود مي‏آورند و يا صرف مي‏كنند. بسياري از اين‏ها ممكن است به اثر هنري تنها به عنوان يك شي‏ء يا وسيله امرار معاش و يا كسب درآمد بيش‏تر بنگرند.(37) حتي استفاده‏كنندگان از آثار هنري نيز ممكن است موضوعاتي وراي بهره‏مندي از اثر هنري (همچون تفاخر و فضل فروشي و ريا و خودنمايي) را مدنظر داشته باشند.

رابطه هنرهاي مختلف با اقتصاد (به معناي درآمدزايي آن) متفاوت هستند. برخي هنرها نيازمند سرمايه اوليه‏اي هستند تا بتوانند ظهور يابند، هم‏چون سينما و معماري. برخي هنرها به صورت متعادلي نيازمند ابزار و وسايلي هستند. هم‏چون موسيقي و نقاشي و برخي ديگر با وجود قلم و كاغذي مي‏توانند به منصه ظهور برسند. هم‏چون آثار ادبي و شعر و موسيقي.

به نظر مي‏رسد همان‏گونه كه عالم دين و يا هر عالمي نبايستي علم خويش را وسيله ارتزاق (و يا لااقل ارتزاق در حد بالا) قرار دهد، هنرمند نيز از اين كه بخواهد با درآمد ناشي از هنر خود زندگي آن‏چناني داشته باشد، بايد دور بماند. طلب مال از هنر، اثر هنري را در حد خواسته‏ها و يا بهتر بگوييم درجه شناخت و فهم و دانش و تقاضاي خريدار تقليل مي‏دهد.

يكي از موضوعاتي كه ممكن است سبب درك نادرست ارتباط هنر و اقتصاد (يا هر موضوع انساني ديگر) در جهان‏بيني و فرهنگي خاص شود، اين است كه تفاوت و تضاد ناآگاهانه‏اي بين عقيده و عمل جامعه بروز نمايد؛ به اين معنا كه مثلاً جامعه در عين اعتقاد به اصول الهي و جهان‏بيني آن، در عمل، به اخلاق و روش‏هاي منبعث از جهان‏بيني مادي روي آورد.(38) لذاست كه در تبيين رابطه هنر و اقتصاد در فرهنگ ايراني توجه متعادل و متناسب به آن‏ها در جهان‏بيني‏اي واحد كه معيارهاي ارزيابي و الگوها نيز بر آن اساس تدوين شده باشند، ضرورت دارد. سرمايه مي‏تواند فرخي و عنصري را به‏وجود آورده و توسعه دهد، لكن نمي‏تواند فردوسي به‏وجود آورد؛ حتي اگر به‏وجود آورد نيز فقدان سرمايه، فقدان فردوسي نخواهد بود. در حالي كه فقدان سرمايه، فقدان عنصري و فرخي را در پي خواهد داشت.

3- مختصات جوامع (و تفكر) سنتي و مدرن

در اين مبحث مراد از مفاهيم «سنتي» و «مدرن» در جهت وضوح بحث مورد اشاره اجمالي قرار خواهند گرفت. با توجه به مراد مقاله از «سنتي» و «مدرن» كه در جاي ديگري نسبتا به تفصيل بيان شده است،(39) مي‏توان تعاريف مورد نظر از جوامع سنتي و مدرن نيز جعل و قرارداد نمود. از نظر اين مقاله جامعه سنتي، جامعه‏اي است كه نه تنها تفكرات حاكم بر آن ريشه در ماوراءالطبيعه دارد، بلكه اكثريت آحاد آن نيز به آن معتقد و ملتزم مي‏باشند. سنت در زبان فارسي و عربي همان «دين» به معناي وسيع كلمه است.(40) بالعكس، جامعه مدرن، جامعه‏اي است كه بر تشبّه خويش به جوامع بيگانه غربي (از نظر شكلي و نه الزاما محتوايي و عقيدتي) اصرار مي‏ورزد.

اگر چه كه اين نوشتار با توجه به معنايي كه از سنتي و مدرن مدنظر دارد، محدوده زماني خاص را براي جوامع سنتي و مدرن قايل نيست، لكن با اندكي تسامح و با توجه به اين كه جوامع معاصر تمايل دارند كه مدرن ناميده شوند، مقايسه‏اي بين جوامع گذشته و معاصر (و يا به عبارتي سنتي و مدرن) در برخورداري از هنر به عمل مي‏آيد. علت اصلي توجه به اين مقايسه نيز فرضيات مطرح در اين زمينه مي‏باشد. برخي معتقدند كه در گذشته هنر در انحصار اشراف و ثروتمندان بود، ولي امروزه توده مردم از آن برخوردارند.(41) بالعكس اين عقيده نيز مطرح است كه در گذشته زندگي و فعاليت و توليد همه مردم با هنر عجين بوده است؛(42) در حالي كه علت اصلي بروز اين اختلاف، نظرها يا تعاريف متفاوتي است كه از هنر وجود دارد يا اين كه نوع و يا انواع خاصي از هنرها به عنوان هنر شناخته شده و از بقيه غفلت شده است. به هر حال نكته مهم، چگونگي رواج هنر و ميزان فعاليت مردم در خلق پديده‏هايي است كه در آن زيبايي و كارآيي و قداست و خير مطرح بوده است. بي شك انسان دوره گذشته است كه وسايل زندگي‏اش جملگي، ساخته دست‏هاي خودش بود؛ (حتي خانه) موسيقي و شعر بومي و فولكور رواج داشت. (اگر چه دولتمردان نيز موسيقي خاص خود را داشته و حتي موسيقي‏دانان را در اختيار داشته‏اند). معماري هنرمندانه مساجد و بازارها و تكايا و خانه‏ها و مدارس در اختيار همه بود. (كه البته كاخ‏ها و قصور هم موجود بودند). شعر فردوسي و حافظ و مولوي و سعدي بر زبان همه جاري بود، اگر چه كه شاعران درباري هم بودند. اگر چه كه نمايش‏هايي خاص و با شكوه براي متمولين برگزار مي‏شد، ولي نمايش تعزيه به عنوان هنري ديني و بومي و عام (بدون زمان و مكان) در جاي‏جاي شهر جاري بود. نمايشي كه مردم نه تنها تماشاگرش بودند كه به راحتي، خود نيز بازيگر مي‏شدند. امّا امروزه بسياري هنرها و يا لااقل بسياري از مصاديق آن‏ها خاص عده‏اي هستند. اين عده الزاما متمول و قدرتمند نيستند، بلكه كساني هستند كه هنرمند بايد بتواند به گونه‏اي با آن‏ها ارتباط برقرار نمايد. اين بدان دليل است كه هنر در جامعه سنتي در متن حيات و فعاليت جامعه جاري است و در جامعه مدرن به عده‏اي خاص تعلق دارد و يا بهتر بگوييم در بخش‏هايي از جامعه مصداق دارد.

جامعه سنتي جامعه‏اي است كه عقلانيت حاكم بر آن،ارتباط خويش را با عقل معنوي و با عقل كل و با عالم عقول كه بالاترين مرتبه در سلسله مراتب حيات است،(43) مرتبط دانسته و به «عقل جزئي» بسنده نمي‏كند:

 

  • صوفي خلوت نشين دوش به ميخانه شد از سر پيمان گذشت عاقل و فرزانه شد

  • از سر پيمان گذشت عاقل و فرزانه شد از سر پيمان گذشت عاقل و فرزانه شد

حافظ

ملاحظه مي‏شود كه اين عقل با عقل مورد نكوهش عرفا كه همان عقل جزئي و عقل حسابگر است، كاملاً متفاوت مي‏باشد. در حالي‏كه عقلانيت جامعه مدرن همان رشناليته (rationalism) رايج در مغرب زمين (و نه wisdom) است كه به عقل جزئي و تجربه استوار است. در واقع عقلانيت مدرن، خويش را به عقل انسان محدود مي‏نمايد. اين همان موضوعي است كه به زبان‏هاي مختلف مورد اعتراض متفكرين قرار گرفته است. از جمله: اساس زندگي امروز ما بر اصالت عقل (كه مبناي فرهنگ است) و اصالت رفاه (كه مبناي زندگيمان است) مبتني است. يعني تعقل منطقي و تحليلي كه فرهنگ (به معناي مجموعه علوم، فلسفه‏ها، هنرها، شيوه اخلاق و رفتار و بينش و زندگي) قرن ما را مي‏سازد، همه مبتني بر عقل (اين سرچشمه اساسي تفكر و شناخت انساني)است. امروزه يك راسيوناليسم خشك و خشن و بي‏روح بر فرهنگ جهان حاكم است.(44) عقل موردنظر مدرنيسم در يك مقياس بسيار كوچك انساني (در مقابل عالم عقول كه در تفكر ديني مطرح است) محدود شده است. چنان‏چه بوركهارت مي‏گويد: مگر مذهب اصالت عقل، چيزي جز حصر هوش به يك مقياس، مقياس آدمي است؟ و هنر عهد رنسانس به تفسير اندام‏وار و ذهنا آدمسان معماري دقيقا بيانگر همين معني است. از عقل گرايي تا شور و هواي فرد گرايي و سپس بينش مكانيستي از جهان (يا جهان‏نگري مكانيستي) گامي بيش فاصله نيست. اما در هنر اسلامي كه جوهر منطقي و عقلانيش همواره غير شخصي و كيفي است و همچنان نيز مي‏ماند، از اين همه، هيچ نشاني نيست. في‏الواقع در چشم‏انداز اسلام، عقل بيش از هر چيز، وسيله قبول حقايق وحي شده كه نه غير عقلاني‏اند و نه منحصرا عقلاني، از جانب انسان است شرف و نبالت عقل و به دنبال آن شرف و نبالت هنر در همين است: پس قول به اين كه هنر از عقل يا از علم مي‏تراود، آن چنان كه استادان هنر اسلامي گواهي مي‏دهند، ابدا بدين معني نيست كه هنر، عقلاني است و بايد رشته اتصال آن را با كشف و شهود روحاني قطع كرد؛ برعكس، زيرا در اين جا عقل، الهام را از كار نمي‏اندازد، بلكه درهاي وجود خود را بر زيبايي‏اي غير فردي مي‏گشايد.(45)

مقياس و مبناي هنر در جامعه مدرن، انساني است كه در مكتب اومانيسم تعريف شده است. در حالي كه انسان مورد نظر در جامعه سنتي، انساني است كه متصل به ماوراء الطبيعه مي‏شود. يكي از صفات انسان كه به صورت خداوند خلق شده است.(46) سازندگي يا خلاقيت است. (توجه فرماييد كه تفاوت سازندگي و خلاقيت خداوند و انسان در اين است كه خلق خداوند از عدم و با لفظ كُن(47) انجام مي‏شود. در حالي‏كه انسان با ماده موجود را با معاني درآميخته و شكلي نو به وجود مي‏آورد).

هنر موضوعي است كه در قلمرو صفت خلاقيت انسان قابل بررسي است. از آن جايي كه لازمه واقعيت و حقيقت وجود، زيبايي است و خداوند همه چيز را زيبا آفريده است، هنر نيز نوعي از سازندگي است كه غايت آن زيبايي و بيان زيبايي است.(48) عده‏اي ممكن است هنر را جنبه‏اي صرفا جنبه‏اي عاطفي از زندگي تلقي كنند كه بر اشياي لوكس و تجملي مرتبط شده و لذا با دين و ماوراءالطبيعه نسبت و تناسبي ندارد و حتي گاهي امري مذموم تلقي شود. اين از مختصات دوران مدرن است كه هنر را امري ذهني و ميزان و معنا و مرتبه زيبايي آن را منوط به نفسانيت افراد، متفاوت و نسبي مي‏داند؛ در حالي‏كه در جامعه‏اي الهي با جهان‏بيني ديني اين امر به عكس متجلي مي‏شود.

هنر سنتي در پي بيان زيبايي‏ها و كشف و ارايه خير موجود در عالم هستي است. هنر سنتي در پي ايجاد ارتباط با اصل خويش است و سعي بر آن دارد كه مختصات اصل اشيا را نيز شناسايي كرده و آن را معرفي كند. او براي هر شي‏ء و مفهومي اصلي ماورايي قايل است. او در پي ايجاد سرور و بهجت براي آدميان است نه سروري از سر سرخوشي و بي‏خيالي و مستي مجازي، بلكه سروري از جنس وصال. در هنر سنتي اثري از غم به خصوص غم دنيايي و غصه نيست، اگر غمي هست غم هجران از خير و زيبايي مطلق است، امّا هنر مدرن به جهت محدوديت‏هايي كه دارد همه دردهاي دنيوي خويش را مي‏گويد. اگر عبيدزاكاني از بيم مغولان براي بيان حقايق جامعه به «هزل» روي مي‏آورد، هنرمند جامعه مدرن نيز از بيم هزاران گروه كه در كمينش نشسته‏اند، ناچار بايد به «ايما و اشاره» سخن گويد و نام رمز بر آن نهد و رمز را كه در سنت، قراردادي نبوده و نشان از صورت مثالي (archtype) اشيا دارد، در حد نشانه‏هاي ساده و پيش پا افتاده و قراردادي پايين آوَرد. او ناچار است از غم نان بگويد و غم جنگ و غم فقدان آزادي؛ كه البته هر كدام از اين‏ها نيز تعريف خاص خود را دارند. در اين جاست كه در صورت همراهي اين هنرمند با اميال صاحبان قدرت، يك شَبه و از طريق شبكه‏هاي اطلاعاتي به پيامبري و به مصلحي و به آزاد انديشي و ... و به متمولي درجه يك تبديل مي‏شد. اگر چنين نباشد مكاني نمي‏يابد تا حتي آثارش را ارائه كند و اين از ثمرات عصر مدرن است.

جامعه سنتي جامعه‏اي است كه براي هر چيز و به ويژه آثار هنري، صورتي مثالي و معنوي قايل مي‏باشد و تفكيك معنويت و ماديت زندگي را ممكن نمي‏داند كه حتي اگر چنين شود، فايده‏اي نصيب انسان نخواهد شد. در حالي‏كه جامعه مدرن دقيقا به تفكيك اين دو تأكيد مي‏كند.

در جامعه سنتي، هنر جزيي از فعاليت‏هاي آحاد جامعه است كه در توليداتشان نمود پيدا مي‏كند و سعي بر آن است تا در همه مقولات جاري باشد. در حالي‏كه در جامعه مدرن، هنر موضوعي مستقل و در عرض ساير مقولات مورد توجه مي‏باشد.

جامعه سنتي رواج هنر با هدف درآمد اقتصادي بيش‏تر و يا تأثير مثبت بر رشد و توسعه اقتصادي انجام نمي‏دهد. (اگر چه همچون كشاورزي كه گندم مي‏كارد و كاه نيز به تبع آن نصيبش مي‏شود). در حالي‏كه جامعه مدرن، غرض غايي خويش را در بهره‏وري بيش‏تر اقتصادي (حتي در بلند مدّت و غير مستقيم) مي‏داند. اگر جامعه مدرن، هنر را مايه آرامش انسان مي‏داند، به اين جهت آن را تأييد مي‏كند كه مي‏داند انسانِ به آرامش رسيده بهتر كار مي‏كند و بيش‏تر و با كيفيت بهتر توليد مي‏كند. به‏طور خلاصه، اين امر گواهي است از به سرِ عقل آمدن سرمايه‏داري كه مرحوم دكتر شريعتي به خوبي آن را تبيين نموده است. جامعه مدرن، هنر را براي پر كردن اوقات فراغت مي‏خواهد. اين درست است كه مفهوم اوقات فراغت، خاص دوره مدرن مي‏باشد و براي گذران آن نيز راه‏هاي متفاوتي توصيه و يا انتخاب مي‏شود، لكن بايد توجه داشت كه پر كردن اين اوقات به تمركز بر جنبه‏هاي مادي حيات نينجامد و در واقع هر سه بعد مادي (فيزيكي)، رواني (نفساني) و معنوي (روحاني) انسان به صورت متعادلي مورد توجه و امعان نظر قرار گيرد. بنابراين اگر جامعه مدرن درست يا نادرست بهره‏مندي از هنر و يا توجه به هنر را منوط و منحصر به اوقات فراغت خويش مي‏نمايد، مرعي داشتن نكاتي از جمله فراهم بودن امكانات استفاده و پرداختن به آثار و فعاليت‏هاي هنري و همچنين تعادل در جنبه‏هاي مختلف هنري ضرورت دارد. ضمن اين كه از آموزش ارزش‏ها و جاذبه‏هاي هنرهايِ پاسخگو به نيازهاي قلمروهاي مختلف حيات به همراه تخصيص يارانه‏ها در موارد و مواقع لزوم (براي حفظ تعادل) نبايستي غفلت شود. اين در عين حالي است كه جامعه سنتي، هنر و تماس با هنر را در متن زندگي خويش داشته است. و به همين جهت است كه امروزه آثارِ به جا مانده از گذشته به عنوان آثار هنري در موزه‏ها نگهداري مي‏شوند.

در جامعه مدرن، هنر (به ناچار) درخدمت سرمايه قرار مي‏گيرد. در حالي‏كه در جامعه سنتي استقلال خويش را حفظ مي‏كند و به اصول بنيادين خويش پاي‏بند است. در واقع در جامعه مدرن «هنر براي هنر» بدون هيچ‏گونه قيدي مطرح است. در حالي‏كه در جامعه سنتي كه مي‏تواند معاصر هم باشد، هنر با قيودي همچون هنر «براي انسان»، «هنر متعهد» و «هنر پيشرو» «هنر قدسي» و امثالهم مطرح مي‏شود.

يكي از ويژگي‏هاي بارز هنرِ معنوي، يگانگي و وحدت هنرمند و اثر هنري است؛ به اين معنا كه وجود اخلاص و صدق در فرايند توليد اثر هنري امري ضروري است و هنرمندي كه، خود، به درجه‏اي از كمال رسيده باشد، متجلي ساختن اخلاص و صداقت و كمالي كه خود به آن قايل شده است را دارد. و الا اگر چه از خلوص و صدق و كمال گفته باشد، چيزي جز دورويي و نفاق را به نمايش نگذاشته است. به عبارت ديگر براي ارايه حقايق و زيبايي‏ها در يك اثر هنري، درك آن‏ها و معرفت به آن‏ها از سوي هنرمند شرطي لازم‏الوجود است.

در هنر غيرقدسي ميان دو جنبه حقيقت و جمال تفكيك قايل مي‏شوند. هنر مدرن كه جلوه بارز هنر غير قدسي است، ميان حقيقت يعني خدا و زيبايي تفكيك قايل مي‏شوند؛ به اين معنا كه در اين تفكر، خداوند (اگر باوري به او باشد) الزاما هنرمند و زيبا نيست. به اين ترتيب، زيبايي معاصر بر پايه حقيقت (روحي الهي) استوار نبوده و امري عاطفي و نفساني محسوب مي‏شود. منشأ هنر درمقوله هنر معنوي و قدسي و جوامع سنتي، عشق به جمال الهي است. اين عالم مظهر جمال الهي است:

 

  • به‏جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

  • عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

سعدي

اين عشق و شيدايي است كه محرك هنرمند است؛ نه جاه و مقام و مال و هدف دنيوي:

 

  • به دو صد بام برآيم به دو صد دام درآيم چه‏كنم آهويِ جانم سر صحراي تو دارد

  • چه‏كنم آهويِ جانم سر صحراي تو دارد چه‏كنم آهويِ جانم سر صحراي تو دارد

مولوي

و همين‏هاست كه هنرمند سنتي را بر مي‏انگيزاند تا احساس و درك خويش را از حقايق ظاهر نمايد. او اصولاً تحمل نگهداري آنچه از زيبايي و حقيقت در مي‏يابد را ندارد و لذاست كه آن را بروز مي‏دهد و با آن خلق را به آن جايي كه خود رسيده است، هدايت و رهبري مي‏كند. در جامعه سنتي براي بيان هنر ديني نحوه بيان و سبك نيز ديني است.

به عكس جامعه مدرن كه حتي در تعريف و ايمان به «جان» درمانده است، توجه جامعه سنتي به جانِ «جان» كه همان خداوند باشد، معطوف است و او را طلب مي‏كند:

 

  • جان نهان در جسم و تو در جان نهان اي نهان اندر نهان اي جان جان

  • اي نهان اندر نهان اي جان جان اي نهان اندر نهان اي جان جان

عطار

جامعه مدرن كه يكي از مختصات بارز آن مصرف‏گرايي است(49) به هنر به‏عنوان سرگرمي و به هنرمند به‏عنوان كسي مي‏نگرد كه بايد مردم را سرگرم كند.(50) يعني اوقات فراغت جامعه را پر كند؛ يعني هيچ! اين امر درواقع نتيجه سلطه و حكومت اقتصاد و بازار و ماديگراي حاكم بر زندگي معاصر است. اين تفكر و اين روشِ زيست سبب شده است كه جهان مدرن «هنر» و امور مربوط به آن را به عنوان زمينه تجارتي بزرگي قلمداد نمايد كه بيش‏ترين سودها را به آساني نصيبش مي‏گرداند. در واقع با تغيير حامي هنرمندان و هنر از جامعه و حاكمان (در ادوار گذشته) به صاحبان سرمايه و قدرت (در جهان معاصر) هنرمند نيز تا حدود زياد مجبور به فعاليت در چنبره سرمايه‏داري شده است. هنرمند امروز و اثر او را نشريات و منتقدين و گالري‏ها و امثالهم بايد به جامعه معرفي كنند. در واقع در مورد هنر نيز همچون ساير مقولات سياسي و فرهنگي و اقتصاد و مصرف و مد، اين شبكه‏هاي پيچيده رسانه‏ها هستند كه براي مردم تعيين تكليف مي‏كنند. اين شبكه‏هاي پيچيده عمدتا به عنوان كارگزار و مبلّغ توليد كننده، عمل مي‏كنند و همانند كالا (از نظر ايجاد احساس نياز كاذب) با آن عمل مي‏كنند. اين تبليغات پيچيده سبب مي‏شود تا بيش از آن كه هنر و اثر هنري مورد توجه قرار گيرد، يك نام (نام هنرمند) است كه مورد توجه مصرف كنندگان قرارگيرد.(51) اين درست به‏عكس جامعه سنتي است كه در آن هنرمند (با نام و نشان و...) وجود ندارد، بلكه هنر است كه وجود دارد. همچنان كه سازنده و معمار بسياري آثار ارزشمند گذشته نامعلوم است. درحالي‏كه امروزه عمارات را به‏نام معمارشان مي‏شناسند.

هنر مادي و غير ديني، اصولاً فاقد رمزگرايي يا سمبوليسم حقيقي است و آنچه كه از آن‏ها به‏عنوان سَمبل ياد مي‏شود، نشانه‏هاي قراردادي هستند. در حالي‏كه در هنر قدسي، هنرمند با بهره‏گيري از جهان‏بيني الهي، به مراتب مختلفي از شهود رسيده و معناي برخي يا همه سمبل‏ها (رموز و آيات) بنا به قدر و مرتبه خود، درك مي‏نمايد و در اثر هنري خويش به نمايش در مي‏آورد.

4 . نتيجه‏گيري و پيشنهادها

باعنايت به آنچه گذشت، در اين فراز از مقاله ضمن بيان نتايج حاصله، به پيشنهادهايي در زمينه رابطه هنر و اقتصاد اشاره مي‏نمايد:

طبيعي است كه براي اعتلا و ترويج هنر، در دست بودن سرمايه كافي و مناسب براي آموزش عمومي و معرفي هنر و تبعات مفيد آن، براي تأمين مواد اوليه، براي تأمين مكان و فضاي ارايه هنرها، براي تأمين نيازهاي هنرمندان، براي تأمين فضاهاي آموزشي و وسايل و امكانات لازمِ هنرآموزان و امثالهم ضرورتي انكارناپذير است. براي تأمين بودجه و سرمايه لازم، طُرقي جز خودكفايي هنرها، بايد شناسايي شوند كه به برخي از آن‏ها اشاره مي‏شود:

توجه به امر وقف به‏عنوان يكي از مهم‏ترين روش‏هاي تأمين امكانات براي پاسخگويي به نيازهاي معنوي و مادي جامعه اسلامي در طول تاريخ. در واقع با احياي وقف و فعال نمودن آن در مقوله هنر مي‏توان تا حد زيادي به ترويج و اعتلاي آن كمك نمود. بديهي است كه الزاما موقوفات، نبايستي به فعاليت‏هاي هنري اختصاص يابند، بلكه مي‏توانند به هر گونه فعاليت مجازي اختصاص يافته و درآمد حاصله به جنبه‏هاي خاصي از هنر (بنا به نظر واقف) تخصيص يابد.

توجيه دولتمردان در باب اهميت هنر و تذكر لزوم آن براي حيات سالم جامعه و يادآوري تبعات كيفي و حتي مادي آن براي جامعه. اين امر مي‏تواند دولتمردان را در درك صحيح موضوع كمك نموده و نظر مساعدشان را در تخصيص بودجه لازم جلب نمايد.

ياري رساندن رشته‏هاي مختلف هنري با يكديگر به اين معنا كه برخي هنرهاي درآمدزا مقداري از درآمد برخي رشته‏هاي هنري، مثل سينما، معماري و حتي هنرهاي تجارتي (آن‏گونه كه گذشت) به اعتلا و رواج ساير هنرها اختصاص يابد.

اجتناب از برخورد سوداگرانه با هنر براي هنر خودكفايي اقتصادي معنا ندارد. براي هنر تخصيص بودجه به منظور توليد هنرمند و آثار هنري نيز بي‏مورد است. (اگر مقصود الزامي باشد). در حالي‏كه مي‏توان بودجه را تخصيص داد و از ميان تعداد كثيري خواستار فعاليت‏هاي هنري، عده معدودي كه صاحب ذوق و نبوغ باشند را، شناسايي نمود؛ ضمن آن كه اين بودجه مي‏تواند (و بايد) صرف آموزش عمومي جامعه نيز شود.

بودجه و سرمايه و ابزار را بايد در اختيار هنر و هنرمند قرار داد. اگر تفكري معنوي و روحاني بر جامعه حاكم باشد، صرف سرمايه براي اعتلاي معنويت جامعه، ضرورتي انكارناپذير است. و اگر حسابگريِ مدرن نيز حاكم باشد، باز، نبايد توقع بازدهي مادي آني از هنر داشت و بايد به آينده و بازدهي مادي آن حتي براي نسل‏هاي آينده فكر كرد. لذاست كه موضوع خودكفايي هنر همچون خودكفايي پزشكي و پليس و قضا و بهداشت و آموزش معنايي ندارد. بايد توجه كرد كه جامعه به‏عنوان يك واحد و يك كل بايد خودكفا باشد؛ نه اين‏كه هر جزء آن نيز خودكفا باشد.

آموزش مباني نظري هنر به هنرآموزان و هنر پژوهان ضرورتي است كه نبايد از آن غافل شد. با توجه به دو رويه داشتن هنر و يا به عبارتي مجاورت هنر الهي و هنر شيطاني كه هر دو ممكن است در صورت‏هاي مشابه تجلي يابند، ارتقاي كيفي دانش هنرآموزان در شناسايي معيارهاي تشخيص هنر الهي و هنر شيطاني توصيه مي‏شود. براي مثال، هنرآموز موسيقي بايد مباني هنر و موسيقي را قبل از شروع نوازندگي بداند. او بايد بداند كه ميان موسيقي‏دان هنرمند بودن با توانايي نواختن تفاوت بسياري است.

مورد مهم ديگري كه رسالت هر نظام حكومتي متعهد به تأمين سعادت مردم است، آموزش همه جانبه جامعه مي‏باشد كه يكي از زمينه‏هاي مهم آن آموزش مقولات مرتبط به هنرهاي گوناگون است. يكي از مهم‏ترين مقولات آن است كه جهل مردم نسبت به «هنر اصيل» و «هنر بدلي» بايد به علم و آگاهي تبديل شود. به اين ترتيب نبايستي صرفا به ترويج هنر و دسترسي آسان مردم به آثار هنري بسنده نمود، بلكه ميل مردم به آثار هنري با شناخت و آگاهي، ضمن در بر داشتنِ اثرات مطلوب‏تر كيفي، متضمن رشد «هنر اصيل» و مهجور ماندن «هنر بدلي» و «زميني» و «مادي» خواهد شد.

به جاي ارزش گذاري هنر و آثار هنري و هنرمند، اصلح آن است كه اثرات مطلوب آن‏ها را براي جامعه ارزش‏گذاري كنيم. به بيان ديگر نبايست و نمي‏توان به سهولت ارزش مادي و سرمايه‏اي و درآمدزايي آني و مشخصي را براي هنر و اثر هنري تعيين نمود. اين سخن به آن معناست كه هنر ابدا كميت‏پذير نيست، بلكه مراد آن است كه اثرات كمي هنر را اولاً در بلند مدّت (حتي براي نسل‏هاي بعد) و ثانيا در ساير شقوق و قلمروهاي حيات جمعي بايد جستجو نمود. في‏المثل تأثير يك موسيقي زيبا و يا يك شعر و داستان خوب را مي‏توان حتي در افزايش وجدان و يا روحيه كاري كارگران جستجو نمود. مي‏توان تأثير آن را بر ميزان يادگيري دانش‏آموزان اندازه‏گيري كرد. (هر چند نه خيلي دقيق).

مي‏توان تأثير آثار هنري را بر آرامش جامعه، بر افزايش قانون‏گرايي و بر بسياري مقولات كمي و كيفي حيات اجتماعي مورد مطالعه و بررسي قرار داد. به اجمال مي‏توان گفت كه در رابطه هنر و اقتصاد، طلب درآمد آني و فوري از هنر و يا به عبارتي انتظار خودكفايي مستقيم از هنر به بيراهه رفتن است، بلكه بايد توجه داشت كه هنر، علاوه‏بر فوايد و ثمرات معنوي و روحاني كه به هرحال بر درآمد جامعه از طريق افزايش كارايي جامعه و تقليل مشكلات هزينه بر آن‏ها تأثير دارند، در بلندمدّت، حتي براي نسل‏هاي بعد، خواهد توانست آثار اقتصادي مستقيم خويش را ارايه نمايد.

فراموش نكنيم كه هيچ‏گاه نبايد با اطلاق صفت «سنتي» به «هنري» مراد قديمي و كهنه بودن آن را داشت. اين امر سبب مي‏شود كه آن هنر خاص هيچ‏گاه به عنوان هويت ايراني معاصر مطرح نشود. مثالي بزنيم: در خبرها آمده بود كه براي حفظ هويت شهر تهران بافت قديمي آن شناسايي و مرمت خواهد شد.(52)

اكنون اين سؤالات مطرح است: چند درصد سطح تهران بافت قديم آن است؟ چه مقدار از اين وسعت، دست نخورده باقي‏مانده است؟ چند درصد مردم تهران در اين محدوده زندگي مي‏كنند؟ چند درصد ساكنين اين محدوده تمايل به ادامه زندگي در آن محدوده را دارند؟ چند درصد مردم تهران تمايل به زندگي در بافت قديم آن را دارند؟ محسّنات اين بافت چيست؟ چند درصد مردم اصولاً اين محدوده را ديده‏اند و چند درصدِ واردين به تهران، اين بافت را در معرض ديد خويش دارند؟ چند درصد مردم آن را هويت شهر خويش مي‏دانند و يا تمايل دارند به عنوان هويت شهرشان مطرح شود و آيا هويت واقعي شهر تهران در نظر اهل آن و در نظر ديگران، بافت قديم است؟ و بسياري سؤال‏ها از اين دست مطرح است. پاسخ به اين سؤال‏ها هر چه باشد، نشان مي‏دهد كه اين اراده و اين برنامه كه بافت قديم تهران هويت آن بشود، امري غيراصولي و غيرمنطقي است. اگر ويژگي‏هاي خوبي دارد كه بايد تسري داده شود و همه شهر هويت انساني و ايراني و اسلامي به خود بگيرد و اگر نه كه چرا بيهوده در پي حفظ كالبدي هستيم كه هيچ‏كس علاقه‏اي به آن ندارد. بيهوده در پي مُدها و آرا و نظريه‏هاي مطرح در مغرب زمين كه معنا و مفهوم خاص خود را دارند، ندويم.

در جامعه و هنر سنتي، سمبوليسم عبارت از تطابق و تنظير و تشبيه و همنامي مراتب مختلف وجود مي‏باشد. اين تفكر، وجود را واحد مي‏داند، لذاست كه همه چيز به نحوي بايستي به وجود ازلي خويش گواهي دهد. اصل تسبيح «تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن ان من شي‏ء الا يسبح بحمده»(53) كه در آيات مختلف قرآن‏كريم به‏صُور مختلف بيان شده است، يكي از بنيادها و مباني هنر معنوي است؛ به اين معنا كه هيچ اثر هنري نبايستي اين تسبيحي را كه در مواد جريان دارد، نقض و يا تضعيف نمايد، بلكه بايستي آن را تقويت كند؛ وضوح و قابل حس انسان نمايد. ارزش هر اثر هنري و هر فعل انساني به مرتبه‏اي است كه توانسته در اين كار توفيق يابد. در حالي‏كه هنر در جامعه مدرن، گسسته از اصل ازلي خويش است؛ سمبل‏هايش قراردادي است و يا لااقل قراردادي تلقي مي‏شود.

اصولاً قصد انتفاع مادي از هنر به عنوان يكي از اهداف اصلي، هنر را به اضمحلال و تباهي و توقف در وادي ماديت (و به قول بسيجيان، به زمين‏گير شدن) سوق مي‏دهد. به بيان ديگر، نخواهيم هنر درآمدزا باشد، بلكه بخواهيم هنر انسان‏ساز باشد و بخواهيم از ثمرات معنوي و رواني آن در ارتقاي كيفيت زندگي و بالنتيجه بازدهي كمّي جامعه و تقليل هزينه‏ها ياري بگيريم.

 

تبیان





[ پنج شنبه 29 اردیبهشت 1390  ] [ 8:20 PM ] [ حمیدرضا نوری ] [ نظرات(0) ]