تراژدی توسعه پایدار
یاد روزهایی که سوسیالیست ها به پیشرفت مادی تاریخ معتقد بودند، به خیر. دیگر آن اعتقاد وجود ندارد. امروز آنها مشکل فقر را پیش می کشند و از قوانینی که دولت برای حل آن تصویب می کند، حمایت می کنند و از ما توقع دارند که به خاطر آن از دولت ممنون باشیم. اگرچه سوسیالیسم نمی توانست تولید بیشتر را سبب شود، می تواند آنچه خواسته سوسیالیست های «پست ماتریالیست» است، را برآورده کند. ابزارهای سوسیالیستی می تواند موجب کیفیت پایین تر زندگی شود.
با نهایت تعجب باید گفت این خیانت کارل مارکس است؛ شکایت اصلی او از سرمایه داری این بود که در بالا بردن سطح زندگی کارگران شکست خورده است: «کارگر جدید... به شرایط پایین تر و پایین تر از حتی طبقه خودش فرو می رود. او گدا می شود و گدایی، بسی سریع تر از جمعیت و رفاه رشد می کند.» شعار لنین این بود: «کمونیسم یعنی قدرت شوروی به علاوه برق کشی به همه کشور.» در گذشته میزان GDP، همانند اختراعات بزرگ برای سفرهای فضایی و فناوری های رزمی، معیار افتخار کشورها بود.
همین مطلب در مورد برنامه های دولتی که نتوانست به یک ملی سازی تمام عیار دست یابد، نیز برقرار بود. در طول دوره پیشرفت(از ۱۸۹۰ تا دهه ۱۹۲۰ .م.)، هدف سیاست دولتی بالابردن سطح زندگی مادی مردم بود. علت آنکه شرکت های انحصاری توسط قانون ضدتراست، خرد شدند، این بود که آنها باری بر دوش رقابت؛ بنابراین رشد اقتصادی بودند. بانک مرکزی تحت فشار بود تا همچون ابزاری برای تغذیه رشد اقتصادی و توسعه عمل کند.
برنامه اقتصادی روزولت که چیزی جز ظهور ایمانی همه گیر به برنامه های دولتی نبود، ارتقای مادی انسان را مد نظر داشت. اندیشه پیشرفت در ساختار ایدئولوژیکی آن آشکار بود. هر جامعه روستایی باید جاده و برق می داشت. کشاورزان باید زمین هایشان را رها می کردند و به صنعت می پیوستند. در نتیجه وابستگی قبلی ما به زندگی روستایی تغییر کرد و ما همه به آغوش فناوری مدرنی پریدیم که دولت برایمان به ارمغان آورده بود.
● پیش رفتن به سوی فقر
جایی در میانه راه، در خلال ۵۰ سال گذشته، انتقاد از سرمایه داری به چیزی به غایت متضاد، تغییر جهت داد؛ پیش از آن سرمایه داری مقصر توزیع نادرست ثروت در جامعه بود. ناگهان گناه بزرگ سرمایه داری این شد که خیلی زیاد تولید می کند، همه ما را زیاد مادی گرا کرده است، اقتصاد را به بهای ضعیف شدن دیگر ارزش ها، فربه کرده است، طبقه متوسط مبتذل را گسترش داده است و به طور کلی، سبب شده است که جامعه به سختی گرفتار تولید شود و بر بالا بردن کیفیت زندگی تمرکز کند.
موری ان.روثبارد با تذکر این نکته، می نویسد که نقطه تغییر، احتمالا کتاب جان کنت گالبرایت به نام «جامعه مرفه» است که در سال ۱۹۵۸ منتشر شد و رجزخوانی بلندبالایی علیه مصرف گرایی، ابتذال طبقه متوسط و ثروت روزافزون افراد عادی در نظام سرمایه داری داشت. گالبرایت ادعا کرد که همه این اتفاقات به بهای تخریب نهادها و زیرساخت های عمومی بود.
این اثر پرفروش ترین کتاب شد. این کتاب مسیر حرکت [جناح]چپ را به سمت و سوی دفاع از دخالت دولت و انتقاد از بازارهای آزاد تغییر داد. این کتاب، نخستین اثر از سری کتاب هایی بود که در طول نیم قرن منتشر شدند و روح روسویی را بازگرداندند، (یعنی میل شدید به خیال پردازی درباره دنیای پیش از صنعتی شدن داشتند، این اندیشه را رواج دادند که جامعه شکارچی خوشه چین برکات زیادی داشته است، این تصور را ایجاد کردند که همگی ما می توانیم با معامله در سطح یک قبیله کوچک و تولید غذای خودمان بهتر زندگی کنیم و چیزهای دیگری که همراه با توحش می آید را ستایش کردند).
● خواب خوش شکار و خوشه چینی
«پایداری» اصطلاحی است که امروز برای نشان دادن این علاقه جدید به پایین آوردن کیفیت زندگی و تحمیل فقر استفاده می شود. اگر شما تعریفی از پایداری می خواهید، چنین است: نابود کردن پیشرفت های تمدن با ایجاد فشار و زور.
نگاهی سریع به ادبیات این بخش، صدها عنوان را می نمایاند: «طراحی پایداری(sustainability): استراتژی خراب کارانه برای دگرگون کردن فرهنگ مصرفی ما»؛ «شاخص پایداری: اندازه گیری قیاس ناپذیرها»؛ «بازگشت به پایداری: ۱۴۷ ضربه برای آموزش پایداری»؛ «سبز زیستن: یک راهنمایی عملی برای پایداری»؛ «پلی به گوشه عالم: سرمایه داری، محیط زیست و گذر از بحران به پایداری»؛ «پایداری: تصویری حیرت آور از آینده حیات»؛ «زیست پایداری: اصول و مسیرهای پایداری»؛ «سناریوهای آتی: چه طور جوامع می توانند مصرف بالای نفت را با تغییرات آب و هوایی تطبیق دهند.»
نویسنده این دو کتاب آخر، دیوید هولمگرن استرالیایی است که چهره جذابی هم دارد. او مبدع این اندیشه است که ما نیاز داریم که پشتیبان پایداری باشیم. اگر شما به پایداری مشکوک هستید، باور کنید که نمی خواهید پشتیبان آن باشید. من مصاحبه این آقای خوش سیما را در یوتیوب دیده ام. او همیشه بیرون خانه نشسته است، اطرافش را مناظر طبیعی و صدای پرندگان پر کرده است و نثری اسپاگتی مانند دارد که نشان از شیدایی اوست. او این را حقیقتی بدیهی فرض می کند که نفت، گاز و همه شکل های انرژی مدرن رو به پایان است؛ چرا که سوخت های فسیلی در حال تمام شدن است و مردم بیش از این تحمل کره ای که در حال گرم شدن تا حدی غیرقابل تحمل برای خود مدرنیته است را ندارند. این فرض های اولیه در کلام او بی چون و چرا است. در یکی از مصاحبه ها هولمگرن به صورت فوری و گذرا می گوید که فناوری در ۵۰۰ سال گذشته مسیری اشتباه را پیموده است.
توجه کنید که آنچه او می گوید، از جریان اصلی اندیشه حاکم دور نیست. اگر من با فروشندگان بقالی هایی که اجناس طبیعی مثلا تخم مرغ های محلی، ساندویچ های جوانه لوبیا و ...می فروشند، مصاحبه کنم، قریب به اتفاق آنها نظرات بالا را کاملا درست می انگارند. این مد ایدئولوژیکی این روزگار است.
در یکی از مصاحبه ها، هولمگرن با خوش بینی زیاد درباره آینده حومه نشینی صحبت می کند. او می گوید که جهان کنونی خیلی راحت چنان تغییر می کند که برای رفتن به سوی پایداری آماده شود. او می گوید آسفالت جاده ها در توقفگاه های بدون سقف برای جمع آوری آب باران برای نوشیدن عالی است. حیاط پشتی خانه های ما می تواند به باغ هایی برای پرورش غذاهای مورد نیاز خودمان تبدیل شود. چون دیگر ماشینی در کار نیست، گاراژ خانه ها بی استفاده می ماند و می تواند کارگاه ساخت وسایل مختلفی چون میز و نیمکت و صندلی و چیزهای دیگر شود.
البته چنین تصویری از جهان، مشکلات اندکی هم دارد. دیگر اره ای برای درست کردن آن وسایل وجود نخواهد داشت؛ چرا که فرآیند ساخت اره به نحوی باورنکردنی پیچیده است و نیازمند تقسیم بسیار زیاد کار و انباشت و استفاده از سرمایه است. البته چوبی هم وجود نخواهد داشت مگر آنکه آن را از همان حیاط پشتی تهیه کنید چرا که تا آن جا که من می دانم، صنایع چوب متکی بر ابزارهای بزرگ، حمل نقل وابسته به سوخت فسیلی و تقسیم کار و انباشت سرمایه ای است که بسیاری از کشورها درگیر آن هستند.
مشکل کوچک دیگری هم وجود دارد. مردم مجبورند کار روزانه شان را ترک کنند تا به پرورش باغشان و ساخت وسایلشان بپردازند و البته مساله خاصی نخواهد بود؛ چرا که آنها انتخاب دیگری ندارند؛ تمام شدن سوخت فسیلی معنایی جز تراکم بیکاری ندارد. من نمی دانم که برنامه او برای پخش آبی که از بارش باران بر روی آسفالت جمع شده است چیست؛ چرا که برای توزیع خانه به خانه آن نیاز به وانت هست؛ شاید او به کالسکه ای با اسب می اندیشد. در این صورت شما باید کالسکه بسازید و غذای اسب ها را تهیه کنید که این خود دردسری دیگر است.
به نظر نمی رسد که او متوجه باشد که برنامه اش جهان را به آن فضای خیالی و جذابی که او تعریف می کند، نمی برد، بلکه نسخه ای برای مرگ توده ها در مقیاسی بی سابقه است. در رویای شیرین او از ۵۰۰ سال پیش، تنها ۵۰۰ میلیون انسان در کل سیاره می زیست. آنها خیلی خوب زندگی نمی کردند. امروز نزدیک به ۷ میلیارد انسان بر سیاره زندگی می کند، یعنی او با ۵/۶ میلیارد انسانی مواجه است که تکنولوژی ۵۰۰ سال پیش، از پس تامین نیازهای آنها برنمی آید و او باید با روشی از شرشان رها شود.
البته طنز داستان این جاست که دیده شدن این ویدئو توسط ما، خودش معجزه تکنولوژی مدرن است؛ چیزی که تا همین پنج یا ده سال پیش قابل تصور هم نبود. علاوه بر آن، ده سال پیش ممکن نبود که من نسخه ای از کتاب او را با کلیک بر روی تصویری در صفحه مانیتور خریداری کنم و در کسری از ثانیه آن را به کتابخوان الکترونیکم منتقل کنم یا نسخه کاغذی اش را که فردا با کامیون به در خانه ام می رسد تحویل بگیرم؛ بنابراین برنامه او تنها یک نفع می تواند داشته باشد: بی شک اگر روزی به اجرا درآید، دیوید هولمگرن دیگر پرفروش ترین نویسنده نخواهد بود.
● کاهش اجباری کیفیت زندگی
ساده است که این آدم ها را همچون پست فطرت هایی شیک مرخص کرد. می توانیم با نظراتشان همچون واکنش هایی غیرقابل فهم که ناشی از بی قراری ایدئولوژیک در عصر فراوانی است برخورد کرد و حقیقتا هر کسی آزاد است تا کیفیت زندگی خودش را پایین بکشد یا قسم بخورد که فقیرانه زندگی کند، اما این حقیقتی است که این تمایل در زمانه ما اثری بزرگ بر اهداف دولت و اثری فرهنگی بر سیاست های دولتی داشته است.
اجازه دهید استدلال های مضحکی که در دو ساله اخیر توسط دولت ها برای تحریک اقتصاد صورت گرفت (با دزدیدن بیشتر از ما، قرض های سنگین و خرج کردن برای هر چیز و همه چیز) را کنار بگذاریم. صحبت کردن از تحریک حقیقتا انحراف از مساله اصلی است. عنوان معمولی آنچه که امروز سیاست دولتی به سمت آن هل داده می شود چیزی کاملا متضاد است: کم کردن تولید، کنار گذاشتن تسهیلات و پرهیزگار کردن ما با زور برای تنزل کیفیت زندگی.
این نگاه، سنت سیاسی شایع زمان ماست و اثر خود را خواهد داشت. به ما به طور مدام گفته می شود که به عقب برگردیم، کمتر مصرف کنیم، خرید محلی کنیم، سبز باشیم، چرخه زیستی را رعایت و محافظت کنیم و از زیاده روی بپرهیزیم. به همین ترتیب قصد تولید برای مشتری اندک اندک قدغن می شود. ما در حوزه های مختلفی چون مواد شیمیایی، دارو، غذا، نوشیدنی و هر چیز دیگری در وجهه های مختلف زندگی، ذره ذره گزینه های کمتری پیش رو داریم. همه اینها بازگشتی قهقرایی از آن چیزی است که به نام تمدن می شناسیم، همه آن چیزی که از نظر ما هم بسته زندگی بهتر، سالم تر، هوشمند تر، موفق تر و فرهنگی تر است.
اجازه دهید برای مثال جنگ رو به پیشرفت و بزرگ علیه لامپ های حبابی، سمبل برق و اختراعی که طلیعه تمدن ماست را در نظر بگیریم. اربابان ما در دولت تصمیم گرفته اند که ما نباید دیگر از آنها استفاده کنیم؛ چرا که «ناکارآمد هستند» (البته اگر این بوروکرات ها باشند که تصمیم می گیرند چه چیزی ناکارآمد است و نه مصرف کنندگان و تولید کنندگان). آخرین کارخانه در ایالات متحده که این لامپ ها را می ساخت اخیرا بسته شد، تا برای ممنوعیت لامپ های حبابی در ۲۰۱۴ آماده شویم.
به ما گفته اند که لامپ های مهتابی عالی است، چون همان قدر [به اندازه لامپ های حبابی] نور تولید می کند، نورش بهتر است و میزان مصرفش کمتر است. اگر همه این حرف ها راست باشد هیچ دلیلی وجود ندارد که برای استفاده از آنها از زور استفاده شود. ماموران می توانستند در خانه هایشان بمانند و به کارهای دیگری مثل باغبانی در باغچه حیاط پشتی یا کارهای هنری در گاراژشان بپردازند. انتقال از لامپ های حبابی به سمت لامپ های فلوئورسنت نباید تفاوتی با انتقال از آیفون G۳ به سمت آیفون G۴ یا ویندوز ایکس پی به سمت ویندوز۷ داشته باشد. این کاری است که مشتریان خودشان انجام می دهند.
ما نیاز نداریم که نمایندگان دولت به ما بگویند که فتوشاپ خود را ارتقا بدهیم یا ماشین قدیمی خود را با آخرین مدل هوندا آکورد عوض کنیم. انتقال و ارتقای هر محصولی به جای محصول دیگر، در مسیر پیشرفت، به طور طبیعی و از طریق انتخاب مشتری صورت می گیرد و به وضعیت منابع و تقدم اقتصادی بستگی دارد.
اما ماموران به انتخاب انسانی اعتماد ندارند و فکر نمی کنم در این باره اختلافی باشد که اگر در این مورد انتخاب انسانی غالب بود، ما پایان کار لامپ های حبابی را مشاهده نمی کردیم. در اعیاد گذشته من وقتی فهمیدم نمی توانم قطاری از لامپ های معمولی پیدا کنم، شوکه شدم؛ همه رشته های لامپ، فلورئوسنت بود. من همان چیزی را خریدم که موجود بود. با کمال تعجب درخت کریسمس با آن لامپ ها اصلا توهم روشنایی را ایجاد نمی کرد. در عوض به صورت نقطه نقطه نورانی و غریب بود و اصلا شبیه به کریسمس نبود. درخت به نظر لکه لکه می آمد و نه مملو از هاله نور. این ادعا که نور لامپ های فلورئوسنت از هر نظر بهتر است به وضوح غلط است.
البته ممکن بود که در یک بازار آزاد، لامپ فلورئوسنت روزی برنده شود، اما من این فرض را به طور جدی زیر سوال برده ام، چرا که در غیر این صورت چرا باید دولت توطئه بچیند و از زور برای محدود کردن لامپ های حبابی استفاده کند؟ بر من واضح است که در این جا ما با مثالی مواجهیم که در آن دولت به عمد ترجیحات مشتری را پایمال می کند، کیفیت زندگی ما را کاهش می دهد و این کار را با این اندیشه ایدئولوژیکی در ذهن انجام می دهد که باید به اجبار راحتی کمتری داشته باشیم، فقیرانه تر زندگی کنیم، فقیرتر شویم و شیب رشد مادی را کاهش دهیم.
● بازگشت ساس ها
این تمایلی خطرناک و تجاوزگرانه در سیاست های دولت است. کشور ما اکنون در حال تحمل کردن یکی از نتایجش است.
شعری هست که در دهه ۱۹۲۰ بر سر زبان ها بود: «مواظب باش که ساس ها نیشت نزنن.» نسل ها به این شعر همچون لطیفه ای می نگریستند که می گفت واقعیت را نمی توان تغییر داد.
در حقیقت، ساس ها تقریبا به طور کامل از سراسر سیاره در دهه ۱۹۵۰ حذف شدند. این عمل با ماده شیمیایی شبه ددت صورت گرفت که اختراع دانشمندی به نام پل هرمن مولر بود. او برای یک شرکت خصوصی سوئیسی (نوارتیس) کار می کرد که بسیار آلوده بود، اما جان میلیون ها نفر را نجات داد. این ماده در اوایل دهه ۱۹۷۰ تحت تاثیر کتاب «بهار خاموش» ریچل کارسون، مقصر مصیبت های وارد آمده بر سیاره شناخته و ممنوع شد.
با تشکر از این ممنوعیت، مالاریا امروزه هر سال بین نیم تا سه میلیون نفر را می کشد. شوکه کننده است، اما چنین اتفاقی به هیچ وجه در گذر تاریخ غیرمعمول نیست. به راحتی می توان گفت حشرات خطرناک ترین شر زمین هستند و بسی بیش از اردوگاه های کار اجباری، اتاق های گاز و حتی سلاح های هسته ای، انسان کشته اند.
در حقیقت حشرات تنها چیزهایی در دنیا هستند که برای سعادت بشر خطرناک تر از دولت ها هستند و این حقیقت، معنای عمیقی دارد. در قرن ۱۴ حشرات انتقال دهنده بیماری بیش از ۶۰ درصد جمعیت اروپا را کشتند. خود ایالات متحده بزرگ ترین مساله اش تب زرد بود. ما به این مساله توجه نداریم، چون امروز به برکت دستاوردهای سرمایه داری، مرگ های سیاه حذف شده است.
اما گویا ما داریم دوباره به سمت همه گیر شدن ساس ها بازمی گردیم: نهاد ملی مدیریت آفات می گوید تقریبا همه شرکت های مدیریت آفات گفته اند که هزاران گزارش از ظهور ساس های جدید در اطراف کشور داشته اند. حتی سایتی وجود دارد که این مساله را پی می گیرد: bedbugregistery.com. این اپیدمی چنان بد است که نیویورک تایمز هم یک سرمقاله هشداردهنده به خاطرش منتشر می کند. مساله مستقیما به ممنوعیت مواد شیمیایی وابسته است، موادی که ساس ها را کنترل کرده بود.
مواد شیمیایی دیگری مثل پروپوکسور نیز در کنار ددت برای کنترل ساس ها وجود دارد، اما در سال ۲۰۰۷ EPA استفاده خانگی آن را ممنوع کرد. اکنون هر شرکت مدیریت آفتی که این ماده را برای خانه ها استفاده کند به جریمه و به صورت بالقوه به زندان تهدید شده است. بسیار بد است که دپارتمان کشاورزی اوهایو از EPA برای تغییر سیاستش خواهش کرده و EPA از موضعش کوتاه نیامده است. در عوض به مردم توصیه می کند: «درهم ریختگی خانه تان را کم کنید تا مکان های پنهان برای ساس ها را کم کنید» و پیشنهاد می کند «محل زندگی ساس ها را از بین ببرید.» بله و البته EPA قویا توصیه می کند که روی «بالا بردن آگاهی تان از طریق آموزش» کار کنید.
نیویورک تایمز تیتر زده است که چطور بازگشت ساس ها، دانشمندان را گیج کرده است؛ سپس در متن مقاله می گوید که بعضی مواد شیمیایی می توانند آنها را مهار کنند، اما اکنون همه آن مواد شیمیایی ممنوع است. خوب من فکر می کنم اگر راه حل، جلوی روی ما است و ما توسط دولت از به کارگیری آن راه حل محرومیم یا فروشندگان و شرکت های نابود کننده حشرات با تهدیدهای سیاسی ترسیده اند و جرات خطر کردن ندارند، دلیل زیادی برای گیج شدن وجود ندارد. چه علتی برای این مساله وجود دارد که اینها نمی بینند؟
اکنون من نمی خواهم وارد بحث مواد شیمیایی و اثرات آنها شوم. بعضی از مردم می گویند که ددت اثر بلند مدت تری ندارد (اگرچه بازار سیاه ددت همچنان پررونق است) بلکه در رده پایین تر نسبت به پروپوکسور قرار دارد یا از عامل های طبیعی یا شیمیایی دیگری نام می برند که موثرتر است. من دانشمند نیستم و در این باره نظری ندارم که کدام دیدگاه معتبر است. همه دیدگاه ها در این سوال، روی میز است.
نظر من به صورت ساده این است: فرآیند بازار که به صورت معمول اجازه ابتکار، آزمایش و خطا و انباشتن و به کار بستن همه دانش علمی در دسترس را می دهد با نهادهای دولتی واژگون شده است. نهادهایی که فرض شده است بهترین پاسخ را می دانند و بنابراین به صورت متمرکز درباره استفاده از مواد شیمیایی برای مهار آفات برنامه ریزی می کنند. حتی آوردن یک محصول شیمیایی جدید به بازار، نیازمند هفت سال فرصت و هزینه کردن ۱۰۰ میلیون دلار برای گذر از نظام نظارتی است که علیه پیشرفت، سرمایه داری و اختراع، پیش فرض منفی دارد. در پایان لااقل ما مجبوریم به کارشناسان و ادعاهای علمی رقیب که مبتنی بر نتایج آزمایشگاهی و نه بازار است، اعتماد کنیم.
● آب داغ، خداحافظ! آشغال ها، سلام
دیگر پیشنهادی که ما درباره ساس ها می شنویم این است که ملافه ها را با آب داغ بشوییم. خوب، مشکلی نیست الا اینکه بیشتر خانه ها دیگر آب داغ لوله کشی ندارند. به خاطر قوانین دولتی، وسایل تولید آب داغ را جوری تنظیم کرده اند که به صورت پیش فرض آب را فقط ولرم می کنند. نتایج این کار نابود کردن خودمان است. لباس های ما تمیز نمی شود. بدن هایمان تمیز نمی شود. ظروف مان تمیز نمی شود. برای تغییر این وضعیت شما باید تنظیمات آبگرمکن تان را به صورت دستی بالا ببرید، اما بیشتر مردم این حقه را نمی دانند. اگر شما به یک تعمیرکار بگویید که این مشکل را حل کند او به شما ظنین می شود و فرار می کند.
مساله بعدی آشغال ها است. سیاست های دولتی، شدیدا روزهای جمع آوری زباله و حتی میزان زباله ای که می توانیم تولید کنیم را محدود کرده است. ما همه از تبلیغات و مقررات مربوط به فضای دفن زباله آگاهیم. البته این جا مساله بازیافت مطرح است که ممکن است تحت شرایط خاصی در بازار محیط زیست، تا حدی درست باشد، اما دولت، ما را مجبور کرده است که خود الک به دست بگیریم و زباله ها را به حسب نوع جداسازی کنیم و به او تحویل دهیم تا بتواند آنها را بی هیچ نیرویی وارد ماشین های مخصوص این کار کند.
تمام مطالعات، حتی آنها که مرتبط با بازیافت است، نشان می دهد که این کار نه تنها پولی را پس انداز نمی کند که پول و انرژی هنگفتی را با کامیون ها و کارخانه های بازیافت هدر می دهد. بسیاری از شهرها، تپه هایی از زباله هایی دارند که بازیافت نمی شود. هیچ مشکلی در مورد بازیافت اختیاری و سودبخش وجود ندارد، اما به وضوح برنامه ریزی متمرکز برای بازیافت دیوانه وار و ناکارآمد است، اما آنچه مرا بیشتر نگران می کند اثرات ضدمدنی است که ما را مجبور می کند زباله ها را با دست خودمان بشکافیم، آن را ذره ذره جدا کنیم و سطل های بیشتری اختصاص دهیم که آنها را برای مدت طولانی تری نگهداری کنند.
این کار، نامطبوع، غیربهداشتی و احتمالا تا حدی خطرناک است. در معرض بودن زباله ها مساله ای از دیرباز بوده است و احتمالا موجب مرگ و بیماری بسیاری در سراسر جهان شده است. چه کسی هنوز مسوول زباله ها است؟ با دلایل موجه، دولت. اگر بخش خصوصی مسوول این کار بود، حقیقتا کار به نحو دیگری پیش می رفت. احتمالا ناودانی وجود داشت که زباله ها را به سرعت از خانه ها دور می کرد و در دستگاهی آتش می زد. هیچ راهی برای بررسی این حدس وجود ندارد؛ چرا که کنترل دولتی فرآیند خلاقانه حذف زباله را متوقف کرده است همان طور که فرآیند ابداع مواد شیمیایی را متوقف کرد.
اکنون به یکی از موضوعات مورد علاقه من رسیدیم، «حمله به لوله کشی ساختمان ها.» آمار می گوید استفاده خانگی از آب، کمتر از یک درصد استفاده از آب تصفیه شده است. این مقدار شامل آبی که برای دوش گرفتن، شست و شو و آب دادن به چمن ها استفاده می شود نیز هست. با این حال دولت هنوز در حال ادامه مبارزه چند دهه ای برای محدود کردن جبری استفاده خانگی آب است. نتیجه این کار آن است که توالت ها کار نمی کند. فشار آب خانه ها کم شده است. دولت بر همه دوش های سقفی مانع گذاشته است که در نتیجه آن شما نمی توانید یک دوش خوب بگیرید مگر آنکه دوش سقفی را با دریل سوراخ کنید.
من می توانم مثال زدن از این فقر برنامه ریزی شده را ادامه دهم. حمله به وضعیت درمان یک تهدید جدی است. سودوفدرین، داروی رنجوران از درد سینوس، دیگر به هر مقداری قابل خرید از داروخانه ها نیست. در محله خود من، زنی هست که باید ۲۰ سال زندان برود، چون طی ۱۲ روز ۴ بسته سودافد از داروخانه های مختلف خریده است، عملی که تا همین چند سال قبل قانونی بود. خواهید دید که درمان ساده ای برای سرفه یا درد کودکان، بسیار دشوار خواهد شد. بسیاری از این درمان های معمول به داروی بی اثری تحت مدیریت دولتی درمان کاسته شده است.
حمله به پنبه نسوز هم وجود دارد؛ ماده شگفت انگیز حفاظت در برابر آتش که دولت ممنوع کرده؛ بنابراین هزینه های گزافی را تحمیل کرده است. واضح است که حذف آن خطر بسیار بزرگتری از رها کردن آن است. حمله ای نیز به سمت رنگ های سربی وجود دارد و اجازه دهید شر بزرگ حمله به ماشین های گازوئیلی به خاطر استانداردهای CAFE را فراموش نکنیم. به تمسخر گرفتن ماشین های بزرگ تر و امن تر؛ ترویج اجباری و با استفاده از مالیات ماشین برقی؛ حمله به انرژی، نفت و گاز؛ و یارانه دادن به باد و آب و برق. چه کسی می تواند آن حملات جنون آمیز به BP به خاطر نشت نفت در خلیج مکزیک را فراموش کند؟ آن اتفاق، فاجعه ای بود که به خاطر محدودیت های دولتی بر حفاری نزدیک ساحل و محدود کردن مسوولیت شرکت های نفتی رخ داد. البته شرکت ها باید مسوول خسارات باشند، اما آنقدر که کاملا نابود شوند؟ این دیوانگی است.
اگر کتاب ها، آموزش و توزیع جهانی اندیشه ها برای تمدن اساسی است، ما باید از آنچه دولت دارد بر سر اینترنت می آورد بترسیم. برای اولین بار در تاریخ امکان پیدا کرده ایم کتابخانه ا ی جهانی داشته باشیم که شامل همه کتاب ها است و به صورت آنلاین در دسترس جهانیان است. این بزرگ ترین رهایش اندیشه ها در تاریخ بشری است که توسط برنامه ای به نام گوگل بوک به واقعیت پیوسته است. مجلات قدم بعدی هستند. در عوض دولت بهانه ای قانونی برای غارتگران منافع خصوصی فراهم کرده است که به نام «مالکیت معنوی»، دسترسی عمومی و پخش اندیشه ها را محدود کرده و به افول ادبی منجر شده است. این شبیه به دولت آلمان است که انتشارات گوتنبرگ را وقتی می خواست راه بیفتد در هم کوبید. حملات رو به فزونی است. اجرای مالکیت معنوی، چیزی که هرگز در بازار آزاد وجود ندارد، اکنون خطر شماره یک برای اینترنت است.
● آزادی به ما تمدن می دهد
الگو را در این جا می بینید؟ برنامه ریزی دولتی هرگز ابزار خوبی برای انجام هیچ چیز نبوده است، اما لااقل زمانی بوده است که دولت توسعه را برای بشریت آغاز کرده است. این ابزاری غلط برای رسیدن به هدفی درست بود. امروز، برنامه ریزی دولتی همچون ابزاری موثر در جهت رسیدن به هدفی غلط کار می کند: منظور من از این حرف این است که اگر کاری باشد که دولت بتواند به خوبی انجام دهد، تخریب است.
علاوه بر آن، وقتی دولت در پی کاستن استانداردهای زندگی ما است و ما را در فرآیند تمدنی عقب می کشد، در حقیقت دارد با آتش بازی می کند و شروری را آزاد خواهد کرد که امروز برایمان ناشناخته است.
هیچ گاه فراموش نکنید که این دولت نیست بلکه آزادی است که به ما تمدن داده است. آزادی، ابتکار را ارتقا می دهد، استعداد انسانی را رها می کند تا شهرها را بسازد و تقسیم کار را در سراسر جهان توسعه دهد. آزادی، امید به زندگی را سه برابر کرد. آزادی به ما توزیع جهانی غذا، درمان، موسیقی و آموزش را هدیه داد. آزادی ثروتی را خلق کرد که پرستشگاه ها، مراکز تحقیق، نهادهای مدنی، موزه های هنری و محیط های حفاظت از زیست را رونق بخشید. تنها یک جامعه ثروتمند و آزاد است که اجازه می دهد هر کسی متمدن شود.
جوزف شومپیتر گفت: تراژدی بزرگ سرمایه داری این است که آنقدر ثروتمندان زیادی تولید کرد که مردم آن را همچون یک واقعیت پذیرفتند و گمان کردند می توانند ماشین تولیدی آن را بدون در پی داشتن نتایج عظیم اقتصادی و اجتماعی محدود یا خراب کنند. این دقیقا همان چیزی است که امروز دارد رخ می دهد. این تمایل به رومانتیک کردن فقر و سادگی و جهانی بدون تکنولوژی مدرن، یک ایدئولوژی است که فعالیت مضحک بسیاری از روشنفکران، سیاستمداران و بوروکرات های امروز را نیرو بخشیده و آنها را به عنوان دشمنان همه آنچه زندگی خوب است، برانگیخته است. می توان گفت آنها خود را دشمن آزادی ساخته اند. خصوصا امروز، مالیات های ما نه خرج تمدن بلکه خرج تخریب آن می شود.
جفری ای.تاکر
مترجم: یاسر میرزایی
منبع: میزس دیلی
روزنامه دنیای اقتصاد ( www.donya e eqtesad.com )