نام ایثارگر: | اسفندیار خیالی |
نام پدر: | مجید |
تاریخ تولد: | ۱۳۴۷/۰۲/۰۵ |
وضعیت تاهل: | متاهل |
میزان درصد جانبازی: |
نام ونام خانوادگی ایثارگر: | اسفندیارخیالی میاب |
نام پدر: | مجید |
تاریخ تولد: | ۱۳۴۷/۰۲/۰۵ |
تاریخ مجروحیت: | ۲۱ تیرماه ۱۳۶۷ دهم آذرماه ۱۳۶۶ |
محل حادثه: | چنانه،جنوب،ایلام دهلران |
زندگینامه جانباز؛
اسفندیار خیالی متولد پنجم اردیبهشت ۴۷ در روستای میاب شهرستان مرند از توابع آذربایجان شرقی بودند که بعدها سال ۶۴ برای تحصیل و کار به شهرری مهاجرت نمودند وی در حال تحصیل در مقطع سال دوم متوسطه بودند که به جهت شرایط ویژه آن زمان و بمباران های متعدد تهران تصمیم گرفتند که تحصیل را رها و به خدمت سربازی اعزام شدند از همان جا مستقیم بعد از گذراندن دوره آموزشی راهی خط مقدم جبهه شدند در این بین چندبار ایشان به درجه رفیع جانبازی و شیمیایی نائل آمدند و حتی یکبار هم اسیر شدند که در ادامه سیر اتفاقات این را رقم زد که آقا اسفندیار از اسارت رها شده و به نیروهای خودی برساند البته ناگفته نماند قرار بود طی جریانی آقا اسفندیار به درجه شهادت نیز نائل شوند.در ادامه شما را دعوت به مطالعه گفتگو آقای اسفندیار خیالی با رسانه ساجدین ری می نمایم
اسفندیار خیالی میاب فرزند مجید (فرزندکربلایی محمد ) در پنجم اردیبهشت ماه بهار سال ۱۳۴۷ در دامنه سر سبز کوههای قانلی داغ و قلینج روستای میاب یکی از روستاهای آذربایجان شرقی شهرستان مرند ودر خانواده ای سنتی و مذهبی ومتعهد دیده به جهان گشود.
پدرش نام اسفندیار را برایش انتخاب کرد اسفندیار آخرین فرزند پسر خانواده بود شغل پدر کشاورز و دامدار بود ولی بدلیل کافی نبودن در آمد معمولا جهت کار در فصل زمستان به تهران میرفتند ودر معادن اطراف تهران مشغول می شدند وبا فرا رسیدن فصل کار دوباره به روستا برمیگشتند دوران کودکیش خیلی شیرین بود در دوران کودکی در کارهای مزرعه به پدر کمک میکردند پس از سپری شدن دوران طفولیت پدرش برای آموختن علم و دانش وی را درشهریورماه ۱۳۵۵ دردبستان دولتی عنصری میاب ثبت نام کرد ودر مهرماه همان سال اوّل ابتدایی را با خوش اخلاق ترین معلم مدرسه بنام آقای عبداللهی شروع کرد در سوم دبستان که مقارن با پیروزی انقلاب بود در راهپیمایی که در سطح روستا انجام میشد همراه دیگر دانش آموزان شرکت میکردند ودر حین تحصیل از فعالیتهای فرهنگی ومذهبی باز نمی ماند در برنامه های انجمن اسلامی و پایگاه مقاومت میاب وهیئتهای مذهبی دوشادوش برادران مذهبی فعالیت میکرد دردوره راهنمایی در رزمایشهای آموزش نظامی که از طرف سپاه انجام میشد شرکت کردتا در زمان لازم از نیروهای دانش آموزی در جبهه ها استفاده شود
در فعالیتهای فرهنگی در آن زمان با امکانات کم بهترین تئاتر را در مدرسه راهنمایی با مشارکت ابراهیم شرفی ودیگر دانش آموزان انجام دادند که در نوع خودش بی نظیر بود بعداز اتمام تحصیلات راهنمایی بدلیل مشکلات خانوادگی از مدرسه رفتن باز ماند ولی فرصت را غنیمت شمرده در این فرصت برای آموزش قرائت قرآن نزد دایی خودشان مرحوم حمداله عادلی میروند ودرزمستان همان سال در مدت سه ماه آموزش قرآن را به اتمام می رسانند.
درمهرماه سال ۱۳۶۴بخاطر نبود دبیرستان در روستا مجبور به ترک روستا گردید و پیش برادرانش که از وی بزرگتر بودند ودر تهران مشغول کار وتحصیل بودند رفت ودردبیرستان سید فاطمی برای اول نظری دررشته اقتصاد ثبت نام کرد و قبول شد و سال دوّم نظری را سال ۱۳۶۵بدلیل نقل و انتقال برادرش در پاسداران تهران در دبیرستان شهید رجائی پاسداران ثبت نام نموده ودرخردادماه قبول شد ولی بدلیل شرایط جنگی آن زمان که هر روز تهران بمباران می شد با قبولی دوم نظری سربازی را انتخاب کرده ودر تاریخ ۱۸/۱/۱۳۶۶به سربازی اعزام شد وجهت آموزش نظامی به پادگان ولی عصر ارتش درتهران اعزام شده وبعد ازسه ماه آموزش نظامی در ۱۸تیرماه سال ۱۳۶۶ از طرف واحد مکانیزم پیاده لشکر ۱۶ زرهی ارتش قزوین به منطقه جنوب (فکه،شرهانی،پیچ انگیزه،) اعزام شد ودر براثر اصابت خمپاره مجروح و بدرجه جانبازی نائل آمدند که جهت مداوا به بیمارستان صحرائی چنانه اعزام واز آنجا به بیمارستان خانواده تهران انتقال یافتند ودوباره بعد ازبهبودی نسبی به منطقه اعزام شدند وتا ۲۰ مهرماه ۱۳۶۷ در این مناطق خدمت کردند وازاین تاریخ به بعد درمناطق غرب (جوار،کله قندی،دهلران) مشغول شدند خدمت درجنوب توام با چندین عملیات من جمله عملیات آفتاب و مهتاب که حمله از طرف منافقین مجاهیدین خلق بوده حضور مستقیم داشته است و همچنین در بزرگترین عملیات تاریخ جنگ ۸ساله که از جانب عراقیها باشدت تمام که با پشتیبانی نیروی هوایی عراق انجام شد با اقرار خود عراقیها در روز عملیات بیش از ۲۴۰۰ سورتی پروازعلیه رزمندگان اسلام ایرانی داشتند این عملیات که درتاریخ ۲۱ تیرماه ۱۳۶۷ در منطقه جنوب انجام شد عراق با استفاده از گازهای شیمیایی وسیانور وبا هلی برن کردن نیروهایش با استفاده از هوای گرم خوزستان ابتکار عمل را عملا از رزمندگان گرفت که باعث شد تعداد زیادی از نیروها اسیروشهیدشدند و آقای خیالی شیمیایی شده وبرای دومین بار بدرجه جانبازی نائل آمدند ولی با اینکه شیمیایی شده بودند در محاصره عراقیها بودند که با وجود مجروحیت به حول وقوه نیروی غیبی الهی و به همت یکی از همرزمان که اهل شهرستان جلفا بود توانستیم از محاصره ی عراقیها گریخته و ۲ شبانه روز در نیزارهای جنوب بدون داشتن مواد غذایی مخفی شده و در روز سوم به نیروهای باقی مانده ملحق شدند که بلافاصله جهت مداوا به بیمارستانهای دزفول اعزام شدند و بعد از مداوای نسبی به منطقه اعزام شدند و در همین مفقودیت بود که از طرف بنیاد و نظام وظیفه شهرستان مرند مفقودیت ایشان به شورای اسلامی وقت روستا ابلاغ و به افراد نزدیک خانواده که دایی ایشان بنام حمداله عادلی بود اعلام میشود و ایشان تا اطمینان کامل والدینش را باخبر نمیکنند ولی وی برای جستجو به معراج شهدا وشهدای بی نام ونشان مراجعه میکنند ولی خبری از ایشان چه ازمنطقه وچه از معراج شهدای کشور نمیشود ولی بعد از چند روز خبر سلامتی ایشان از طرف یگان خدمتیش میرسد و خوشبختانه با بازگشت به منطقه قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت در۲۷ تیر ۱۳۶۷ از سوی ایران پذیرفته می شود.ولی ناگفته نماند روزهای آخر جنگ بود، رژیم بعث عراق باری دیگر حملات خود را از سر گرفته بود و غاصبانه بر سرزمینمان میتاخت؛ یکی از همین تاخت و تازها، فاجعه تلخ 21 تیرماه 1367 بود که تا 25 تیر همین ماه ادامه داشت؛ در این حادثه، دشمن از زمین و هوا به منطقه مرزی از جمله «دهلران» آتش میریخت؛ اگرچه صدامیون با بالگرد و تانکهایش مردم بیگناه را مورد هجوم قرار دادند، اما باری دیگر دست الهی در یاری مردم مظلوم، دیده شد و رزمندگان بومی و غیربومی به کمک مردم عشایر منطقه با سلاحهای سبک و سرد در مقابل دشمن ایستادند و آنها را از سرزمینمان بیرون راندند
برادر اسفندیارخیالی نهایتا در ۳۱ اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ با کسب افتخار جانبازی از خدمت مقدس سربازی ترخیص شده وبه آغوش خانواده و والدین پیرش برمیگردند ومدتی بخاطر ناراحتی ناشی از جبهه وجنگ و از دست دادن همرزمانش که شهید و اسیر شده بودند افسرده شدوپیش خانواده مانده و برای والدینش در قسمت زراعت ودامداری کمک میکنند وبعدازمدتی جهت کاربه تهران مراجعه و در یکی از کارخانجات مشغول میشوندو با دختر یکی از همشهریهای عزیزشان ازدواج کرده و تشکیل خانواده میدهند
در سال ۱۳۸۸ که دیپلمش قبل از سربازی ناتمام مانده بود موفق به اخذ مدرک دیپلم اقتصاد میشوند ونهایتا در زمان فعلی بازنشسته شده وساکن شهر ری هستند.

خاطره اقای خیالی
زمانی که در خط مقدم بودیم کارهای سنگر به نوبت بود هرکسی مادر سنگر بود و بایستی کارهای سنگر را انجام می داد ، خاطرم هست یکبار که من مادر سنگر بودم شام رو آورده بودند که من چای و سفره پهن کرده بودم البته ناگفته نماند در خط مقدم شام رو خیلی زود می آوردن تقریبا غروب که میشد شام می آوردن همه چیز آماده شده بود بچه ها رو صدا کردم سرسفره دو نفر از رزمنده ها که آمده بودند گفتند عجب مادر سنگر بی سلیقه ای با دست ما غذا بخوریم ، من رفتم داخل سنگر که قاشق بیارم هنوز سه شماره نشده بود که دیدم بچه ها پریدن کف سنگر البته من زمانی که داشتن می پردین کف سنگر رو دیدم بعدش دیگه چیزی متوجه نشدم و آتش بود که زبانه کشید به داخل سنگر، کاتیوشا دقیقا خورده بود وسط سفره ما بعد که شرایط عادی شد دیدم دوتا از بچه ها که سر سفره بودند و پریده بودن داخل سنگر یکیشون به من می گفت تکون نخور که میزنمت یک مدتی گذشت تا متوجه بشم که این بنده خدا موجی شده بود بیرون از سنگر که رفتم دیدم که نه کتری هست نه سفره هست همه چیز نابود شده بود و زمین به عمق نیم متر گود شده بود و این خاطره برای من این رو روشن کرد که تا خدا نخواهد برگی از درخت نمی افتد در این حادثه برخی از دوستان مجروح شدند ولی کسی شهید نشد و من هم چون رفته بودم دنبال قاشق اتفاقی برایم نیافتاده بود.
منبع : سایت ساجدین ری