هنر و اقتصاد در جوامع سنتي و مدرن(2)
در بررسي رابطه هنر و اقتصاد به طور عام حالتي وجود دارد كه هر تعريفي كه براي «اقتصاد» و «هنر» در نظر بگيريم امكان خلق يك اثر هنري بدون پشتوانه اقتصادي (مالي) ممكن نخواهد بود. سينما يكي از بارزترين اين هنرها ميباشد. زيرا سينما به عنوان پديدهاي چند وجهي، به هيچ روي نميتواند «هنر» يا «صنعت» مستقلي تلقي شود كه به دور از جريان طبيعي توليد يك اثر (كالا) كه مخاطب (مصرف كننده) همگاني دارد، قابل دوام باشد.(34) علاوه بر سرمايهگذاري اوليه براي توليد فيلم، صنعت (يا هنر) سينما نيازمند سرمايهگذاريهاي كلان در زمينههاي مختلف فني و مهندسي ميباشد. مضافا اين كه در جهان معاصر، سينما بايد بتواند با تلويزيون و ماهواره و شبكههاي رايانهاي رقابت نموده و به حيات خود ادامه دهد.(35) البته اين مباحث نافي مباحثي كه در مورد استقلال هنر و هنرمند اصيل از سرمايه ارايه ميشود، نخواهد بود. اين موارد فيالواقع تداوم حيات يك صنعت (هنر) و نفعي را كه ميتواند عايد جامعه انساني نموده و آن را از صورت هنري (براي عده خاص) به صورت عمومي درآورده و در ارتقاي كيفي فرهنگ جامعه ايفاي نقش نمايد، مدنظر قرار ميدهد.
مورد ديگري كه (براي مثال) بايد مورد توجه قرار گيرد، مقوله هنر تئاتر است. اين هنر با عنايت به زنده بودن و لزوم حضور بازيگران آن در هر نمايش و به دليل نياز به فراهم آوردن فضاي لازم براي انتقال احساس حضور تماشاگر در حال و هواي نمايش، نيازمند سرمايه گذاري قابل توجهي است. اگر چه كه در اين مقاله از لزوم عدم انتظار بازدهي فوري اقتصادي از هنر سخن گفتهايم، لكن در اين جا نيز ناگزير از تكرار آن بوده و به اين نكته مهم مجددا اشاره ميشود كه اگر ارتقاي كيفي زندگي جامعه مورد نظر است، اگر ارتقاي فرهنگ عمومي مردم مد نظر قرار دارد و اگر سلامت فكري و هدايت جامعه به سمت آرمانهايش منظور ميباشد، در مقوله هنر و از جمله تئاتر، نياز به سرمايهگذاري و حتي پرداخت يارانه ميباشد. نمونه جالبي را ميتوان از وضعيت تئاترهاي پاريس كه با تعداد سالنهاي زياد و تماشاگران مشتاق، همچنان از يارانه استفاده ميكنند در فصلنامه هنر شماره 43 مطالعه كرد.(36)
دستاندركاران مقولات هنري، بسيارند و متنوع. مثلاً براي رساندن شعر و ادبيات به جامعه به جز شاعر و نويسنده (هنرمند) طيف وسيعي از افراد با تخصصهاي مختلف كار ميكنند كه اگر چه به معناي مصطلح، صاحب فن و هنري هستند، لكن در خلق اثر هنري نقشي ايفا ننموده و فقط در ارايه آن دخالت دارند. و يا موسيقي و تئاتر و سينما و معماري و ... اينها هستند كه قسمت اعظم موضوع اقتصاد را در خود دارند يا متحمل ميشوند يا به وجود ميآورند و يا صرف ميكنند. بسياري از اينها ممكن است به اثر هنري تنها به عنوان يك شيء يا وسيله امرار معاش و يا كسب درآمد بيشتر بنگرند.(37) حتي استفادهكنندگان از آثار هنري نيز ممكن است موضوعاتي وراي بهرهمندي از اثر هنري (همچون تفاخر و فضل فروشي و ريا و خودنمايي) را مدنظر داشته باشند.
رابطه هنرهاي مختلف با اقتصاد (به معناي درآمدزايي آن) متفاوت هستند. برخي هنرها نيازمند سرمايه اوليهاي هستند تا بتوانند ظهور يابند، همچون سينما و معماري. برخي هنرها به صورت متعادلي نيازمند ابزار و وسايلي هستند. همچون موسيقي و نقاشي و برخي ديگر با وجود قلم و كاغذي ميتوانند به منصه ظهور برسند. همچون آثار ادبي و شعر و موسيقي.
به نظر ميرسد همانگونه كه عالم دين و يا هر عالمي نبايستي علم خويش را وسيله ارتزاق (و يا لااقل ارتزاق در حد بالا) قرار دهد، هنرمند نيز از اين كه بخواهد با درآمد ناشي از هنر خود زندگي آنچناني داشته باشد، بايد دور بماند. طلب مال از هنر، اثر هنري را در حد خواستهها و يا بهتر بگوييم درجه شناخت و فهم و دانش و تقاضاي خريدار تقليل ميدهد.
يكي از موضوعاتي كه ممكن است سبب درك نادرست ارتباط هنر و اقتصاد (يا هر موضوع انساني ديگر) در جهانبيني و فرهنگي خاص شود، اين است كه تفاوت و تضاد ناآگاهانهاي بين عقيده و عمل جامعه بروز نمايد؛ به اين معنا كه مثلاً جامعه در عين اعتقاد به اصول الهي و جهانبيني آن، در عمل، به اخلاق و روشهاي منبعث از جهانبيني مادي روي آورد.(38) لذاست كه در تبيين رابطه هنر و اقتصاد در فرهنگ ايراني توجه متعادل و متناسب به آنها در جهانبينياي واحد كه معيارهاي ارزيابي و الگوها نيز بر آن اساس تدوين شده باشند، ضرورت دارد. سرمايه ميتواند فرخي و عنصري را بهوجود آورده و توسعه دهد، لكن نميتواند فردوسي بهوجود آورد؛ حتي اگر بهوجود آورد نيز فقدان سرمايه، فقدان فردوسي نخواهد بود. در حالي كه فقدان سرمايه، فقدان عنصري و فرخي را در پي خواهد داشت.
3- مختصات جوامع (و تفكر) سنتي و مدرن
در اين مبحث مراد از مفاهيم «سنتي» و «مدرن» در جهت وضوح بحث مورد اشاره اجمالي قرار خواهند گرفت. با توجه به مراد مقاله از «سنتي» و «مدرن» كه در جاي ديگري نسبتا به تفصيل بيان شده است،(39) ميتوان تعاريف مورد نظر از جوامع سنتي و مدرن نيز جعل و قرارداد نمود. از نظر اين مقاله جامعه سنتي، جامعهاي است كه نه تنها تفكرات حاكم بر آن ريشه در ماوراءالطبيعه دارد، بلكه اكثريت آحاد آن نيز به آن معتقد و ملتزم ميباشند. سنت در زبان فارسي و عربي همان «دين» به معناي وسيع كلمه است.(40) بالعكس، جامعه مدرن، جامعهاي است كه بر تشبّه خويش به جوامع بيگانه غربي (از نظر شكلي و نه الزاما محتوايي و عقيدتي) اصرار ميورزد.
اگر چه كه اين نوشتار با توجه به معنايي كه از سنتي و مدرن مدنظر دارد، محدوده زماني خاص را براي جوامع سنتي و مدرن قايل نيست، لكن با اندكي تسامح و با توجه به اين كه جوامع معاصر تمايل دارند كه مدرن ناميده شوند، مقايسهاي بين جوامع گذشته و معاصر (و يا به عبارتي سنتي و مدرن) در برخورداري از هنر به عمل ميآيد. علت اصلي توجه به اين مقايسه نيز فرضيات مطرح در اين زمينه ميباشد. برخي معتقدند كه در گذشته هنر در انحصار اشراف و ثروتمندان بود، ولي امروزه توده مردم از آن برخوردارند.(41) بالعكس اين عقيده نيز مطرح است كه در گذشته زندگي و فعاليت و توليد همه مردم با هنر عجين بوده است؛(42) در حالي كه علت اصلي بروز اين اختلاف، نظرها يا تعاريف متفاوتي است كه از هنر وجود دارد يا اين كه نوع و يا انواع خاصي از هنرها به عنوان هنر شناخته شده و از بقيه غفلت شده است. به هر حال نكته مهم، چگونگي رواج هنر و ميزان فعاليت مردم در خلق پديدههايي است كه در آن زيبايي و كارآيي و قداست و خير مطرح بوده است. بي شك انسان دوره گذشته است كه وسايل زندگياش جملگي، ساخته دستهاي خودش بود؛ (حتي خانه) موسيقي و شعر بومي و فولكور رواج داشت. (اگر چه دولتمردان نيز موسيقي خاص خود را داشته و حتي موسيقيدانان را در اختيار داشتهاند). معماري هنرمندانه مساجد و بازارها و تكايا و خانهها و مدارس در اختيار همه بود. (كه البته كاخها و قصور هم موجود بودند). شعر فردوسي و حافظ و مولوي و سعدي بر زبان همه جاري بود، اگر چه كه شاعران درباري هم بودند. اگر چه كه نمايشهايي خاص و با شكوه براي متمولين برگزار ميشد، ولي نمايش تعزيه به عنوان هنري ديني و بومي و عام (بدون زمان و مكان) در جايجاي شهر جاري بود. نمايشي كه مردم نه تنها تماشاگرش بودند كه به راحتي، خود نيز بازيگر ميشدند. امّا امروزه بسياري هنرها و يا لااقل بسياري از مصاديق آنها خاص عدهاي هستند. اين عده الزاما متمول و قدرتمند نيستند، بلكه كساني هستند كه هنرمند بايد بتواند به گونهاي با آنها ارتباط برقرار نمايد. اين بدان دليل است كه هنر در جامعه سنتي در متن حيات و فعاليت جامعه جاري است و در جامعه مدرن به عدهاي خاص تعلق دارد و يا بهتر بگوييم در بخشهايي از جامعه مصداق دارد.
جامعه سنتي جامعهاي است كه عقلانيت حاكم بر آن،ارتباط خويش را با عقل معنوي و با عقل كل و با عالم عقول كه بالاترين مرتبه در سلسله مراتب حيات است،(43) مرتبط دانسته و به «عقل جزئي» بسنده نميكند:
-
صوفي خلوت نشين دوش به ميخانه شد از سر پيمان گذشت عاقل و فرزانه شد -
از سر پيمان گذشت عاقل و فرزانه شد از سر پيمان گذشت عاقل و فرزانه شد
حافظ
ملاحظه ميشود كه اين عقل با عقل مورد نكوهش عرفا كه همان عقل جزئي و عقل حسابگر است، كاملاً متفاوت ميباشد. در حاليكه عقلانيت جامعه مدرن همان رشناليته (rationalism) رايج در مغرب زمين (و نه wisdom) است كه به عقل جزئي و تجربه استوار است. در واقع عقلانيت مدرن، خويش را به عقل انسان محدود مينمايد. اين همان موضوعي است كه به زبانهاي مختلف مورد اعتراض متفكرين قرار گرفته است. از جمله: اساس زندگي امروز ما بر اصالت عقل (كه مبناي فرهنگ است) و اصالت رفاه (كه مبناي زندگيمان است) مبتني است. يعني تعقل منطقي و تحليلي كه فرهنگ (به معناي مجموعه علوم، فلسفهها، هنرها، شيوه اخلاق و رفتار و بينش و زندگي) قرن ما را ميسازد، همه مبتني بر عقل (اين سرچشمه اساسي تفكر و شناخت انساني)است. امروزه يك راسيوناليسم خشك و خشن و بيروح بر فرهنگ جهان حاكم است.(44) عقل موردنظر مدرنيسم در يك مقياس بسيار كوچك انساني (در مقابل عالم عقول كه در تفكر ديني مطرح است) محدود شده است. چنانچه بوركهارت ميگويد: مگر مذهب اصالت عقل، چيزي جز حصر هوش به يك مقياس، مقياس آدمي است؟ و هنر عهد رنسانس به تفسير انداموار و ذهنا آدمسان معماري دقيقا بيانگر همين معني است. از عقل گرايي تا شور و هواي فرد گرايي و سپس بينش مكانيستي از جهان (يا جهاننگري مكانيستي) گامي بيش فاصله نيست. اما در هنر اسلامي كه جوهر منطقي و عقلانيش همواره غير شخصي و كيفي است و همچنان نيز ميماند، از اين همه، هيچ نشاني نيست. فيالواقع در چشمانداز اسلام، عقل بيش از هر چيز، وسيله قبول حقايق وحي شده كه نه غير عقلانياند و نه منحصرا عقلاني، از جانب انسان است شرف و نبالت عقل و به دنبال آن شرف و نبالت هنر در همين است: پس قول به اين كه هنر از عقل يا از علم ميتراود، آن چنان كه استادان هنر اسلامي گواهي ميدهند، ابدا بدين معني نيست كه هنر، عقلاني است و بايد رشته اتصال آن را با كشف و شهود روحاني قطع كرد؛ برعكس، زيرا در اين جا عقل، الهام را از كار نمياندازد، بلكه درهاي وجود خود را بر زيبايياي غير فردي ميگشايد.(45)
مقياس و مبناي هنر در جامعه مدرن، انساني است كه در مكتب اومانيسم تعريف شده است. در حالي كه انسان مورد نظر در جامعه سنتي، انساني است كه متصل به ماوراء الطبيعه ميشود. يكي از صفات انسان كه به صورت خداوند خلق شده است.(46) سازندگي يا خلاقيت است. (توجه فرماييد كه تفاوت سازندگي و خلاقيت خداوند و انسان در اين است كه خلق خداوند از عدم و با لفظ كُن(47) انجام ميشود. در حاليكه انسان با ماده موجود را با معاني درآميخته و شكلي نو به وجود ميآورد).
هنر موضوعي است كه در قلمرو صفت خلاقيت انسان قابل بررسي است. از آن جايي كه لازمه واقعيت و حقيقت وجود، زيبايي است و خداوند همه چيز را زيبا آفريده است، هنر نيز نوعي از سازندگي است كه غايت آن زيبايي و بيان زيبايي است.(48) عدهاي ممكن است هنر را جنبهاي صرفا جنبهاي عاطفي از زندگي تلقي كنند كه بر اشياي لوكس و تجملي مرتبط شده و لذا با دين و ماوراءالطبيعه نسبت و تناسبي ندارد و حتي گاهي امري مذموم تلقي شود. اين از مختصات دوران مدرن است كه هنر را امري ذهني و ميزان و معنا و مرتبه زيبايي آن را منوط به نفسانيت افراد، متفاوت و نسبي ميداند؛ در حاليكه در جامعهاي الهي با جهانبيني ديني اين امر به عكس متجلي ميشود.
هنر سنتي در پي بيان زيباييها و كشف و ارايه خير موجود در عالم هستي است. هنر سنتي در پي ايجاد ارتباط با اصل خويش است و سعي بر آن دارد كه مختصات اصل اشيا را نيز شناسايي كرده و آن را معرفي كند. او براي هر شيء و مفهومي اصلي ماورايي قايل است. او در پي ايجاد سرور و بهجت براي آدميان است نه سروري از سر سرخوشي و بيخيالي و مستي مجازي، بلكه سروري از جنس وصال. در هنر سنتي اثري از غم به خصوص غم دنيايي و غصه نيست، اگر غمي هست غم هجران از خير و زيبايي مطلق است، امّا هنر مدرن به جهت محدوديتهايي كه دارد همه دردهاي دنيوي خويش را ميگويد. اگر عبيدزاكاني از بيم مغولان براي بيان حقايق جامعه به «هزل» روي ميآورد، هنرمند جامعه مدرن نيز از بيم هزاران گروه كه در كمينش نشستهاند، ناچار بايد به «ايما و اشاره» سخن گويد و نام رمز بر آن نهد و رمز را كه در سنت، قراردادي نبوده و نشان از صورت مثالي (archtype) اشيا دارد، در حد نشانههاي ساده و پيش پا افتاده و قراردادي پايين آوَرد. او ناچار است از غم نان بگويد و غم جنگ و غم فقدان آزادي؛ كه البته هر كدام از اينها نيز تعريف خاص خود را دارند. در اين جاست كه در صورت همراهي اين هنرمند با اميال صاحبان قدرت، يك شَبه و از طريق شبكههاي اطلاعاتي به پيامبري و به مصلحي و به آزاد انديشي و ... و به متمولي درجه يك تبديل ميشد. اگر چنين نباشد مكاني نمييابد تا حتي آثارش را ارائه كند و اين از ثمرات عصر مدرن است.
جامعه سنتي جامعهاي است كه براي هر چيز و به ويژه آثار هنري، صورتي مثالي و معنوي قايل ميباشد و تفكيك معنويت و ماديت زندگي را ممكن نميداند كه حتي اگر چنين شود، فايدهاي نصيب انسان نخواهد شد. در حاليكه جامعه مدرن دقيقا به تفكيك اين دو تأكيد ميكند.
در جامعه سنتي، هنر جزيي از فعاليتهاي آحاد جامعه است كه در توليداتشان نمود پيدا ميكند و سعي بر آن است تا در همه مقولات جاري باشد. در حاليكه در جامعه مدرن، هنر موضوعي مستقل و در عرض ساير مقولات مورد توجه ميباشد.
جامعه سنتي رواج هنر با هدف درآمد اقتصادي بيشتر و يا تأثير مثبت بر رشد و توسعه اقتصادي انجام نميدهد. (اگر چه همچون كشاورزي كه گندم ميكارد و كاه نيز به تبع آن نصيبش ميشود). در حاليكه جامعه مدرن، غرض غايي خويش را در بهرهوري بيشتر اقتصادي (حتي در بلند مدّت و غير مستقيم) ميداند. اگر جامعه مدرن، هنر را مايه آرامش انسان ميداند، به اين جهت آن را تأييد ميكند كه ميداند انسانِ به آرامش رسيده بهتر كار ميكند و بيشتر و با كيفيت بهتر توليد ميكند. بهطور خلاصه، اين امر گواهي است از به سرِ عقل آمدن سرمايهداري كه مرحوم دكتر شريعتي به خوبي آن را تبيين نموده است. جامعه مدرن، هنر را براي پر كردن اوقات فراغت ميخواهد. اين درست است كه مفهوم اوقات فراغت، خاص دوره مدرن ميباشد و براي گذران آن نيز راههاي متفاوتي توصيه و يا انتخاب ميشود، لكن بايد توجه داشت كه پر كردن اين اوقات به تمركز بر جنبههاي مادي حيات نينجامد و در واقع هر سه بعد مادي (فيزيكي)، رواني (نفساني) و معنوي (روحاني) انسان به صورت متعادلي مورد توجه و امعان نظر قرار گيرد. بنابراين اگر جامعه مدرن درست يا نادرست بهرهمندي از هنر و يا توجه به هنر را منوط و منحصر به اوقات فراغت خويش مينمايد، مرعي داشتن نكاتي از جمله فراهم بودن امكانات استفاده و پرداختن به آثار و فعاليتهاي هنري و همچنين تعادل در جنبههاي مختلف هنري ضرورت دارد. ضمن اين كه از آموزش ارزشها و جاذبههاي هنرهايِ پاسخگو به نيازهاي قلمروهاي مختلف حيات به همراه تخصيص يارانهها در موارد و مواقع لزوم (براي حفظ تعادل) نبايستي غفلت شود. اين در عين حالي است كه جامعه سنتي، هنر و تماس با هنر را در متن زندگي خويش داشته است. و به همين جهت است كه امروزه آثارِ به جا مانده از گذشته به عنوان آثار هنري در موزهها نگهداري ميشوند.
در جامعه مدرن، هنر (به ناچار) درخدمت سرمايه قرار ميگيرد. در حاليكه در جامعه سنتي استقلال خويش را حفظ ميكند و به اصول بنيادين خويش پايبند است. در واقع در جامعه مدرن «هنر براي هنر» بدون هيچگونه قيدي مطرح است. در حاليكه در جامعه سنتي كه ميتواند معاصر هم باشد، هنر با قيودي همچون هنر «براي انسان»، «هنر متعهد» و «هنر پيشرو» «هنر قدسي» و امثالهم مطرح ميشود.
يكي از ويژگيهاي بارز هنرِ معنوي، يگانگي و وحدت هنرمند و اثر هنري است؛ به اين معنا كه وجود اخلاص و صدق در فرايند توليد اثر هنري امري ضروري است و هنرمندي كه، خود، به درجهاي از كمال رسيده باشد، متجلي ساختن اخلاص و صداقت و كمالي كه خود به آن قايل شده است را دارد. و الا اگر چه از خلوص و صدق و كمال گفته باشد، چيزي جز دورويي و نفاق را به نمايش نگذاشته است. به عبارت ديگر براي ارايه حقايق و زيباييها در يك اثر هنري، درك آنها و معرفت به آنها از سوي هنرمند شرطي لازمالوجود است.
در هنر غيرقدسي ميان دو جنبه حقيقت و جمال تفكيك قايل ميشوند. هنر مدرن كه جلوه بارز هنر غير قدسي است، ميان حقيقت يعني خدا و زيبايي تفكيك قايل ميشوند؛ به اين معنا كه در اين تفكر، خداوند (اگر باوري به او باشد) الزاما هنرمند و زيبا نيست. به اين ترتيب، زيبايي معاصر بر پايه حقيقت (روحي الهي) استوار نبوده و امري عاطفي و نفساني محسوب ميشود. منشأ هنر درمقوله هنر معنوي و قدسي و جوامع سنتي، عشق به جمال الهي است. اين عالم مظهر جمال الهي است:
-
بهجهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست -
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
سعدي
اين عشق و شيدايي است كه محرك هنرمند است؛ نه جاه و مقام و مال و هدف دنيوي:
-
به دو صد بام برآيم به دو صد دام درآيم چهكنم آهويِ جانم سر صحراي تو دارد -
چهكنم آهويِ جانم سر صحراي تو دارد چهكنم آهويِ جانم سر صحراي تو دارد
مولوي
و همينهاست كه هنرمند سنتي را بر ميانگيزاند تا احساس و درك خويش را از حقايق ظاهر نمايد. او اصولاً تحمل نگهداري آنچه از زيبايي و حقيقت در مييابد را ندارد و لذاست كه آن را بروز ميدهد و با آن خلق را به آن جايي كه خود رسيده است، هدايت و رهبري ميكند. در جامعه سنتي براي بيان هنر ديني نحوه بيان و سبك نيز ديني است.
به عكس جامعه مدرن كه حتي در تعريف و ايمان به «جان» درمانده است، توجه جامعه سنتي به جانِ «جان» كه همان خداوند باشد، معطوف است و او را طلب ميكند:
-
جان نهان در جسم و تو در جان نهان اي نهان اندر نهان اي جان جان -
اي نهان اندر نهان اي جان جان اي نهان اندر نهان اي جان جان
عطار
جامعه مدرن كه يكي از مختصات بارز آن مصرفگرايي است(49) به هنر بهعنوان سرگرمي و به هنرمند بهعنوان كسي مينگرد كه بايد مردم را سرگرم كند.(50) يعني اوقات فراغت جامعه را پر كند؛ يعني هيچ! اين امر درواقع نتيجه سلطه و حكومت اقتصاد و بازار و ماديگراي حاكم بر زندگي معاصر است. اين تفكر و اين روشِ زيست سبب شده است كه جهان مدرن «هنر» و امور مربوط به آن را به عنوان زمينه تجارتي بزرگي قلمداد نمايد كه بيشترين سودها را به آساني نصيبش ميگرداند. در واقع با تغيير حامي هنرمندان و هنر از جامعه و حاكمان (در ادوار گذشته) به صاحبان سرمايه و قدرت (در جهان معاصر) هنرمند نيز تا حدود زياد مجبور به فعاليت در چنبره سرمايهداري شده است. هنرمند امروز و اثر او را نشريات و منتقدين و گالريها و امثالهم بايد به جامعه معرفي كنند. در واقع در مورد هنر نيز همچون ساير مقولات سياسي و فرهنگي و اقتصاد و مصرف و مد، اين شبكههاي پيچيده رسانهها هستند كه براي مردم تعيين تكليف ميكنند. اين شبكههاي پيچيده عمدتا به عنوان كارگزار و مبلّغ توليد كننده، عمل ميكنند و همانند كالا (از نظر ايجاد احساس نياز كاذب) با آن عمل ميكنند. اين تبليغات پيچيده سبب ميشود تا بيش از آن كه هنر و اثر هنري مورد توجه قرار گيرد، يك نام (نام هنرمند) است كه مورد توجه مصرف كنندگان قرارگيرد.(51) اين درست بهعكس جامعه سنتي است كه در آن هنرمند (با نام و نشان و...) وجود ندارد، بلكه هنر است كه وجود دارد. همچنان كه سازنده و معمار بسياري آثار ارزشمند گذشته نامعلوم است. درحاليكه امروزه عمارات را بهنام معمارشان ميشناسند.
هنر مادي و غير ديني، اصولاً فاقد رمزگرايي يا سمبوليسم حقيقي است و آنچه كه از آنها بهعنوان سَمبل ياد ميشود، نشانههاي قراردادي هستند. در حاليكه در هنر قدسي، هنرمند با بهرهگيري از جهانبيني الهي، به مراتب مختلفي از شهود رسيده و معناي برخي يا همه سمبلها (رموز و آيات) بنا به قدر و مرتبه خود، درك مينمايد و در اثر هنري خويش به نمايش در ميآورد.
4 . نتيجهگيري و پيشنهادها
باعنايت به آنچه گذشت، در اين فراز از مقاله ضمن بيان نتايج حاصله، به پيشنهادهايي در زمينه رابطه هنر و اقتصاد اشاره مينمايد:
طبيعي است كه براي اعتلا و ترويج هنر، در دست بودن سرمايه كافي و مناسب براي آموزش عمومي و معرفي هنر و تبعات مفيد آن، براي تأمين مواد اوليه، براي تأمين مكان و فضاي ارايه هنرها، براي تأمين نيازهاي هنرمندان، براي تأمين فضاهاي آموزشي و وسايل و امكانات لازمِ هنرآموزان و امثالهم ضرورتي انكارناپذير است. براي تأمين بودجه و سرمايه لازم، طُرقي جز خودكفايي هنرها، بايد شناسايي شوند كه به برخي از آنها اشاره ميشود:
توجه به امر وقف بهعنوان يكي از مهمترين روشهاي تأمين امكانات براي پاسخگويي به نيازهاي معنوي و مادي جامعه اسلامي در طول تاريخ. در واقع با احياي وقف و فعال نمودن آن در مقوله هنر ميتوان تا حد زيادي به ترويج و اعتلاي آن كمك نمود. بديهي است كه الزاما موقوفات، نبايستي به فعاليتهاي هنري اختصاص يابند، بلكه ميتوانند به هر گونه فعاليت مجازي اختصاص يافته و درآمد حاصله به جنبههاي خاصي از هنر (بنا به نظر واقف) تخصيص يابد.
توجيه دولتمردان در باب اهميت هنر و تذكر لزوم آن براي حيات سالم جامعه و يادآوري تبعات كيفي و حتي مادي آن براي جامعه. اين امر ميتواند دولتمردان را در درك صحيح موضوع كمك نموده و نظر مساعدشان را در تخصيص بودجه لازم جلب نمايد.
ياري رساندن رشتههاي مختلف هنري با يكديگر به اين معنا كه برخي هنرهاي درآمدزا مقداري از درآمد برخي رشتههاي هنري، مثل سينما، معماري و حتي هنرهاي تجارتي (آنگونه كه گذشت) به اعتلا و رواج ساير هنرها اختصاص يابد.
اجتناب از برخورد سوداگرانه با هنر براي هنر خودكفايي اقتصادي معنا ندارد. براي هنر تخصيص بودجه به منظور توليد هنرمند و آثار هنري نيز بيمورد است. (اگر مقصود الزامي باشد). در حاليكه ميتوان بودجه را تخصيص داد و از ميان تعداد كثيري خواستار فعاليتهاي هنري، عده معدودي كه صاحب ذوق و نبوغ باشند را، شناسايي نمود؛ ضمن آن كه اين بودجه ميتواند (و بايد) صرف آموزش عمومي جامعه نيز شود.
بودجه و سرمايه و ابزار را بايد در اختيار هنر و هنرمند قرار داد. اگر تفكري معنوي و روحاني بر جامعه حاكم باشد، صرف سرمايه براي اعتلاي معنويت جامعه، ضرورتي انكارناپذير است. و اگر حسابگريِ مدرن نيز حاكم باشد، باز، نبايد توقع بازدهي مادي آني از هنر داشت و بايد به آينده و بازدهي مادي آن حتي براي نسلهاي آينده فكر كرد. لذاست كه موضوع خودكفايي هنر همچون خودكفايي پزشكي و پليس و قضا و بهداشت و آموزش معنايي ندارد. بايد توجه كرد كه جامعه بهعنوان يك واحد و يك كل بايد خودكفا باشد؛ نه اينكه هر جزء آن نيز خودكفا باشد.
آموزش مباني نظري هنر به هنرآموزان و هنر پژوهان ضرورتي است كه نبايد از آن غافل شد. با توجه به دو رويه داشتن هنر و يا به عبارتي مجاورت هنر الهي و هنر شيطاني كه هر دو ممكن است در صورتهاي مشابه تجلي يابند، ارتقاي كيفي دانش هنرآموزان در شناسايي معيارهاي تشخيص هنر الهي و هنر شيطاني توصيه ميشود. براي مثال، هنرآموز موسيقي بايد مباني هنر و موسيقي را قبل از شروع نوازندگي بداند. او بايد بداند كه ميان موسيقيدان هنرمند بودن با توانايي نواختن تفاوت بسياري است.
مورد مهم ديگري كه رسالت هر نظام حكومتي متعهد به تأمين سعادت مردم است، آموزش همه جانبه جامعه ميباشد كه يكي از زمينههاي مهم آن آموزش مقولات مرتبط به هنرهاي گوناگون است. يكي از مهمترين مقولات آن است كه جهل مردم نسبت به «هنر اصيل» و «هنر بدلي» بايد به علم و آگاهي تبديل شود. به اين ترتيب نبايستي صرفا به ترويج هنر و دسترسي آسان مردم به آثار هنري بسنده نمود، بلكه ميل مردم به آثار هنري با شناخت و آگاهي، ضمن در بر داشتنِ اثرات مطلوبتر كيفي، متضمن رشد «هنر اصيل» و مهجور ماندن «هنر بدلي» و «زميني» و «مادي» خواهد شد.
به جاي ارزش گذاري هنر و آثار هنري و هنرمند، اصلح آن است كه اثرات مطلوب آنها را براي جامعه ارزشگذاري كنيم. به بيان ديگر نبايست و نميتوان به سهولت ارزش مادي و سرمايهاي و درآمدزايي آني و مشخصي را براي هنر و اثر هنري تعيين نمود. اين سخن به آن معناست كه هنر ابدا كميتپذير نيست، بلكه مراد آن است كه اثرات كمي هنر را اولاً در بلند مدّت (حتي براي نسلهاي بعد) و ثانيا در ساير شقوق و قلمروهاي حيات جمعي بايد جستجو نمود. فيالمثل تأثير يك موسيقي زيبا و يا يك شعر و داستان خوب را ميتوان حتي در افزايش وجدان و يا روحيه كاري كارگران جستجو نمود. ميتوان تأثير آن را بر ميزان يادگيري دانشآموزان اندازهگيري كرد. (هر چند نه خيلي دقيق).
ميتوان تأثير آثار هنري را بر آرامش جامعه، بر افزايش قانونگرايي و بر بسياري مقولات كمي و كيفي حيات اجتماعي مورد مطالعه و بررسي قرار داد. به اجمال ميتوان گفت كه در رابطه هنر و اقتصاد، طلب درآمد آني و فوري از هنر و يا به عبارتي انتظار خودكفايي مستقيم از هنر به بيراهه رفتن است، بلكه بايد توجه داشت كه هنر، علاوهبر فوايد و ثمرات معنوي و روحاني كه به هرحال بر درآمد جامعه از طريق افزايش كارايي جامعه و تقليل مشكلات هزينه بر آنها تأثير دارند، در بلندمدّت، حتي براي نسلهاي بعد، خواهد توانست آثار اقتصادي مستقيم خويش را ارايه نمايد.
فراموش نكنيم كه هيچگاه نبايد با اطلاق صفت «سنتي» به «هنري» مراد قديمي و كهنه بودن آن را داشت. اين امر سبب ميشود كه آن هنر خاص هيچگاه به عنوان هويت ايراني معاصر مطرح نشود. مثالي بزنيم: در خبرها آمده بود كه براي حفظ هويت شهر تهران بافت قديمي آن شناسايي و مرمت خواهد شد.(52)
اكنون اين سؤالات مطرح است: چند درصد سطح تهران بافت قديم آن است؟ چه مقدار از اين وسعت، دست نخورده باقيمانده است؟ چند درصد مردم تهران در اين محدوده زندگي ميكنند؟ چند درصد ساكنين اين محدوده تمايل به ادامه زندگي در آن محدوده را دارند؟ چند درصد مردم تهران تمايل به زندگي در بافت قديم آن را دارند؟ محسّنات اين بافت چيست؟ چند درصد مردم اصولاً اين محدوده را ديدهاند و چند درصدِ واردين به تهران، اين بافت را در معرض ديد خويش دارند؟ چند درصد مردم آن را هويت شهر خويش ميدانند و يا تمايل دارند به عنوان هويت شهرشان مطرح شود و آيا هويت واقعي شهر تهران در نظر اهل آن و در نظر ديگران، بافت قديم است؟ و بسياري سؤالها از اين دست مطرح است. پاسخ به اين سؤالها هر چه باشد، نشان ميدهد كه اين اراده و اين برنامه كه بافت قديم تهران هويت آن بشود، امري غيراصولي و غيرمنطقي است. اگر ويژگيهاي خوبي دارد كه بايد تسري داده شود و همه شهر هويت انساني و ايراني و اسلامي به خود بگيرد و اگر نه كه چرا بيهوده در پي حفظ كالبدي هستيم كه هيچكس علاقهاي به آن ندارد. بيهوده در پي مُدها و آرا و نظريههاي مطرح در مغرب زمين كه معنا و مفهوم خاص خود را دارند، ندويم.
در جامعه و هنر سنتي، سمبوليسم عبارت از تطابق و تنظير و تشبيه و همنامي مراتب مختلف وجود ميباشد. اين تفكر، وجود را واحد ميداند، لذاست كه همه چيز به نحوي بايستي به وجود ازلي خويش گواهي دهد. اصل تسبيح «تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن ان من شيء الا يسبح بحمده»(53) كه در آيات مختلف قرآنكريم بهصُور مختلف بيان شده است، يكي از بنيادها و مباني هنر معنوي است؛ به اين معنا كه هيچ اثر هنري نبايستي اين تسبيحي را كه در مواد جريان دارد، نقض و يا تضعيف نمايد، بلكه بايستي آن را تقويت كند؛ وضوح و قابل حس انسان نمايد. ارزش هر اثر هنري و هر فعل انساني به مرتبهاي است كه توانسته در اين كار توفيق يابد. در حاليكه هنر در جامعه مدرن، گسسته از اصل ازلي خويش است؛ سمبلهايش قراردادي است و يا لااقل قراردادي تلقي ميشود.
اصولاً قصد انتفاع مادي از هنر به عنوان يكي از اهداف اصلي، هنر را به اضمحلال و تباهي و توقف در وادي ماديت (و به قول بسيجيان، به زمينگير شدن) سوق ميدهد. به بيان ديگر، نخواهيم هنر درآمدزا باشد، بلكه بخواهيم هنر انسانساز باشد و بخواهيم از ثمرات معنوي و رواني آن در ارتقاي كيفيت زندگي و بالنتيجه بازدهي كمّي جامعه و تقليل هزينهها ياري بگيريم.
تبیان