تفکرات اقتصادی از ظهور اولیه آن تا دوره آدام اسمیت
یکی از مسائلی که با خواندن تئوریهای اقتصادی ممکن است به ذهن علاقمندان به این رشته خطور کند این است که آیا نظریات اقتصادی از زمان آدام اسمیت آغاز شده یا اینکه قبل از آن نیز به تجزیه و تحلیل رفتار های اقتصادی پرداخته شده، و اگر اینگونه بوده این امر از چه زمان آغاز و سیر تاریخی آن به چه صورت بوده است. در این مقاله سعی شده تا تفکرات اقتصادی از ظهور اولیه آن تا دوره آدام اسمیت بررسی شود:
میتوان گفت واژه اقتصاد به معنی کلمه برای اولین بار در یونان باستان و توسط افلاطون مورد بررسی قرار گرفت:
افلاطون در خیال خود جامعه ای را پرورانده بود که از سه طبقه فرمانروایان، پاسداران و عامه مردم تشکیل می شد. او که با مالکیت خصوصی اساساً مخالف بود جامعه خیالی خود را بر مبنای نظام مالکیت اشتراکی بنا نهاده بود، که درآن تنها طبقه پایین جامعه اجازه داشتند تا برای بدست آوردن ثروت تلاش کنند؛ و طبقه حکمران و نگهبان حق استفاده از اموال خصوصی را نداشتند .همچنین از نظر او هر کس می بایست به کار و حرفه ای که مطابق با سرشتش بود می پرداخت.
پس از افلاطون ارسطو در سطحی وسیعتر به بررسی مسائل اقتصادی پرداخت. ارسطو بر خلاف افلاطون از مالکیت اشتراکی انتقاد کرده و مالکیت شخصی را مطلوب می دانست ؛ در واقع از نظر او بهتر آن بود که ثروت و دارایی خصوصی بوده ولی بهره برداری از آن جنبه عمومی داشته باشد. ارسطو همچنین معتقد بود که قیمت یک کالا را مطلوبیت حاصل از مصرف آن کالا مشخص می کند؛ و قیمت عادلانه را قیمتی می دانست که فرد به همان اندازه که چیزی میدهد چیز دریافت کند. پس می توان گفت ارسطو به شکلی ابتدایی به بازار رقابت کامل توجه داشته و انحصار را محکوم کرده است. نکته دیگری که در نظریات ارسطو می توان یافت بیزاری او از ربا و ربا خواری است؛ در واقع از نظر ارسطو پرداخت مبلغی وام به امید دریافت مبلغی بیش از آنچه پرداخت شده ربح(ربا) بوده و مذموم است.
گذشته از نظریات داشمندان یونانی و تا حدودی روم باستان برخی از دانشمندان ایرانی و مسلمان نیز به بررسی و تجزیه تحلیل های اقتصادی پرداخته اند:
فارابی که اولین فیلسوف و اقتصاددان مسلمان ایرانی است از جامعه ای سخن گفته است که دارای حکومت الهی بوده و رهبر آن فردی لایق باشد از نظر او بهتر آنست که هر شهر یا کشوری در تولید یک یا چند کالا تخصص لازم را پیدا کرده و از طریق مبادله جهانی مایحتاج خود را بدست آورد. فارابی همچنین به لزوم وجود رابطه بین اخلاقیات و اقتصاد اعتقاد داشته و جامعه ای را مطلوب می دانست که در آن اخلاقیات محرک اقتصاد باشد.
یکی دیگر از اقتصاددانان مسلمان نیز ابن خلدون نام دارد؛ که برخی از متفکران او را جزء بنیانگذاران حقیقی علم اقتصاد می دانند. او که نظریاتش شباهت زیادی به کینزین ها دارد با عدم دخالت دولت در امور اقتصادی مخالف بود؛ از نظر او در تولید کالا و خدمات مرتبط به منافع عموم جامعه، دولت نسبت به بخش خصوصی کارایی بیشتری دارد؛ همچنین برای انجام فعالیتهای پر هزینه دولت باید مستقیماً عمل کند، چون بخش خصوصی قادر به پرداخت مخارج آن نیست. ابن خلدون همچنین مدتها قبل از کینزین ها و آدام اسمیت به بررسی ضریب فزاینده پرداخت و از نقش عرضه و تقاضا در تعیین قیمت آگاهی داشت؛ او معتقد بود برآوردن نیازهای انسانی بدون تقسیم کار امکان پذیر نبوده و از این رو می توان گفت ابن خلدون مدتها پیش از آدام اسمیت تقسیم کار را مطرح کرده است.
علاوه بردانشمندان ایرانی و مسلمان تفکرات و نظریات اقتصادی در غرب نیز وجود داشت؛ این تفکرات در قرون وسطی از محدوده کلیسا و اخلاقیات فراتر نمیرفت و در محدوده کلیسا دور میزد. بزرگترین فیلسوف در این دوران سن توماس نام داشت که در تمامی نظریاتش اصل عدالت و اخلاق حاکم بود. او نیز مانند ارسطو بهره را مذموم شمرده و بر این عقیده بود که چون بهره قیمت گذشت زمان است و زمان تنها متعلق به خداست پس دریافت بهره مجاز نیست.
او همچنین تمرکز و تکاثر ثروت را مردود شمرده و از سودی که بصورت مازاد بر قیمت بدست آمده و صرف تأمین معاش خانواده و مستمندان می شد دفاع می کرد (سود عادلانه). از نظر سن توماس اگر سود تنها به منظور افزایش سود بدست آمده باشد ربا خواری بوده و حتی اگر در جهت بهبود وضع عامه هم مصرف شود فاقد ارزش اخلاقیست.
واژه اقتصاد به معنی کلمه برای اولین بار در یونان باستان و توسط افلاطون مورد بررسی قرار گرفت
به طور کلی میتوان گفت در قرن وسطی بیشتر جنبه اخلاقی اقتصاد مورد توجه قرار می گرفت؛ اماپس از قرون وسطی و از قرن 15 و 16 به بعد تفکری که تابع اخلاقیات و مذهب بود به کلی تغییر کرد و مسئله چگونه ثروتمند شدن دولت ها مطرح و توجه به کشاورزی نیز تا حد بسیار زیادی کمرنگ شد. در این زمان بود که عقاید مرکانتلیستی(سوداگری)، در اروپا بوجود آمد ، با اینکه هدف اصلی آن جمع آوری هرچه بیشتر ثروت (طلا و نقره) بود اما در کشورهای متعدد به شیوه های مختلف به اجرا در آمد.
این عقاید در اسپانیا و پرتغال با جمع آوری هرچه بیشتر طلا و نقره و ایجاد موانع بسیار در جهت جلوگیری از خروج آنها همراه بود؛ این کار باعث شد که در این کشورها هیچ توجهی به تجارت و صنعت نشده و با وجود تمام کنترلها، طلا و نقره بصورت غیر قانونی از کشور خارج شود؛ از ین رو پس از مدتی کشورهای یاد شده نه طلا و نقره ای داشتند و نه صنعت و تجارتی.
اما در انگلستان عقاید مرکانتلیستی به این شکل اجرا نشد، درواقع در قرن 17 متفکری بنام توماس من در انگلستان مطرح کرد:که اگر صدور طلا منجر به خرید کالا با قیمت پایین شود بطوری که کالاهای مورد نیاز مردم کشور با قیمت پایین تأمین شده و مازاد آن با قیمتهای بالا به کشورهای دیگر صادر گردد (آن هم با کشتیهای انگلیسی)، پس از مدتی می توان طلایی بیشتراز آنچه صادر شده به کشور وارد کرد .
علاوه بر این سه کشور هلند نیز مرکانتلیسم را به شیوه خودش اجرا کرد؛ در واقع هلند می خواست از طریق فروش ادویه و بکارگیری برخی سیاستهای پولی و بانکی طلا را جذب کند. همچنین و در جهت سیاستهای مرکانتلیستی در فرانسه در قرن 17 فردی بنام کلبر سیاست مرکانتلیستی خود را اتخاذ کرد؛ بر مبنای این سیاست میبایست در امور مالی دولت نظم وجود داشته و در بخش خصوصی نیز میبایست افراد کالاهای خود را در حد انتظار تولید میکردند. کلبر همچنین معتقد بود که تنبلی و سستی نمیتواند اقتصاد فرانسه را بهبود بخشد؛از نظر او فعالیت های صنعتی باید حمایت شده و میبایست از طریق صنعت بر بازارهای خارجی تسلط پیدا کرد.
اما بطور کلی نظام مرکانتلیسم، به علت چپاول کشورهای مستعمره، بی توجهی به بخش کشاورزی، وجود موانع گمرکی و مالیاتهای سنگین از کشاورزان، کارگران و کسبه خرده فروش رو به زوال و فروپاشی گذاشت؛ و پس از آن مکتبی بنام فیزیوکراسی(طبیعیون) در قرن18 میلادی در فرانسه و توسط دکتر کنه بنیان نهاده شد:
بر مبنای این طرز تفکر، اقتصاد، جزئی از نظام طبیعی و قوانین آن دانسته شده و لیبرالیسم اقتصادی و وجود جامعه ای آزاد که در آن افراد بتوانند منافع خود را دنبال کنند آزادی همراه با رقابت را بوجود میآورد.
آنها که زمین را منشأ ثروت میدانستند به تولید کالاهای کشاورزی اهمیت بسیار داده و نیروی کار را طبقه مولد به حساب می آوردند. از نظر کنه، جامعه از سه طبق مالک ،زارع و صنعتگر تقسیم می شد که در این طبقه بندی زارعین جز گروه مولد، صنعتگران عقیم و وضع مالکین مشخص نبود.کنه هچنین فعالیتهای اقتصادی را به هم مربوط دانسته و معتقد بود که تولید و توزیع دو روی یک سکه اند؛ او همچنین جدولی را به منظور گردش پولی ثروت در یک اقتصاد آزاد طراحی کرد که بر فروض زیر:
1.اقصاد بسته و رقابت کامل 2.آزادی مالکیت و 3.برابری پس انداز و هزینه استهلاک کالای سرمایه ای در پایان هر سال، مبتنی بود؛ و نشان میداد محصول خاص حاصل شده و باقیمانده محصول، بین سه طبقه اجتماع گردش کرده و سرانجام منجر به تولید سال بعد می شود .
فیزیوکرات ها همچنین پیشنهاد کردند که هیچیک از افراد جامعه نباید از پرداخت مالیات معاف باشند. آنها همچنین معتقد بودند که بار مالیاتی باعث کاهش محصول خاص سال شده و پرداخت مالیات از طرف طبقه عقیم موجب کاهش خرید آنها از کشاورزان و کاهش محصول خاص سال بعد می شود. بنابر این پیشنهاد دادند که تنها طبق مالک بار مالیاتی را به دوش کشد و مالیاتی به میزان 3/1 از محصول خاص نیز جذب گردد.بر مبنای تنظیم کشاورزی نیز فیزیوکراتها معتقد بودند با بهبود ظرفیت تولید و توزیع بخش کشاورزی، برنامه مالیاتی نیز بهبود میابد؛ بنابر این آنها پیشنهاد کردند که تعداد زیادی از مزارع کوچک به کشاورزان سرمایه دار محدودی داده شود تا آنها بتوانند روشهای تولیدی حرفه ای تری را که تنها در مزارع وسیع قابل اجراست عملی کنند. در زمینه تجارت نیز فیزیوکراتها نظریاتی داشتند آنان فعالیتهای بازرگانی را غیر مولد دانسته و معتقد بودند که در تجارت بین الملل تقاضای کالای کشاورزی و به طبع آن ثروت کشاورز کم می شود؛ ولی با اینحال طرفدار آزادی در تجارت بین الملل بودند و آنرا سبب تثبیت نرخ غلات و سایر محصولات زراعی میدانستند (زیرا تصورنمیرفت در صورت آزادی در تجارت بین الملل و ابتدایی بودن وسایل حمل و نقل غلات خارجی بتواند با غلات فرانسوی رقابت کند).
آنها که به آزادی افراد در انتخاب مشاغل و آزادی تجارت داخلی و بین المللی و حذف سدهای گمرکی اعتقاد داشتند، وظایف دولت را مبارزه با تعرض به اصل مالکیت شخص، آموزش و پرورش افراد ، اجرای امور عام المنفعه ، ایجاد راهها و حفر قنوات به منظور بهره برداری از منابع کشور می دانستند.
نتیجه گیری:
حال با توجه به مطالب یاد شده،اگر بخواهیم روند تاریخی نظریات اقصادی را قبل از آدام اسمیت بررسی کنیم می توان آنرا به سه دوره تقسیم کرد:
در دوره نخست یعنی دوره یونانیان باستان تا پایان قرون وسطی اقتصاد از اخلاقیات و مذهب جدا نبوده و جزئی از سیاست همراه با موازین اخلاقی و اجتماعی تلقی میشد. اما در دوره دوم یعنی از قرن 15 تا نیمه اول قرن 18 اقتصاد از سیاست جدا نبوده و شامل سیاستهایی در جهت افزایش ثروت ملی بود . در این دوره دولتها با اجرای برنامه های مختلف از جمله سیاست گمرکی سعی داشتند تا طلا و نقره هرچه بیشتری را به کشور خود وارد کنند.
اما در دوره سوم که از سال 1756 و با ظهور مکتب طبیعیون آغاز شد،یکپارچگی در نظام اقتصادی مورد توجه قرار گرفت. طرفداران این مکتب به آزادی رقابت و همچنین عدم دخالت دولت در جلوگیری از آزادی افراد در فعالیتهای اقتصادی اعتقاد داشتند. بطورخلاصه می توان گفت طرفداران این مکتب که معتقد بودند اقتصاد باید به صورت یک علم تجربی در آید، مقدمات علمی شدن اقتصاد را فراهم کردند. آدام اسمیت نیز که یکی از دوستای کنه(بنیان گذار مکتب فیزیوکراسی) بود، در جلسات این فرقه شرکت کرده و بعدها از این فرقه در کتاب معروفش (ثروت ملل) یاد کرد.
منبع:وبلاگ انجمن علمی رشته اقتصاد
گردآوری:گروه اقتصاد سایت تبیان زنجان