هنر و اقتصاد در جوامع سنتي و مدرن 1
جهان ماديگراي معاصر كه همه چيز را با معيارهاي كمّي و غالبا مادي و اقتصادي ميسنجد، در برخي نقاط جهان تا جايي پيش رفته است كه نه تنها آثار و نتايج و فوايد فعاليتهاي بشري را اينگونه ارزيابي ميكند، بلكه پا را فراتر نهاده و به بازدهي فوري و بالبداهه آن اصرار ميورزد. يكي از مقولاتي كه به انحاي مختلف به اسارت سرمايه در آمده است، زمينههاي مختلف هنري ميباشد كه كم و بيش (چه از نظر هنرمند، چه از نظر مواد اوليه مورد نياز او و چه از نظر آحاد جامعه به عنوان مخاطبان هنر) تحت تأثير موازين اقتصاد رايج جامعه قرار گرفتهاند. براي ايجاد اين ارتباط و يا بهتر بگوييم براي توجيه اين سلطه نيز موضوعاتي همچون «نياز توسعه هنر به سرمايه» و بالنتيجه «لزوم خودكفايي هنر» و همچنين بازدهي اقتصادي آن مطرح ميشود. وضعيت حاضر را شايد بتوان از ثمرات دوران مدرن شمرد كه همانند گذشته لزومي به عجين بودن زندگي و فعاليتهاي انسان با هنر نميبيند و هنر را مقولهاي منتزع از زندگي جديد قلمداد ميكند كه ايجادش به عدهاي خاص محدود است كه البته هزينههايي دارند و لذا مصرف كنندگان آثار هنري بايد اين هزينه را بپردازند.
به هر ترتيب نوشتار حاضر بدون ادعاي پرداختن به جنبههاي مرتبط با «هنر» و «اقتصاد» سعي بر آن دارد تا رابطه آنها را در جوامع گذشته و معاصر مورد كنكاش اجمالي قرار دهد.
چكيده
بررسي هر موضوع مرتبط با حيات و فعاليت انسان، بدون ملحوظ و مرعي داشتن بستر و زمينه فكري و يا جهانبيني جامعهاي كه موضوع در آن مورد تحقيق قرار گرفته است، امري مشكل و عملاً غيرواقعي و انتزاعي خواهد بود. به بيان ديگر بررسي يك موضوع در جامعهاي خاص و تسري آن به ساير جوامع (با تفاوتهاي فرهنگي، تاريخي، ديني، اقتصادي، سياسي و حتي محيطي و اقليمي) امري غيرمنطقي و ناموفق خواهد بود. طبيعي است كه تبيين رابطه «هنر» و «اقتصاد» و تأثيري كه بر توسعه يكديگر دارند نيز از اين قاعده مستثني نخواهد بود. اينگونه است كه بستر اصلي بررسي موضوع اين مقاله فرهنگ ايراني ـ اسلامي خواهد بود و با اين فرض مقاله حاضر سعي بر آن خواهد داشت تا اولاً براي هنر و اقتصاد تعاريفي برگرفته از جهانبيني اسلامي و فرهنگ ايراني را بهعنوان مبناي تحقيق معرفي نمايد. علاوه بر آن، ارتباط اين دو موضوع را در جوامع سنتي و مدرن مورد بررسي قرار داده و در نهايت پيشنهادهايي را براي زمان حاضر ايران تقديم خواهد نمود. با عنايت به مطالب مذبور، پس از ذكر مقدمهاي كه به لزوم توجه به بستر و زمينه فكري فعاليتهاي انسان و از جمله هنر و اقتصاد ميپردازد.
. هنر و موضوعات مرتبط با آن
در فرهنگ دهخدا «هنر» به معاني زير آمده است: علم، معرفت، دانش، فضيلت، كمال، كياست، فراست و زيركي. اين كلمه در واقع به معني آن درجه از كمال آدمي است كه هشياري و فراست و فضل و دانش را در بر دارد و نمود آن صاحب هنر را برتر از ديگران مينمايد. هر كجا عنايت آفريدگار (جلجلاله) آمده همه هنرها و بزرگيها ظاهر كرد (تاريخ بيهقي).
خطر، اهميت، قابليت، لياقت، كفايت، توانايي فوقالعاده جسمي و روحي، صنعت و حرفه و شغل و پيشه و كسب و خاصيت،(1) ديگر معاني هنر هستند.
بيمناسبت نيست تا به ريشه واژه (art) نيز كه هنر بهعنوان معادل آن انتخاب شده است، اشارهاي بشود: ريشه واژه (art) از لغت لاتيني «آرس» به معني ساختن، گرفته شده است. در ادوار مختلف تاريخ، واژه هنر به روش درست و مناسب ساخت و ايجاد اشيا و اعمال انساني گفته ميشد. مهارت در انجام كار به عنوان ثمره معرفت و ممارست، مهارت فني و حرفهاي، كاربرد مهارت در موضوعات ذوقي مثل شعر و موسيقي و رقص و... معانياي است كه براي artمطرح ميباشد.(2) به اين ترتيب اين تفكر بر متن زندگي منطبق بوده و از آن تفكيكناپذير بود. اين واژه ـ art ـ در فارسي معادل «فن»، «هنر» و گاهي «صنعت» به كار ميرفته است. واژگان «فن» و «هنر» به معناي امروزين خود نيز به توانايي انجام عمل و يا ساختن صحيح چيزي اطلاق ميشوند. شعراي پارسيگو، مثل فردوسي، هنر را بهمعناي صنعت نيز به كار بردهاند. واژه صنعت نيز كه امروز معادلي براي واژه تكنولوژي ميباشد، به «فنون» اشاره دارد كه در فرهنگ اسلامي، همان، هنر (و يا هنرهاي تجسمي) است.(3) چنان كه گذشت، وحدت بين معناي «هنر»، «فن» و «صنعت» در زندگيِ جامعه سنتي گوياي يكپارچگي و وحدت زندگي انسان است؛ وحدتي كه بر گرفته از جهانبيني سنتي بوده و بر همه اعمال و رفتار و توليدات انسان حاكم است.
مروري اجمالي بر ادبيات ايران نيز گوياي اين واقعيت است كه مفهوم هنر محدوديت امروزه را نداشته و جملگي كمالات معنوي انساني كه نشان از جهانبيني و تفكر و انسانيت و آرمانهاي او داشتهاند را شامل ميشده است.
از جمله به معناي:
ويژگيهاي بزرگان
-
پس آنگاه سام از پي پور خويش هنرهاي شاهان بياورد پيش -
هنرهاي شاهان بياورد پيش هنرهاي شاهان بياورد پيش
فردوسي
تقوي و دانش
-
تكيهبر تقوي و دانش درطريقت كافريست راهرو گر صد هنر دارد، توكل بايدش -
راهرو گر صد هنر دارد، توكل بايدش راهرو گر صد هنر دارد، توكل بايدش
حافظ
حكمت
-
عيبِ مي جمله بگفتي هنرش نيز بگو نفي حكمت مكن از بهر دل عامي چند -
حكمت مكن از بهر دل عامي چند حكمت مكن از بهر دل عامي چند
حافظ
منشاي الهي داشتن
-
نخست آفرين كرد بر دادگر كز اوي است نيرو و فرّ و هنر -
كز اوي است نيرو و فرّ و هنر كز اوي است نيرو و فرّ و هنر
فردوسي
عشق
-
بكوش خواجه و از عشق بي نصيب مباش كه بنده را نخرد كس بهعيبوبيهنري -
كه بنده را نخرد كس بهعيبوبيهنري كه بنده را نخرد كس بهعيبوبيهنري
حافظ
عاشقي و رندي و نظربازي
-
عاشق و رند و نظر بازم و ميگويم فاش تا بداني كه به چندين هنر آراستهام -
تا بداني كه به چندين هنر آراستهام تا بداني كه به چندين هنر آراستهام
حافظ
حقيقت
-
قلندران حقيقت به نيم جو نخرند قباي اطلس آن را كه از هنر عاري است -
قباي اطلس آن را كه از هنر عاري است قباي اطلس آن را كه از هنر عاري است
حافظ
مرحوم علامه جعفري عليهالرحمه در تعريف هنر، نوع نگرش و بينشهاي چهارگانه «بينش علمي محض»، «بينش نظري»، «بينش فلسفي» و «بينش مذهبي» را دخيل ميداند كه هر كدام منجر به ارايه تعريفي خاص از هنر ميشوند. به هرحال، هنر را يكي از نمودها و جلوههاي بسيار شگفتانگيز و سازنده حيات بشري دانسته و نمودِ هنري را جايگاه تلاقي روحي بزرگ كه داراي نبوغ هنري است با ديگر ارواح انسانها قلمداد نموده و معتقد است كه اين تلاقي بايد هم براي روحِ بزرگِ هنرمند مفيد باشد و هم براي ارواح تماشاگر.(4) ولي هنر را به دو دسته «هنر پيرو» و «هنر پيشرو» تقسيم نموده و معتقد است كه معناي پديده پيرو آن است كه از خواستهها و تمايلات و اخلاقيات رسمي و دانستههاي معمولي تبعيت مينمايد؛ در حاليكه منظور از هنر پيشرو تصفيه واقعيات جاري و استخراج حقايق ناب از ميان آنها و قرار دادن آنها در مجراي حيات معقول با شكل جالب و گيرنده ميباشد.(5)
مرحوم دكتر شريعتي هنر را اينگونه تعريف ميكند:
هنر يك مقوله ديني است و يك حقيقت متعالي و مقدس است كه نجاتبخش بشريت است و همچنين يك رسالت متعالي و مافوق مادي و صد در صد انساني دارد.(6)
او معتقد است:
هنر، عبارت است از كوشش انسان براي برخوردار شدن از آنچه كه بايد باشد، امّا نيست.(7)
توجه به تعريفي كه هربرت ريد از هنر مينمايد، هنر كوششي است براي آفرينش صور لذتبخش،(8) نشان از تأثير فرهنگ و جهانبيني بر تعريف هنر براي هر جامعهاي دارد. چرا كه معناي آفرينش و لذت، براي مكاتب مختلف، مفاهيم متفاوت و حتي متضادي ميباشند كه در مقولات مختلف حيات نيز گوناگون هستند.
به هر حال موضوعات مرتبط با هنر را در عناويني همچون «معناي هنر»، «مراتب هنر»، «طبقات هنرمندان»، «توسعه هنر» و «منشاي هنر» ميتوان خلاصه نمود. مراد از هنر در سطور فوق مورد اشاره قرار گرفت كه البته با تبيين «مراتب هنر» نيز به وضوحِ آن افزوده خواهد شد.
مراتب هنر
جهانبيني هر مكتب و جامعه و هر فردي، زير بنا و اساس نحوه نگرش به فعاليتهاي ذهني و عملي انسان را تشكيل ميدهد و لذاست كه ارايه تعريفي واحد از هنر، بدون ملحوظ داشتن جهانبيني، ممكن نيست. به هر حال با توجه به جهانبينيهاي رايج ميتوان براي هنر، مراتب و درجاتي را قيد كرد. از آن جايي كه هنر محملي است كه ذهنيات را بهصورت عينيات معرفي ميكند و يا به عبارت ديگر، هنر بهطور عام عبارت از بيان يك مفهوم (روحاني يا رواني يا مادي مرتبط به مراتب سهگانه حيات انسان)(9) به نحوي جذاب و گيرا و مؤثر بر ذهن و روان مخاطب توسط ابزاري مادي و روشهاي خاص است، ميتوان گفت كه جهانبيني در وهله اول به مختصات مفهوم مورد نظر توجه دارد و در مرحله ثانوي به ابزار و روشها.
بر مبناي جهانبيني توحيدي و بهطور عام جهانبينيهاي ديني، مختصات مفهومي هنرها عمدتا بر جنبههاي معنوي و روحاني متمركز ميباشند. لذاست كه تعبير «هنر معنوي» در اين جهانبينيها مصداق دارد. در حاليكه بر مبناي جهانبينيهاي مادي توجه اصلي مختصات مفهومي هنرها بر جنبههاي ذهني و مادي حيات انسان متمركز هستند. در اين جهانبينيها تعبير «هنر مادي» مصداق گوياتر و مناسبتري دارند. با اين توضيح كه اين تعبير به معناي تهي بودن «هنر مادي» از مفاهيم غير مادي (اخلاقي، رواني، و حتي معنوي و روحاني كه به هرحال انسان فطرتا به آنها تمايل دارد) نميباشد، بلكه اين تعبير از آن جهت انتخاب شد كه اولاً، متفكرين و بانيان چنين جهانبيني و مكاتبي اصولاً ماوراءالطبيعه را انكار مينمايند و ثانيا، اينكه اصولاً در عالم دو دسته جهانبيني اصلي در مقابل هم قرار دارند؛ «جهانبيني توحيدي يا جهانبيني الهي و جهانبيني شرك يا جهانبيني مادي» كه ساير جهانبينيها ميتوانند شقوقي از آنها باشند.
با توجه به اين دو مرتبه اصلي از هنر، «هنر معنوي» و «هنر مادي» از هنرهاي ديگري نيز به عنوان زير مجموعه آنها ميتوان نام برد كه تنها به آنهايي اشاره ميشوند كه ميتوان آنها را با موضوع مقاله مرتبط دانست:
هنر قدسي: مقدس، چيزي است كه در آن حضور الهي باشد، يعني امر الهي در آن حاضر باشد.(10) به عبارت ديگر هنر مقدس، هنري است كه در آن حضور و قرب حق مشاهده شود و ديدنِ آن يادآور خداوند در ذهن انسان باشد.(11) به اين ترتيب همه هنرها هم ميتوانند مقدس باشند و هم اين كه جنبه مادي و دنيوي به خود بگيرند. (مثلاً: هم ميتوان موسيقي و شعر و معماري و نقاشيِ معنوي داشت و هم موسيقي و شعر و معماري و نقاشي مادي).
هنر مقدس نه ذهني و سوبژكتيو است و نه عاطفي و نه يك امري اعتباري، بلكه واقعيت عيني دارد. هنر مقدس از بطن وحي برخاسته است. اگر هنر مقدس باشد لازمه آن وحي است و از بطن و متنِ وحي الهي ناشي شده است. اولاً، هنر مقدس تابع يك قواعد عيني در ظهور است. چطور اسماي الهي در عالم ظاهر شدند و آن ذات نامتناهي بدون اسم و رسم در عالم، ظهور كرده است؛ همان اصول (البته در حد انساني) نيز در واقعيت هنر نمودار است.
انسان به اعتبار اينكه خليفه خداست، صورت الهي دارد و همان صفاتي را كه خداوند در خلقت به كار گرفته است، در آفرينش هنري بهكار ميگيرد. خداوند خود را در قرآن چنين وصف كرده است: هو اللّه الخالق الباريء المصوّر له الاسماء الحسني(12) اين سه اسمي كه در اين آيه آمده است اتفاقا با هنر ارتباط دارد. خداوند خالق است، باري است و مصور و بديع است. در واقع انسان به اعتبار اين كه صورت الهي دارد، اين صفات در او تجلي كرده است. دليل دوم براي اين كه هنر مقدس، عاطفي صرف نيست؛ ايناستكه مورد تعقل و مشهود واقعميشود. دليلسوم بر عيني بودن هنر اين است كه وصول به حقيقت است.(13)
هنر ديني: روشن شد كه اساسيترين وجه هنر سنتي، هنر قدسي است كه با مجموعه حيات سنتي پيوند خورده است. هنر ديني، هنري است كه اگر چه مضامين خويش را از دين گرفته است، لكن به صورت غير مستقيمتري به اصول مذهبي اشاره دارد. مثلاً: مينياتور در مقايسه با كتابت قرآن مجيد به عنوان هنر قدسي. يا شمايلنگاري، در عين اين كه در مسيحيت، هنري قدسي است، در عالم اسلام ميتواند با در برداشتن مضاميني ديني به عنوان هنر ديني مطرح شود، لكن نميتوان آن را به عنوان هنر قدسي معرفي نمود. يا فيالمثل سرودخواني در مسيحيت، هنري قدسي است، در حاليكه در اسلام جاي خود را به تلاوت قرآنمجيد داده است و در اسلام خواندن سرودهاي مذهبي در عين ديني بودن، قدسي نيستند.
هنر ديني آن است كه مضمون آن ديني باشد، لكن از صور و شيوههاي اجراي غير سنتي بهره گرفته است. مانند بناهاي مذهبي بعد از رنسانس يا نقاشيهاي مذهبي قرون اخير.(14)
هنر تجارتي: هنري است كه اصطلاحا در خدمت تجارت و بازرگاني قرار ميگيرد. اين هنر كه تابع و منطبق با مصارف تجاري است زمينههايي را در بر ميگيرد كه به نحوي به ازدياد مصرف كالا و يا جلب نظر انسانها ايفاي نقش نمايند. هنر تجارتي كه مستقيما با اقتصاد (سرمايه) سر و كار دارد، توسط كساني عرضه ميشود كه غالبا در استخدام مؤسسات بزرگ اقتصادي بوده و در زمينههايي همچون طراحيِ صنعتي، نقاشي، مجسمهسازي، مصورسازي، طراحي بستهبندي، پوسترسازي براي تبليغات و امثالهم ظهور ميكند.(15)
هنر بازاري: اصطلاحا به توليداتي اطلاق ميشود كه با تشابهاتي (ابزاري، روشي و موضوعي) كه با هنرهاي اصيل دارند، به جوامع ارايه شده و قصد اصلي از ارايه آنها كسب درآمد است. مثل هر نوع نوازندگي و خوانندگي و فيلم و نمايش و شعر و ادبياتي كه تنها نام اينها را بدون محتوايي معنوي و ارزشمند و يا حتي بدون ابداع و نوآوري برخود دارند. در واقع، هنر بازاري، شبه هنر و يا هنر كاذبي است كه تنها ظاهر و كالبد و فاقد معنايي معنوي و كيفي است و به قصد ارضاي نيازهاي كم اهميت مادي و كسب درآمد ميباشد.(16)
براي هنر، تعابير ديگري از جمله: هنر آكادميك، هنر اجرا، هنر انتزاعي، هنر بدوي، هنر قومي، هنر تزييني، هنر زشت، هنر زيبا، هنر فاسد و هنر كاربردي نيز مورد استفاده قرار ميگيرند كه مطالعه در مورد آنها به منابعِ مربوط ارجاع ميشود.(17)
مقاله حاضر با تكيه بر هنر معنوي به عنوان مركز توجه جامعه ايراني، هنر را به عنوان محملي ميداند كه ذهنيات هنرمند را به صورت عينيات معرفي مينمايد و به عبارتي تجلي عرفان و معنويات مورد باور جامعه است كه در قالب بياني مادي (كلام، شكل يا صوت) به منصه ظهور ميرسد.
طبقات هنرمندان
هنرمند به فردي اطلاق ميشود كه در يكي از رشتههاي هنري به خلق اثر توفيق يابد كه به عنوان آثار هنري شناخته شود. بنابراين صِرف پرداختن به يك رشته هنري نميتواند كسي را به صفت هنرمند متصف گرداند. در حاليكه امروزه با شدّتي به مراتب بيشتر از گذشته، چنين امري رايج است و استناد اشتغالِ(!) فردي در يكي از رشتههاي هنر هم، خودِ فرد، خويش را هنرمند تلقي مينمايد و هم اين كه بسياري افراد چنين ميانديشند كه فيالمثل هر نوازندهاي، هر بازيگري، هر تصويرگري، هر گويندهاي، هر ساختمانسازي، خويش را هنرمند ميداند. فراتر از آن هركس كه در هر رشته هنري به نحوي خدمترساني ميكند، خويش را جزء گروه هنرمندان قلمداد مينمايد. به عبارت ديگر «هنرمند بودن» گاهي بهعنوان شغل مطرح ميشود. در حاليكه هر كس كه در يكي از رشتههاي هنري، كاري شبه هنري انجام ميدهد، نميتواند و نبايد «هنرمند» تلقي شود. به عبارت ديگر هر بازيگر و هر شاعر و هر نوازنده و هر نقاشي هنرمند نيست؛ هرچند كه بسياري از مردم را توان انجام كارهاي آنان نباشد كه توان انجام بسياري مشاغل ديگر را نيز ندارند. فرض كنيد كه حضرت لسانالغيب، غزلِ با مطلع «الا يا ايها الساقي ادر كاسا و ناولها» را دوبار در دو مجلس و در دو زمان متفاوت (و حتي با اندك تغييراتي) بخواند، هيچكس آن را به عنوان دو غزل و دو اثر هنري از ايشان نخواهد پذيرفت. اگر اين حقير نيز در مجلسي آن را قرائت كنم، هيچكس بنده را شاعر ندانسته و آن را به عنوان «هنرِ من» به حساب نخواهد آورد. حال چگونه ميشود كه تكرار آثار هنرمندان بزرگ، مثلاً در موسيقي و نقاشي، تكراركننده را هنرمند مينماياند؟ به هرحال با پذيرش اجباري آنچه كه در جامعه ميگذرد و هنرمند قلمداد كردنِ تكراركنندگان آثار هنري در طبقهبندي هنرمندان، آنها را به هنرمندان هنر اصيل و بكر و هنرمندان تكرارگر تقسيم ميكنيم و كار اين بزرگواران به شرط صداقت در امانت و ترويج هنرِ اصيل در بين مردم و از خويش قلمداد نكردن آثار ديگران از ارزشي درخور برخوردار است. چرا كه به هرحال مروج هنر اصيل هستند.
توسعه هنر
قبل از ورود در بحث توسعه هنر، بيمناسبت نيست تا در مورد مفهوم توسعه توضيحي ارايه شود. توسعه اگرچه بهمعناي فراخي و فراخ كردن، فراخي و وسعت(18) آمده است، لكن مفهوم آن امري حداكثر دو بعدي (با طول و عرض) و روي سطح بوده و عمق و فرازي ندارد. مضافا اين كه اين واژه، معادل كلمه Developmentاست كه بدوا براي توسعههاي مادي و اقتصادي مطرح بوده است(19) كه بهتدريج براي ساير جنبههاي مرتبط با حيات اجتماعي، همچون انسان، فرهنگ، سياست، هنر، عدالت اجتماعي و امثالهم نيز مورد استفاده قرار گرفته است. با عنايت به اين كه اصل واژه، غربي است و جهانبيني و تفكر مسلط بر مغرب زمين، تفكري مادي و اومانيستي و Secularاست(20) و اين واژه نيز بدوا براي توسعه اقتصادي مورد استفاده قرار گرفته است. ميتوان چنين استدلال كرد كه ضعف اين واژه گزيني چند است: اولاً اين كه به بعد معنايي و رشد و اعتلا و حركت به بالا (كه به صورت سمبليك، نشانه معنويت است)(21) توجهي ندارد. ثانيا با توجه به پيشينه و وجه تسميه آن در مقولات مرتبط با حيات معنوي انسان مفهومي رسا ندارد و ثالثا اين كه استفاده از اين واژه نارسا تأثيري منفي بر هويت زبان فارسي خواهد داشت.(22)
باتوجه به اينكه فضاي نوشتار حاضر، فضايي هنري و غير مادي است كه رعايت راسيوناليته بيرحم معاصر(23) در آن الزامي نيست و ميتوان ازحكمت ومعاني ونمادها سخنگفت، بيمناسبت نيست تا نظر يكي از بزرگان در مورد تعالي (رو به بالا بودن) ذكر شود.از ميان تمام موجودات عالم، هنر غير ديني، هنر عرضي و دنيوي است و هنر طولي است. از ميان تمام موجودات عالم، خداوند انسان را راست قامت آفريده است و در اين مطلب سري نهفته است و عبث نيست. به تعبير قرآن أفمن يمشي مكبّا علي وجهه اهدي ام من يمشي سويّا علي صراط مستقيم؟ «آيا كسي كه چهار دست و پا و واژگونه راه ميرود به هدايت نزديكتر است يا كسي كه به راه راست ميرود؟»(24)
اينكه انسان راست قامت آفريده شده است يك معناي سمبليك دارد؛ راست و عمودي و طولي و به تعبير قرآن مكبا علي وجهه؛ يعني «واژگونه نيست» و بنابراين اين امر بايد در تمامي مظاهر وجودِ انسان جلوهگر باشد. هنر انسان و تفكر انسان بايد عمودي باشد. دين هم يك مسأله عمودي است، يعني يك امر صرف دنيوي نيست. بنابراين هنر حقيقي هميشه به اصطلاح، طولي يا عمودي است؛ نه افقي و دنيوي.
بزرگي گفته است كه اگر انسان در يك كليساي واقعي يا در يك مسجد بايستد، فكر ميكند كه در مركز عالم ايستاده است. يعني تمام عالم را به بالا ميبيند، ولي اگر در يك كليسا يا مسجد غير ديني بايستد (چون امكان دارد كليسا يا مسجدي باشد كه جنبه مقدسي نداشته باشد يا سبكي داشته باشد كه سبك غير ديني باشد) در آن حالت فكر ميكند كه در مركز عالم نيست؛ فكر ميكند مثلاً در وسط تهران يا پاريس ايستاده است. يعني وجود زميني را احساس ميكند و افقي به سوي عالم بالا ندارد.(25)
بنابر آنچه كه گذشت سعي بر آن خواهد بود تا از تعبير «اعتلاي هنر» به جاي «توسعه هنر» استفاده شود. البته اين امكان هست كه مراد از تعبير «توسعه هنر» همهگير نمودن هنر و فراهم آوردن امكانات لازم براي همگان (و يا اكثريت جامعه) در بهرهمندي از آثار هنري باشد كه در اين صورت نيز به جهت اجتناب از خلط موضوع استفاده از واژه «رواج» يا «ترويج» يا «همگاني نمودن هنر» پيشنهاد ميشود.
منشأ هنر
منشأ هنر (به طور عام) را ميتوان انسانيت انسان دانست. چرا كه براي ساير موجودات، «هنر» «آثار هنري»، «بيان هنري» و در واقع ظاهر نمودن و تجلي بخشيدن معنويات و ارزشها در لباس ماده و بهويژه هنرهاي شناخته شده، معنايي ندارد. قبلاً گفتيم كه تنها انسان است كه به جهت روح الهي غير مادي و مجرد خويش كه به صورت خداوند خلق شده است،(26) ميتواند به مرتبه علم برسد و چون به اين مرتبه رسيد امكان علم به حقايق را نيز مييابد. اين ويژگيها به همراه ساير مختصات انساني، همچون اراده و اختيار و عشق به جمال و كمالجويي، سبب ميگردد تا در پي بيان حقايق معنوي به زبان دنيايي باشد كه حيات ظاهري او در آن جريان دارد؛ يعني زبان ماده. در اينجاست كه هنر به منصه ظهور ميرسد. به بيان ساده، يكي از مباني (منشأ) هنر، قوه آفرينندگي و خلاقيتي است كه در انسان به وديعه نهاده شده است. حب ظهور و اظهار را نيز كه در واقع همان عينيّت بخشيدن است، يكي از لوازم هنر شمرده شده است.(27) منشأ اين حب نيز به حديث قدسي «كنت كنزا [مخفيا] و احببت ان اعرف فخلقت الخلق لكي أعرف» ارجاع ميشود.(28)
2. اقتصاد و مختصههاي آن
اقتصاد موضوعي است كه تعاريف مرتبط با گونههاي مختلف آن با استفاده از منابعي كه متضمن مباني فكري مورد نظر هستند، در اين قسمت تبيين خواهند شد. به عبارت ديگر از آن جايي كه موضوعات مطروحه در مقاله، متوجه مسايل ايران است، بنابراين همانند مفاهيم مرتبط با هنر، موضوعات اقتصادي نيز در فرهنگ ايراني معرفي خواهند شد. مرحوم دهخدا اقتصاد را چنين معنا نموده است: «ميانه راه رفتن، ميانجي نگاهداشتن، ميانه نگاه داشتن، ميانه روي در هر كاري، قصد». و علم اقتصاد: «عبارت از علم به مجموع وسايلي است كه براي رفع نيازمنديهاي مادي باشد، از آن استفاده ميشود».(29)
مرحوم علامه طباطبايي(ره) نيز اقتصاد را كه ريشهاي عربي دارد، چنين تعريف مينمايد: «اقتصاد به معني گرفتن قصد و قصد به معني ميانه است. پس اقتصاد به معني ميانهروي در امور و پرهيز از افراط و تفريط در امور است. و امت مقتصده امتي است كه در امر دين و تسليم نسبت به دستورات الهي ميانه و معتدل باشد».(30)
حضرت امير علي عليهالسلام در نهجالبلاغه، اين واژه (اقتصاد) را وقتي كه در مورد نبياكرم صلياللهعليهوآله بهكار ميبرد، دقيقا به همين معناي تعادل است. حضرت امير عليهالسلام در فضيلت نبياكرم صلياللهعليهوآله ميفرمايد: سيرته القصد و سنته الرشد و كلامه الفضل و حكمه العدل؛ يعني: «سيرت پيامبر اعتدال و سنتش رشد و كلامش جداكننده حق از باطل و حكمش عدل محض است».(31)
از سوي واژه Economyكه واژه اقتصاد به عنوان معادل فارسي آن برگزيده شده است، بهمعناي مديريت خانه، مديريت (بهطور عام)، مديريت سرمايه، مديريت دقيق منابع و عقل معاش(32) ميباشد.
به هرحال به جهت دور نيفتادن از عرف غالب و وضع موجود، مراد از اقتصاد در اين مقاله عبارت از موضوعاتي است كه به نحوي با سرمايه و درآمد سروكار دارند و اين در عين حالي است كه اقتصاد را اصل و بنياد و يا بهتر بگوييم، هدفِ فعاليتهاي فرهنگي و هنري نميداند.
3. رابطه هنر و اقتصاد
طي اين قسمت، اصول مشترك و تأثير گذار هنر و اقتصاد بر يكديگر و همچنين انواع ارتباطات و تأثيراتي كه ميتوانند بر يكديگر داشته باشند به اجمال مورد بررسي قرار خواهد گرفت. و از آن جايي كه اصولاً قصد نداريم تعلق «هنر» و «اقتصاد» را به يكي از قلمروهاي مختلف معنوي و مادي حيات، منحصر و محدود نماييم، بلكه به تبعيت از تفكر اسلامي كه به جملگي موضوعات مرتبط با حيات انسان توجه توأمان معنوي و مادي دارد، براي هر دوي اين موضوعات، هر دو وجه معنوي و مادي قابل تبيين است كه البته اهميت و يا درجه ارتباط آنها برابر نخواهد بود. رابطه اقتصاد و هنر (و يا توسعه هنر) را از ديدگاههاي مختلف ميتوان مورد بررسي قرار داد:
اگر هر چيزي كه از هنرها توليد ميشود، اثر هنري و بهوجودآورنده آن نيز هنرمند ناميده شود و اقتصاد نيز مترادف با درآمدزايي آن فرض شود، تعابيري همچون هنر درآمدزا يا خودكفايي در هنر ميتوانند كاربرد داشته باشند، ولي بايد توجه كرد در اين صورت آنچه كه براي يك جامعه با جهانبيني الهي، مَدنظر است، اتفاق نخواهد افتاد.
اگر اقتصاد را به معناي تعادل و هنر را مشتمل بر آثاري بدانيم كه در يكي از شقوق هنر توليد ميشوند، در اين صورت ميتوان رابطه منطقي و تنگاتنگي را براي آنها تصور نمود. در اين حالت هر دو مقوله «اقتصاد» و «هنر» به عنوان دو محمل اصلي «عدالت» در جامعه تجلي خواهند نمود كه يكي در پي ايجاد عدالت مادي و اجتماعي و انساني در حيات جامعه است و ديگري در پي عدالت رواني و معنوي و افزايش تعادل روحي و معنوي انسان ميباشد. اين تعادل با توجه به ميزان گرايش هنر به سمت هنر معنوي يا هنر مادي (مرتبط با جهانبينيهاي الهي و مادي) بر نوع تعادل انساني نيز مؤثر خواهد بود.
به هر حال رابطه هنر با اقتصاد را در شقوق مختلف ميتوان مورد تجزيه و تحليل قرار داد كه اين رابطه ميتواند به دو گونه دستهبندي شود: يكي اين كه نوع هنر ثابت و بدون مرعي داشتن معيارهاي ارزشي فرض شده و رابطه آن با جنبههاي مختلف اقتصاد مقايسه شود. در اين مقوله رابطه «هنر» با «اقتصاد هنرمند» با «اقتصاد عمومي» و با «اقتصاد ملي» مطرح ميشود. روش دوّم آن است كه مختصات اقتصاد، ثابت فرض شده و رابطه آن با هنر در دو مرتبه اصلي «هنر معنوي» و «هنر مادي» مورد بررسي قرار گيرد؛ با اين توضيح كه در هر دو مرتبه از هنر، مراد، هنر اصيل بوده و از ملحوظ داشتن هنر بازاري و تقليدي و در واقع «شبه هنر» و يا «هنر بدلي» اجتناب شده است. ذيلاً اين روابط به ترتيب مورد اشاره قرار خواهند گرفت:
رابطه «هنر» و «اقتصاد آحاد جامعه» به چگونگي ارتباط هنر و توسعه آن با وضعيت اقتصاد افراد ميپردازد. در اين رابطه سهم درآمد و اقتصاد فرد و خانواده براي پرداختن و بهرهمندي از آثار هنري مورد نظر ميباشد. ميزان درآمد و همچنين درجه علاقه فرد به نوع و رشته هنري، موضوعاتي هستند كه در اين زمينه قابل بررسي هستند. هر چه درآمد افزايش يابد، امكان بهرهمندي فرد از هنرهايي كه نيازمند صرف هزينه بيشتر ميباشند، فراهمتر خواهد شد. موضوع يارانه به افراد مشتاق و هنر دوستِ فاقد سرمايه در اين مقوله اهميت مييابد. البته اهميت يافتن اقتصاد در اين مورد سبب ميشود كه در بسياري موارد هنر به جنبههاي تجملي و لوكس تبديل شود. بنابراين ارتقاي كيفيت آموزش عمومي در مورد هنرهاي مختلف و آشنا نمودن مردم به معنا و مفهوم هنرها و همچنين شناسايي كاربردشان در ارتقاي كيفيت حيات انسان ضرورت دارد.
رابطه «هنر» و «اقتصاد هنرمند» به تأثير سرمايه بر كميت و كيفيت آثار هنري مورد نظر ميپردازد. برخي از آثار هنري بيشتر از سايرين به كالا كه عدهاي در توليد آن نقش داشته و عدهاي آن را مصرف ميكنند، شباهت دارند؛ مانند سينما.برخي آثار هنري مخاطبان بيشتري دارند، همچون سينما، ادبيات و موسيقي. برخي آثار هنري مخاطبان محدودتري دارند، همچون تئاتر. برخي ديگر، مخاطبان كاملاً محدود و حتي انحصاري دارند كه البته مراد از مخاطب ميتواند به استفاده كننده نيز اطلاق شود (مثل يك تابلوي نقاشي). بنابراين ملاحظه ميشود كه نقش اقتصاد و سرمايه نيز در ايجاد آثار هنري رشتههاي متفاوت هنري، مختلف خواهد بود. به عبارت ديگر ميزان سرمايه در اختيار هنرمندان رشتههاي مختلف هنري، تأثير جدي بر كميت و كيفيت ارائه اثر هنري خواهد داشت. اين تأثير، بسته به ميزان نياز به همكاري ديگران و مواد اوليه و امكانات ارايه شده، متغير ميباشد. نكته قابل ذكر در اين جا آن است كه انتخاب برخي هنرها به عنوان زمينه اصلي فعاليت، تضميني براي گذران و امرار معاش و به عبارتي كسب درآمد مطلوب نخواهد بود. كه البته مرتبه آن به معروفيت و اشتهار و در ضمن استقبال مردم از آثار ارائه شده دارد. فيالمثل جامعه ممكن است (به هر دليلي) از يك اثر مكتوب (كتاب) درجه 2 يا 3 استقبالي به مراتب بيش از يك اثر عالي هنري به عمل آورد.(33)
در بررسي رابطه «هنر» و «اقتصاد عمومي» به چگونگي تخصيص و مصرف بودجههاي دولتي به تهيه و ترويج آثار هنري توجه ميشود. اين بودجهها قاعدتا نميتوانند توليد ذوق و نبوغ نمايند. نميتوانند آثار هنري يا بهتر بگوييم ايده اصلي و اتوود اوليه اثر هنري بيافرينند. اين بودجهها ميتوانند مواد اوليه مورد نياز هنرمندان را تأمين كنند يامكان و فضا و امكانات مناسب بهرهگيري جامعه از آثار هنري را فراهم نمايند و يا به آموزش مردم و ارتقاي دانش عمومي نسبت به هنرهاي مختلف كمك كنند.
رابطه «هنر» و «اقتصاد ملّي» را شايد بتوان يكي از مهمترين روابطي دانست كه هنر و اقتصاد ميتوانند با يكديگر داشته باشند. در واقع اين رابطه ميتواند جامع همه ارتباطاتي باشد كه اقتصاد آحاد و نهادهاي جامعه با هنر دارند. ضمن آنكه برنامهريزي مناسب براي تبيين ارتباط هنر و اقتصاد ملي ميتواند اولاً در ترويج هنرها و ثانيا رواج هنر بر فراوردههاي ذهني و مادي و بالنتيجه بر اقتصاد جامعه، نقشي بنيادين را ايفا نمايد. يكي از مقولات مهمي كه در اين قسمت ميتواند بر برنامهريزيها تأثير گذارد عبارت از احياي روشهاي سنتي در تخصيص بودجههاي جاري و مداوم براي برخي فعاليتهاي هنري خاص و توسعه و ترويج آنها ميباشد. يكي از مهمترين اين روشها بهرهگيري از سيستم وقف در رابطه با مقوله هنر ميباشد. احياي روشهاي استاد و شاگرديِ سنتي نيز زمينه مناسبي براي مرتبط كردن هنر و اقتصاد ملي است.
رابطه «اقتصاد» با «هنر معنوي» و با هنرمندي كه در مقوله هنر معنوي فعال است، امري بسيار دشوار و پيچيده است. از سويي تبديل ارزش هنر معنوي به كميت ممكن نيست و حتي در صورت سعي بر چنين كاري هنرمند به آن توجهي نخواهد داشت. از سوي ديگر با صرف سرمايه امكان پرورش هنرمندي در مقوله هنر معنوي و يا به عبارتي امكان تزريق نبوغ هنر به افراد، بسيار اندك و حتي ناممكن است. خلق آثار هنري معنوي نيازمند رشد و كمال هنرمند بوده كه با آموزش رايج بسيار مشكل است و تنها راه آن پيروي پير و استاد است و تهذيب نفس و رسيدن به مدارجي كه تنها با ممارست و تلمذ عاشقانه ممكن ميگردد.
در مورد رابطه «اقتصاد» با «هنر مادي» ميتوان گفت كه اقتصاد و يا به عبارتي سرمايه در توسعه هنر مادي نقشي درخور، ايفا مينمايد؛ در حالي كه نقش اقتصاد (سرمايه) در توسعه هنر به معناي خلاقيت و يا هنر اصيل (چه هنر معنوي و چه هنر مادي)، اگر چه منتفي نيست، لكن به شدّت تقليل مييابد. به عبارت ديگر با پول ميتوان هنر پيرو، رسمي، تقليدي و بازاري را توسعه داد كه با اعتلاي هنر تفاوت فراواني دارد. سرمايه در واقع ميتواند تنها به شناسايي هنرمند به تأمين ابزار و امكانات مورد نياز هنرمند به آموزش و به فراهم آوردن امكانات ترويج آثار هنري كمك نمايد.
در بررسي رابطه هنر و اقتصاد به طور عام حالتي وجود دارد كه هر تعريفي كه براي «اقتصاد» و «هنر» در نظر بگيريم امكان خلق يك اثر هنري بدون پشتوانه اقتصادي (مالي) ممكن نخواهد بود. سينما يكي از بارزترين اين هنرها ميباشد. زيرا سينما به عنوان پديدهاي چند وجهي، به هيچ روي نميتواند «هنر» يا «صنعت» مستقلي تلقي شود كه به دور از جريان طبيعي توليد يك اثر (كالا) كه مخاطب (مصرف كننده) همگاني دارد، قابل دوام باشد.(34) علاوه بر سرمايهگذاري اوليه براي توليد فيلم، صنعت (يا هنر) سينما نيازمند سرمايهگذاريهاي كلان در زمينههاي مختلف فني و مهندسي ميباشد. مضافا اين كه در جهان معاصر، سينما بايد بتواند با تلويزيون و ماهواره و شبكههاي رايانهاي رقابت نموده و به حيات خود ادامه دهد.(35) البته اين مباحث نافي مباحثي كه در مورد استقلال هنر و هنرمند اصيل از سرمايه ارايه ميشود، نخواهد بود. اين موارد فيالواقع تداوم حيات يك صنعت (هنر) و نفعي را كه ميتواند عايد جامعه انساني نموده و آن را از صورت هنري (براي عده خاص) به صورت عمومي درآورده و در ارتقاي كيفي فرهنگ جامعه ايفاي نقش نمايد، مدنظر قرار ميدهد.
مورد ديگري كه (براي مثال) بايد مورد توجه قرار گيرد، مقوله هنر تئاتر است. اين هنر با عنايت به زنده بودن و لزوم حضور بازيگران آن در هر نمايش و به دليل نياز به فراهم آوردن فضاي لازم براي انتقال احساس حضور تماشاگر در حال و هواي نمايش، نيازمند سرمايه گذاري قابل توجهي است. اگر چه كه در اين مقاله از لزوم عدم انتظار بازدهي فوري اقتصادي از هنر سخن گفتهايم، لكن در اين جا نيز ناگزير از تكرار آن بوده و به اين نكته مهم مجددا اشاره ميشود كه اگر ارتقاي كيفي زندگي جامعه مورد نظر است، اگر ارتقاي فرهنگ عمومي مردم مد نظر قرار دارد و اگر سلامت فكري و هدايت جامعه به سمت آرمانهايش منظور ميباشد، در مقوله هنر و از جمله تئاتر، نياز به سرمايهگذاري و حتي پرداخت يارانه ميباشد. نمونه جالبي را ميتوان از وضعيت تئاترهاي پاريس كه با تعداد سالنهاي زياد و تماشاگران مشتاق، همچنان از يارانه استفاده ميكنند در فصلنامه هنر شماره 43 مطالعه كرد.(36)
دستاندركاران مقولات هنري، بسيارند و متنوع. مثلاً براي رساندن شعر و ادبيات به جامعه به جز شاعر و نويسنده (هنرمند) طيف وسيعي از افراد با تخصصهاي مختلف كار ميكنند كه اگر چه به معناي مصطلح، صاحب فن و هنري هستند، لكن در خلق اثر هنري نقشي ايفا ننموده و فقط در ارايه آن دخالت دارند. و يا موسيقي و تئاتر و سينما و معماري و ... اينها هستند كه قسمت اعظم موضوع اقتصاد را در خود دارند يا متحمل ميشوند يا به وجود ميآورند و يا صرف ميكنند. بسياري از اينها ممكن است به اثر هنري تنها به عنوان يك شيء يا وسيله امرار معاش و يا كسب درآمد بيشتر بنگرند.(37) حتي استفادهكنندگان از آثار هنري نيز ممكن است موضوعاتي وراي بهرهمندي از اثر هنري (همچون تفاخر و فضل فروشي و ريا و خودنمايي) را مدنظر داشته باشند.
رابطه هنرهاي مختلف با اقتصاد (به معناي درآمدزايي آن) متفاوت هستند. برخي هنرها نيازمند سرمايه اوليهاي هستند تا بتوانند ظهور يابند، همچون سينما و معماري. برخي هنرها به صورت متعادلي نيازمند ابزار و وسايلي هستند. همچون موسيقي و نقاشي و برخي ديگر با وجود قلم و كاغذي ميتوانند به منصه ظهور برسند. همچون آثار ادبي و شعر و موسيقي.
به نظر ميرسد همانگونه كه عالم دين و يا هر عالمي نبايستي علم خويش را وسيله ارتزاق (و يا لااقل ارتزاق در حد بالا) قرار دهد، هنرمند نيز از اين كه بخواهد با درآمد ناشي از هنر خود زندگي آنچناني داشته باشد، بايد دور بماند. طلب مال از هنر، اثر هنري را در حد خواستهها و يا بهتر بگوييم درجه شناخت و فهم و دانش و تقاضاي خريدار تقليل ميدهد.
يكي از موضوعاتي كه ممكن است سبب درك نادرست ارتباط هنر و اقتصاد (يا هر موضوع انساني ديگر) در جهانبيني و فرهنگي خاص شود، اين است كه تفاوت و تضاد ناآگاهانهاي بين عقيده و عمل جامعه بروز نمايد؛ به اين معنا كه مثلاً جامعه در عين اعتقاد به اصول الهي و جهانبيني آن، در عمل، به اخلاق و روشهاي منبعث از جهانبيني مادي روي آورد.(38) لذاست كه در تبيين رابطه هنر و اقتصاد در فرهنگ ايراني توجه متعادل و متناسب به آنها در جهانبينياي واحد كه معيارهاي ارزيابي و الگوها نيز بر آن اساس تدوين شده باشند، ضرورت دارد. سرمايه ميتواند فرخي و عنصري را بهوجود آورده و توسعه دهد، لكن نميتواند فردوسي بهوجود آورد؛ حتي اگر بهوجود آورد نيز فقدان سرمايه، فقدان فردوسي نخواهد بود. در حالي كه فقدان سرمايه، فقدان عنصري و فرخي را در پي خواهد داشت.
مختصات جوامع (و تفكر) سنتي و مدرن
در اين مبحث مراد از مفاهيم «سنتي» و «مدرن» در جهت وضوح بحث مورد اشاره اجمالي قرار خواهند گرفت. با توجه به مراد مقاله از «سنتي» و «مدرن» كه در جاي ديگري نسبتا به تفصيل بيان شده است،(39) ميتوان تعاريف مورد نظر از جوامع سنتي و مدرن نيز جعل و قرارداد نمود. از نظر اين مقاله جامعه سنتي، جامعهاي است كه نه تنها تفكرات حاكم بر آن ريشه در ماوراءالطبيعه دارد، بلكه اكثريت آحاد آن نيز به آن معتقد و ملتزم ميباشند. سنت در زبان فارسي و عربي همان «دين» به معناي وسيع كلمه است.(40) بالعكس، جامعه مدرن، جامعهاي است كه بر تشبّه خويش به جوامع بيگانه غربي (از نظر شكلي و نه الزاما محتوايي و عقيدتي) اصرار ميورزد.
اگر چه كه اين نوشتار با توجه به معنايي كه از سنتي و مدرن مدنظر دارد، محدوده زماني خاص را براي جوامع سنتي و مدرن قايل نيست، لكن با اندكي تسامح و با توجه به اين كه جوامع معاصر تمايل دارند كه مدرن ناميده شوند، مقايسهاي بين جوامع گذشته و معاصر (و يا به عبارتي سنتي و مدرن) در برخورداري از هنر به عمل ميآيد. علت اصلي توجه به اين مقايسه نيز فرضيات مطرح در اين زمينه ميباشد. برخي معتقدند كه در گذشته هنر در انحصار اشراف و ثروتمندان بود، ولي امروزه توده مردم از آن برخوردارند.(41) بالعكس اين عقيده نيز مطرح است كه در گذشته زندگي و فعاليت و توليد همه مردم با هنر عجين بوده است؛(42) در حالي كه علت اصلي بروز اين اختلاف، نظرها يا تعاريف متفاوتي است كه از هنر وجود دارد يا اين كه نوع و يا انواع خاصي از هنرها به عنوان هنر شناخته شده و از بقيه غفلت شده است. به هر حال نكته مهم، چگونگي رواج هنر و ميزان فعاليت مردم در خلق پديدههايي است كه در آن زيبايي و كارآيي و قداست و خير مطرح بوده است. بي شك انسان دوره گذشته است كه وسايل زندگياش جملگي، ساخته دستهاي خودش بود؛ (حتي خانه) موسيقي و شعر بومي و فولكور رواج داشت. (اگر چه دولتمردان نيز موسيقي خاص خود را داشته و حتي موسيقيدانان را در اختيار داشتهاند). معماري هنرمندانه مساجد و بازارها و تكايا و خانهها و مدارس در اختيار همه بود. (كه البته كاخها و قصور هم موجود بودند). شعر فردوسي و حافظ و مولوي و سعدي بر زبان همه جاري بود، اگر چه كه شاعران درباري هم بودند. اگر چه كه نمايشهايي خاص و با شكوه براي متمولين برگزار ميشد، ولي نمايش تعزيه به عنوان هنري ديني و بومي و عام (بدون زمان و مكان) در جايجاي شهر جاري بود. نمايشي كه مردم نه تنها تماشاگرش بودند كه به راحتي، خود نيز بازيگر ميشدند. امّا امروزه بسياري هنرها و يا لااقل بسياري از مصاديق آنها خاص عدهاي هستند. اين عده الزاما متمول و قدرتمند نيستند، بلكه كساني هستند كه هنرمند بايد بتواند به گونهاي با آنها ارتباط برقرار نمايد. اين بدان دليل است كه هنر در جامعه سنتي در متن حيات و فعاليت جامعه جاري است و در جامعه مدرن به عدهاي خاص تعلق دارد و يا بهتر بگوييم در بخشهايي از جامعه مصداق دارد.
جامعه سنتي جامعهاي است كه عقلانيت حاكم بر آن،ارتباط خويش را با عقل معنوي و با عقل كل و با عالم عقول كه بالاترين مرتبه در سلسله مراتب حيات است،(43) مرتبط دانسته و به «عقل جزئي» بسنده نميكند:
-
صوفي خلوت نشين دوش به ميخانه شد از سر پيمان گذشت عاقل و فرزانه شد -
از سر پيمان گذشت عاقل و فرزانه شد از سر پيمان گذشت عاقل و فرزانه شد
حافظ
ملاحظه ميشود كه اين عقل با عقل مورد نكوهش عرفا كه همان عقل جزئي و عقل حسابگر است، كاملاً متفاوت ميباشد. در حاليكه عقلانيت جامعه مدرن همان رشناليته (rationalism) رايج در مغرب زمين (و نه wisdom) است كه به عقل جزئي و تجربه استوار است. در واقع عقلانيت مدرن، خويش را به عقل انسان محدود مينمايد. اين همان موضوعي است كه به زبانهاي مختلف مورد اعتراض متفكرين قرار گرفته است. از جمله: اساس زندگي امروز ما بر اصالت عقل (كه مبناي فرهنگ است) و اصالت رفاه (كه مبناي زندگيمان است) مبتني است. يعني تعقل منطقي و تحليلي كه فرهنگ (به معناي مجموعه علوم، فلسفهها، هنرها، شيوه اخلاق و رفتار و بينش و زندگي) قرن ما را ميسازد، همه مبتني بر عقل (اين سرچشمه اساسي تفكر و شناخت انساني)است. امروزه يك راسيوناليسم خشك و خشن و بيروح بر فرهنگ جهان حاكم است.(44) عقل موردنظر مدرنيسم در يك مقياس بسيار كوچك انساني (در مقابل عالم عقول كه در تفكر ديني مطرح است) محدود شده است. چنانچه بوركهارت ميگويد: مگر مذهب اصالت عقل، چيزي جز حصر هوش به يك مقياس، مقياس آدمي است؟ و هنر عهد رنسانس به تفسير انداموار و ذهنا آدمسان معماري دقيقا بيانگر همين معني است. از عقل گرايي تا شور و هواي فرد گرايي و سپس بينش مكانيستي از جهان (يا جهاننگري مكانيستي) گامي بيش فاصله نيست. اما در هنر اسلامي كه جوهر منطقي و عقلانيش همواره غير شخصي و كيفي است و همچنان نيز ميماند، از اين همه، هيچ نشاني نيست. فيالواقع در چشمانداز اسلام، عقل بيش از هر چيز، وسيله قبول حقايق وحي شده كه نه غير عقلانياند و نه منحصرا عقلاني، از جانب انسان است شرف و نبالت عقل و به دنبال آن شرف و نبالت هنر در همين است: پس قول به اين كه هنر از عقل يا از علم ميتراود، آن چنان كه استادان هنر اسلامي گواهي ميدهند، ابدا بدين معني نيست كه هنر، عقلاني است و بايد رشته اتصال آن را با كشف و شهود روحاني قطع كرد؛ برعكس، زيرا در اين جا عقل، الهام را از كار نمياندازد، بلكه درهاي وجود خود را بر زيبايياي غير فردي ميگشايد.(45)
مقياس و مبناي هنر در جامعه مدرن، انساني است كه در مكتب اومانيسم تعريف شده است. در حالي كه انسان مورد نظر در جامعه سنتي، انساني است كه متصل به ماوراء الطبيعه ميشود. يكي از صفات انسان كه به صورت خداوند خلق شده است.(46) سازندگي يا خلاقيت است. (توجه فرماييد كه تفاوت سازندگي و خلاقيت خداوند و انسان در اين است كه خلق خداوند از عدم و با لفظ كُن(47) انجام ميشود. در حاليكه انسان با ماده موجود را با معاني درآميخته و شكلي نو به وجود ميآورد).
هنر موضوعي است كه در قلمرو صفت خلاقيت انسان قابل بررسي است. از آن جايي كه لازمه واقعيت و حقيقت وجود، زيبايي است و خداوند همه چيز را زيبا آفريده است، هنر نيز نوعي از سازندگي است كه غايت آن زيبايي و بيان زيبايي است.(48) عدهاي ممكن است هنر را جنبهاي صرفا جنبهاي عاطفي از زندگي تلقي كنند كه بر اشياي لوكس و تجملي مرتبط شده و لذا با دين و ماوراءالطبيعه نسبت و تناسبي ندارد و حتي گاهي امري مذموم تلقي شود. اين از مختصات دوران مدرن است كه هنر را امري ذهني و ميزان و معنا و مرتبه زيبايي آن را منوط به نفسانيت افراد، متفاوت و نسبي ميداند؛ در حاليكه در جامعهاي الهي با جهانبيني ديني اين امر به عكس متجلي ميشود.
هنر سنتي در پي بيان زيباييها و كشف و ارايه خير موجود در عالم هستي است. هنر سنتي در پي ايجاد ارتباط با اصل خويش است و سعي بر آن دارد كه مختصات اصل اشيا را نيز شناسايي كرده و آن را معرفي كند. او براي هر شيء و مفهومي اصلي ماورايي قايل است. او در پي ايجاد سرور و بهجت براي آدميان است نه سروري از سر سرخوشي و بيخيالي و مستي مجازي، بلكه سروري از جنس وصال. در هنر سنتي اثري از غم به خصوص غم دنيايي و غصه نيست، اگر غمي هست غم هجران از خير و زيبايي مطلق است، امّا هنر مدرن به جهت محدوديتهايي كه دارد همه دردهاي دنيوي خويش را ميگويد. اگر عبيدزاكاني از بيم مغولان براي بيان حقايق جامعه به «هزل» روي ميآورد، هنرمند جامعه مدرن نيز از بيم هزاران گروه كه در كمينش نشستهاند، ناچار بايد به «ايما و اشاره» سخن گويد و نام رمز بر آن نهد و رمز را كه در سنت، قراردادي نبوده و نشان از صورت مثالي (archtype) اشيا دارد، در حد نشانههاي ساده و پيش پا افتاده و قراردادي پايين آوَرد. او ناچار است از غم نان بگويد و غم جنگ و غم فقدان آزادي؛ كه البته هر كدام از اينها نيز تعريف خاص خود را دارند. در اين جاست كه در صورت همراهي اين هنرمند با اميال صاحبان قدرت، يك شَبه و از طريق شبكههاي اطلاعاتي به پيامبري و به مصلحي و به آزاد انديشي و ... و به متمولي درجه يك تبديل ميشد. اگر چنين نباشد مكاني نمييابد تا حتي آثارش را ارائه كند و اين از ثمرات عصر مدرن است.
جامعه سنتي جامعهاي است كه براي هر چيز و به ويژه آثار هنري، صورتي مثالي و معنوي قايل ميباشد و تفكيك معنويت و ماديت زندگي را ممكن نميداند كه حتي اگر چنين شود، فايدهاي نصيب انسان نخواهد شد. در حاليكه جامعه مدرن دقيقا به تفكيك اين دو تأكيد ميكند.
در جامعه سنتي، هنر جزيي از فعاليتهاي آحاد جامعه است كه در توليداتشان نمود پيدا ميكند و سعي بر آن است تا در همه مقولات جاري باشد. در حاليكه در جامعه مدرن، هنر موضوعي مستقل و در عرض ساير مقولات مورد توجه ميباشد.
جامعه سنتي رواج هنر با هدف درآمد اقتصادي بيشتر و يا تأثير مثبت بر رشد و توسعه اقتصادي انجام نميدهد. (اگر چه همچون كشاورزي كه گندم ميكارد و كاه نيز به تبع آن نصيبش ميشود). در حاليكه جامعه مدرن، غرض غايي خويش را در بهرهوري بيشتر اقتصادي (حتي در بلند مدّت و غير مستقيم) ميداند. اگر جامعه مدرن، هنر را مايه آرامش انسان ميداند، به اين جهت آن را تأييد ميكند كه ميداند انسانِ به آرامش رسيده بهتر كار ميكند و بيشتر و با كيفيت بهتر توليد ميكند. بهطور خلاصه، اين امر گواهي است از به سرِ عقل آمدن سرمايهداري كه مرحوم دكتر شريعتي به خوبي آن را تبيين نموده است. جامعه مدرن، هنر را براي پر كردن اوقات فراغت ميخواهد. اين درست است كه مفهوم اوقات فراغت، خاص دوره مدرن ميباشد و براي گذران آن نيز راههاي متفاوتي توصيه و يا انتخاب ميشود، لكن بايد توجه داشت كه پر كردن اين اوقات به تمركز بر جنبههاي مادي حيات نينجامد و در واقع هر سه بعد مادي (فيزيكي)، رواني (نفساني) و معنوي (روحاني) انسان به صورت متعادلي مورد توجه و امعان نظر قرار گيرد. بنابراين اگر جامعه مدرن درست يا نادرست بهرهمندي از هنر و يا توجه به هنر را منوط و منحصر به اوقات فراغت خويش مينمايد، مرعي داشتن نكاتي از جمله فراهم بودن امكانات استفاده و پرداختن به آثار و فعاليتهاي هنري و همچنين تعادل در جنبههاي مختلف هنري ضرورت دارد. ضمن اين كه از آموزش ارزشها و جاذبههاي هنرهايِ پاسخگو به نيازهاي قلمروهاي مختلف حيات به همراه تخصيص يارانهها در موارد و مواقع لزوم (براي حفظ تعادل) نبايستي غفلت شود. اين در عين حالي است كه جامعه سنتي، هنر و تماس با هنر را در متن زندگي خويش داشته است. و به همين جهت است كه امروزه آثارِ به جا مانده از گذشته به عنوان آثار هنري در موزهها نگهداري ميشوند.
در جامعه مدرن، هنر (به ناچار) درخدمت سرمايه قرار ميگيرد. در حاليكه در جامعه سنتي استقلال خويش را حفظ ميكند و به اصول بنيادين خويش پايبند است. در واقع در جامعه مدرن «هنر براي هنر» بدون هيچگونه قيدي مطرح است. در حاليكه در جامعه سنتي كه ميتواند معاصر هم باشد، هنر با قيودي همچون هنر «براي انسان»، «هنر متعهد» و «هنر پيشرو» «هنر قدسي» و امثالهم مطرح ميشود.
يكي از ويژگيهاي بارز هنرِ معنوي، يگانگي و وحدت هنرمند و اثر هنري است؛ به اين معنا كه وجود اخلاص و صدق در فرايند توليد اثر هنري امري ضروري است و هنرمندي كه، خود، به درجهاي از كمال رسيده باشد، متجلي ساختن اخلاص و صداقت و كمالي كه خود به آن قايل شده است را دارد. و الا اگر چه از خلوص و صدق و كمال گفته باشد، چيزي جز دورويي و نفاق را به نمايش نگذاشته است. به عبارت ديگر براي ارايه حقايق و زيباييها در يك اثر هنري، درك آنها و معرفت به آنها از سوي هنرمند شرطي لازمالوجود است.
در هنر غيرقدسي ميان دو جنبه حقيقت و جمال تفكيك قايل ميشوند. هنر مدرن كه جلوه بارز هنر غير قدسي است، ميان حقيقت يعني خدا و زيبايي تفكيك قايل ميشوند؛ به اين معنا كه در اين تفكر، خداوند (اگر باوري به او باشد) الزاما هنرمند و زيبا نيست. به اين ترتيب، زيبايي معاصر بر پايه حقيقت (روحي الهي) استوار نبوده و امري عاطفي و نفساني محسوب ميشود. منشأ هنر درمقوله هنر معنوي و قدسي و جوامع سنتي، عشق به جمال الهي است. اين عالم مظهر جمال الهي است:
-
بهجهان خرم از آنم كه جهان خرم ازاوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست -
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
سعدي
اين عشق و شيدايي است كه محرك هنرمند است؛ نه جاه و مقام و مال و هدف دنيوي:
-
به دو صد بام برآيم به دو صد دام درآيم چهكنم آهويِجانم سر صحراي تودارد -
چهكنم آهويِجانم سر صحراي تودارد چهكنم آهويِجانم سر صحراي تودارد
مولوي
و همينهاست كه هنرمند سنتي را بر ميانگيزاند تا احساس و درك خويش را از حقايق ظاهر نمايد. او اصولاً تحمل نگهداري آنچه از زيبايي و حقيقت در مييابد را ندارد و لذاست كه آن را بروز ميدهد و با آن خلق را به آن جايي كه خود رسيده است، هدايت و رهبري ميكند. در جامعه سنتي براي بيان هنر ديني نحوه بيان و سبك نيز ديني است.
به عكس جامعه مدرن كه حتي در تعريف و ايمان به «جان» درمانده است، توجه جامعه سنتي به جانِ «جان» كه همان خداوند باشد، معطوف است و او را طلب ميكند:
-
جان نهان در جسم و تو در جان نهان اي نهان اندر نهان اي جان جان -
اي نهان اندر نهان اي جان جان اي نهان اندر نهان اي جان جان
عطار
جامعه مدرن كه يكي از مختصات بارز آن مصرفگرايي است(49) به هنر بهعنوان سرگرمي و به هنرمند بهعنوان كسي مينگرد كه بايد مردم را سرگرم كند.(50) يعني اوقات فراغت جامعه را پر كند؛ يعني هيچ! اين امر درواقع نتيجه سلطه و حكومت اقتصاد و بازار و ماديگراي حاكم بر زندگي معاصر است. اين تفكر و اين روشِ زيست سبب شده است كه جهان مدرن «هنر» و امور مربوط به آن را به عنوان زمينه تجارتي بزرگي قلمداد نمايد كه بيشترين سودها را به آساني نصيبش ميگرداند. در واقع با تغيير حامي هنرمندان و هنر از جامعه و حاكمان (در ادوار گذشته) به صاحبان سرمايه و قدرت (در جهان معاصر) هنرمند نيز تا حدود زياد مجبور به فعاليت در چنبره سرمايهداري شده است. هنرمند امروز و اثر او را نشريات و منتقدين و گالريها و امثالهم بايد به جامعه معرفي كنند. در واقع در مورد هنر نيز همچون ساير مقولات سياسي و فرهنگي و اقتصاد و مصرف و مد، اين شبكههاي پيچيده رسانهها هستند كه براي مردم تعيين تكليف ميكنند. اين شبكههاي پيچيده عمدتا به عنوان كارگزار و مبلّغ توليد كننده، عمل ميكنند و همانند كالا (از نظر ايجاد احساس نياز كاذب) با آن عمل ميكنند. اين تبليغات پيچيده سبب ميشود تا بيش از آن كه هنر و اثر هنري مورد توجه قرار گيرد، يك نام (نام هنرمند) است كه مورد توجه مصرف كنندگان قرارگيرد.(51) اين درست بهعكس جامعه سنتي است كه در آن هنرمند (با نام و نشان و...) وجود ندارد، بلكه هنر است كه وجود دارد. همچنان كه سازنده و معمار بسياري آثار ارزشمند گذشته نامعلوم است. درحاليكه امروزه عمارات را بهنام معمارشان ميشناسند.
هنر مادي و غير ديني، اصولاً فاقد رمزگرايي يا سمبوليسم حقيقي است و آنچه كه از آنها بهعنوان سَمبل ياد ميشود، نشانههاي قراردادي هستند. در حاليكه در هنر قدسي، هنرمند با بهرهگيري از جهانبيني الهي، به مراتب مختلفي از شهود رسيده و معناي برخي يا همه سمبلها (رموز و آيات) بنا به قدر و مرتبه خود، درك مينمايد و در اثر هنري خويش به نمايش در ميآورد.
5 . نتيجهگيري و پيشنهادها
باعنايت به آنچه گذشت، در اين فراز از مقاله ضمن بيان نتايج حاصله، به پيشنهادهايي در زمينه رابطه هنر و اقتصاد اشاره مينمايد:
طبيعي است كه براي اعتلا و ترويج هنر، در دست بودن سرمايه كافي و مناسب براي آموزش عمومي و معرفي هنر و تبعات مفيد آن، براي تأمين مواد اوليه، براي تأمين مكان و فضاي ارايه هنرها، براي تأمين نيازهاي هنرمندان، براي تأمين فضاهاي آموزشي و وسايل و امكانات لازمِ هنرآموزان و امثالهم ضرورتي انكارناپذير است. براي تأمين بودجه و سرمايه لازم، طُرقي جز خودكفايي هنرها، بايد شناسايي شوند كه به برخي از آنها اشاره ميشود:
توجه به امر وقف بهعنوان يكي از مهمترين روشهاي تأمين امكانات براي پاسخگويي به نيازهاي معنوي و مادي جامعه اسلامي در طول تاريخ. در واقع با احياي وقف و فعال نمودن آن در مقوله هنر ميتوان تا حد زيادي به ترويج و اعتلاي آن كمك نمود. بديهي است كه الزاما موقوفات، نبايستي به فعاليتهاي هنري اختصاص يابند، بلكه ميتوانند به هر گونه فعاليت مجازي اختصاص يافته و درآمد حاصله به جنبههاي خاصي از هنر (بنا به نظر واقف) تخصيص يابد.
توجيه دولتمردان در باب اهميت هنر و تذكر لزوم آن براي حيات سالم جامعه و يادآوري تبعات كيفي و حتي مادي آن براي جامعه. اين امر ميتواند دولتمردان را در درك صحيح موضوع كمك نموده و نظر مساعدشان را در تخصيص بودجه لازم جلب نمايد.
ياري رساندن رشتههاي مختلف هنري با يكديگر به اين معنا كه برخي هنرهاي درآمدزا مقداري از درآمد برخي رشتههاي هنري، مثل سينما، معماري و حتي هنرهاي تجارتي (آنگونه كه گذشت) به اعتلا و رواج ساير هنرها اختصاص يابد.
اجتناب از برخورد سوداگرانه با هنر براي هنر خودكفايي اقتصادي معنا ندارد. براي هنر تخصيص بودجه به منظور توليد هنرمند و آثار هنري نيز بيمورد است. (اگر مقصود الزامي باشد). در حاليكه ميتوان بودجه را تخصيص داد و از ميان تعداد كثيري خواستار فعاليتهاي هنري، عده معدودي كه صاحب ذوق و نبوغ باشند را، شناسايي نمود؛ ضمن آن كه اين بودجه ميتواند (و بايد) صرف آموزش عمومي جامعه نيز شود.
بودجه و سرمايه و ابزار را بايد در اختيار هنر و هنرمند قرار داد. اگر تفكري معنوي و روحاني بر جامعه حاكم باشد، صرف سرمايه براي اعتلاي معنويت جامعه، ضرورتي انكارناپذير است. و اگر حسابگريِ مدرن نيز حاكم باشد، باز، نبايد توقع بازدهي مادي آني از هنر داشت و بايد به آينده و بازدهي مادي آن حتي براي نسلهاي آينده فكر كرد. لذاست كه موضوع خودكفايي هنر همچون خودكفايي پزشكي و پليس و قضا و بهداشت و آموزش معنايي ندارد. بايد توجه كرد كه جامعه بهعنوان يك واحد و يك كل بايد خودكفا باشد؛ نه اينكه هر جزء آن نيز خودكفا باشد.
آموزش مباني نظري هنر به هنرآموزان و هنر پژوهان ضرورتي است كه نبايد از آن غافل شد. با توجه به دو رويه داشتن هنر و يا به عبارتي مجاورت هنر الهي و هنر شيطاني كه هر دو ممكن است در صورتهاي مشابه تجلي يابند، ارتقاي كيفي دانش هنرآموزان در شناسايي معيارهاي تشخيص هنر الهي و هنر شيطاني توصيه ميشود. براي مثال، هنرآموز موسيقي بايد مباني هنر و موسيقي را قبل از شروع نوازندگي بداند. او بايد بداند كه ميان موسيقيدان هنرمند بودن با توانايي نواختن تفاوت بسياري است.
مورد مهم ديگري كه رسالت هر نظام حكومتي متعهد به تأمين سعادت مردم است، آموزش همه جانبه جامعه ميباشد كه يكي از زمينههاي مهم آن آموزش مقولات مرتبط به هنرهاي گوناگون است. يكي از مهمترين مقولات آن است كه جهل مردم نسبت به «هنر اصيل» و «هنر بدلي» بايد به علم و آگاهي تبديل شود. به اين ترتيب نبايستي صرفا به ترويج هنر و دسترسي آسان مردم به آثار هنري بسنده نمود، بلكه ميل مردم به آثار هنري با شناخت و آگاهي، ضمن در بر داشتنِ اثرات مطلوبتر كيفي، متضمن رشد «هنر اصيل» و مهجور ماندن «هنر بدلي» و «زميني» و «مادي» خواهد شد.
به جاي ارزش گذاري هنر و آثار هنري و هنرمند، اصلح آن است كه اثرات مطلوب آنها را براي جامعه ارزشگذاري كنيم. به بيان ديگر نبايست و نميتوان به سهولت ارزش مادي و سرمايهاي و درآمدزايي آني و مشخصي را براي هنر و اثر هنري تعيين نمود. اين سخن به آن معناست كه هنر ابدا كميتپذير نيست، بلكه مراد آن است كه اثرات كمي هنر را اولاً در بلند مدّت (حتي براي نسلهاي بعد) و ثانيا در ساير شقوق و قلمروهاي حيات جمعي بايد جستجو نمود. فيالمثل تأثير يك موسيقي زيبا و يا يك شعر و داستان خوب را ميتوان حتي در افزايش وجدان و يا روحيه كاري كارگران جستجو نمود. ميتوان تأثير آن را بر ميزان يادگيري دانشآموزان اندازهگيري كرد. (هر چند نه خيلي دقيق).
ميتوان تأثير آثار هنري را بر آرامش جامعه، بر افزايش قانونگرايي و بر بسياري مقولات كمي و كيفي حيات اجتماعي مورد مطالعه و بررسي قرار داد. به اجمال ميتوان گفت كه در رابطه هنر و اقتصاد، طلب درآمد آني و فوري از هنر و يا به عبارتي انتظار خودكفايي مستقيم از هنر به بيراهه رفتن است، بلكه بايد توجه داشت كه هنر، علاوهبر فوايد و ثمرات معنوي و روحاني كه به هرحال بر درآمد جامعه از طريق افزايش كارايي جامعه و تقليل مشكلات هزينه بر آنها تأثير دارند، در بلندمدّت، حتي براي نسلهاي بعد، خواهد توانست آثار اقتصادي مستقيم خويش را ارايه نمايد.
فراموش نكنيم كه هيچگاه نبايد با اطلاق صفت «سنتي» به «هنري» مراد قديمي و كهنه بودن آن را داشت. اين امر سبب ميشود كه آن هنر خاص هيچگاه به عنوان هويت ايراني معاصر مطرح نشود. مثالي بزنيم: در خبرها آمده بود كه براي حفظ هويت شهر تهران بافت قديمي آن شناسايي و مرمت خواهد شد.(52)
اكنون اين سؤالات مطرح است: چند درصد سطح تهران بافت قديم آن است؟ چه مقدار از اين وسعت، دست نخورده باقيمانده است؟ چند درصد مردم تهران در اين محدوده زندگي ميكنند؟ چند درصد ساكنين اين محدوده تمايل به ادامه زندگي در آن محدوده را دارند؟ چند درصد مردم تهران تمايل به زندگي در بافت قديم آن را دارند؟ محسّنات اين بافت چيست؟ چند درصد مردم اصولاً اين محدوده را ديدهاند و چند درصدِ واردين به تهران، اين بافت را در معرض ديد خويش دارند؟ چند درصد مردم آن را هويت شهر خويش ميدانند و يا تمايل دارند به عنوان هويت شهرشان مطرح شود و آيا هويت واقعي شهر تهران در نظر اهل آن و در نظر ديگران، بافت قديم است؟ و بسياري سؤالها از اين دست مطرح است. پاسخ به اين سؤالها هر چه باشد، نشان ميدهد كه اين اراده و اين برنامه كه بافت قديم تهران هويت آن بشود، امري غيراصولي و غيرمنطقي است. اگر ويژگيهاي خوبي دارد كه بايد تسري داده شود و همه شهر هويت انساني و ايراني و اسلامي به خود بگيرد و اگر نه كه چرا بيهوده در پي حفظ كالبدي هستيم كه هيچكس علاقهاي به آن ندارد. بيهوده در پي مُدها و آرا و نظريههاي مطرح در مغرب زمين كه معنا و مفهوم خاص خود را دارند، ندويم.
در جامعه و هنر سنتي، سمبوليسم عبارت از تطابق و تنظير و تشبيه و همنامي مراتب مختلف وجود ميباشد. اين تفكر، وجود را واحد ميداند، لذاست كه همه چيز به نحوي بايستي به وجود ازلي خويش گواهي دهد. اصل تسبيح «تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن ان من شيء الا يسبح بحمده»(53) كه در آيات مختلف قرآنكريم بهصُور مختلف بيان شده است، يكي از بنيادها و مباني هنر معنوي است؛ به اين معنا كه هيچ اثر هنري نبايستي اين تسبيحي را كه در مواد جريان دارد، نقض و يا تضعيف نمايد، بلكه بايستي آن را تقويت كند؛ وضوح و قابل حس انسان نمايد. ارزش هر اثر هنري و هر فعل انساني به مرتبهاي است كه توانسته در اين كار توفيق يابد. در حاليكه هنر در جامعه مدرن، گسسته از اصل ازلي خويش است؛ سمبلهايش قراردادي است و يا لااقل قراردادي تلقي ميشود.
اصولاً قصد انتفاع مادي از هنر به عنوان يكي از اهداف اصلي، هنر را به اضمحلال و تباهي و توقف در وادي ماديت (و به قول بسيجيان، به زمينگير شدن) سوق ميدهد. به بيان ديگر، نخواهيم هنر درآمدزا باشد، بلكه بخواهيم هنر انسانساز باشد و بخواهيم از ثمرات معنوي و رواني آن در ارتقاي كيفيت زندگي و بالنتيجه بازدهي كمّي جامعه و تقليل هزينهها ياري بگيريم.
تبیان