بسم ربّ الشّهداء والصّدیقین
زندگی نامه شهدای شهرستان مرند روستای میاب
واسامی ایثارگران وجانبازان میاب
پایگاه مقاومت بسیج شهدای میاب باهمکاری هیئت امنای مسجد جامع(میدان مسجدی) وجوانان باتقوا واهالی بافرهنگ روستای میاب تصاویر وتمثال شهدای روستای میاب را در مسجد جامع میاب نصب نمودند اجرشان باسیدالشهدا(ع)
نصب تمثال شهدای میاب ومیزاب در مسجدجامع(المهدی) میاب
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه:
سلام بر امام شهدا وشهداء - سلام بر جبهه هاسلام بر یادگاران سالهای دفاع مقدس سلام بر قتلگاه شلمچه،سلام بر اذان خط شلمچه،سلام بر چفیه های معطر،سلام بر خون مطهر،سلام بر کربلا های مکرر،سلام بر ویلچرهای خستگی ناپذیر،سلام بر بجا ماندگان سر به زیر،سلام بر وصیّت نامه ها،سلام بر نصیحت نامه ها و سلام و سلام بر بچه های پایگاه،کاشکی می شد شهدا را دوباره زنده کرد و از آنان از حال و هوای جبهه پرسید.نمی دانم شاید این چیزها امروز قدیمی شده،شاید امروز باید بیشتر فکر زندگی بود،شاید این چیزها کهنه شده اما راستی ما نباید بدانیم میراث خوار چه کسانی هستیم؟ ما نباید بدانیم این تابوتهای چوبی که هنوز فوج فوج به پرچم سه رنگ می پیچند از کجا می آیند؟ نباید بدانیم آنها برای چه رفته اند و ما چرا مانده ایم.ونباید بدانیم مدافعان حرم همان سربازان گمنام امام زمان (عج)چرا به سوریه وعراق میروندچرا روز بروز برتعداد شهدای مدافع حرم افزوده میشود.این یعنی رزمندگان اسلام از عاشورا وامام حسین (ع) وحضرت زینب(س) درس آزادگی آموخته اند.وامام حسین را اسوه خود قراردادند.
به گفتة قرآن در دو آية 154 سورة بقره و 169 سورة آل عمران شهيدان زندهاند. در سورة بقره ميفرمايد: وَلاَتَقُولُوا لِمَن يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ َتُ بَلْ أَحْيَآءٌ وَ لَـَكِن لآتَشْعُرُون و به آنها كه در راه خدا كشته ميشوند، مرده نگوييد! بلكه آنان زندهاند ولي شما نميفهميد در سورة آل عمران ميفرمايد: وَلاَتَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ َتَا بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون اي پيامبر! هرگز گمان مبر كساني كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزي داده ميشوند... پر واضح است كه مراد از حيات شهيدان غير از حيات برزخي انسانها است زيرا در آن صورت حيات شهيدان امتيازي براي آنان نخواهد بود، در صورتي كه در اين دو آيه به صورت ويژه حيات پس از شهادت آنان را متذكر شده است و البته چگونگي آن از نظر ما پنهان است چنان كه فرموده است: درك و شعور شما انسانها از درك كيفيت حيات آنان قاصر است..
امام خمینی(ره):به راستی (این وصیتنامه های شهدا) انسان را به یاد شهدای صدر اسلام می اندازد. من شرمم می آید که خود را در مقابل این عزیزان سرشار از ایمان و عشق و فداکاری به حساب آورم... این وصیتنامه هایی که این عزیزان مینویسند مطالعه کنید. پنجاه سال عبادت کرده اید و خدا قبول کند. ...این وصیتنامه ها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید. امام خمینی(صحیفه ج14 ص491)
مقام معظم رهبری(روحی فداه):این که شما د ید ید امام فرمودند "وصیتنامه های این جوانان را بخوانید" من حدسم این است که این یک توصیه خشک و خالی نبود. امام آن وصیتنامه ها را خوانده بودند و آن گلوله آتشین در قلب مبارکشان اثر گذاشته بود و میخواستند دیگران هم از آن بی بهره نمانند. کما اینکه خود من در طول سال های جنگ وبعد از آن تا امروز به حمدلله با این وصیتنامه ها تا حدودی انس داشته ام و دارم و دیده ام برخی از این وصیتنامه ها چطور حاکی از همان روح عرفان است. راهی که یک سالک در طول سی سال یا چهل سال طی میکند ریاضت میکشد از اساتید فرا میگیرد چقدر گریه ها چقدر کار های بزرگ این راه طولانی را یک جوان در ظرف ده روز بیست روز در جبهه پیدا کرده وطی کرده است. مقام معظم رهبری(روحی فداه) 8/10/76
سالهااز دفاع مقدس می گذرد دوران نورانی وپر جاذبه ای که به فرمایش رهبر انقلاب به یک گنج شباهت دارد.درآن دوران جوانانی به عرصه نبرد وارد شدندکه بنابه گفته ی روح خدا خمینی کبیر(ره) ره صدساله رایک شبه طی کردند .آن جوانان مسیرطولانی وپرمخاطره ی عرفان راکه با سجاده نشینی حاصل شده بودیکباره پیمودند.آن جوانان در مسیر کمال آنقدر اوج گرفتندکه از باورهای مادی ما فراتر رفتندکه البته شاید این یکی ازخصوصیات جهاد در راه خدا باشدچرا که در کتاب خدا آمده است.خداوند مجاهدان را برقاعدان وبازماندگان جهاد به اجر عظیم برتری داده است.وکسی چه می داند اجرعظیم خدا چیست؟
وقتی به سراغ زندگینامه و وصیت نامه شهدا می رویم از دنیایی شگفت انگیز روبرمی شویم گویی آن دنیا باما فاصله دارد گویی آنان برای شرایط امروز ما سخن گفته اند گویی فهمیده اند منشا اصلی مشکلات ما کجاست ما انسانها تصور میکنیم چون گرفتارهستیم از خدا دور هستیم ولی شهداثابت میکنند چون از خدا دور هستیم گرفتاریم
موسسه فرهنگی مذهبی میاب در مورد شهدا تحققات گسترده ای نموده است ودو شادوش پایگاه مقاومت بسیج شهدای روستای میاب با خانواده های شهدا درمیاب وشهرهای مختلف ایران اسلامی از نزدیک دیدار ودر جمع آوری عکس شهداهمکاری نموده است برادران صمدعلیزاده،عزیزبخشی،ذولفعلی شیخی،ابراهیم مختاری در جمع آوری آثارشهدا از خانواده های شهدا نهایت زحمت را کشیده وبه پایگاه مقاومت تحویل دادندتا اینکه پایگاه مقاومت بسیج شهدای میاب تمامی عکسهای شهدای میاب راجهت نصب درمسجدجامع تازه تعمیر میاب چاپ کرد.چنانکه در اواخر سال 1395با مادر شهید مفقودالاثرعلی اصغرفلاح خانه سر وبرادر شهید مختاری آقای ابراهیم مختاری دیدار نموده اند و درسال1395 اولین یادواره شهدا ی روستای میاب را درشهر ری برگزار کرد.وکلیپهای مختلفی را در استانه یادواره شهدا در شهر ری تنظیم ودر کانالها وگروهها درج نموده است سعی شده است مطالب ازمنابع تهیه شودولی در صورتی که دسترسی نداشتیم از منابع مجازی وسایت ها نیز کمک گیرفتیم اگر قرار بود از شهدای شاخص استفاده کنیم بی شک منابع زیادی وجود داشت ولی سعی شده است فقط به شهدای روستای میاب اختصاص بدهیم واز شهدای روستای همجوار روستای میزاب نیز یاد شده است چرا که همه ی شهدا از این ملت وبرای این ملت شهید شده اند وشهدا هیچ مکان وزمان ندارندچرا که این شهدا درجامعه کمتر یاد میشود که ان شا ا... این مجموعه سر آغازی باشدبر یک راه. که با پرداختن به زندگینامه ووصیتنامه ی شهدا به هدفی مقدس وعالی منجر شود ان شا ا... تعالی
شهدایی که در میاب متولد شده اند فقط 12شهید میباشد بقیه در سایر شهرستانها بدنیا آمده اندواز آن تعداد چهار شهید در گلزارشهد ای میاب وسه شهید در باغ رضوان مرند ویک شهید در امامزاده عبدالله بابق یزد ویک شهید در امام زاده عماد رباط کریم و18 هجده شهید در بهشت زهرای تهران بخاک سپرده شده اند روحشان شاد
اینجا نب در موقع گرد آوری این مجموعه به یاد روزهای جنگ افتادم که زنان ومردان وبچه های میاب از هیچ کمکی دریغ نمی کردند وبه جبهه ها کمکهای مالی ارسال میکردند یک خانم سالخورده یک خروس داشت و آوردوآنرا به جبهه ها ارسال کرد ودنبال ماشین می گفت حتما این را به بچه های جنگ بفرستید چون شنیدم فقط نان خشک میخورند ومردم دسته دسته نان لواش خشک شده وپنیر وخشکبار در مسجدملانوروز جمع آوری میکرند وهروقت ماشین کمکهای مردمی میرسید آنهارا ارسال میکردند
لازم به توضیح است این مجموعه به پیشنهاد آقای ابوالفضل روزی طلب میاب اول بصورت کانال تلگرامی وبعدا بصورت کتاب گرد آوری شده است و آن را به شهدای اسلام ، کربلا ، دفاع مقدس وشهدای حرم وروح پدر مرحومم حمیداله عادلی تقدیم می دارم
اولین شهید روستای میاب
ونیروی هوایی پایگاه دوم شکاری شهیدفکوری تبریز
زندگي نامه شهيد اسرافيل مختاري سرباز نیروی هوایی پایگاه دوم شکاری تبریز
شهيد اسرافيل مختاري فرزند عزت در دوم شهریور ماه ۱۳۳۸ د ر روستای میاب از توابع شهرستان مرند آذربایجان شرقی متولد مي شود پدرشهيدمختاري همانندسايرهم ولايتي هايش جهت بدست آوردن روزي حلال وطن اصلي خويش روستاي مياب ازتوابع مرند رابه مقصدتهران ترك ميكنند وي در دوران كودكي مادر خود رااز دست داده ومدتی خانم خاله اش وشوهرخاله ی ایشان مرحوم غلامحسین ظریفی سرپرستی ایشان را قبول میکنند و در سن ۷ سالگي جهت كسب علم و دانش به مدرسه رفت و دوران تحصيلي را با موفقيت پشت سر گذاشت كه موفق به اخذ ديپلم در رشته اقتصاد گرديد و وي پس ازاتمام تحصيلات جهت گذراندن دوره اموزش نظامي به پايگاه دوم شكاري نيروي هوائي تبریز اعزام گشت تا خدمت سربازي خود را در آنجا اغاز نمايد موقعی که شهید عازم جبهه ها شد پدرش را از دست میدهد بعدا تحت تكفل و سرپرستي برادر بزرگترش روزگار را سپري كرد با شروع جنگ تحميلي جهت مقابله با يورش تجاوزگران به ميهنمان عازم جبهه هاي جنوب كشور گرديد كه پس از رزمي بي امان ورشادتهاي فراوان در تاريخ۴/۱۱/۵۹ بر اثر اصابت تركش در منطقه عملياتي سوسنگرد به شهادت رسيد.وپیکرپاک شهید بعدازاقامه نماز توسط میابیهای مقیم ومرکز ومقامات لشکری در بهشت زهرا قطعه 24بخاک سپرده شد ایشان اولین شهیدسرباز پایگاه دوم شکاری نیروی هوایی شهیدفکوری تبریز می باشندروحش شاد بعدازشهادت اين شهيدعزيز مدرسه راهنمايي روستاي مياب ،بنام مدرسه راهنمايي پسرانه شهيدمختاري مياب تغييركرد تاياد اين شهداپابرجابماند وبنابه فرموده آقای ابراهیم مختاری برادر بزرگتر شهید مسجد پایگاه دوم شکاری شهیدفکوری تبریز بنام این شهید نامگذاری شده است..يادشان گرامي ارسال كننده : بنياد شهيد منبع:بنيادشهيداستان البرز
شهیداسرافیل مختاری نام پدر: عزت نام مادر نرگس خاتون
تحصيلات:دیپلم اقتصاد شغل(ها): کادر وظیفه(سرباز نیروی هوایی تبریز)
تاريخ تولد: 20-4-1338 شمسی تاريخ شهادت : 4-11-1359 شمسی
محل تولد: آذربایجان شرقی - مرند - روستای میاب محل شهادت :سوسنگرد
دلیل شهادت :اصابت ترکش کد ملی:1581736797 شماره شناسنامه:120 نوع ایثار:شهيد
گلزار شهدا: قطعه:24 ردیف:63 شماره مزار:19 نام گلزار:بهشت زهرا شهر:تهران - تهران
|
متن وصيتنامه شهيدمختاري كه برادرشهيدارسال نموده اند
بسمه تعالي
وصيت بنده اين است كه اگركشته شدم مرادربهشت زهرادفن كنند ديگراينكه اگربه كسي بدي كردم مراعفوكند.وبه برادرانم وخواهرم مي گويم كه بايدافتخاركنندكه يكي ازاعضاي خانواده شان دراين راه كشته ميشود.
پيروزي ازآن ماست چون حق باماست! والسلام سربازوظيفه اسرافيل مختاری
|
دومین شهید روستای میاب پاسدار شهید هاشم گودرزی
بسم رب الشهداء والصديقين
برادرشهيدهاشم گودرزي در زمستان دهم دی ماه سال ۱۳۴۳در شهرتهران به دنيا مي آيند (آقاي عشق علي گودرزي مياب) پدرشهيدهاشم گودرزي مياب بدليل سختي زندگي وكمبود درآمد روستا را به مقصد تهران ترك مي كنند شهيدگودرزي در زمان انقلاب بصورت پرشور در تظاهرات شركت ميكردندوبعداز اخذ مدرك ديپلم به عضويت رسمي سپاه پاسداران در مي آيند وپس از گذراندن آموزش نظامي سپاه به جبهه هاي نبرد اعزام مي شوند ودر دهم ارديبهشت ماه سال۱۳۶۱در عمليات بيت المقدس درشهرخرمشهر شهرخون خونين شهر به شهادت مي رسند وبعدازانتقال جنازه شهيد به تهران ميابيهاي مقيم مركز وميابيهاي شهرستان مرندشهيدراتشييع وبعدازاقامه نماز بدليل سکونت پدرومادرشهيد در بهشت زهرا بخاك مي سپارند روحشان شاد. از خانوده مرحوم علیجان گودرزی وهمسر بزرگوارایشان خانم بانو شکورمیاب از بابت همکاری با اینجانب ازبابت عکس شهید گودرزی سپاسگزاریم.لازم است بدانیم که متاسفانه چون ارتباط خانواده این شهیدبا روستا ضعیف میباشد این شهید بزرگوار یک برادر جانباز دارد که قبل از شهادتش به درجه جانبازی نائل آمده است آقای قاسم گودرزی با 45 درصد جانباز میباشد
پاسدارشهیدها شم گودرزی
نام پدر: عشق علی نام مادر: صونا تحصيلات: سیکل+دیپلم ایثارگران
کد ملی:0450791300 شماره شناسنامه:6
شغل(ها): نظامی+پاسدار محل تولد: تهران - شمیرانات - تجریش
تاريخ تولد: 10-10-1343 شمسی تاريخ شهادت : 10-2-1361 شمسی
اصالت : شهرستان مرند -روستای میاب محل شهادت : محوراهواز-خرمشهر
دلیل شهادت : اصابت تیرمستقیم دشمن نحوه حادثه:تیر نوع دشمن:نیروهای عراقی
گلزار شهدا: بلوک: قطعه:26 ردیف:61 شماره مزار:49 نام گلزار:بهشت زهرا شهر:تهران - تهران
|
سومین شهید روستای میاب
معلم بسیجی شهیدعسگر یوسفی میاب
سومین شهید روستای میاب معلم بسیجی شهیدعسگر یوسفی میاب فرزند زنده یاد حاج حاجی آقایوسفی میاب وحاجیه خانم فاطمه خانم میباشد آقای داوود یوسفی میاب برادر شهید عسگریوسفی میاب در مورد آثار شهید یوسفی همکاری لازم را انجام داده اند ودر دی وی دی جمع آوری کرده است اجرشان باشهدا وخداوند با روح شهدا محشورگرداند شهید یوسفی در انجمن اسلامی حضوری فعال داشت وبرنامه های دهه ی فجررااجرامیکردند بطوری که درمسجدملانوروز بابسیجیان برنامه اجرامیکرد
شهيد عسگر يوسفي در پاييز سال ۱۳۳۸در يك خانواده مذهبي واقع در روستاي مياب ۴۵ كيلومتري مرند ديده به جهان گشود دوران ابتدايي را درآموزشگاه دولتی عنصری میاب(شهید یوسفی فعلی) و دوران راهنمايي و متوسطه را به علت شغل پدر به ترتيب در تهران و مرند سپري كرد وي دوران كودكي بسيار شيريني داشت و پس از اين دوران وارد دبستان در همان روستا شد و دوره ابتدايي را به خوبي پشت سر گذراند و به علت شغل پدر دوره راهنمايي را در تهران با موفقيت به پايان رسانيد و باز به علت شغل پدر به همراه خانواده به مرند آمده و در دبيرستان سيدزاده تحصيلات دوره متوسطه را هم به پايان رساند. چون پايان تحصيلات ايشان همراه با پيروزي انقلاب اسلامي ايران بود و ايشان نقش مهمي در دبيرستان و هدايت گروههاي مبارز داشت و از طرف ديگر دانشگاههاي كشور تعطيل بودند بنابراين ايشان تصميم گرفتند وارد تربيت معلم شوند و آن ديني كه نسبت به جامعه داشت ادا كند و پس از فارغ التحصيلي از تربيت معلم به زادگاه خود برگشت و ادامه خدمت به روستائيان نمود بطوری که شهیدیوسفی درسال1360 مدرسه راهنمایی دخترانه حجاب میاب را راه اندازی وتاسیس نمودندو دختران میاب تا سوم راهنمایی امکان تحصیل یافتندوچون ايشان دفاع ازخاك و ناموس را يك وظيفه انساني و ديني و ملي مي دانستند درس ومدرسه راترک وافتخاري توسط سپاه مرنداعزام به جبهه هاي جنگ گرديد و پس از سه ماه حضور در جبهه مجروح شده و مجددا به همان شغل ادامه داد و مجددا در اسفند ماه 1361 به جبهه اعزام گرديد و در جبهه شلمچه خرمشهر حضور فعال داشت و در تاريخ ۲۵/۲/۶۱بر اثر اصابت تركش خمپاره و قطع پاي راست به پشت جبهه اعزام و در تاريخ ۲۶/۲/۶۱بعلت خونريزي شربت شهادت نوشيد. روح بلندش شاد
متن نامه شهیدعسگریوسفی میاب
فليقاتل في سبيل الله الذين يسرون الحيوة الدنيا بالاخرة و من يقاتل في سبيل الله فيقتل او يغلب فسوف نوتيه اجرا عظيما
مومنان بايد در راه خدا با آنانكه حيوة مادي دنيا را بر آخرت گزيدند جهاد كنند و هر كس در جهاد براه خدا كشته شد يا فاتح گرديد زود باشد كه او را (بهشت ابدي ) اجر عظيم دهيم.
حضور شريف فرزند گرامي اسلام، برادر عزيزم محمد سلام و درود ما و من بر خانواده و مومنان باد. اي محمد اميد است كه به مانند نام پاكت از تبار پاكان باشي هر چند كه اطمينان دارم هستي و اميدوارم بيشتر از اين باشي و دست و دلت يكي باشد كه شرط اخلاص مومنين چنين است برادرم از اينكه بدون اطلاع شما را ترك كرده و آبادان آمدم و در اين مدت نيز نتوانستم حضور مباركتان نامه بنويسم و از احوال شريفتان و خانواده با خبر شوم عذر و پوزش مي خواهم برادرم از طرف من به تمام بچه ها سلام برسان و روي تك تك شان ببوس و به زن داداش نيز سلام مخصوص سلام برسان.
برادر عزيزم از اينكه به شما در آمدن به آبادان متوسل به دروغ شدم خيلي معذرت مي خواهم چون چاره اي نبود و دشمن به پيشروي و يا لااقل در خاك ما نفوذ كرده بود و بايد جلودارش مي بود برادرم روحيه بسيار بسيار ضعيف مي باشد و چون بي ايمان است فقط تيراندازي بلد جز آن هيچ چيز ديگر را نمي داند ولي به هرحال جنگ جنگ است و دشمن دشمن است و بايد با آن مبارزه كرد برادرم از من اصلا نگران نباشيد من روي تانگ كار مي كنم و مشغول مبارزه هستيم يكي هم كه با ماشين بزرگ مهمات حمل مي كنم. اصلا نگران نباشيد باوركنيد كه خداوند نگهبان همه مومنان و مبارزان است برادرم باور كنيد كه دشمن چيزي نيست و دفع كردنش نيز آسان است اما نمي دانم چه دستهايي در كار است كه دشمن تا اينجا يعني تا۷ تا ۸ آبادان آمده ولي نيرو نرسيده است. الحمدالله الان نيرو زياده داريم جاي نگراني اصلا نيست. حدود چهار پنج ماه پيش دشمن خودش تا آبادان رسانده بود ولي حالا ۷ تا ۸ كيلومتر عقب نشيني كرده و ضعيف و خار شده است به لطف پروردگار متعال. باوري برادرم بزودي مي آئيم و ديداري تازه مي كنيم يكي هم اينكه اصلا حرفهاي راديو بغداد باور نكنيد بيشرفها خيلي خيلي دروغ مي گويند به خدا قسم ۹۹/۹۹ در صد حرفهايش دروغ مي باشد. برادرم به همكارانت از قول من سلام برسان و به آنها بگو كه بابا زياد از روحانيت انتقاد نكنيد دم از مبارزه با امپرياليسم نزنيد اگر براستي مرد ميدان هستيد بفرمائيد كه به خدا قسم امپرياليسم با تمام قدرتش در اينجا هست و در مقابل آن تجهيزاتي كه دارد هيچ نمي داند چه كار كند چون ما بالاترين قدرت ها را داريم و آن هم خداست. بگو آخر چرا اين همه جر زدن چه كاري براي اين كشور كرده ايد كه عملا ما هم شما را تحسين كنيم. آخر انسان بايد انصاف داشته باشد اگر ايمان هم نداشته باشد لااقل بقول امام حسين آزادمرد باشد ديگر چقدر انتقاد پول ملت را گرفتن و كار كردن با آنهمه انتقاد كردن و خيانت كردن و كم كاري كردن انصاف نيست باور كنيد كه خيانت است و آب به آسياب دشمن ريختن است چه نفعي اين گروهكها براي ما داشته اند جز به آتش كشيدن كردستان جز فتنه و فساد بر پا كردن – جز ستون پنجمي در همين شهر آبادان آخر چكار كرده ايد كه اين همه ناراضي هستيد يعني شما اين قدر بينش نداريد كه بفهميد اگر نفت كه آمريكا به زور مي برد اگر به آمريكا ندهيد بالاجبار با دست صدام كافر پالايشگاه به آتش مي كشد خوب اين چيزي ست كه ثابت شده است و بايد در مقابل آن مقاومت بايد كرد زياده عرض ندارم برادرم خواهش مي كنم كه به همكارانت بگو كه خوشبين باشيد و اميد به خداوند داشته باشيد به همه احوالپرسان به خصوص مريم و عابدين و خانواده و عمه خانم و ميرزا علي عمو سلام ما را برسان و احوالپرسي كن بيش از اين مزاحم نمي شوم انشاء الله اول فروردين مي آئيم. خداحافظ شما باد – پيروز باد امت مسلمان ايران منبع:سایت فرهنگیان آذربایجانشرقی
شهیدعسگر یوسفی میاب تحصيلات:فوق دیپلم تربیت معلم |
نام پدر: حاجی آقا نام مادر فاطمه شغل: معلم بسیجی
تاريخ تولد: 2-2-1338 شمسی تاريخ شهادت : 27-2-1361 شمسی
محل تولد:شهرستان مرند روستای میاب - محله کفشن محل شهادت : جنوب
دلیل شهادت :اصابت ترکش کد ملی:1581735261 شماره شناسنامه:1878
نوع ایثار:شهيد آخرین مدرک تحصیلی:کاردانی شغل:معلم نحوه حادثه:اصابت ترکش
اعزام:بسیج نوع دشمن:نیروهای عراقی جنسیت:مرد
گلزار شهدا: بلوک: نام گلزار:باغ رضوان شهر:آذربایجان شرقی – مرند
|
چهارمین شهید روستای میاب
شهید قریب فراستی
شهيد قريب علي فراستي |
تاريخ شهادت : ۱۳۶۱/۲/۲۰ تاريخ تولد: ۱۳۴۰/۵/۱۹
محل تولد : روستاي مياب از توابع شهرستان مرند
|
قريب علي فراستي در سال ۱۳۴۰ در خانواده اي معتقد و اهل تقوا در روستاي مياب شهرستان مرند ديده به جهان گشود و از همان ابتداي زندگي با قشر محروم جامعه آشنا و همراه شد.
قريب علي دوره ابتدايي را در زادگاه مادرش زنوز دبستان منتظرقائم زنوز به پايان رساند بعد از دوره ابتدايي همراه خانواده راهي تهران شد و از سال ۱۳۵۱ به بعد در رشته ورزشي فوتبال دروازه بان حرفه اي در منطقه قرچك – ورامين به شمار مي رفت . در سال ۱۳۵۹ با دختر داييش ازدواج كرد و پس از آن به خدمت سربازي رفت پس از دوره آموزشي در خط مقدم جبهه روغابيه، خرمشهر و … با شجاعت با دشمن جنگيد و زمانيكه فقط از خدمتش پنج ماه مانده بود ….
اين جهادگر بزرگ سرانجام در تاريخ ۱۳۶۱/۲/۱۵ در عمليات بيت المقدس در حين آزادسازي خرمشهر به مقام رفيع شهادت نايل شد و در ۲۰ ارديبهشت ماه ۱۳۶۱ در بهشت زهرا در كنار همرزمانش آرميد.
هوشمندي ، بصيرت ، شجاعت و قاطعيت از ويژگي هاي بارز اين شهيد والا مقام شهيد قريب علي فراستي بود .
نمونه اي از دست نوشته هاي شهيد قريب علي فراستي:
چهارشنبه۶۱/۲/۱۵ساعت در حدود۵بعدازظهر است كه به اتفاق چند تن از دوستان هم سنگري و همه با هم در روي خاك هاي آزاد شده از دست عراقي ها نشسته ايم و منتظر ساعت۱نيمه شب هستيم قرار است حمله آغاز شود .
حال،دارد باران مي آيد و ما هيچ سرپناهي نداريم كه از بارش باران در امان باشيم . شايد اين باران امشب خيلي كمكمان كند . ساعت يك شب حمله ديگري داريم كه به اميد خدا و رمز ياعلي مدد اين چند كيلومتر خاكمان را هم از دست اين مزدوران عراقي پس خواهيم گرفت. در حدود يك هفته است كه حمام نرفته ايم و هرروز در خاك هاي اينجا غلت خورديم و دراز كشيديم ولي با تمام اين وجود باز هم اينجا را دوست داريم و اين نوع كارها را ،چون اينجا يك حال و هواي ديگري دارد. اگر وضع زندگيمان اين اجازه را به ما مي داد تمام طول عمرمان را در اينطور جاها مي گذرانديم و در اين راه ها خدمت مي كرديم . چون كار براي خدا و خلق خدا هيچ وقت خستگي نمي آورد.
اگر امشب هم حمله كنيم اين سومين حمله است كه در آن شركت مي كنيم .
حمله اول شوش دانيال ،حمله دوم روغابيه ،حمله سوم هم خرمشهر ،به خدا قسم كه مثل آن دو ديگر پيروز مي شويم. چون خداوند وحضرت علي (ع) با ماست و راهنمايمان . باران دارد بند مي آيد ولي آسمان هنوز پر از ابرهاي سياه گرفته است . از خانه و خانواده ام هيچ خبري ندارم از خدمتم درست ۵ماه ديگر مانده تا تمام شود . دلم براي خانه و خانواده و همسرم خيلي تنگ شده است. هيچ نامه اي از خانواده ام به دستم نرسيده شايد هيچ وقت هم نرسد . چون وضع مان معلوم نيست نه گروهاني و نه گرداني ونه حتي نامه رساني .
هر وقت حمله اي داريم به اين فكر ميكنم كه اگر به اميد خدا شهيد شوم همسرم و خانواده ام چه خواهند كرد و يا چه عكس العملي از خود نشان مي دهند . خسته هستم دوستانم رفتند تا براي امشب آماده شوند من هم بايد كارهايم انجام بدم و آماده شوم تفنگم خراب شده رگبار نمي زند و فقط تك تير مي زند بايد آن را هم درست كنم. به اميد خداومن الله توفيق
شهید قریب فراستی نام پدر: محمدعلی نام مادر: زهرابیگیم |
تحصيلات:ابتدایی-دیپلم ایثارگران شغل(ها):سربازوظیفه
تاريخ تولد: 19-5-1340 شمسی تاريخ شهادت: 20-2-1361 شمسی
محل تولد: آذربایجان شرقی - مرند - میاب محل تحصیل : آموزشگاه قائم شهر زنوز
محل شهادت: جنوب-روغابیه-خرمشهر كيفيت شهادت:نحوه حادثه:درگیری مستقیم با دشمن
محل دفن: بلوک: قطعه:26 ردیف:43 شماره مزار:3 نام گلزار:بهشت زهرا شهر:تهران - تهران
کد ملی:1582980527 شماره شناسنامه:21 نوع ایثار:شهيد آخرین مدرک تحصیلی:پایان ا بتدائی
شغل:کادرارتش نوع دشمن:نیروهای عراقی جنسیت:مرد
|
خاطرات ونامه شهید قریب فراستی که با دست خط خودشان نوشته شده واینجانب در وبلگ تایپ نمودم روحش شاد
بنام الله
تاریخ 13/09/1360
مدتی بود که می خواستم خلاصه این بیست سال عمرم را که برمن گذشته است به روی صفحه بیاورم
چون حوصله نوشتن نداشتم تا اینکه دیگر دیدم کاری ندارم وروزها هم در اینجا یکنواخت ویکسره میگذردگفتم پس بعد نسبت به گذشته ها برگردم البته وقتی چیزی را بر روی کاغذ می آورم الا هر چیزی می خواهد باشد.دلم آرام می گیرد وکمتر ناراحت تومیشوم چون قلم در دست گرفتن بر روی صفحه چیزهایی نوشتن برایم روحیه ی خوبی می بخشد ومی توانم بگویم که یک مسکن ضد درد بوده واست وچه بهتر که برایت نامه می نوشتم ولی کو جوابش.
از آن گذشته ها یاد کنم میدانم که چیز زیاد خوبی ندارم ولی هرچه هست ونیست خودم بودم و خانواده ام.
من در سال 1340 در دهی بنام میاب متولد شدم میاب در 90(40) کیلومتری مرند قرار دارد بعد از چند ماه توسط پدر ومادرم به دهی دیگر بنام ((زنوز)) {شهر زنوز} نقل مکان کردیم (زنوز وطن مادری شهیدمیباشد) که این دو ده در حدود یک ساعت و نیم با پای پیاده فاصله دارد..
بعد از چند سال که از ..... وقتی که توانستم رنگها واسمها را از هم تشخیص بدهم بقول معروف کمی زدیم را کشیدم تا آنجا که یادم است بچه خیلی بسیارشلوغ وپر تحرکی بودم که بیشتر از دستم ناراحت بودند چون با همه چیز کار داشتم چون فرزند ارشد خانواده بودم کسی کاری به کارم نداشت میتوان گفت عزیز در دانه بودم بالاخره از سال 1346 تا 1350 دوره ابتدائی را در] دبستان قائم زنوز[ همان ده بنام زنوز بپایان رساندم
ا- میاب دهکده آباء واجدادی پدرم میباشد 2- زنوز دهکده آباء واجدادی مادرم
در این مدت تحصیل من پدرم را کمتر درخانواده میدیدم چون او بیشتر کارش درتهران بود ویا اینکه در ده بود کاری به آن صورت نبود که انجام دهد بعد ازاینکه دوره دبستان تمام شدپدرم ما را به تهران نقل مکان داد وما در همان سال تمام زندگی راکه مادرم جمع کرده بود با خودمان به محیط بسیار غریب وناشناس ....جون فقط اسم تهران را شنیده بودیم چند روزی در راه بودیم تا اینکه کامیون حامل ما و اثاث زندگی ما را وترد یک کوچه که آخرش را پله های بسیار بزرگ قطع میکرد رساند که از بالا وقتی نگاه به پایین پله ها می انداختی یک محوطه چند صد خانواری بود که در یک گودال بنام (گود نجیمی) واقع در خیابان شوش روبروی دروازه غار بود پدرم وچند نفر دیگر به پیشواز ما آمدند که من دو نفر از آنها را میشناختم یکی میرزاعلی ودیگری همسرش بودند که وقتی پدرم درتهران بود یکبار به اسم مهمان نزد پدرم آمده بودم واین دونفر را قبلا درحیاطی که پدرم بود دیده بودم بعد فهمیدم که این دو زن وشوهر شریک ما هستند در حیاط.
بعداز روبوسی باپدرم همراه دوخواهر ویک برادرم که در آغوش پدرم بود از پله ها پایین آمدیم ودر تمام این لحظه ها مادرم همش به پدرم قر می زد که اینجا چه جایی است که ما را آوردی ولی پدرم چیزی نمی گفت خلاصه وارد خانه شدیم خانه عبارت بود از 4اطاق ویک زیرزمین ویک توالت گود ویک چاه آب که باید با طناب از آن آب می کشیدیم ویک حوض بسیار بزرگ و دو درخت کوچک با دیوارهای خانه قدیمی و آجرهای نپخته(خام) در آن بکار رفته بود که در این خانه دو اطاق مال ما بود و دوتای بعدی میرزاعلی وزیرزمین هم بعد ....
خاطره ای از یک روز خوب
21/01/1361
قریب؟ انتظار/ کی / پایان / دارد؟ بیستو یکم شصت ویک
روز جمعه M = (( روز جالبی بود ولی در انتظار نامه))
صبح ساعت 7 از خواب بیدار شدم شب قبل یکی از دوستانم بنام یداله رضایی به دیدنم آمده بود وبه اتّفاق هم صبحانه خوردیم وبعد از آن که تمام کردیم دیدم که ساعت 10 بجای خودشان رفت تا ظهر توالت درست می کردیم وبعد از ظهر هم به شهر رفتیم . در شهر کمی قدم زدیم وبه یک سینما رفتیم نام فیلمش هنک جانمازان بی جان بود وبعد ازآن به استادیم ورزشی اهواز رفتم ومسابقه فوتبال بین منتخب تهران واهواز را تماشا کردم که نتیجه بازی 2 بر صفر به سود تهران تمام شد ساعت تقریبا شش از استادیم بیرون آمدم وبه خیابان اصلی رسیدم وبه یک هتل رفتیم تا یک تلفن بزنیم که به خانه دائی تلفن زدم که باشهناز حرف زدیم وبعد از آن شام خوردم و روبه پادگان اهواز که فعلاً در آن هستیم برگشتم که ساعت در حدود هشت ونیم بود برای امروز چیزی ندارم که بر روی کاغذ بیاورم فقط این را میگویم که روز خوب وپر هیجانی داشتم وبا دیدن مسابقه فوتبال وبعد که وارد اینجا یعنی پادگان شدم باز هم بفکرت افتادم
هنوز از نامه خبری نشده است امروز 20 بود که دارد تمام می شود وساعت 10 و 11 دقیقه شب است که امشب یاد توهستم
از ساعت سه ونیم تا شش بیاد M
بخدمت پدرومادروخانواده ام برسد
بعد از عرض سلام سلامتی شما عزیزان را از درگاه خداوند بزرگ خواهانم امید وارم که حالتان خوب وتنتان سالم باشد
باری اگر از حال من خواسته باشید به لطف خدای بزرگ خوب وراحت هستم وبه راحتی به پادگان رسیدم وجای هیچ گونه نگرانی نیست نگرانی فقط از دوری شما عزیزان است و دراین مدت که به پادگان رسیدم فقط کارمان یک صبحگاه رفتن ویک شامگاه رفتن است وکار دیگری نداریم و وقت بیکاری را به بازی والیبال وفوتبال می گذرانیم وخلاصه حالمان خوب است دیگر بیشتر از این سرتان را درد نمی آورم به تمام دوستان وآشنایان سلام می رسانم
دوستار شما قریب فراشتی 12/07/1360
پنجمین شهید روستای میاب
شهید علی اصغرفلاح خانه سر فرزند زنده یاد سلیمان وخانم لیلا رفعتی میاب می باشد از طرف پدر اصالتا خانه سر واز طرف مادر میاب می باشد
شهیدمفقودالاثر علی اصغر فلاح خانه سر
شهید علی اصغر فلاح خانه سر نام پدر: سلیمان نام مادر: لیلا رفعتی میاب |
تحصيلات: سیکل - دیپلم ایثارگران شغل(ها): دانش آموز بسیجی
تاريخ تولد: 17-2-1345 شمسی تاريخ شهادت : 22-1-1362 شمسی
محل تولد: کرمان محل گلزار: جاویدالاثر اصالت : شهرستان مرند روستای میاب
محل زندگی فعلی مادرشهید:قرچک ورامین كيفيت شهادت: عملیات والفجر یک1
کد ملی:2991438193 شماره شناسنامه:464 نوع ایثار:شهيد آخرین مدرک تحصیلی:سیکل راهنمایی
نحوه حادثه:مفقودیت یگان اعزام:بسیج نوع دشمن:نیروهای عراقی جنسیت:مرد
|
زندگينامه شهيد مفقودالاثر علي اصغر فلاح خانه سر
شهيد مفقودالاثر علي اصغر فلاح خانه سر فرزندسلیمان وخانم لیلا رفعتی میاب در سال ۱۳۴۵ در خانواده اي متوسط و مذهبي در شهرستان زرند کرمان به دنيا آمد. پدر وي از کارکنان زحمتکش ذوب آهن بودند که به صورت مأمور در جهاد سازندگي مشغول به کار شد شهيد علي اصغر فلاح خانه سر نيز به دليل اشتياق فراوان به حضرت امام خميني(ره) در طرح لبيک "يا خميني" توسط لشکر41ثارا... به منطقه عملياتي اعزام و در کنار ساير همرزمانش به دفاع از کيان نظام اسلامي پرداخت و بالاخره در۲۲ فروردين ماه سال ۶۲در منطقه عملياتي به جمع ياران آسماني خود پيوست پيکر مطهر اين شهيد گرانقدر در منطقه عملياتي باقي ماند و نام وي به عنوان شهيد جاويدالاثر در تاريخ ثبت گرديد. راهش پر رهرو و يادش گرامي باد.
آخرین نامه شهید مفقودالاثر علی اصغرفلاح
خانه سر به پدر ومادر وخانواده ودوستانش
بسم الله الرحمن الرحیم
وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ ﴿۶۰﴾
و پروردگارتان فرمود مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم در حقيقت كسانى كه از پرستش من كبر مى ورزند به زودى خوار در دوزخ درمى آيند (۶۰(
بنام الله پاسدار خون شهدا
سلام بر رهبر انقلاب سلام برجماران سلام برامام خمینی سلام برشهیدان زنده سلام برمادر وپدر دلشکسته سلام بر رزمندگان اسلام وسلام بر فرمانده کل قوا ی اسلام حضرت مهدی(عج) وسلام بر برادرانم
امید وارم سلام گرم مرا از راه دور ولی باقلبی نزدیک سلام گرمی چون گرمی خورشید،سلام به وسعت خون شهدا سلامی به گرمی بوسهای مادر . امیدوارم سلام من،بنده وپسر عزیزتان را بپذیرید.پدر ومادرم امیدوارم حالتان خوب باشد مادرم نامه ای که فرستاده بودید بدست من رسید ومن خیلی خوشحال شدم به عیرضاجان بگید خیلی نامه ی خوبی نوشته بودوبه اوبگوییدکه چقدر خوشحال شدم وقتی شنیدم علیرضاقبول شده است ای برادرم بر ود درودوسلام فراوان، باری مادرجان عزیز آقا آمد وما را بیدار کردیک روزساعت 5/12بود که سر نماز جماعت بودیم ودعامی کردیم شما میدانید که همیشه باید دعا کنیم چون ((رسول گرامى اسلام صلى الله علیه وآله وسلم مىفرماید: دعا كردن برتر است از قرائت قرآن. «الدعاء افضل من قرائة القران» )) بالاخره ما داشتیم دعاءمیکردیم که ناگهان برگشتم به عقب نگاه کردم نگاهم به عزیز افتاد خیلی خیلی خوشحال شدم بعد ما آنروز رامرخصی گرفتیم وباعزیز رفتیم به توپخانه شب را آنجا ماندیم مادر نمی دانی چقدر عزیز جایش خوب است ما فردای آن روز از پیش عزیزآمدیم مادر جان ما باعزیز خیلی عکس انداختیم.
راستی مادر یک چیزهایی شنیدم شنیدم که شما گفتی اگر اسماعیل به جبهه نمی رفت اصغر هم نمی رفت این حرفت خیلی ناراحتم می کردمگر آنروز نبود که من داشتم میرفتم اسماعیل گفت:من فردا با هواپیما می آیم در صورتی که برعکس آن موضوعی که گفته بودی من بودم که اول رفتم بعد اسماعیل باشما آمده بود بگذریم درضمن به رضا حسن زاده – حسن عبدالله زاده وابراهیم بگوییدکه اصغرسلام مخصوص داردولی چون وقت نیست نتواتنستم برایش نامه بنویسم مرا میبخشدوبه انهابگویید نامه بنویسد ودعا کندتاماپیروز شویم درضمن علیرضا برادرعزیزم امیدوارم که ان شا ا... روز بروز بتوانی فرهنگ فارسی خودرا قوی ترکنی ونامه های خیلی خیلی بهتر ازاین بنویسی چون نامه ات خیلی خوب بود احسن برتو ای برادرم در ضمن ازطرف من از صورت وروی عباس وحسین راببوسید مادرما از هچ چیز نگران نیستم نگرانی ما فقط این نامه ها ودوری شماهاست نامه را باید همین طوری بنویسم از شما خواهش می کنم نامه هایی که برای شما فرستادم آتش نزنید اگر مرادوست دارید در ضمن به آقابگوئید آقا ناراحت نباش ما برمیگردیم شنیدم مریض هست مادر جان برایم بنویسید که آقا حلش چطور است ان شا ا... که هیچ نگرانی نیست فقط برای همین هم که شده علیرضا برایم بنویسدکه کسالت ومریضی آقا چی هست من خیلی ناراحت هستم پدر جان من خیلی دلم برایتان تنگ شده ولی من برمیگردم ودرضمن به دادمندی آجولو بگو که حریز خیلی تعریف می کند اکبر بایک دست فرمان یعنی بایک دست وبادست دیگرمشت گره کرده ورمز پیروزی پیش می روی امید وارم که همن طوری راهت را ادامه دهی (( ---اجرت با امام زمان(عج) --- ))
دیگر عرضی ندارم به محمد داداش نیز سلام برسانید به تمام دوستان و آشنایان (( درود بر پدر ومادر دلشکسته ودرود بر مادرم لیلی رفعتی میاب و پدرم سلیمان فلاح خانه سر)) خداحافظ اجرتان باامام زمان(عج)
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی رانگه دار درود بر رزمندگان اسلام خدا نگهدار دوستار شما علی اصغر فلاح خانه سر
عکس نامه ی شهید را خانم لیلا رفعتی میاب مادرشهید ارسال فرمودند واز روی عکس نامه متن این نامه رونوشت شده است واز خانم رفعتی مادر شهید ازبابت ارسال نامه وآثار شهید متشکریم. پایگاه مقاومت بسیج شهدای میاب
عقیق: لیلا رفعتی میاب مادر شهید علی اصغر فلاح است که ۳۱سال چشم به در دوخته تا خبری از فرزندش برسد. پسر ۱۷ سالهاش سال ۶۲رفت و دیگر نیامد. خانم رفعتی میگوید: «ای کاش فقط تکه استخوانی از او برایم بیاورند تا لااقل چشمم از راه برداشته شود. سالهاست که هر بار صدای زنگ در را میشنوم حالم دگرگون میشود. مادرم دیگر، دلم میخواهد مانند دیگر مادران شهدا من هم می رفتم سر مزار پسرم با او صحبت میکردم و میدانستم او زیر همان خاکی است که من بالای سرش نشسته ام. اما خوب انگار خدا چیز دیگری مقدر کرده است. ولی چشم انتظاری درد بی درمونه مادر!» آنچه در ادامه خواهید خواند گفتوگویی است با این مادر عزیز که از پسرش و درد فراقی که کشیده بیشتر میگوید: خیلی سالهای کودکیام را به خاطر ندارم اما تا جایی که میدانم پدرم قبله علی و مادرم اهل میاب یکی از روستاهای شهرستان مرند هستند که البته به دلیلی که من از آن خبر ندارم به شهرری مهاجرت کرده و آنجا گذران زندگی میکنند. خودم فکر میکنم به دلیل مشکلات مادی و سختیه امرار معاش در روستا به شهر آمدند. در همین شهرری به دنیا آمدم و بزرگ شدم. پدرم در تقی آباد شهرری در یک کارخانه آجر پزی کار میکرد و خرج خانواده هفت نفریمان را میداد یکی از اقوام شوهر خاله ام وقتی ده ساله بودم مرا برای پسرش خواستگاری میکند که مادرم مخالفت کرده و میگوید دختر ما هنوز خیلی سنش کم است. چند باری درخواستشان را مطرح کرده بودند که مادرم زیر بار نمیرفت تا اینکه یکبار وقتی پدرم تنها به خانه آنها رفته بود، سیدی را واسطه میکنند که باز از پدرم مرا خواستگاری کند، سید پدرم را قسم میدهد که این دفعه نه نگو. او هم رودربایسی میکند و قول مرا میدهد. وقتی مادرم شنید خیلی ناراحت شد اما پدرم گفت چون قول دادم و حرف زدم دیگر نمیشود بگویم پشیمان شدیم. تازه یک ماه بود وارد 12 سالگی شده بودم که ازدواج کردیم. اینقدر سنم کم بود که اجازه عقد نمیدادند، به همین دلیل یکی از فامیل های مادرم که در ثبت احوال بود سن مرا در شناسنامه چهار سال بیشتر کرد تا عقد انجام شود. من که عروس بودم نمی دانستم چه خبر شده. خب بچه بودم و هنوز اصلا سر از این موضوعات در نمی آوردم. فقط دیدم یک روز مادرم گفت: لیلا برو توی اون اتاق چایی ببر و برگرد. حتی آن زمان هم نفهمیدم منظورشان چه بود. موقع عروسی فکر می کردم قرار است بروم خانه خواهرم مهمانی. خلاصه به همین راحتی با یک مهریه هزار تومانی که به زمان خودش مبلغ خوبی بود رفتم خانه آقا سلیمان که ده سال از من بزرگتر بود. حقا با اینکه آن زمان مردسالاری در خانهها بود و مردها یک کلام فقط حرف خودشان را میزدند اما او بسیار انسان با انصاف و خوبی بود. حاجی به شدت از اینکه جلویش غیبت کنیم عصبانی میشد و من هم چون از بچگی، مادرم یادمان داده بود حرف بیرون را به خانه و حرف خانه را بیرون نبریم ملکه ذهنمان شده بود و خودم هم اهل غیبت نبودم. حاجی در معدن کار میکرد و به همین علت چند باری مجبور شدیم از شهری به شهر دیگر برویم تا اینکه فرستادنمان کارخانه فولاد کرمان و سالها همانجا ماندیم. خدا به ما شش پسر داد که اسم همه را خود آقا سلیمان انتخاب کرد. یادم هست موقع تولد علی اصغر اذان صبح بود. با این تعداد بچه ها در یک اتاق کوچک به همراه دو برادر شوهر مجردم زندگی میکردیم. ولی واقعا بچه ها با اینکه همه شان هم پسر بودند اما شیطانی و شرارت که اذیت کننده باشد نداشتند. حاجی با اینکه بچه ها را دعوا نمی کرد اما خیلی هیبت داشت.هیچ وقت دستش را روی آنها بلند نکرده بود و لی جذبه داشت. کافی بود یک نگاه فقط به آنها بکند سریع حرفش را می خواندند. بدون اجازه همسرم هیچ کجا نمیرفتم ولی گاهی که همسایه ها مثلا سفره حضرت ابوالفضل(ع) نذر می کردند می آمدند دم خانه و به حاجی میگفتند اجازه میدهی خانمت بیاد کمک ما برای پخت غذا؟ او هم می گفت: جانم فدای ابوالفضل(ع) حاج خانم باید از ایشان بخواهد توفیق بده که در سفرهاش خدمتی کند، من چکارهام؟ اینجا تنها جاییه که اجازه او دست من نیست
علی اصغر بچهام خیلی روحیه حساسی داشت. بهش میگفتی از اینجا بشین اون ورتر یکدفعه می دیدی داره اشک می ریزه. همیشه می گفتم این اخلاقش به مادرم رفته. او هم مثل مادرم مژه های بلندی داشت، چشمش را که می بست اشک سرازیر میشد بدون اینکه صدایی ازش دربیاید. تا قبل از انقلاب تلویزیون در خانه ما قدغن بود اما یک رادیو کوچک داشتیم. به محض پیروزی انقلاب در محل، ما اولین کسی بودیم که تلویزیون خریدیم. کلا همسرم سعی می کرد تا حد امکان تمام وسایل مورد نیاز را برای ما تهیه کند. حتی یخچال هم که آن دوره هر کسی نمیخرید ما خریده بودیم. همسایه ها هم کمتر از ما از آن استفاده نمیکردند و مواد غذاییشان را می آوردند داخل یخچال ما نگه میداشتند. آنقدر که به حاجی می گفتم زیاد خرید نکن جا نداریم و یا با داشتن یخچال آب گرم می خوردیم اما یخ می گذاشتم برای همسایه ها. حاجی تنها برای اهل خانواده خودش خوب نبود بلکه تا جایی که میتوانست برای همه دست به خیر داشت. مثلا یکبار یکی از پسرهای محل گفت می خواهم ازدواج کنم، مدتی گذشت خبری از ازدواجش نشد آقا سلیمان ازش پرسید چی شد رفتی خواستگاری؟ گفت: آره خوشم آمد، پدر و مادرم هم راضی هستند ولی به لحاظ مسائل مالی نمیتوانم فعلا اقدامی کنم. حاجی آن وقت چیزی نگفته بود و فردایش با پدر او صحبت کرد و کمک خرجی برای برگزاری عروسی داد و گفته بود هر چقدر داشتی در ماه غرضت را بده، نداشتی هم اشکال نداره فکر می کنم یک پسر اضافه داشتم. گاهی پیش می آمد علی اصغر میرفت محل کار پدرش. دوستان آقا سلیمان تعریف میکردند: موقع ناهار صدایش مییکردیم علی اصغر بیا غذا بخور. میگفت: اول نماز، شکم هایتان را معطل کنید و اول نماز بخوانید. نمازهایش به قدری طولانی بود که دوستان پدرش میگویند: علی اصغر نماز جعفر طیار می خوانی؟ بعد از مفقود شدن پسرم گاهی که حاجی از محل کار رد میشد می زد زیر گریه، به قدری که نمیتوانست رانندگی کند. نگه میداشت و میرفت پایین جای نماز علی اصغر سنگی گذاشته بود و مدتی مینشست آنجا. از بچگی گریه می کرد که باید من هم ماه رمضان روزه بگیرم. بهش می گفتم: بابام آخه چه روزه ای؟! تو هنوز خیلی کوجکی، اصلا می دونی روزه چیه؟ پدرش می گفت: خانم اینجوری نگو بذار بگیرن. بعد می گفت: بابا بگیرید ولی کله گنجشکی. نرید یواشکی چیزی بخوریدا. به ما بتونید دروغ بگید به خدا نمی توانید. وقتی ظهر که شد یه چیزی بخورید. به من می گفت بذار بگیرن عادت کنند. علی اصغر هیچ گوشتی نمی خورد و دوست نداشت. فقط وقتی در کتلت میریختم میخورد چون این غذا را خیلی دوست داشت. یکبار ماه رمضان بود داشتم کتلت درست میکردم برای سحر. آمد پیشم گفت: مامان چی درست می کنی؟ گفتم: کتلت. گفت: آخ جون! من چندتا باید بخورم؟ چون گوشت نمی خورم باید بیشتر از بقیه سهمم باشد. گفتم هر چندتا دوست داشتی بخور مادر جان. ایام نزدیک پیروزی انقلاب بود و هر شب با دوستاش می رفتند بیرون. آن شب کمی افطار کرد و طبق معمول رفت آخر شب آمد. گفتم: بیا یه چیزی بخور. گفت: نه الان میل ندارم. می خواهم سحر بلند شوم میل داشته باشم که کلی کتلت بخورم. از شانسش سحر خواب موندیم. یک دفعه از خواب بیدار شدم دیدم حاجی لباس پوشیده داره می ره سرکار. گفتم: الهی بمیرم خاک بر سرم خواب موندیم. آقا سلیمان گفت: اشکالی نداره بدون سحری صوابش بیشتر هم هست. به یاد امیرالمومنین که گاهی با نان و نمک افطار میکرد. صداش کردم گفتم: علی اصغر بلند شو نماز بخون. یکهو پرید گفت: مامان سحره؟! گفتم: نه خواب موندیم. با ناراحتی گفت: ای وای مامان من شام هم نخوردم گشنمه!! همانطور دراز کشید و اشکهایش میآمد. با نهیب گفتم: اشک نریز! با این حال نمیشه روزه بگیری پاشو روزه تو بخور. یکدفعه نشست، گفت: دستت درد نکنه مامان خوب تشویقم می کنی روزه رو بخورم. گفتم: اینجوری نمیشه آن روز صبحش رفت مدرسه، نزدیک افطار دیگه رنگ به رخ نداشت. اذان که گفتن نشست سیر خورد. عاشق کتلت بود. الان سال تا سال کتلت درست نمی کنم. هر وقت نامه مینوشت قسم میداد هر نامه ای از من می آید پاره کن، منم پاره میکردم نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیافته که. همیشه می گفت: دلم میخواهد اگر شهید شدم گمنام باشم. آرزو دارم اگر شهید واقعی باشم مانند مادرم زهرا(س) گمنام باشم. وصیت نامه اش تا مدت ها دست یکی از دوستانش به نام ابراهیم بود که اول به من نمی داد. به پسرم گفته بود مادرم گفته اگر مادر علی اصغر این نامه را بخواند می میرد. روزی که وصیت نامه را خواندم وقتی رسیدم به اینجا که: «میخواهم گمنام باشم» دیگر نفهمیدم چه شد و از حال رفتم در خانه باز بوده، همسایه می آید هر چی صدا می زند می بیند کسی جواب نمی ده می آید داخل می بیند من از حال رفتم بعد از اینکه حالم به جا آمد وصیت را برداشت و رفت. گفت: لیلا خانم از این نامه دست بکش اینطوری از بین میروی.
ما آن زمان کرمان زندگی می کردیم و اصلا قرار نبود بیاییم تهران. به دوستش گفته بود تا زمانی که من شهید نشدم خانواده ام این نامه را نبیند ولی اگر شهید شدم یا پیکرم آمد حتما به آنها بده چون می خواهند بروند تهران من را کرمان نگذارند. به امام خمینی(ره) خیلی حساس بود. یکبار تازه از جبهه رسیده بود دیدم با من قهر کرده. گفتم: این جبهه رفتن درسته که با من قهر کردی؟ گفت: من قهر نیستم فقط ناراحتم چرا وقتی امام را توی تلویزیون نشان داد تو بلند شدی رفتی چایی بیاری؟ گفتم: مگه من چیکار کردم؟ ایشان مهمان خانه ما نبودند که من برایشان بلند شوم. گفت: نه وقتی امام را نشان داد تو باید می ماندی صلوات می فرستادی بعد می رفتی. به شوخی می گفتم: خیلی خوب اصغر ملا نشو. دو سه دفعه رفت جبهه. ساکش را همیشه موقع رفتن خودش می بست. تعدادی کبوتر داشت که بسیار به او عادت داشتند. با اینکه خیلی اهل این کارها نبود اما همین که توی کوچه می رفت هم گاها کبوترهایش می نشستند روی شانه اش. روز آخر که می خواست برای همیشه برود در قفس کبوتر ها را باز کرد گفت: باید آزاد باشند اما حتی بعد از اینکه ما هم از آن خانه رفتیم هنوز کبوتر ها بر می گشتند تا مدت ها همانجا. آقا سلیمان برای انجام کاری میخواست برود تهران. علی اصغر هم خواست که همراهش برود تا سری به مادر و خواهرم در تهران بزند. مقداری پول تو جیبی دادم گفتم: اگر پدرت هم خواست پولی بده لازم نیست بگویی من هم دادم. گفت: یعنی دروغ بگم؟ گفتم: نه نمی خواد بگی؟ گفت: چرا؟ گفتم: خوب هر کاری خواستی بکن. اصلا اهل اینجور مسائل نبود. موقع رفتن بعد از خداحافظی دوبار برگشت نگاه کرد، دست انداختم گردنش و خداحافظی کردم اما اصلا فکرش را هم نمی کردم که این دفعه آخر باشد که میبینمش. در تهران یکی از دوستانش را دیده بود و گفته بود اشتباه کردم آمدم مرخصی، اگر عملیات باشد چه؟ دوستش می گوید: مگه نمی خواهی شب عید پیش مادرت باشی؟ میدانی که اگر نری گریه می کنه. اصغر میگوید: گریه کنه مهم جبهه است. دو شب منزل یکی از اقوام مانده بود که بعدها او تعریف میکرد در این مدت علی اصغر اغلب مشغول خواندن قرآن با حالت گریه بود. پول هایی را هم که داده بودم به او همه را به حساب صد امام ریخته بود. پدرش میگفت وقتی خواستم برگردم کرمان هر کاری کردم بیا برویم گفت: نه. گفتم: به مادرت قول دادی. اما این حرفها فایده ای نداشت روز آخر در تهران میرود منزل مادرم. او تعریف میکرد که: دیدم علی اصغر از خوشحالی بشکن میزند و میآید. گفتم: چه خبره؟ جواب داد: مادر بزرگ من دارم می روم جبهه. یک راننده ای بهم گفته بیا به عنوان شاگردم برویم منطقه. گفتم حالا بمان شب عید میخواهم سبزی پلو درست کنم. بعد از عید برو. گفت نه اصلا نمی توانم بمانم۲۲ فروردین ۶۲ چند روزی از آغاز عملیات میگذشت، ما آمدیم تهران و منتظر بودیم تا خبری از آمدت علی اصغر شود اما هر چقدر صبر کردیم خبری نشد. گفتن کسی به این اسم رفته ولی برنگشته. ابتدا پدرش با رفتن او به جبهه مخالف بود و میگفت: حالا درس بخوان بعد میروی. اما علی اصغر گوشش بدهکار این حرف ها نبود می گفت: درس همیشه هست اما وقتی دشمن خاکمان را بگیرد درس به چکار می آید؟ پدرش راضی نمیشد برگه اعزامش را امضا کند به همین دلیل علی اصغر رفته بود از معلمش خواسته بود به جای پدر امضا کند، معلم هم آمد به پدر ش گفت. حاجی گفت: من اصلا امضا نمی کنم. علی با اصرار گفت: بابا اگر خدا بخواد می رم بر می گردم اگر نخواد هم که رفتم برای امام حسین(ع) و بالاخره پدرش راضی شد. یکبار علی اصغر خیلی خودش را خیس کرده بود و آب بازی می کرد. خب من خودم خیلی اهل بشور بسابم. گفتم: علی اصغر مگه قورباقه ای اینقدر می ری توی آب. خندید گفت: من دیگه جوابش را نمی دهمها تو چی که خودت یکسره دستت توی آبه۳۱ سال است که از رفتن بچهام میگذره. تنها یک کیف ازش برگشت. گاهی که باهاش درد دل می کنم می گویم: علی اصغر مادر یه نشونی از خودت بده، چشم انتظاری سخته مادر... چشم انتظاری بد دردیه خانم. درد بی درمونه. من چشم انتظار شدم اما از خدا می خوام هیچ بنده ای چشم انتظار نمونه. اگر کسی را می خواهید عاق کنید فقط بگید انشاءالله چشمت به در بمونه، چون این بدترین درده. اگر خبر شهادتش می آمد مرگ یک بار شیون یکبار. اما ۳۱سال است هر لحظه بدن من می لرزه. هر لحظه. چهارشنبه ها مخصوصا از شب قبلش حالم بده. نمی دونم بگم چجورم. چهارشنبه بعد از ظهر بدنم شروع می کنه به لرزش. هیچی نمیتونم بخورم تا روز جمعه بعد از ظهر که امیدم قطع میشه. میگم خوش به حال مادر شهیدان می روند سر قبر فرزندانشان با آنها حرف می زنند اما من چه. دو شهید گمنام اینجا هست گاهی می روم سر مزار آنها صحبت می کنم. الان تنها آرزوم اینه یه نشونی از علی اصغر برام بیارن تا چشمم از در برداشته بشه. منبع:فارس211008
ششمین شهید روستای میاب
شهیدمحمد رفتاری
شهید دانش آموز بسیجی محمد رفتاری نام پدر: عبدالرحیم نام مادر: زنده یادفریده خانم دلیری
تحصيلات:سوم راهنمایی شغل(ها): دانش آموز مدرسه راهنمایی شهیدمختاری میاب
تاريخ تولد: 2-1-1343 شمسی تاريخ فوت: 25-4-1361 شمسی
محل تولد: آذربایجان شرقی - مرند - میاب محل شهادت: سپاه مرند كيفيت شهادت: رزم شبانه
محل دفن: نام گلزار::آذربایجان شرقی - مرند - روستای میاب
کد ملی:1583005412 شماره شناسنامه:1 نوع ایثار:شهيد آخرین مدرک تحصیلی:پایان ا بتدائی شغل:درحال تحصیل _ محصل نحوه حادثه:تیر نوع دشمن:نیروهای عراقی جنسیت:مرد
زندگینامه دانش آموز بسیجی شهید محمدرفتاری
شهیدمحمدرفتاری فرزندعبدالرحیم و زنده یاد خانم فریده خانم درمورخه دوم فروردین ماه سال۱۳۴۳هجری شمسی در روستای میاب ازتوابع شهرستان مرنددریک خانواده مومن متدین ومتعهدبه اسلام واحکام قرآن چشم به جهان گشود شهیدرفتاری دوران کودکی خودراتاسن هفت سالگی درمحیط پرازمهروعاطفه خانواده پدری سپری نمود.دراین دوران شهیدرفتاری درحالی که کمترازدوسال ازعمرخودراسپری نکرده بودمادرش راازدست داده ومزه بیمادری رادرسنین پایین زندگیش چشید.بعدازفوت مادرپدرش وی راطوری تربیت می نمود تاجای خالی مادر راکودک خردسالش احساس نکند.پدرشهیدرفتاری وی رادرسن هفت سالگی برای فراگیری علم ومعرفت دردبستان دولتی عنصری میاب مرند(شهیدیوسفی)ثبت نام نمودوی پس از گذراندن تحصیلات دوره ابتدایی برای تحصیل دردوره راهنمایی شهیدمختاری میاب ثبت نام نموده وتاسوم راهنمایی درآن مدرسه ادامه تحصیل داده ودرحین تحصیل دردوره سوم راهنمایی در رزم شباه درسپاه مرند به درجه رفیع شهادت نایل آمدند شهیدرفتاری درحین تحصیل دراوقات فراغت به پدرش درکارهای کشاورزی ودامداری کمک می نمودتابدین وسیله بتواندپدرش رادرجهت تامین مخارج زندگیش کمکی کرده باشد بااوج گیری تظاهرات علیه رژیم طاغوت شهیدرفتاری نیز برای لبیک گویی به فرمان حضرت امام خمینی(ره)رهبرکبیرانقلاب اسلامی به جمع تظاهرکنندگان پیوسته وباشرکت فعّال خویش درتظاهرات خیابانی ودیگرفعالیتهای خیابانی ودیگرفعالیتهای انقلابی دین خودرانسبت به انقلاب اسلامی ادا نمودند.پس از پیروزی انقلاب شکوهمنداسلامی وباتاسیس هسته های مقاومت بسیج وانجمن اسلامی ، درانجمن اسلامی میاب وپایگاه مقاومت روستای میاب شهرستان مرند ثبت نام نموده وبه فعالیت پرداخته وهمگام بادیگربرادران انقلابی پس ازکار روزانه شبهارابرای حفظ امنیت محل سکونت به پاسداری می پرداخت .شهیدرفتاری دردوران زندگی خویش علاقه وافری نسبت به اهل بیت علیهم السلام داشتندودرایام عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین (ع)ودیگرمراسمات مذهبی ومجالس درمسجدمحل فعالیت بسزایی داشت.وهمچنین نسبت به نمازوروزه وایام ماه مبارک رمضان حساس بود علاقه فراوانی به انجام واجبات دینی وترک محرمات داشته وازاخلاق حسنه ای دربین مردم محل داشتند شهیدرفتاری علاوه ازاین فعالیتهای مستمرمذهبی ،انقلابی دراوقات فراغت خویش به ورزش فوتبال روی آورده ودرمحله چیمن نیح فوتبال بازی میکرد تاضمن کارروزانه بتواندروحیه ای بانشاط وشادی داشته باشد.شهیدرفتاری باداشتن اخلاقی حسنه دردوران زندگی خویش باتوجه به علاقه ای که نسبت به انقلاب اسلامی وبسیج داشتندبشتراوقات خودرادرپایگاه مقاومت وفعالیتهای بسیج می گذراندندکه دراین راستا که درپادگان سپاه مرندبرای عملیات رزم شبانه شرکت کرده بودنددرمورخه ۲۵/۴/۱۳۶۱به درجه رفیع شهادت نائل آمده وبه آرزوی دیرینه خویش دست یافته وبه لقاء الله پیوستند.پیکرمطهرشهیدرفتاری پس ازانتقال به معراج شهدای بنیاد شهید مرندباحضورگسترده ی مردم شهیدپرور وحزب اللهی شهرستان مرندوروستاهای تابعه وروستای میاب تشییع گردید. شهید رفتاری برادر زاده شهید عبدالرحمان رفتاری میباشد.
وپس ازادای نمازبرپیکرمطهرش درگلزارشهدای روستای میاب شهرستان مرندبه جایگاه ابدیش سپرده شد
روحش شادوراهش پررهروباد. منبع: گلهای آسمانی بنیاد شهید آذربایجان شرقی - شهرستان مرند
هفتمین شهید روستای میاب
شهیدناصر صدقی
هفتمین شهید روستای میاب شهیدومفقوددالاثر و جاویدالاثر ناصر صدقی فرزندمحمدصدقی وقمر خانم میباشد. مطالب این شهید ادامه دارد..... شهید ناصر صدقی در تاریخ بیست و یکم شهریور ماه هزارو سیصد و چهل و سه بدنیا آمد و با اعزام از بسیج عملیات رمضان در پاسگاه زید در تاریخ هفتم مردادماه هزارو سیصدو شصت و یک به فیض شهادت نائل آمد .
بسم رب الشهداء والصدیقین
شهيد ناصر صدقی شهید بیمزار ومفقودالاثر وجاویدالاثر
دانش آموز بسیجی شهيد ناصرصدقی مياب فرزند محمد (مادرش قمر خانم ) دارای کد ملی:0492366527 شماره شناسنامه:635- سال 21/6/۱۳۴۳ درری ازتوابع شهرستان تهران بدنيا آمدوتحصيلات ابتدايي رادرزادگاهش به پايان رسانيد دردوران کودکی تابستان را درروستای میاب مرند وبقيه را به دليل شغل پدردرشهرتهران ادامه دادند شهیدناصرصدقی به درس ومدسه علاقه زیادی داشت ودر خانه علاوه بردرس خواندن درکارهای خانه به مادرش کمک میکردودر سال 1360 دردوران راهنمایی به عضويت بسيج مسجد دولت آباد تهران درآمد وبه خاطر لبیک به فرمان امام(ره)درس ومدرسه را رها وپس از آموزش توسط سپاه به عنوان دانش آموزبسیجی به مناطق عملیاتی اعزام شد ودرتاريخ7/5/1361 در عملیات رمضان درپاسگاه زید به شهادت ميرسند ومفقود وجاویدالاثر وشهیدمیشوند وبه یاران شهیدش پیوستند هنوز هم از سوی ستاد مشترک وستاد مفقودین جنگ ازپیکرپاک این شهید خبری نیست وهمچنان پدرومادرش چشم انتظار فرزندشان میباشنددراین سالها پدرشهید9ماه ازسال رادرزادگاهش زندگی میکندوهرسال ازطرف سپاه ناحیه مرند وزنوز جهت دیدار خانواده شهدا به دیدار پدرومادر شهید به میاب می آیند . ودر دولت آبادتهران بنیادشهید ومسول شهردار وقت نیز به دیدار این خانواده رفتند. یادش گرامي باد
روابط عمومی پایگاه مقاومت بسیج شهدای میاب
شهیدناصر صدقی نام پدر: محمد نام مادر: قمر خانم تحصيلات:سیکل+دیپلم افتخاری ایثارگران
شغل(ها): دانش آموز بسیجی نام عملیات: رمضان مسئولیت:بسیجی
تاريخ تولد: 21-6-1343 شمسی تاريخ شهادت: 7-5-1361 شمسی
محل تولد: شهرستان های تهران - ری محل شهادت: پاسگاه زید كيفيت شهادت: عملیات رمضان محل گلزار: جاویدالاثر
کد ملی:0492366527 شماره شناسنامه:635 نوع ایثار:شهيد آخرین مدرک تحصیلی:(سیکل(راهنمایی نحوه حادثه:مفقودیت نوع دشمن:نیروهای عراقی جنسیت:مرد
شهید ناصر صدقی در تاریخ بیست و یکم شهریور ماه هزارو سیصد و چهل و سه بدنیا آمد و با اعزام از بسیج در پاسگاه زید در تاریخ هفتم مردادماه هزارو سیصدو شصت و یک به فیض شهادت نائل آمد .
وصیت نامه ى شهید جاویدالاثر:ناصرصدقی(میاب)
إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَا لَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقَـاتِلُونَ فِى سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ... وَ ذَا لِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ)[1]؛ همانا خداوند جان و مال مؤمنین را به بهاى بهشت از ایشان خریدارى نموده كه در راه خدا جهاد مى كنند پس مى كشند و كشته مى شوند... و این خود، سعادت و پیروزى عظیمى است.
پس از حمد و ستایش خداوند تبارك و تعالى و با درود بر رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه ى اطهار(علیهم السلام)، بالاخص امام زمان منجى عصر، حضرت مهدى(عج) و نایب برحقش امام خمینى و امت شهیدپرور ایران و با سلام بر پدر و مادر و برادرانم و تمام دوستان و آشنایان عزیزم.
با توجه به رهنمودهاى این آیه و آیه هاى دیگر درباره ى مقابله با كفّار من آگاهانه تصمیم گرفتم به جبهه آمده و براى رضاى خدا و رسول خدا و اولى الامر بجنگم و به قول امام در این راه «چه بكشیم و چه كشته شویم، در هر دو حال پیروزیم».
پدر و مادر و برادرم، این را بدانید كه انسان باید از این دنیا برود و حال این رفتن چگونه باید باشد، امام درباره ى مردن مى فرماید: «این راهى است كه باید رفت و سفرى است كه باید رفت چه بهتر كه در حال خدمت به اسلام و ملت شریف اسلامى شربت شهادت نوشید و با سرافرازى به لقاء اللّه رسیدن» و این همان چیزى است كه اولیاء اللّه آن را آرزو مى كردند و از خداى بزرگ در مناجات خود طلب مى كردند. گوارا باد شربت شهادت بر شهداى انقلاب اسلامى، به خصوص شهداى اخیر ما.
در این راه احساس وظیفه ى شرعى مى كنم كه براى حراست از انقلاب اسلامى كه با خون هزاران جوان به پیروزى رسید به جنگ با دشمنان دین و قرآن بپردازم و اگر در این راه لیاقت جان دادن در راه خدا نصیبم شود به جایى مى روم كه ملكوتش نامند، آنجا كه بهشتش نامند. از شما پدر و مادر و برادرانم درخواست مى كنم كه در مرگ من سوگوارى نكنید بلكه شاد باشید و افتخار كنید كه عزیزى را در راه خدا از دست داده اید. در شب هفت من لباس شادى بر تن كنید. از تو مادر عزیز و مهربانم عاجزانه درخواست مى كنم مرا به خاطر آن همه زحمت هایى كه به تو دادم ببخشى، تا این كه در درگاه خداوند متعال رو سیاه نباشم.
بعدازمن اى مادردیگرمكن زارى رفتم كنم اینك از دین حق یارى
پرورده اى من را ازبهرجانبازى در راه نخل دین،خونم شود جارى
سرباز اسلامم گشتم فدا مادر ازسویردل برخوان هرشب دعامادر
خواه از خدا آنگه اى باوفا مادر یارى كند ما را در راه دین دارى
آمد به قربانگاه سربازحزب اللّه جان بركفش باشدهمچون ذبیح اللّه
دارد به سرشوق یارى روح اللّه اندر دلش باشد عشق لقاء اللّه
از شما خواهش مى كنم كه در دعاها و نماز شب هایتان دعاى به رهبر یادتان نرود «خدایا تو را به جان مهدى تو را به حق مهدى تا انقلاب مهدى خمینى را نگهدار
پدرم آن مقدار اندوخته اى (پولى) كه دارم را در راه رضاى اسلام و مسلمین مصرف كن. و در آخر از خداوند تبارك و تعالى طلب طول عمر براى امام و تمام خدمتگزاران اسلام مى نمایم و از خدا مى خواهم كه راه كربلا و سپس قدس باز شود تا خانواده ى شهدا آنجا را زیارت كنند و ببینند كه خون عزیزانشان به هدر نرفته است.
پیام شهید:
1 كشتن و كشته شدن در راه خدا پیروزى است.
2. در دعاها و نماز شب هایتان دعا به امام و رهبر را فراموش نكنید
هشتمین شهید روستای میاب
دانش آموزشهید داریوش فتوحی
بسم ربّ الشّهداء والصّدیقین
زندگی نامه شهید داریوش فتوحی
پدر شهید داریوش فتوحی همانند سایرمیابیهاجهت کار به تهران مهاجرت میکندتا اینکه بسیجی دانش آموز شهید داریوش فتوحی فرزند قــلی درسال۱۳۴۵ به دنیا می آید وپدر شهید درسال۱۳۵۱ ایشان را جهت آموختن علم وادب به مدرسه می فرستد داریوش به درس علاقه زیادی داشت ودرسهایش رامرتب می خواندودر کارهای خانه به مادر کمک می کرد وخیلی خوش اخلاق بود با شروع انقلاب اسلامی داریوش درتظاهراتهاشرکت می کرد دردوران دوم دبیرستان درپایگاه مقاومت بسیج مسجد ثبت نام می کند ودرسال۱۳۶۱پس ازآموزش نظامی سپاه به جبهه اعزام می شود ودر عملیات والفجرمقدماتی شرکت می کند ودر ۱۸/۱۱/۱۳۶۱ درمنطقه جنگی فکه به شهادت می رسد وپیکر پاکش سالها مفقودالاثرمیشود وپدر ومادرش را عزادار می کند تا اینکه ستاد مفقودین جنگ وگروه تفحص شهدا شهید داریوش فتوحی را پیدا می کنند ودر بیست وهفتم خردادماه ۱۳۷۳ پیکر پاک شهیدفتوحی را تحویل خانواده ای که سالهاچشم به راه بود می دهند وپیکرپاک شهید باشرکت مقامات کشوری ولشکری توسط میابیهای مقیم تهران تشییع میشود وپس ار ادای نماز برپیکرپاک شهید در جوار امام شهیدان ودوستان شهید در بهشت زهرا به خاک می سپارند روحش شاد.
ازآقای حسین امدادی میاب ازبابت همکاری وارسال عکس شهید داریوش فتوحی به پایگاه مقاومت بسیج شهدای میاب تقدیر وتشکرمیشود. اجرکم عندا....
دیدارحاجی حسینی مسئول امورایثارگران و شهردار ناحيه ۳منطقه ۱۶ تهران با خانواده شهدا - (۲۵/۳/۹۱)
به گزارش روابط عمومي اداره کل امورایثارگران ، در راستاي طرح تكريم از خانواده هاي شهدا و رسيدگي به مسائل مربوط به امور شهري آنان ،حاجي حسيني مسئول امورایثارگران و شهردار ناحيه 3 به همراه صنوبري رئيس اداره اجتماعي ناحيه -مدير محله و شوراياري محله علي آباد شمالي با خانواده هاي شهيدان احمد طاهري-اسمائيل خسروي-محمود عزتي و داريوش فتوحي ديدار و گفتگو كردند . در اين ديدار ابتدا فاتحه اي جهت شادي روح شهداي جنگ تحميلي قرائت شد . در ادامه مهندس حاجي حسيني از خانواده هاي اين شهيدان خواستند تا هرگونه مشكلي در حيطه وظايف شهرداري دارند بيان نمايند و قول مساعد جهت حل اين مشكلات را به اين عزيزان دادند . در ادامه خانواده شهيدان در مورد تاريخچه و چگونگي شهادت و محل شهادت صحبت كردند . در پايان با اهداء لوح تقدير و هدايايي به رسم يادبوداز خانواده هاي معزز شهدا تقديرگرديد .
منبع:سایت ایثارگران شهرداری منطقه ۱۶ تهران
شهید داریوش فتوحی نام پدر: قلی نام مادر: ستاره خانم
تحصيلات: سیکل+ دیپلم ایثارگران شغل(ها): دانش آموز بسیجی
تاريخ تولد: 15-6-1345 شمسی تاريخ شهادت: 18-11-1361 شمسی
محل تولد: تهران - تهران - تهران محل شهادت: فکه عملیات :والفجر مقدماتی
محل دفن: قطعه:50 ردیف:33 شماره مزار:6 نام گلزار:بهشت زهرا شهر:تهران - تهران
کد ملی:0052002391 شماره شناسنامه:1360 نوع ایثار:شهيد آخرین مدرک تحصیلی:(سیکل راهنمایی) جنسیت:مرد
نهمین شهید روستای میاب
بسیجی شهیدرضا بهینه
شهید رضا بهینه نام پدر: همت نام مادر:معصومه
|
تحصيلات: ابتدایی - دیپلم ایثارگران
تاريخ تولد 25/10/1345 شمسی تاريخ شهادت: 22/2/1362شمسی
محل تولد: تهران - محل شهادت: فکه
محل دفن: بلوک: قطعه:50 ردیف:29 شماره مزار:7 نام گلزار:بهشت زهرا شهر:تهران - تهران
کد ملی:0035657911 شماره شناسنامه:19038 نوع ایثار:شهيد آخرین مدرک تحصیلی:پایان ا بتدائی نحوه حادثه:مفقودیت نوع دشمن:نیروهای عراقی جنسیت:مرد
|
وصیتنامه شهید رضا بهینه (میاب-مرند)
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلونَ في سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُم بُنيانٌ مَرصوصٌ﴿۴﴾ سوره مبارکه الصف آیه ۴
خداوند کسانی را دوست میدارد که در راه او پیکار میکنند گوئی بنایی آهنیناند
بنام الله ،پاسدار حرمت خون شهیدان و بایاد آن کس که قلبها برای اومی تپد وسلام بر آنکس که ما را از ذلّت وپستی بسوی نور کشاند وبادرود به رهبر انقلاب،امام خمینی وبنام خداوندی که مارا آفرید وشعور وعقل عطا کردتا چگونه زیستن وچگونه بودن را دریافته وراه درست را انتخاب کنیم سلام برحسین (ع)سیّدالشّهداء وسلام برکربلا قتلگاه مظلومان وسلام بر یاران حسین(ع)که عاشقانه در راه دفاع از اسلام عزیز جان باختند و شهادت را نصیب مجاهدان نمودند.
شکر خداوند،از لطفی که رهبری چون خمینی کبیر را برما ارزانی داشت وباعث شد عاشقان درگاهش با یاری اوبه آرزوی خویش برسند ورستگار شوند.ای امّت دلیر ومقاوم قدر رهبرتان را بدانید خدا آنروزی را که از رهبرخود غافل شوید. واورا الگوی خود قرارندهید،پس اورا تنها نگذارید ویاریش کنید وبدانید که جهان را خدایی است ودینِ برحق،نزد خدا اسلام است.
آرزو دارم که خداوند برمن منّت گذارد ومرا از سربازان اسلام وفدائیان حضرت ولیعصر(عج)وجانبازان نائبش قرار دهد.تا جان ناقابل خود را در راه دفاع از مکتبم فدا کنم.اکنون که دشمن در پشت ماسکهای گوناگون از هرطرف به انقلاب حمله ور شده بیایید ننگ وذلّت را بدور اندازیم وباخون خود وضوی استقلال وآزادی بگیریم وبا پیکرهای خونین خودمشتی محکم بردهان زورگویان جهانی بزنیم ویکصدا بگوییم : حزب الله میجنگد ،می میرد،سازش نمی پذیرد.
بگذارید همه ما را بکشندبالاخره آنقدر در دریای خون شنا خواهیم کرد تا به ساحل آزادی نظام برسیم به ساحل ،و به سوی اسلام عزیز ولقاءًالله برویم.برای جلب رضای خدا بشتابید که خدا ازکسانی که در راه حقّ راضی است.من بااعتقاد به الله،خالق جهان ودرهم کوبنده ی ستمگران ویار ویاور مستضعفین،آگاهانه وبنابه مسئولیّتی که در برابر آرمان واهذاف این امّت رزمنده و ایثارگر ورهبری خردمندانه ی امام خمینی . احساس کردم در این راه پرافتخارقدم نهادم ومرگ در بستر را ترک نموده وداوطلبانه عازم جبهه های حق علیه باطل شدم. این کف روی آب این دفعه بشکل رژیم منفور صدّام بعثی وبه رهبری شیطان بزرگ،امپیریالیسم،امریکا میباشدوکه مدّت زمان کوتاهی موجب نمایان نشدن آب زلال حقّ گردیده است.
امّت دلیر ایران هشیار باشید وبانظم انقلابی ،مراقب امورباشیدوتامانند گذشته انحرافی درمسیرانقلاب مشاهده گردید آنرا اصلاح کنیدواین رابدانید تا ولایت هست هرگزانقلاب به انحراف کشیده نخواهد شد.
پس قدر رهبرتان رابدانیدواورا یاری کنیدهمیشه باتوطئه های جبهه قاستین،مارقین،وناکثین آشنا شوید.وراه مبارزه وارشاد را انتخاب کنید.
والسلام علیکم ورحمت الله وبرکاته سرباز کوچک اسلام شهید رضا بهینه
ارسالی از طرف خانواده شهید بهینه توسط آقای محمد مرادی میاب
آقای محمد مرادی میاب زحمت قبول فرموده مدارک وعکس شهید را به پایگاه مقاومت ارسال فرموده اند.از بابت ارسال مدارک تقدیر وتشکر میشود.وشهید بهینه فامیل نسبی آقای مرادی می باشد
دهمین شهید روستای میاب
سرباز شهیدحسن علی پوراقدم
بسم الله الرحمن الرحیم
آقامعلی علیپوراقدم میاب پدرشهیدحسن علیپوراقدم مانندسایر آذربایجانیها بدلیل نبود معاش کافی ودرآوردن نان حلال ازشهرستان مرند روستای میاب به تهران مهاجرت کردو شهید والا مقام حسن علی پوراقدم در تاريخ، ۲۰/۷/۱۳۴۱در شهرستان ری دیده به جهان گشود، پس از اتمام تحصیلات دلش به سوی آسمان جبهه پر کشید وبه عنوان سرباز ارتش به خدمت سربازی اعزام گردید سرانجام پس از رشادت های فراوان در حالی که عشق به شهادت در وجودش شعله می کشید درجبهه ی غرب شیلردر تاریخ، ۲/۹/۱۳۶۲به آرزوی دیرینه اش رسیدوبه شهادت رسیدوجنازه پاکش بعدازاعزام به تهران بعدازتشیع واقامه نماز توسط اهالی میابیهای مقیم تهران ومهمانانی از روستای میاب وشهرستان مرندبه دلیل سکونت خانواده ی شهید درتهران،در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد و روح عزیزش در جوار اربابش حسین (ع) آرام گرفت. روحش قرین رحمت حق باد
زندگی نامه شهید حسن علی پوراقدم
ان الذین هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم اعظم درجه عند الله و اولئک هم الفائزون
در نیمه دوم سال ۱۳۴۱و در آغاز فرارسیدن سال نو یعنی سال ۱۳۴۲سال خون و قیام ، سالی که فریاد های حق طلبانه ی بخون نشست و سالی که با صیادت ابراهیم زمان امام خمینی قیامی پرشکوه در این پهن دشت خون برپا شد که خود نقطه ی انقلابی بسیار بزرگ گشت که پس از اندک مدتی طومار زندگی و حاکمیت شوم یکی از بزرگترین رژیم های جنایت پیشه تاریخ را در هم پیچید و سرفصل جدیدی را در تاریخ این سرزمین گشود، آری حول و هوش این سال پر طپش حیات انسان های نوینی نیز آغاز شد که منادیان آزادی و پاسداران حریم مکتب توحید و حماسه آفرینان دشت خون گشتند و سرباز شهید اسلام حسن علیپور اقدم در مهرماه ۱۳۴۱ و در میان خانواده ای مستضعف چشم به جهان گشود و اینک در پی تداوم آن طریق خونین به زمره عاشقان خدا در بهشت جاویدان در آمد و مصداقی گشت برکلام امام که یاران من در گاهواره اند .
حسن علی پور اقدم پس از طی دوران کودکی وارد مرحله جدیدی از زندگی خود می شود وی دوران ابتدایی خود را در دبستان بیک وردی و دوران راهنمایی خود را در مدرسه طلوع آزادی در حومه شهرری سپری میکند و دوران متوسطه را در دبیرستان شهید گلشنی به پایان می رساند دوران تحصیلی اش توأم با فراز و نشیب هایی بود ، چنانکه در سن ۱۳ سالگی در سال ۱۳۵۴ پدر زحمتکش و مهربانش با آنها وداع گفته و از دنیا می رود وبا این غم سنگین و عوارض ناشی از آن با مشکلات فراوان به تحصیل خود ادامه می دهد و در عین تحصیل همیشه به این فکر بوده است که چگونه می تواند به خانواده کمک و یاری رساند و در این بین چه در زمان فراغت و چه در زمان تحصیل به انجام کار می پرداخت . او بوی مطهر قائمان خونین ۱۳۴۲ را در مشام داشت در مبارزه با رژیم سابق بویژه در دوران تحصیلش که مصادف با ایام انقلاب اسلامی بود از پیشگامان مبارزه در صفوف تظاهرات خیابانی آن سالها قرار گرفت و در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی همچون پاسداری گمنام در محله ی خود با عشق و علاقه به پاسداری و نگهبانی می پرداخت در روز های ۲۱ و ۲۲بهمن همراه با مردم قهرمان کشورمان در آزادی پادگان ها خصوصا در آزادی پادگان گارد سابق در خیابان پاسداران مسلحانه شرکت می کند ایشان پس از طی دوران هنرستان به خدمت سربازی اعزام می گردد اما روح پر خروش وی نمیتوانست به این بسنده کند و در پی درخواست داوطلبانه همراه با جمعی دیگر از دوستان همردیف به جبهه جنگ حق علیه باطل به ستیز مزدوران بعثی می شتابد و بدین ترتیب یکی دیگر از طلایه داران فجر در عملیات والفجر در سپیده دم دوم آذرماه با وضوی خون به نماز عشق می نشیند و با پیکر خون آلودش که گواه مظلومیت تاریخی یک نسل است به لقاء پروردگار خودمیشتابد
آنکه جانان طلبد بهر چه خواهد جان را ترک جان گویی اگر می طلبی جانان را
قرب جانان هوس هر دل جانی است ولی دل کسی داد به جانان که نخواهد جان را
دعوی عشق و محبت نه به حرف است حکیم باید از خون گلو زد رقم این عنوان را
عشق را دعوی دین بر سر میدان بلاست مرد خواهم که نهد پای سر میدان را
منبع:سایت ارتش جمهوری اسلامی ایران
سرباز شهیدحسن علی پوراقدم نام پدر: آقامعلی نام مادر:خانم
تحصيلات: دیپلم+فوق دیپلم ایثارگران شغل(ها):سرباز
تاريخ تولد: 20-7-1341 شمسی تاريخ شهادت: 2-9-1362 شمسی
محل تولد: شهرستان های تهران - ری – ری محل شهادت :شیلر-گرمک
كيفيت شهادت: تیر مستقیم دشمن عملیات والفجر4
محل دفن: بلوک: قطعه:28 ردیف:1 شماره مزار:12مكرر نام گلزار:بهشت زهرا شهر:تهران - تهران
کد ملی:0492336865 شماره شناسنامه:1038 نوع ایثار:شهيد آخرین مدرک تحصیلی:(سیکل راهنمایی)نحوه حادثه:تیر نوع دشمن:نیروی دشمن عراقی جنسیت:مرد
یازدهمین شهید روستای میاب
سربازشهید ناصرسجیعی
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه ای از زندگی نامه شهید ناصرسجیعی (میاب)
شهيد ناصر سجيعي فرزند مقصودعلی، در ۱۲اردیبهشت بهار سال ۱۳۴۱ در خانواده ای متدین و مستضعف در روستای میاب یکی از روستاهای شهرستان مرند به دنیا آمد؛ پس از طی دوران کودکی به همراه خانواده راهی تهران گردید؛ هنوز مدتی از اقامتشان در تهران نمی گذشت که پدر خانواده دار فانی را وداع گفت و خانواده را در سوگ خود نشاند، پس از آن به علت مشکلات خانوادگی مقطع ابتدایی را ناتمام رها نمود و مشغول به کار گردید.
شهید ناصر سجیعی بسیار خوش اخلاق و با گذشت بود و برای انجام واجبات دینی بسیار تلاش می نمود؛ در سن ۱۷ سالگی به امر مقدس ازدواج مبادرت ورزید و از خود دو فرزند يكي دختر و يكي پسر به يادگار گذاشته است و پس از آن در حرفه تراشکاری مشغول به کار شد؛ در سال ۱۳۶۲ برای انجام خدمت سربازی عازم جبهه های حق علیه باطل گردید و پس از ۲ ماه حضور سرافرازانه در تنگه چزابه، در تاريخ،۲۲/۱/۱۳۶۳ بر اثر اصابت ترکش روح پر فتوحش از قفس تنگ تن دنیا سرمست از شراب شهادت، به دیار باقی شتافت مزار پرفروغش در بهشت زهرا واقع شده است.پس ازشش ماه ازشهادتش برادرکوچکش شهیدنادرسجیعی در دوران سربازی درمنطقه سومار بتاریخ ۲۵/۶/۱۳۶۳ به شهادت رسید ودرقطعه برادر شهیدش بخاک سپرده شد این دوشهیدبزرگوارپسرعموهای مهندس محـمدصادق مصطفوی میاب میباشند.
روحشان شاد و يادشان گرامي باد
منبع:سایت ارتش جمهوری اسلامی ایران
شهید : ناصر سجیعی نام پدر: مقصودعلی نام مادر : زینب
تحصيلات:پایان ا بتدائی شغل(ها):سرباز
تاريخ تولد: 10-2-1341 شمسی تاريخ شهادت: 12-1-1363 شمسی
محل تولد: شهرستان های تهران - ری - ری محل شهادت: چزابه
محل دفن: بلوک: قطعه:27 ردیف:19 شماره مزار:15 نام گلزار:بهشت زهرا شهر:تهران - تهران
کد ملی:0490475256 شماره شناسنامه:3789 نوع ایثار:شهيد آخرین مدرک تحصیلی: پایانی ابتدای شغل: سربازارتش نحوه حادثه:ترکش یگان اعزام:ارتش نوع دشمن:نیروهای عراقی جنسیت:مرد
دوازدهمین شهید روستای میاب
سربازشهید نادرسجیعی
خلاصه ای از زندگی نامه شهید نادرسجیعی میاب:
شهيد نادر سجيعي فرزندمقصودعلی، در سال ۱۳۴۳ در خانواده ای متدین و مستضعف در روستای میاب یکی از روستاهای شهرستان مرند به دنیا آمد؛ پس از طی دوران کودکی به همراه خانواده راهی تهران گردید؛ هنوز مدتی از اقامتشان در تهران نمی گذشت که پدر خانواده دار فانی را وداع گفت و خانواده را در سوگ خود نشاند، پس از آن به علت مشکلات خانوادگی درس را ناتمام رها نمود و مشغول به کار گردید. شهید نادر سجیعی خوش اخلاق بود و واجبات دینی را به نحو احسن انجام می دادو در سال ۱۳۶۳ برای انجام خدمت سربازی عازم جبهه های حق علیه باطل گردید و بعد ازشش ماه ازشهادت برادر بزرگترش در دوران سربازی درمنطقه سومار بتاریخ ۲۵/۶/۱۳۶۳ به شهادت رسید و میابیهای مقیم مرکز ومهمانان میابی این شهید بزرگوار را بعدازتشیع و اقامه نمازدرقطعه۲۷ نزد برادر شهیدش دربهشت زهرا به خاک سپردند این دوشهیدبزرگوارپسرعموهای مهندس محمدصادق مصطفوی میاب میباشند. روحشان شاد و يادشان گرامي باد
منبع:سایت ارتش جمهوری اسلامی ایران
شهید نادر سجیعی نام پدر: مقصودعلی نام مادر : زینب خانم
تحصيلات: ابتدایی- دیپلم افتخاری ایثارگران شغل(ها): سرباز
تاريخ تولد: —--1343 شمسی تاريخ شهادت: 25-6-1363 شمسی
محل تولد: شهرستان های تهران - ری محل شهادت: سومار - حسینیه كيفيت شهادت: اصابت ترکش
محل گلزار: بلوک: قطعه:27 ردیف:68 شماره مزار:7 نام گلزار:بهشت زهرا شهر:تهران
شماره شناسنامه:1947 نوع ایثار:شهيد آخرین مدرک تحصیلی:پایان ا بتدائی نحوه حادثه:ترکش یگان اعزام:ارتش نوع دشمن:نیروهای عراقی جنسیت:مرد
سیزدهمین شهیدروستای میاب
سربازشهیدعلی ضیایی میاب
زندگینامه شهید علی ضیایی میاب
بسم الله الرحمن الرحيم
شهيد (زلفعلی)علي ضيايي فرزند عباس ومرحومه فاطمه احمدی در مورخه دهم آذر ماه۱۳۴۲ در روستاي مياب از توابع شهرستان مرند در يك خانواده مومن متدين و متعهد به اسلام و احكام و قرآن چشم به جهان گشود .(درشناسنامه محل تولد تهران ثبت شده است) شهيد ضيايي دوران كودكي خود را تا سن هفت سالگي در محيط پر از مهر و عاطفه خانواده پدري سپري نمود. پدر شهيد ضيايي وي را براي فراگيري علم و معرفت در دبستان شهيد يوسفي روستاي مياب مرند ثبت نام نموده وتحصيلات خود را تا پنجم ابتدايي ادامه داده و به دليل داشتن مشكلات زندگي و عدم توانايي مالي مجبور به ترك تحصيل شدند . با اوجگيري تظاهرات عليه رژيم طاغوت شهيد ضيايي نيز براي لبيك گويي به فرمان حضرت امام رحمه الله رهبركبير جمهوري اسلامي به جمع تظاهر كنندگان پيوسته و با شركت فعال خويش در تظاهرات خياباني و ديگر فعاليت هاي انقلابي دين خود را نسبت به انقلاب اسلامي ادا نمودند . پس از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي و با تاسيس هسته هاي مقاومت بسيج و انجمن اسلامي شهيد ضيايي در پايگاه مقاومت شهداي مياب ثبت نام نموده و به فعاليت پرداخته و همگام با ديگر برادران انقلابي پس از كار روزانه شبها را براي حفظ امنيت محل سكونت به پاسداري مي پرداخت . شهيد ضيايي در دوران زندگي خويش علاقه ي وافري نسبت به اهل بيت عليهم السلام داشتند و در عذاداري ابا عبد الله الحسين عليه السلام و ديگر مراسمات و مجالس در مسجد محل فعاليت بسزايي داشت. و همچنين نسبت به نماز و روزه و ايام ماه مبارك رمضان علاقه فراواني در انجام واجبات و ترك محرمات داشته و در ميان مردم محل داراي اخلاق نيكو بوده است شهيد ضيايي علاوه از اين فعاليت هاي مستمر مذهبي و انقلابي در اوقات فراغت خويش به ورزش فوتبال روي آورده تا ضمن كار روزانه بتواند روحيه اي با نشاط داشته باشد . شهيد ضيايي در سال ۱۳۶۰ براي اخذ دفترچه آماده به خدمت به حوزه نظام وظيفه شهرستان مرند مراجعه و در مورخ ۱۳۶۰/۱۰/۱۸ به خدمت مقدس سربازي اعزام گرديد . اين شهيد بزرگوار در دوره اول براي گذراندن دوره آموزش نظامي به يكي از پادگان هاي ارتش جمهوري اسلامي ايران در تهران اعزام شد و موفق شد دوره آموزشي را در مدت سه ماه و در همان پادگان به پايان برساند . پس از اتمام آموزش نظامي شهيد ضيايي جهت ادامه خدمت به تيپ ۸۸ زاهدان معرفي و به منطقه غرب كشور اعزام گرديد .
شهيد ضيايي در دوران خدمت خويش توانست در عمليات هاي مختلف از جمله پنجوين عراق ، كردستان ، سردشت شركت نموده و نهايتا در يكي از عمليات هاي پيروز مندانه در منطقه عملياتي كردستان (پنجوين)پس از مبارزه بي امان با دشمن در مورخه ۱۳۶۳/۸/۶ به درجه رفيع شهادت نائل آمده و به آرزوي ديرينه ي خويش دست يافت و به لقاء الله پيوست . پيكر مطهر شهيد ضيايي پس از انتقال به روستاي مياب مرند با حضور گسترده مردم شهيد پرور و حزب اللهي شهرستان مرند و اهالي روستاي مياب مرند تشييع گرديده و پس از اداي نماز بر پيكر مطهرش وي را در گلزار شهداي قبرستان عمومي روستاي مياب شهرستان مرند به جايگاه ابديش سپرده شد.و زنان سالخورده روستا به یاد رمی جمرات به طرف دشمن فرضی سنگ پرتاب میکردند ومیگفتندالله صداما لعنت ائلسین ومردم در استقبال ازاين شهيد بزرگواربه صورت زير شعار ميدادند
روحش شاد و يادش پر رهرو باد: اين گل پرپر زكجا آمده ازسفر كرب بلا آمده مرگ بر صدام ضد اسلام
منبع:سایت ارتش جمهوری اسلامی ایران
شهیدعلی ضیایی میاب نام پدر: عباس نام مادر: فاطمه احمدی
تحصيلات:ابتدایی+دیپلم افتخاری ایثارگران مرند شغل(ها):سرباز
تاريخ تولد: 1-9-1342 شمسی تاريخ شهادت: 6-8-1363 شمسی
محل تولد: تهران(محل تولد میاب مرند بوده محل صدور شناسنامه از تهران میباشد)محل شهادت: کردستان
كيفيت شهادت:اصابت ترکش محل دفن: بلوک: نام گلزار:میاب شهر:آذربایجان شرقی - مرند:
کد ملی:0041803671 شماره شناسنامه:1556 نوع ایثار:شهيد آخرین مدرک تحصیلی:پایان ا بتدائی شغل:سرباز نحوه حادثه:ترکش یگان اعزام:ارتش نوع دشمن:نیروهای عراقی جنسیت:مرد
چهاردهمین شهید روستای میاب- میزاب
پاسدارشهیدعلی فرجی میزاب
زندگینامه شهیدعلی فرجی میزاب
پاسدارشهیدعلی فرجی میزاب فرزندقربانعلی دراول بهمن سال هزاروسیصدوچهل وچهار بدلیل شغل پدر درکرمان چشم به جهان گشودوپدرومادرش در هفت سالگی اوراجهت تعلیم وتربیت در دبستان دولتی میزاب ثبت نام کردندوپس ازتمام شدن دبستان در مدرسه راهنمایی دولتی عنصری میاب ثبت نام کردند وپس از پایان راهنمایی جهت ادامه تحصیل راهی مرند شد ودریکی ازمدارس مرند مشغول تحصیل شد ودر ادامه تحصیل برا ی لبیک به فرمان خمینی کبیر عضوسپاه پاسداران شد ودریازدهم بهمن ماه سال هزار وسیصدوسصت وسه درجزیره مجنون به شهادت رسید وپیکر پاکش پس از انتقال به شهرستان مرند باشرکت میزابیها ومیابیها واهالی شهرمرندپس از ادای نماز به پیکرپاکش به دلیل سکونت والدینش درشهرمرند درقطعه شهدای باغ رضوان مرند به خاک سپرده شد روحش شاد.
پاسدارشهیدعلی فرجی میزاب
نام پدر: قربان علی نام مادر: تحصيلات: دیپلم ایثارگران شغل: پاسدار
تاريخ تولد: 1-11-1344 شمسی تاريخ شهادت: 11-11-1363 شمسی
محل تولد: کرمان - کرمان - کرمان محل شهادت: جزیره مجنون
كيفيت شهادت: اصابت ترکش
محل دفن: بلوک: نام گلزار:باغ رضوان شهر:آذربایجان شرقی - مرند
کد ملی:2992062561 شماره شناسنامه:413 نوع ایثار:شهيد آخرین مدرک تحصیلی:پایان ا بتدائی شغل:کادرسپاه نحوه حادثه:ترکش یگان اعزام:سپاه نوع دشمن:نیروهای عراقی جنسیت:مرد
عکسهای شهید فرجی را روابط عمومی بنیاد شهید مرند دراختیاربسیج شهای میاب قراردادند بدین جهت ازبنیادشهیدمرند که متولی ایثار وایثارگری میباشد تشکرمیشود واز همکاری مسئول روابط عموی بنیادشهیدمرند آقای بابازاده تشکر وقدردانی میشود
پایگاه مقاومت بسیج شهدای میاب
پانزدهمین شهید روستای میاب
ستوانیکم شهربانی شهید شمس اله فتاحی میاب
زندگینامه شهید ستوانیكم شمس ا.. فتاحی میاب
شهید شمس ا... فتاحی فرزندعلی(آغاعلی اکبر) دراول فروردین سال ۱۳۲۸ در آذربایجان شرقی در روستای میاب یكی از روستاهای توابع مرند در خانواده ای مومن و متعهد متولد شد. وی در کودکی مادر خود را از دست دادواز دامان پر مهر مادرش محروم گشــت. دوران رشد را به سختی گذراند و به خانه دوم یعنی مدرسه پا نهاد و تحصــیلات ابتدایی خود را با موفقیت در زادگاهش سپری نمود اما بدلیل اینكه در روستا فقط تا پایان مقطع ابتدایی می توانست ادامه دهد وخانواده از نظر مالی در مضیقه بوده و توان تامین مخارج ادامه تحصــیل او را در شهرنداشتند از درس خواندن بازماند و مجبور به ترك تحصــــیل شد. در سن ۱۲سالگی جهت کمك و امرار معاش خانواده به شـهرسـتان زنجان ســفر کرد تا در کنار یكی ازاقوام مشـــغول به کار شود. سپس برای رفتن به خدمت سربازی عازم تهران شد و درسال ۱۳۵۱به استخدام شهربانی در آمد. در حین خدمت درشهربانی بود که احسـاس کرد باید ادامه تحصـیل بدهد و به تحصــیلات عالیه برسد تا بهتر بتواند به میهن خودخدمت کند به همین دلیل در مدارس شبانه ثبت نام نمود و با مشقت و با تمام مشكلات بالاخره دیپلم خود را اخذ و وارد دانشـگاه افسری شد. دوران شبانه روزی دانشـگاه را با موفقیت به پایان رسانید و به درجه ستوانسومی نایل گردید. سپس دراداره راهنمایی و رانندگی تهران مشغول به خدمت شد. در سال ۱۳۶۳ جهت ادامه خدمت داوطلبانه به منطقه کردستان اعزام گردید وبراثربمباران هوایی دشمن به درجه رفیع شهادت نایل گردید.وجنازه پاک این شهید به دلیل سکونت خانواده درتهران،بهشت زهرابه خاک سپرده شد. روحشان شاد.
منبع: نشریه داخلی کانون بـازنشستگان تهران بزرگ
ستوانیکم شهربانی شهیدشمس اله فتاحی میاب نام پدر: علی نام مادر: زلفیه
تحصيلات: لیسانس شغل: ستوانیکم شهربانی
تاريخ تولد: 1-1-1328 شمسی تاريخ شهادت: 19-12-1363 شمسی
محل تولد: آذربایجان شرقی - مرند - مرند محل شهادت: کردستان - بانه
كيفيت شهادت:بمباران هوایی دشمن
محل دفن: بلوک: نام گلزار:بهشت زهرا شهر:تهران - تهران
کد ملی:1582867658 شماره شناسنامه:27 نوع ایثار:شهيد آخرین مدرک تحصیلی:(سیکل راهنمایی) شغل:کادرنیروی انتظامی نحوه حادثه:حملات هوائی یاموشکی نوع دشمن:نیروهای عراقی جنسیت:مرد
شانزدهمین شهید میزاب و میاب
شهیدحسین صادق زاده خانه سر
شهیدحسین صادق زاده خانه سر نام پدر: بایرام نام مادر:کبری خانم
تحصيلات:ابتدایی دیپلم ایثارگران شغل(ها):سرباز
تاريخ تولد: 28-2-1344 شمسی تاريخ شهادت: 28-4-1364 شمسی
محل تولد:تهران محل شهادت:اشنویه -پیرانشهر
محل دفن: قطعه:27 ردیف:111 شماره مزار:12 نام گلزار:بهشت زهرا شهر:تهران - تهران
شماره شناسنامه:2 نوع ایثار:شهيد آخرین مدرک تحصیلی:پایان ا بتدائی نحوه حادثه:ترکش نوع دشمن:نیروهای عراقی جنسیت:مرد
زندگینامه شهید حسین صادق زاده خانه سر
شهیدحسین صادق زاده خانه سر بیست وهشتم اردیبهشت سال 1344در تهران متولد شد پدر مرحومش در روستای میزاب زندگی میکرد واصالتا از روستای خانه سرمیباشند وبعداز ازدواج بخاطر نبود کار در میزاب به تهران عزیمت میکند وشهید صادق زاده از طرف مادری اهل میاب میباشد شهید صادق زاده بدلیل فقرمالی نتوانست ادامه تحصیل کند لذا بعداز اتمام تحصیلات ابتدایی مشغول بکار شد وبهد ازمدتی به خدمت سربازی فراخوانده شد وبرای لبیک به فرمایش حضرت امام بعداز آموزش به جبهه ها اعزام شد ودر 28 تیرماه1364 اشنویه پیرانشهر منطقه عملیاتی حاج عمران شربت شهادت نوشیدوپیکرپاکش بدلیل سکونت پدرومادرش بعداز تشییع ونماز در بهشت زهرا بخاک سپرده شد روحش شاد.
هفدهمین شهید روستای میاب
شهیدحسین فتاحی میاب
زندگینامه شهیدحسین فتاحی
شهيدحسين فتاحي مياب فرزند بيت اله درتاریخ ۱۳۴۳/۳/۴ درروستاي مياب شهرستان مرندبدنيا آمدوتحصيلات ابتدايي رادرزادگاهش به پايان رسانيدوبقيه را به دليل شغل پدردرشهرمرندادامه دادند این شهید بزرگواردر مراسمات عاشورای حسینی در مساجد روستای میاب حاضرمی شد وبادل وجان کارمیکرد وهمیشه در دمراسم های تشکیل شده توسط انجمن اسلامی میاب وبسیج میاب تشکیل میشد شرکت می کرد ودرتشکیلت انجمن اسلامی حضوری پرشورداشتند حسین در کارهای کشاورزی به پدرکمک میکرد وحتی درکارهای کشاورزی به عموهایش نیزکمک می کردندوشهيدحسين فتاحي پسرعموي شهيدشمس اله فتاحي ميباشد ودر زمان شهادت پسرعمویش خیلی ناراحت بود چون پسرعمویش یک فرزند خردسال داشت ودرسال ۱۳۶۵ بنابه فرمان حضرت امام خمینی (ره)به عضويت بسيج درآمدوپس از گذراندن آموزشهای لازم در سپاه ناحیه مرند به جبهه اعزام شدودرتاريخ ۱۳۶۵/۸/۹ درجاده اهوازبه شهادت ميرسند وبعدازتشيع جنازه در باغ رضوان مرند درقطعه شهدا به خاك سپرده شد.ويكي ازپايگاههاي مقاومت بسيج شهرمرندبنام پايگاه مقاومت بسيج شهيدحسين فتاحي مرند نامگذاري شده است.يادشان گرامي باد.
شهید حسین فتاحی نام پدر: بیت اله نام مادر: خانم
تحصيلات: سوم راهنمایی+ دیپلم ایثارگران مرند شغل(ها): دانش آموز بسیجی
تاريخ تولد: 4-3-1343 شمسی تاريخ شهادت: 9-8-1365 شمسی
محل تولد: آذربایجان شرقی - مرند - میاب محل شهادت: محوراهواز-خرمشهر
محل دفن: بلوک: نام گلزار:باغ رضوان شهر:آذربایجان شرقی - مرند
کد ملی:1581736193 شماره شناسنامه:1971 نوع ایثار:شهيد آخرین مدرک تحصیلی:سیکل راهنمایی شغل:درحال تحصیل _ محصل نحوه حادثه:تصادف یگان اعزام:بسیج نوع دشمن:نیروهای عراقی جنسیت:مرد
باتشکر ازآقای ابراهیم روحانی میاب مدیریت آموزشگاه شهیدیوسفی میاب که در جمع آوری آثار شهدا نهایت همکاری نموده اند
هجدهمین شهید روستای میاب
شهیدفرشیدعلیزاده میاب
خلاصه اي از زندگينامه شهيد بي مزار فرشيد عليزاده میاب
شهيدفرشید (حسین) عليزاده میاب در سال ۱۳۴۹ در تهران ديده به جهان گشود . دوران زندگي وي كوتاه اما پر بركت بود زيرا در عين حال كه اندامي كوچك و سني قليل داشت و از روحي بزرگ برخوردار بود ، خوئي آرام ، منشي بزرگ ، ادب ، تواضع به حيا ، تعهد و ايمان از ويژگي هاي بارز وي بود . نسبت به اجتماع و دين احساس مسئوليت مي كرد و بر همين اساس در سن چهارده سالگي به بسيجيان پيوست و در آنجا به حفاظت و سيانت از انقلاب اسلامي مشغول گرديد و پس از ديدن دوره هاي لازم رزمي به جبهه كردستان عزيمت نمود تا با دشمنان انقلاب بستيزد پس از مراجعت و اقامتي كوتاه مجدد عازم جبهه هاي جنوب شد و پس از شركت در چند رشته عمليات دچار مسموميت شيميايي شدند كه توسط مزدوران بعثي كافر به كار گرفته شده بود و پس از بهبودي مجدد عازم رزمگاه حق عليه باطل در جنوب شد . و سر انجام در مرحله آخر عمليات كربلاي پنج درتاریخ :۱۴ /۱۲/۱۳۶۵ هنگامي كه براي شكستن محاصره يكي از گردانهاي لشگر سيد الشهداء ( ع ) وارد عمل شدند پس از پس از شكستن خط محاصره در كنار درياچه ماهي درشلمچه عملیات کربلای ۵ در حاليكه سلاح آر پي جي خود را به سوي دشمنان كافر هدف قرار داده بود مورد اصابت گلوله دژخيمان صدامي قرار گرفت و به فيض رفيع شهادت نائل گرديد وجاویدالاثرگردید. شهيد عليزاده از كساني بود كه ره صد ساله را براي ديدار معشوق خويش يكروزه پيمود و رستگار شد . این شهیددربهشت زهرایک مزاریادمان دارد روحش شاد و راهش پر رهرو باد
متن مصاحبه شهيد جاویدالاثرفرشيد ( حسين ) عليزاده كه چندي قبل از شهادت توسط هيئت خانواده شهداي خزانه بخارائي از ايشان به عمل آمده بود :
من المؤمنين رجال صد قواما عاهد و الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظرو ما بد لوتبديلا
با سلام به پيشگاه حضرت مهدي ( عج ) و با سلام به نائب بر حقش امام امت و شما خانواده شهداء كه چشم و چراغ ملتيد ، البته من كوچكتر از آن هستم كه بتوانم پيام تعيين كننده اي را بدهم ، اما بر حسب وظيفه اي كه بر اين حقير محول كرده اند چند كلامي را خواهم گفت : ميدانيد كه امام جنگ را مسئله اصلي ما مطرح نمودند و فرمودند در رأس امور قرار دارد و حقير نيز لازم دانستم پيامم در اين رابطه باشد ، بعد از انقلاب اسلاميمان ابر قدرت ها ديدند اگر اين انقلاب بخواهد همينگونه پيش برود مرز هاي ما را در خواهد نورديد و به زودي به جهان صادر شده و منافع آنها در جهان به خطر خواهد افتاد و در نتيجه وضع بسيار وخيمي را برايشان به وجود خواهد آورد ، بهمين دليل با متمسك قرار دادن بهانه اي واهي جنگ را بوسيله يكي از اياديشان يعني رژيم بعثي صدام بر عليه ما و انقلاب ما آغاز كردند و در حال حاضر پس از گذشت چند سال از شروع جنگ كه نيروها يدشمن از خاك ميهن اسلامي به عقب رانده شده و پيروزي هاي بزرگي نيز به دست آمده است ، دشمنان به دست و پا افتاده و براي عدم افتضاح بيشتر مسئله صلح را مطرح مي كنند و آنها بايد بدانند كه ما هيچوقت صلح ناشرافتمندانه را نخواهيم پذيرفت زيرا با ريخته شدن خون هاي شهداي عزيزي كه با ما بودند و در يكجا زندگي مي كرديم و دوستان ارزشمندي براي ما بودند مسئوليت ما شديدتر شده است و خون اين عزيزان بما اجازه پذيرفتن صلح ذلت بار را نخواهد داد و ما نيز مصمميم جنگ جنگ را تا پيروزي نهائي را ادامه دهيم و بايد بدانيم كه جنگ ما جنگ با يك دولت نيست بلكه با تمامي دولت هايي است كه منافعشان به خطر افتاده و آنها را واداشته تا بر عليه ما دست به دست هم دهند . در پايان نيز پيامي نيز براي بسيجيها دارم و آن اينست كه هيچوقت پايگاه هاي مقاومت پشت جبهه و جبهه را خالي نكنند كه رزمنده هاي مستقر در جبهه و خانواده شهداء آنها را دست و بازوي امام مي دانند و ادامه دهنده راه و حافظ خون شهدائي را كه دادند مي دانند . خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگه دار و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته
فرشید (حسین)علی زاده میاب نام پدر: جمشید نام مادر:نرگس خانم
تحصيلات:سیکل - دیپلم افتخاری ایثارگران شغل(ها): دانش آموز بسیجی
تاريخ تولد: 1-5-1349 شمسی تاريخ شهادت: 12-12-1365 شمسی
محل تولد: تهران - تهران - تهران محل شهادت: شلمچه كيفيت شهادت: جاویدالاثر
محل دفن: بلوک: قطعه:40 ردیف:16 شماره مزار:24 نام گلزار:بهشت زهرا شهر:تهران - تهران
کد ملی:0048512230 شماره شناسنامه:1998 نوع ایثار:شهيد آخرین مدرک تحصیلی:(سیکل(راهنمایی نحوه حادثه:مفقودیت یگان اعزام:بسیج نوع دشمن:نیروهای عراقی جنسیت:مرد
نوزدهمین شهید روستای میاب
شهیدمحمدرضاعیوضپورمیابی
زندگینامه شهیدمحمدرضاعیوض پورمیابی
بسم رب الشهداءوالصدیقین
پدرشهیدعیوض پورمیابی همانند سایرهمشهریان آذری زبان بدلیل نبودمعاش کافی به یزدمهاجرت میکنندوشهیدمحمدرضاعیوض پورمیابی فرزندگل محمددراول فروردین سال۱۳۴۶درشهربافق یزد بدنیا آمدوقبل ازسربازی به عنوان بسیجی عازم جبهه هاشد وبارسیدن زمان خدمت سربازی به خدمت سربازی اعزام شدندودرمناطق عملیاتی خدمت می کردند ودرچندین عملیات شرکت فعال داشتند تا اینکه درتاریخ۲۷اردیبهشت ماه ۱۳۶۶در منطقه میمک به درجه شهادت نائل آمد وپیکرپاک شهیدبدلیل ساکن بودن خانواده دربافق در امام زاده عبدالله(ع)بافق بع ازتشیع وادای نماز به خاک سپرده شد.
سایت : ارتش جمهوری اسلامی ایران
وصیت نامه شهید عیوض پورمیابی
شهدا شمع محفل بشريتند. (امام خمينى) با درود و سلام بر يكتا منجى عالم بشريت، قائم بر حق (عجل الله فرجه) و نايب بر حق او امام امت، خمينى روح خدا و با درود بر امت شهيد پرور و افتخار آفرين ايران اسلامى
خدايا! تو شاهدى كه من در راه تو و قرآن قدم برداشتم و تو شاهدى كه براى رضاى تو آمدم و جز اين چيز ديگرى نبود. خدايا! تو خالقى، تو قادرى و تو روزى دهندهاى، تو جان مىدهى و جان مىگيرى و مجدداً حيات مىدهى و مرگ و حيات همه در دست توست.
خدايا! امروز قيام كردهايم تا سرمشق تمامى مستضعفان عالم شويم و به آنها بگوييم كه تنها در كنج خانه نشستن و عبادت كردن كافى نيست در حالى كه كفر تمامى جهان را فرا گرفته است. امروز تمامى مسلمانان جهان بايد توجه داشته باشند اين زمان همان زمان است كه تمام افسوس مىخورند كه چرا در زمان امام حسين (علیه السلام) نبودند تا او را يارى كنند. بدانيد كه امروز نيز در اين زمان خمينى بت شكن از شما طلب يارى مىنمايد. پس او را يارى كنيد كه بعد پشيمان نشويد كه اگر وقت گذشت ديگر پشيمانى سودى ندارد.
سخنى با دانشآموزان، دانشآموزان عزيز! هوشيارانه عمل كنيد چرا كه هر لحظه شما در غفلت باشيد دشمن از لحظه به لحظه اين غفلت ها براى ضربه زدن به انقلاب استفاده مىنمايد. پس هوشيار باشيد و درس را با جديت تمام بخوانيد هر چند كه خودم درس نخواندم ولى حالا مىفهمم كه اشتباه نمودم و از تمام شما حلاليت مىطلبم محمد رضا عيوض پور ميابى
محمدرضا عیوض پورمیابی نام پدر: گل محمد نام مادر: سکینه احمدی
تحصيلات: فوق دیپلم شغل(ها): سرباز + بسیجی
تاريخ تولد: 1-1-1346 شمسی تاريخ شهادت: 27-2-1366 شمسی
محل تولد: شهرستان های تهران - ری - ری محل شهادت: میمک-دهلران
محل دفن: بلوک: نام گلزار:امامزاده عبدالله شهر:یزد - بهاباد
کد ملی:0492406898 شماره شناسنامه:102 نوع ایثار:شهيد آخرین مدرک تحصیلی:(سیکل(راهنمایی نحوه حادثه:ترکش نوع دشمن:نیروهای عراقی جنسیت:مرد
بیستمین شهید ازشهدای میاب
شهیدعباس علیوندمرندی اصل
عباس علیوندمرندی اصل نام پدر: سلطانعلی نام مادر : لیلا
تحصيلات: پنجم دبستان-دیپلم ایثارگران مرند شغل(ها): پاسدار وظیفه- سرباز
تاريخ تولد: 1-1-1346 شمسی تاريخ شهادت: 26-5-1366 شمسی
محل تولد: آذربایجان شرقی - مرند – میاب محل شهادت: ابوالفتح عراق
محل دفن: بلوک: نام گلزار:میاب شهر:آذربایجان شرقی - مرند- روستای میاب
کد ملی:1583025324 شماره شناسنامه:2 نوع ایثار:شهيد آخرین مدرک تحصیلی:پایان ا بتدائی شغل:سرباز نحوه حادثه:ترکش نوع دشمن:نیروهای عراقی جنسیت:مرد
زندگینامه شهیدپاسداروظیفه عبّاس مرنداصل
شهید پاسدار وظیفه عبّاس علیوند مرند اصل فرزندسلطانعلی در اوّل فروردین ۱۳۴۶در روستای میاب از توابع شهرستان مرند استان آذربایجان شرقی در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد پدرشهیدعباس مرندی در سالتحصیلی۵۵-۱۳۵۴ ایشان را جهت یادگیری علم ودانش در دبستان دولتی عنصری میاب ثبت نام میکند وبعدازمدتی پدرشان را ازدست میدهند ودوبرادر بنامهای علی وسیف اله ازایشان مراقبت میکنند وشهیدمرندی با آن سن کوچکش در تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی شرکت می کرد چنانچه معلمان مدرسه ایشان را از این کار ممانعت میکردند ولی شهید مرندی همچنان در تظاهرات شرکت می کرد بعداز پیروزی انقلاب اسلامی شهیدعباس علیوندمرندی در برنامه های انجمن اسلامی که از طرف بسیج سپاه مرند توسط شهید عسگریوسفی میاب اجرا می شد شرکت می کرد ودر جلسات قران وهیئت های حسینی شرکت می کردند چنانکه در ایام محرم به صورت تمام وقت فعالیت فعالیت می کرد شهیدمرندی پس از پایان دبستان بدلیل فقدان پدرومشکلات خانوادگی ورسیدگی به مادر مجبور به ترک تحصیل می کنند شهیدعباس مرندی در۱۸/۱۰/۱۳۶۵ به صورت پاسدار وظیفه به سربازی اعزام می شوند ودر سپاه پاسداران طی آموزش نظامی مشغول خدمت می شوند وبه جهه های جنگ اعزام می شوند ودر تاریخ۲۶/۵/۱۳۶۶ درمنطقه ی ابوالفتح عراق با اصابت ترکش به سر ودست وپا به شهادت میرسند وپیکرپاک شهید پس از آوردن به مرند توسط مردم شهیدپرور مرند ومیاب وروستاهای همجوارتشییع شد وپس ازاقامه نماز در قطعه ی شهدای میاب درجوارشهیدان بخاک سپرده شدوتنهاکسی که درفراق آن شهید تاحالاعزادارمانده بودمادرشهید،خواهرشهید ودوبرادرشهیدمیباشد واین درحالی است که مادرشهید ازدرد فراق فرزندش دارفانی راوداع گفت .یاد شهیدعباس مرندی ومادرش گرامی باد.
منبع: بنیادشهیدشهرستان مرند
در روز تشییع پیکرپاک شهید عباس علیوندمرندی اصل در روستای میاب برادران شهید بنامهای حاج علی وزنده یادسیف اله ومادرش زنده یاد حاجیه خانم لیلان(مرندی) وخواهران شهید خیلی بی تابی می کردند و دونفر از همرزمان شهید بنامهای آقای جعفرصادق مرادی واحدعلیزاده جهت شرکت درمراسم از جبهه آمده بودند.و آقای احد علیزاده که مجروح وبا عصا راه میرفت چنان ناراحتی ازخودش درفراق همرزمش نشان میداد که مادرش ودوستان احدآقاجلوش رانمیتوانستندبگیرندوخود رابه زور برروی پیکر شهیدمی انداخت ومادرش ودوستانش به زور وی را داخل مینی بوس کردند والان آقای احد علیزاده از جانبازان میاب می باشند. معنی رفاقت در غربت وجبهه ها این بود....(( به نقل از یک میابی ))
بیست ویکمین شهید روستای میاب
شهید عبدالرحمان رفتاری
شهید : عبدالرحمن رفتاری نام پدر: محمدحسین نام مادر:رباب خانم
عموی شهیدمحمدرفتاری - تحصيلات:اکابرقدیم ابتدایی
شغل(ها): کارمند شرکت واحد شهرداری تهران
تاريخ تولد: 10-1-1310 شمسی تاريخ شهادت: 15-12-1366 شمسی
محل تولد: آذربایجان شرقی - مرند - مرند محل شهادت: بمباران هوایی تهران
كيفيت شهادت: بمباران هوایی
محل دفن: بلوک: قطعه:40 ردیف:55 شماره مزار:14 نام گلزار:بهشت زهرا شهر:تهران - تهران
کد ملی:1582726248 شماره شناسنامه:85 نوع ایثار:شهيد آخرین مدرک تحصیلی:پایان ا بتدائی نحوه حادثه:موج انفجار نوع دشمن:نیروهای عراقی جنسیت:مرد
زندگینامه شهید عبدالرحمان رفتاری
شهيد عبدالرحمان رفتاري فرزند محمدحسين وربابه ، در سال ۱۳۱۰در روستاي مياب مرند ، از توابع آذربايجان شرقي ، ديده به جهان گشود . تحصيلا ت خود را تا دوم ابتدايي در زادگاهش ادامه داد اما به دليل تنگي معيشت درس را نيمه كاره رها كرد وبه مشاغل آزاد روي آورد . مدتي به كار كشاورزي پرداخت ، سپس كار در آجر پزي را ترجيح داد.او سال ها بعد با شركت در كلاس هاي پيكار با بي سوادي تحصيلاتش را تا در يافت مدرك ششم ابتدايي دنبال كرد. رفتاري در۱۳۳۵ با فاطمه صغري كامياب ازدواج كرد كه حاصل آن شش فرزند به نام هاي صديغه ، مرضيه ، راضيه ، سلمان ، داريوش ومنيژه است . وي تا پيش از مهاجرت به تهران به كار زراعت وباغ داري در زادگاهش مشغول بود وپس از آنكه به همراه خانواده به تهران آمد ، در ۱۰ مهر ۱۳۴۶ در شركت واحد اتوبوس راني تهران وحومه استخدام شد وبا سمت توزيع كننده بليت در قسمت امور خطوط به فعاليت پرداخت . از جمله فعاليت هاي مذهبي عبدالرحمان رفتاري شركت او در هيئت متوسلين به حضرت ابوالفضل العباس (ع) بود كه توسط ميابي هاي مقيم تهران تشكيل شده بود ودر تهران فعاليت داشت . وي درسالهاي اوج گيري مبارزات مردمي عليه رژيم پهلوي ستمشاهي در تظاهرات وراهپيماييها حضور داشت . در ۱۵ اسفند ۱۳۶۶ موشكي به خيابان دكتر قريب و در نزديكي محل كار رفتاري اصابت كرد كه بر اثر آن ، او وعده اي از مردم بيگناه به شهادت رسيدند . پيكرش ر ا در قطعه۴۰ رديف ۱۵ بهشت زهرا به خاك سپردند . فرزندان شهيد :مرضيه ديپلمه و خانه دار ، سلمان داراي فوق ديپلم برق و شاغل در آژانس هواپيمايي ، داريوش دندانپزشك و منيژه داراي فوق ديپلم علوم پزشكي و خانه دار است. هم اكنون خانواده شهيد در خيابان استاد معين ، خيابان پور شمس تهران سکونت دارند . پدر ومادر شهيد هم از دنيا رفته اند. گفتني آخر اينكه صديقه اولين فرزند شهيد نيز فوت كرده است .ومرحومه فاطمه صغري كامياب همسرشهيد سال گذشته از دنيارفته اند روحشان شاد. منبع:كانون پايداري مجمع فرزندان شهيدشهرداري تهران
بیست ودومین شهید روستای میاب
شهیدجبرئیل ملتی
بسم ربّ الشّهداء والصّدیقین
زندگینامه شهیدجبراییل ملتی
مرحوم محرم ملتی میاب پدر شهید جبراییل ملتی میاب مانند سایر همشهریهای میابی جهت کار به خارج از آذربایجانشرقی به استان تهران مهاجرت میکنندتا اینکه بسیجی شهید جبراییل ملّتی درسال۱۳۴۷ درتهران چشم به دنیای هستی می گشاید وپدر شهید درسال۱۳۵۴ ایشان را جهت آموش علم وادب به دبستان عمارویاسرمی فرستد جبراییل به درس ومدرسه علاقه وافری داشت وخوب به درس ومدرسه اش می رسیدودر کارهای خانه به مادروپدر کمک می کرد وخیلی بانظم ومرتب بودولی بدلیل مشکلات خانوادگی ترک تحصیل کردندوبا شروع درگیریهادر اوج انقلاب اسلامی جبرائیل درتظاهراتهاشرکت می کردودوستار امام خمینی بودند جبراییل درجلسات قران وهیئتهای مذهبی مرندیهای مقیم مرکز شرکت می کردندوعضوپایگاه مقاومت بسیج فتح المبین مسجدناحیه ابوذربودند ودرسال1365ازطرف بسیج پس ازآموزش نظامی در مرکزآموزش سپاه به مناطق عملیاتی اعزام شد وبخاطرفرارسیدن خدمت مقدس سربازی دوباره درسا1366بصورت سرباز وظیفه به جبهه اعزام در آخرین عملیاتها شرکت کردودرآخرین نفسهای جنگ در تاریخ ۲۱/۴/۱۳۶۷ در ابوغریب به شهادت می رسند ومفقودالاثرمیشوند وپیکر پاکش سالها مفقودالاثرماندوخانواده اش را عزادارکرد تا اینکه ستاد مفقودین جنگ وگروه تفحص شهدا شهید جبراییل ملتی میاب را پیدا می کنند ودر هفتم خردادماه ۱۳۷۵ پیکر پاک شهیدجبراییل ملتی را به خانواده ای که سالهاچشم به راه بود ند تحویل می دهند وپیکرپاک شهید باشرکت مقامات کشوری ولشکری توسط آذربایجانیهاومیابیهای مقیم تهران تشییع شدوپس ازادای نماز برپیکرپاک شهید در جوار امام شهیدان ویاران شهید در بهشت زهرا به خاک سپردند روحشان شادویادش گرامی باد.
شهید جبرائیل ملتی نام پدر: محرم نام مادر:سکینه
|
تحصيلات: ابتدایی دیپلم ایثارگران
تاريخ تولد: 18/10/1347 شمسی تاريخ شهادت: 21/8/1367شمسی
محل تولد: تهران - تهران محل شهادت: ابوغریب - تهران
كيفيت شهادت: تیرمستقیم دشمن مفقودیت
محل دفن: بلوک: قطعه:50 ردیف:19 شماره مزار:9 نام گلزار:بهشت زهرا شهر:تهران - تهران
کد ملی:0048434159 شماره شناسنامه:4553 نوع ایثار:شهيد آخرین مدرک تحصیلی:پایان ا بتدائی نحوه حادثه:مفقودیت یگان اعزام:ارتش نوع دشمن:نیروهای عراقی جنسیت:مرد
|
بیست وسومین شهیدمیاب
شهیدخسروحدادی
زندگینامه شهید خسرو حدادی
شهیدخسروحدادی فرزند معصوم وخانم فرنگیس جوهری در تاریخ دوم مهرماه 1341در روستاي مياب یکی ازروستاهای شهرستان مرند چشم به جهان گشود شهید حدادی در نیروی انتظامی تهران استخدام ومشغول خدمت بود در سال ١٣٥٨ جهت خدمت وارد شهرباني جمهوري اسلامي شد و پس از آموزش هاي لازم در دانشگاه پليس تهران به كردستان اعزام شد در شهرستان سقز و بعد در سنندج ادامه خدمت داشت و از آنجا به عنوان مامور به گردان ثارالله پيوست و پس از ٤ سال خدمت در منطقه جنگي كردستان به تبريز منتقل شد و بعد از ٣سال خدمت به ناحيه انتظامي تهران بزرگ عزيمت كرد و در نيروي انتظامي منطقه شميرانات به عنوان پليس تجسس فعاليت داشت كه در تاريخ ١٨/١١/١٣٧١ در حين ماموريت به شهادت رسيد.كه از نام برده دو فرزند پسر به نام هاي ،مهدي و ياشار به يادگار مانده است روحش شاد
نامه منطقه نیروی انتظامی شیمرانات مورخ ۲۰\۱۱\۱۳۷۱به ارگانها ی مربوطه ... واعلام درجه رفیع شهادت شهید خسرو حدادی میاب🌷 درحین ماموریت
بیست وچهارمین شهید روستای میاب
سردارشهیدحسین استادی میاب
از شهداي ترورشهرستان مرندروستاي مياب
بسم ربّ الشّهداء والصّديقين
زندگينامه سردارشهيدحسين استادي مياب ازشهداي ترور
شهيدحسين استادي مياب فرزندمحمدابراهيم در اول مهرماه ۱۳۴۸در روستاي مياب ازتوابع شهرستان مرنداستان آذربايجانشرقي درخانواده اي متوسط چشم به جهان گشودكه پد ومادرش مذهب شيعه دوازده امامي ومتدين بودندكه هزينه ي زندگي خويش را ازراه انجام كار كشاورزي ودامداري تامين مي كردند حسين در دوران كودكي فردي جسور،بي باك،وباشهامت بودكه اين جسارت وشهامت حسين زبان زد همگان بودوتا آخرين لحظات زندگي شهيد همراه وي بود. حسین حامي مستضعفين بود ودرمسائل اجتماعي روستا دخالت داشت . حسين درسال ۱۳۵۵درسن هفت سالگي پابه مدرسه مي گذارد وتحصيلات دوران ابتدايي رادر دبستان دولتي عنصري مياب(شهيديوسفي فعلي)ادامه مي دهد وبه علت مشكلات زندگي سال آخر دبستان را به صورت داوطلب آزادامتحان مي دهد وقبول ميشودشهيد باشروع قيام عليه رژيم طاغوت ايشان نيز درتظاهرات انقلابي شركت نموده تا اينكه انقلاب پيروزميشودحسين علاقه بسياربه اماموانقلاب داشت وهميشه در ايام الله دهه فجر خودش ازمرندپوستروعكسهاي انقلابي تهيه كرده ودرمراسم دهه ي فجر شركت مي كرد . حسين درسال ۱۳۶۴ دوره آموزش اعزام به جبهه بسيجي را به مدت يك ماه سپري نمود وبعد ازآن درسال ۱۳۶۵براي ياري رساندن به رزمندگان اسلام علزم جبهه ها گرديدازخصايص بارز ونمونه ي حسين اين بودكه نسبت به ضد انقلابيون خيلي حساس بود وهميشه ميگفت بايد ريشه اين بي غرت ها ووطن فروشها را خشكاند.شهيداستادي بصورت بسيجي درمنطقه ي شلمچه حضوري فعال داشت وبعدازآن به عضويت پاسدار افتخاري سپاه در آمدوبا اين افتخاردرمناطق عملياتي خرمشهر-جزيره مجنون – سردشت- بانه – وباختران درعملياتهاي گوناگون شركت نمود.شهيداستادي نسبت به پدر ومادرخويش بسيارمهربان بود وبه آنها احترام زيادي قائل بودهيچ وقت راضي نشدكه پدر ومادرش ازوي رنجيده خاطر شوند.
شهيداستادي دردي ماه سال۱۳۶۵درعمليات كربلاي چهارحضورداشته وبعدازآن درهمان ماه درعمليات كربلاي پنج درمنطقه شلمچه به عنوان مسئول آتشبار دوشيكا جوانمردانه جنگيد ومجروح گرديد وتنها بعدازچندروزاستراحت به جبهه برگشت درسال ۱۳۶۶ درمنطقه عملياتي ابوالفتح عراق درعمليات نصرهفت شركت نموده وبازمجروح گرديدولي اينبا حتي جهت مداوابه عقب برنگشت وتنهابه پانسمان سرپايي در اوژانش صحرائي كفايت نموده وبارديگر به كمك رزمندگان اسلام شتافت شهيداستادي بعدازآن درمنطقه ماووت عراق درعمليات بيت المقدس دو (۲) باعلاقه بسيارشركت نموده وپيروزمندانه با انجام عمليات به مرخصي آمد وبعد ازآن ايشان درعمليات بيت المقدس سه(۳)نيزشركت فعالانه نمود.شهيداستادي درهمه ي اين عملياتها درگردان شهيدچمران تيپ ذوالفقار لشكر۳۱عاشورابودند وفرماندهان وقت ايشان از اوبه عنوان بازوي قوي گردان خويش يادمي كردند.شهيداستادي باپايان يافتن جنگ تحميلي جهت انجام خدمت مقدس سربازي درارتش جمهوري اسلامي ايران ازسپاه استعفادادند وبعدازآن به خدمت زيرپرچم جمهوري اسلامي اعزام وبعداز اتمام خدمت سربازي ازسپاه پاسداران اعاده به خدمت شدند.ايشان درتاريخ ۷/۱/۶۸ اقدام به تشكيل زندگي نموده وازدواج كردندوحاصل اين ازدواج يك پسربنام هادي استادي مياب مي باشد.شهيداستادي درطول خدمت خويش صادقانه فعاليت نموده وهميشه تابع لبيك گويي فرمانهاي فرماندهي كل قوا بودند وروحيه ي بالاي فداكاري وايثارگري ايشان را هميشه به مناطق عملياتي مي كشاند.شهيدحسين استادي درارديبهشت ماه ۱۳۷۲همراه باتيپ هميشه پيروز امام زمان(عج)لشكر۳۱عاشورابه منطقه ي بانه اعزام شدندودر آنجابه عنوان جانشيني گروهان پياده مشغول بودند.درطول حضور حسين درآن منطقه ماموريت خود گروههاي ضدانقلاب خواب راحتي نداشتند تا اينكه درشب بيست ويكم فروردين سال۱۳۷۳ به هنگام ماموريت در اطراف محدوده حفاظتي خوددر كمين دشمن گرفتار شدهوبامقاومت سرسختانه خودوبه هلاكت رساندن تعدادهشت نفرازگروهك ازخدا بيخبر شربت شهادت را همراه باهمرزمش نوش جان نموده وجان به جان آفرين تسليم مينمايد لازم به توضيح است آقاي اكبرجعفرپورمياب ازهمرزمان ايشان درمناطق جنگي ميباشدكه درحال حاضردرتهران ساكن مي باشند وبرادرگرامي ايشان احمداستادي مياب نيز درزمان جنگ پاسداربودند وبه درجه جانبازي نائل آمده اندودرتهران مشغل بكارميباشند. پاسدار نبیانی ساکن مرند از همرزمان شهید حسین استادی میاب می باشد.روحش شاد وراهش پررهروباد منبع:گلهاي آسماني آلبوم آثارفرهنگي شهداوايثارگران آذربايجانشرقي
به نقل از مادر شهيد: گل بهار نجف زاده
شهیدحسین استادی میاب نام پدر: محمدابراهیم نام مادر: گلبهار نجف زاده
تحصيلات: ابتدایی – دیپلم ایثارگران مرند شغل: پاسداررسمی
تاريخ تولد: 1-7-1348 شمسی تاريخ فوت: 21-1-1373 شمسی
محل تولد: آذربایجان شرقی - مرند - مرند محل شهادت : کردستان - بانه
محل دفن: بلوک: نام گلزار:میاب شهر:آذربایجان شرقی - مرند
کد ملی:1583031766 شماره شناسنامه:26 نوع ایثار:شهيد آخرین مدرک تحصیلی:پایان ا بتدائی نحوه حادثه:تیر نوع دشمن:ضدانقلاب جنسیت:مرد
بیست وپنجمین شهید روستای میاب
شهید محمدعلی ربیعی میاب
شهید والامقام شهیدمحمدعلی ربیعی میاب نام پدر : خلیل نام مادر: ستاره
متولد ۲۷/۶/۱۳۴۷ تاریخ شهادت ۱/۳/۱۳۸۱
محل شهادت : (جانباز راحل) محل تولد : تهران
زندگینامه شهید محمدعلی ربیعی میاب
شهیدجانباز محمدعلی ربیعی میاب فرزند خلیل در تاریخ۲۷شهریورماه ۱۳۴۷ درتهران چشم به جهان هستی گشود واصالتا از روستای میاب ازروستاهای تابع شهرستان مرند می باشدوبدلیل شغل پدر به تهران مهاجرت می کنند ولی درتابستانها جهت کمک به عمویش در کارهای کشاورزی به میاب می آمدند در حین تحصیل بعد ازآموزش نظامی از طرف بسیج به جبهه اعزام میشود ودر یکی از عملیاتها به دلیل اصابت ترکش مجروح می شوندودوباره شیمیایی میشوند وبعدازجنگ در یکی از ادارجات مخابرات استان تهران مشغول میشودولی بعد از سالها رنج ناشی از اثرات شیمیایی دوران جنگ دراول خرداد ماه ۱۳۸۱ به درجه رفیع شهادت نائل می آیند ودر دیار حق به جمع یاران شهیدش می پیوندد و باحضور ارگانهای لشکری وکشوری، میابیهای مقیم مرکز این شهید عزیز را بعداز تشییع جنازه و ادای نمازبرپیکرپاکش دربهشت زهرا به خاک سپردند روحش شاد
بیست وششمین شهید روستای میاب
شهیدزین العابدین مسعودی
فرزندمحمدعلی ازشهدای ترور کشور وآذربایجان می باشدکه درجریان ترور شهید لاجوردی توسط گروهک مجاهدین خلق ترور شد.
شهید زین العابدین مسعودی نام پدر: محمدعلی نام مادر: سکینه
تحصيلات: سیکل - دیپلم ایثارگران شغل(ها): بازنشسته ارتش_ همراه شهید لاجوردی
تاريخ تولد: 2-7-1318 شمسی تاريخ شهادت: 1-6-1377 شمسی
محل تولد: آذربایجان شرقی - مرند - روستای میاب محل شهادت: بازار تهران توسط منافقین کوردل
كيفيت شهادت: ترور توسط منافقین کوردل - ایشان همراه شهیداسماعیلی اسکورت شهید لاجوردی رئیس سازمان زندانهای کشور بودند که هرسه نفر در این عملیات شهید شدند
محل دفن: قطعه:24 ردیف:56 شماره مزار:24مكرر نام گلزار:بهشت زهرا شهر:تهران
کد ملی:1582789101 شماره شناسنامه:13 نوع ایثار:شهيد آخرین مدرک تحصیلی:(سیکل(راهنمایی شغل:کادرارتش جنسیت:مرد
زندگینامه شهید زین العابدین مسعودی
بسم رب الشهداء والصدیقین ((۱۳۷۷- ۱۳۱۸))
شهيد زين العابدين مسعودي فرزندمحمدعلی در روز پانزدهم فروردين ماه سال۱۳۱۸ درروستاي مياب ازتوابع شهرستان مرند استان آذربايجان شرقي ديده به جهان گشود.شهيد زين العابدين مسعودي درسال ۱۳۲۷ همزمان باتاسيس مدرسه دولتي درمدرسه دولتي غنصري مياب مرندثبت نام كرده وتا پايان دوره ي ابتدايي سال ۱۳۳۲ به ادامه تحصيل پرداخت ومعلم مربوطه ايشان مرحوم آذرپی و عزيز حاجی اقراري بوده است.وبعدازخدمت سربازی به استخدام مهندسی ادوات ارتش در آمده وبازنشسته میشوند.وي دراولين روز شهريورماه سال ۱۳۷۷ در جريان درگيري مسلحانه با عناصر گروهك هاي ضد انقلاب (سازمان منافقين) در بازار تهران بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد.شهيد مسعودي بازنشسته ارتش بود و در سال ۱۳۷۷در زمان دستگيري ضاربين ترور شهيد لاجوردي به شهادت رسيد.شهيد زين العابدين مسعودي در زمان شهادت۵۹ سال داشت و متاهل بود از اين شهيد پنج فرزند به يادگار مانده است. مهمانانی از اهالی روستای میاب ومیابیهای مقیم مرکز پيكر پاك اين شهيد رابعدازتشییع واقامه ی نماز در گلزار شهداي بهشت زهرا قطعه ۲۴ به خاك سپردند.روحشان شاد. منبع: اداره کل مورایثارگران و شهردار ناحيه ۵ منطقه ۷تهران
بیست وهفتمین شهید روستای میاب آزاده
شهید حسین افشین رادمیاب
شهید حاج حسین افشین راد میاب فرزند علی اصغر میباشددر تاريخ 20/9/1313 درروستای میاب از توابع شهرستان مرند دریک خانواده ی مذهبی چشم به جهان گشود بدلیل نبود مدرسه دربزرگسالی در مدرسه دولتی اکابر میاب به عنوان دانش آموز بزرگسال ثبت نام نموده و قبل از فرا رسیدن خدمت سربازی در ارتش بعنوان كارمند ادوات مهندسي نيروي زميني ارتش استخدام میشود ودر اولین حمله ی نظامی صدام به میهن اسلامی در منطقه جنوب در شهريور۱۳۵۹ اسیر می شود وایشان از اسرای ایرانی دربند رژیم صدام بود مدت ۹سال و۱۱ماه اسارت کشید وهمزمان با تبادل اسرا در تاريخ ۲۶/۵/۱۳۶۹ به ایران اسلامیمان بازگشتند وبعدازآزادی براثر آثارشکنجه های مخوف زندانهای صدام در تاريخ 8/8/1388 شربت شهادت نوشیدند. وبدلیل ساکن بودن خانواده شهید دررباط کریم تهران درگلزارشهيدای امامزاده عماد شهرستان رباط كريم تهران بخاک سپرده شدند اولين بار از صداوسيماي تبريز باذكراسامي آزادگان که از طرف صلیب سرخ اعلام شده بود نام اين آزاده نيزاعلام شدومردم روستاي مياب خوشحال شدندوآقای زمان بذلی ازجوانان فعال میاب که درقهوه خانه ی روستا حضورداشته با شنیدن این خبر به خانه ی مرحوم تیموربدیهی برادرخانم آزاده رفت ومژده آزادی این آزاده شهید را به زنده یاد خانم حسینی خواهر آزاده داد و از خواهرآزاده مژدگاني دريافت کرد وخواهرش اشک شوق از چشمانش جاری شد وبعد از مدتی آزاده افشین راد توسط هواپیما در فرودگاه تبریز توسط صلیب سرخ تحویل خانواده اش گردید ومیابیها برای استقبال از آزاده به فرودگاه تبریز رفته بودند ولی بخاطر سکونت خانواده در تهران، بعداز دیدار میابها توسط هواپیما از تبریز به تهران رفتند آقاي ابراهيم حسني مياب برادرشهیدعکسها وآثار شهید را ارسال فرموده اند روحشان شاد
آزاده شهيد حسين افشين راد مياب نام پدر: علي اصغر نام مادر: فاطمه
محل تولد : مرند - روستاي مياب محل شهادت: دراثرآثارشکنجه های زندانهای صدام
تاريخ تولد : 20/9/1313تاريخ شهادت : 8/8/1388
تاريخ اسارت:شهريور۱۳۵۹ تاريخ آزادي:26/5/1369
نام گلزارشهيد :امامزاده عماد شهرستان رباط كريم تهران
مدت اسارت :۹سال و۱۱ماه اسارت درزندانهاي صدام
يگان اعزام:ارتش
كادر اداري: كارمند ادوات مهندسي نيروي زميني ارتش جمهري اسلامي ايران
محل تولد:شهرستان مرند-روستاي مياب محل تحصيل:دبستان دولتي عنصري مياب
برادر بزرگوارآقاي ابراهيم حسني مياب دبيرآموزش وپرورش استان تهران ميباشدو اولين بار از صداوسيماي تبريز باذكراسامي آزادگان نام اين آزاده نيزاعلام شدومردم روستاي مياب خوشحال شدندواز خواهرآزاده مژدگاني دريافت ميكردند.روحشان شاد
بیست وهشتمین شهید روستای میاب
شهید حمید امدادی
شغل: مسئول دفتر نماینده مجلس(نماینده مردم ارومیه)
شماره ملی : 1583470085 شماره شناسنامه 84
تاریخ تولد: 31شهریورسال1365 تاریخ شهادت: 17 خردادماه سال 1396
محل تولد: روستای میاب توابع مرند محل شهادت: تهران(مجلس شورای اسلامی)
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدای تـهران
قـطعـه : 50 ردیـف : 132 شـماره : 20
زندگینامه شهیدحمید امدادی
شهید حمید امدادی یکی از قربانیان این حادثه تروریستی است که در31 شهریورماه سال1365 در روستای میاب از توابع مرند متولد شد. پدرش کشاورز و مادرش خانهدار بود. وی 3خواهر و 3برادر داشت.درهفت سالگی پدرش اورا در دبستان معلم شهید عسگر یوسفی میاب ثبت نام کرد وبعداز اتمام تحصیلات راهنمایی در مدرسه راهنمایی شهید اسرافیل مختاری بدلیل نبود دبیرستان دریکی از دبیرستاهای مرند مشغول تحصیل میشود باقبولی درکنکوری سراسری تحصیلاتش را تا اخذ مدرک کارشناسی در دانشگاه تبریز و کارشناسی ارشد را در رشته مهندسی عمران دردانشگاه ارومیه ادامه داد حمید بدون اغراق مذهبی بود ودرمسائل مذهبی حساس بودند ودر جلسات قران که توسط هیئت وبسیج تشکیل میشد شرکت میکردند وهمیشه واجبات را که در راس آنها نماز وروزه بود انجام می دادندوازمحرمات دوری میکردند حمید عضو فعال پایگاه مقاومت بسیج شهدای میاب بود وحضوری فعال داشت وهرموقع از دانشگاه می آمدند با دوستان بسیجیش بنامهای احمدصادقی میاب وابراهیم روحانی به پایگاه می آمدند ودر یادواره های شهدا که ازطرف بسیج وسپاه برگزارمیشد شرکت میکرد ودر مراسمات ماه رمضان ومحرم میاب حضوری فعال داشت وهمیشه سعی میکرد عاشورا درروستا باشد ودر عزاداری شکت میکردند ومیگفتند نمیدانم چرا عزاداری محرم فقط درمیاب وطن اصلی به دل می نشیند و در سال 1391 عازم تهران و مسئول دفتر نماینده مردم ارومیه شد. ایشان پدرش را در دوران دانشگاه از دست داد ودر روزهای مرخصی بدلیل تنهابودن مادر به روستای میاب میرفتند تا مادرش حداقل در روزهای مرخصی تنها نماند لازم به توضیح است که شهید عسگر یوسفی میاب دایی حمید در عملیات بیت المقدس شهید شد وشهید ترورزین العابدین مسعودی پسرعمه حمید میباشد که توسط عناصرتروریستی منافقین شهیدشده بود.حمید در تاریخ 17خرداد1396 در حادثه تروریستی حمله داعش به ساختمان مجلس شورای اسلامی به شهادت رسید.
مریم قاسمی- «شهادت واژهای است که هرکسی لیاقت رسیدن به آن را پیدا نمیکند. افرادی که به درجه رفیع شهادت میرسند، برگزیدگان خوب خدا هستند و اگر در سبک زندگی و منش این بزرگواران دقت کنید نکات روشن و قابل تأملی پیدا میکنید. شهید «حمید امدادی» از شهدای والامقام حادثه تروریستی مجلس شورای اسلامی نیز جزو این دسته آدمها بود. فردی که از زمان حضورش در مجلس شورای اسلامی بهعنوان مسئول دفتر نماینده ارومیه، سنگ صبور شهروندان و افراد گرفتاری بود که از راههای دور و نزدیک به خانه ملت میآمدند تا خواسته و مشکلات خود را مطرح کنند تا شاید راه و چارهای برای آنها پیدا شود. امدادی حتی تا آخرین لحظه حیات و زندگیاش دست از خدمت به مردم بر نداشت. زمانی که تروریستها به داخل اتاقش در طبقه دوم ساختمان مجلس هجوم آوردند، او یکی از مراجعهکنندهها را که حسابی ترسیده بود زیر میزکارش مخفی میکند تا در امان بماند و خودش همان زمان به شهادت میرسد. امدادی سالها در محله نازیآباد با مردم خونگرم منطقه زندگی کرده بود و در این مدت خاطرات شیرین و ماندگاری از خود به یادگار گذاشته است. فرزند تهتغاری خانواده، باهوش و پرتلاش بود
در خانه 7 فرزند بودیم. 4 برادر و 3 خواهر که حمید آخرین فرزند خانواده و به قول معروف تهتغاری بود. او 31 شهریور سال 1365 به دنیا آمد و از همان دوران طفولیت و کودکی از هوش بالایی برخوردار بود. «قریش امدادی» برادر شهید است که از سال 1371 در محله نازیآباد ساکن شده و این روزها داغدار از دست دادن کوچکترین برادرش است، اما به درخواست ما پاسخ مثبت میدهد و برای ساعتی ما را درجمع خانوادهاش میپذیرد. او سالهای بسیاری از عمرش را بهعنوان آموزگار در مدارس منطقه گذرانده و به خوبی میداند با آدمهای دور و برش چگونه ارتباط برقرار کند. امدادی در ابتدای صحبتهایش از سن و سال و تحصیلات برادر شهیدش صحبت میکند و میگوید: «شهریور امسال حمید 31 ساله میشد. برادرم به درس و تحصیل علاقه زیادی داشت، برای همین بود که مراحل مختلف تحصیلی را پشت سر گذاشت و وارد دانشگاه شد. او پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی در رشته مهندسی عمران، بلافاصله با نمره خوب وارد مقطع کارشناسی ارشد شد و توانست در کمترین زمان فارغالتحصیل شود. حمید تصمیم داشت که این رشته را در مقطع دکتری ادامه دهد که از ادامه آن بازماند و به شهادت رسید منبع: همشهری محله
شهیدحمید امدادی متولد ۱۳۶۵ و رئیس دفتر هادی بهادری نماینده مردم ارومیه بود. بهادری قصه زندگی شهید امدادی را اینگونه برای «آفتاب یزد» بازخوانی می کند:« حمید متولد ۶۵ در روستایی از توابع مرند بود. کارشناسی اش را در رشته مهندسی عمران دانشگاه تبریز به اتمام رسانده بود و فوق لیسانس خود را در دانشگاه ارومیه در رشته مهندسی خاک و پی گذراند که در سال ۸۹ دانشجوی من شد و من او را هفت سال است که میشناختم. در ترم ۲ فوق لیسانس، پدرش فوت شد و با توجه به اینکه دارای خانواده ضعیفی به لحاظ اقتصادی بود، زندگی سختی داشت. چهار خواهر و سه برادر داشت و مجرد بود. بعد از اتمام فوقلیسانسش در شرکتی که من معرفی کرده بودم مشغول به کار شد. در سال ۹۵ در دفتر کار من در مجلس به عنوان نیروی همراه، مشغول به کار شد و حدود ۷ سال است که با من کار میکرد من دارای ۶۰ الی ۷۰ دانشجوی فوق لیسانس بودم، اما کمتر شخصیتی چون حمید دیدم که به لحاظ سلامت نفس، علمی و اخلاقی باشد. هر کسی اگر در طول یک سال گذشته تنها یک بار به دفتر ما مراجعه کرده باشد حتی در صورت حل نشدن مشکلش هم راضی بازگشته .شهید امدادی برای مراجعین چای میآورد و برخورد صمیمانهای داشت. با آنها به اصطلاح برخوردی «داش مشتی» داشت. او به ورزش کوهنوردی علاقه فراوانی داشت و با دو، سه نفر از دوستانش اواخر هفته به کوههای مرتفع تهران میرفت. به نسبت سن کمش، بسیار پخته رفتار میکرد.»
دلنوشته ی سید هادی بهادری نماینده مردم ارومیه
حمید جان شهادتت مبارک
حمید شهادتت هم مظلومانه بود. دریغ از یک ناله در زمان پرپر شدنت…
اف بر این دنیا که هرچه گل بی خار است می چیند
حمید دلم برایت تنگ شده. سلام مرا با زبان روزه به مولا علی برسان و به او بگو برای ما هم دعا کند.
حمید از روستا آغاز کردی با یتیمی ساختی با بی پولی کنار آمدی در بهترین دانشگاه های کشور درس خواندی و خم به ابرو نیاوردی
چقدر برای مادرت و خواهرانت سوختی و هر کاری کردی تا تنهایی را احساس نکنند
فقط خدا میداند که چه میزان برای وطنت و مردمش دلسوزی کردی و حتی یک مراجعه کننده را بی پاسخ رد نکردی
مطمئنم تا آخرین نفس با جلاد مبارزه کردی و روحیه ات را حفظ کردی و قسم میخورم مثقالی نترسیدی
در لحظه آخر هم برای نجات یک مراجعه کننده برگشتی و این بار خدا نخواست به فرش برگردی و تو را با خودش به عرش برد
حمید زندگیت سرمشق جوانان امروز باید باشد اراده ات،پاکی ات،مناعت طبعت ، سخت کوشی ات و سلامت نفست…
خدایا ما را هم از رهروان حمید امدادی قرار بده و برای او هم در جوار خودت خلوتی در نظر بگیر تا همچنان عارفانه و بی ادعا برایت شب قدر برپا دارد
آمین یا رب العالمین منبع سایت نویدشاهد
آزادگان نماد ماندگاری گذر رنجها هستند که شور نوای بیدلی دیده و چشیده و معنای عشق واقعی را درک کردهاند
لیست آزادگان شهرستان مرند روستای میاب به قرار زیرمیباشد.
۱ آقای گل محمد قادری 💐فرزند حاج عشقعلی💐
۲ آقای حیدر محمدی💐فرزند شادروان مرحوم احمد💐
۳ آزاده ی شهید🌷حاج حسین افشین راد میاب فرزند علی اصغر 💐محل تولد میاب
۴ آزاده وجانباز بهروز جوهری میاب 💐فرزند قربان
تاریخ تولد ۱۷/٧/١٣۴۴ تاریخ اسارت ٢١/۰۴/١٣۶٧
محل تولد تهران تاریخ آزادی 3/6/1369
اسامی جانبازان شهرستان مرند روستای میاب
ا- ابراهیم روحانی میاب
برادرابراهیم روحانی میاب ودرسال 1346 درروستای میاب از توابع مرند به دنیا آمدودر سال 1365بعنوان بسیجی به مناطق عملیاتی اعزام شدند ومجروح شدند نهایتا به درجه جانبازی نائل آمدند وهم اکنون مدت دو دهه مدیریت مدارس میاب رابه عهده دارند وهمچنین مسولیت بسیج میاب با آقای ابراهیم روحانی می باشد
2- برادر اسفندیار خیالی میاب
برادر جانباز اسفندیار خیالی میاب فرزند مجیدمتولد1346 در سال 1365به عنوان سرباز وظیفه ارتش عازم مناطق عملیاتی جنوب - اندیمشک شدند ودر نهایت به دلیل مجروحیت شدید ناشی از شیمیایی وترکش به درجه جانبازی نائل آمدندوهم اکنون ساکن تهران می باشند.
3-برادرجانباز احد علیزاده
برادراحد علی زاده میاب فرزندقبلعلی متولد1346روستای میاب ازتوابع مرند از همرزمان شهید عباس علیوند مرندی اصل به عنوان پاسدار وظیفه به مناطق عملیاتی اعزام شدندوبراثرمجروحیت درمناطق عملیاتی به درجه جانبازی نائل آمدند. وهم اکنون ساکن میاب ومرند میباشند ومادر ایشان خانم نبات از شیرزنان روستای میاب می باشند
4- برادر جانباز داوود مقالی میاب
برادرجانباز داوود مقالی میاب فرزند حیدر در سال 1353 روستای میاب مرندچشم به جهان گشود درسال 1372به خدمت سرباز اعزام شدند ودر نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی به عنوان نیروی وظیفه مشغول شدند تا اینکه در سال 1373 منافقین کوردل درمنطقه نظامی ودر منطقه ی تردد هر روز سرباز وظیفه مقالی اقدام به میم گذاری میکنند وآقای داوود مقالی از ناحیه ی پا به درجه جانبازی نائل میشوند
5- برادرجانباز احمدقبادی میاب
برادرجانباز احمدقبادی میاب فرزند قلی به عنوان سرباز وظیفه به مناطق عملیاتی اعزام شدند ودر مناطق عملیاتی مجروح شدند وبه درجه جانبازی نائل آمدند والان ساکن تبریز ودر آموزش وپرورش مشغول خدمت می باشند.
6- برادرجانباز غلام زینی میاب
برادر جانباز غلام زینی میاب فرزند اصغرزینی متولد1346 روستای میاب به عنوان پاسدار وظیفه وباسمت امدادگر به منطق عملیاتی اعزام شدند ودر نهایت با چندین مورد مجروحیت به درجه جانبازی نائل آمدند.وهم اکنون ساکن روستای میاب می باشند
7- برادر جانباز حاج علی احمدی میاب
برادر جانباز حاج علی احمدی میاب فرزند زین العابدین به عنوان بسیجی ازشهرمرند به جبهه ها اعزام شدند و بدلیل مجروح به درجه جانبازی نائل آمدند هم اکنون ساکن مرند میباشد ودرمیاب به عنوان زنبورداری وپرورش گل محمدی میاب مشغول می باشند.
8- برادر رزمنده احمد استادی میاب
برادر احمد استادی برادر شهید حسین استادی می باشد در زمان جنگ به عنوان پاسدار افتخاری در مناطق عملیاتی حضور داشته وبعد از مدتی به درجه جانبازی نائل آمد وبعدازچند مدت استراحت در اداره مهمات استخدام ودر کارخانجات صنایع دفاع مشغول میشودودرحال حاضربازنشسته وساکن تهران میباشد
9- برادر قربانعلی احمدی میاب
برادر قربانعلی احمدی متولد 1339 بعد ازاتمام سربازی در میاب به عنوان زارع مشغول شد ودرسال1364 به استخدام اداره مخابرات بعنوان متصدی مخابرات میاب در آمد ودر زمان جنگ بنابه فرمان امام(ره) به عنوان رزمنده بسیجی از طرف بسیج اداره مخابرات به مناطق عملیاتی اعزام شدو چندین مورد مجروح وجانباز گردید وهیچ گاه دنبال درجه جانبازی به بنیاد جانبازان مراجعه نکرد.
10- برادر جانباز قاسم گودرزی (میاب)
قاسم گودرزی فرزند مرحوم عشقلی وبرادر شهید هاشم گودرزی در سال 1341 در شمیرانات تهران چشم به جهان گشود ودارای یک خواهر و9 برادر میباشند ودارای یک پسر می باشد.وتا آخرین روزهای جنگ در جبهه بود ودارای 45 درصد جانبازی با قطع کامل یک پایش میباشد وهمیشه با عصا را ه میرود
مطالب زیر از زبان خودش میباشد که در سایت همشهری محله در تاریخ 28 آذر 1396 درج شده است.
جا مانده راه عشقم
نویسنده: مرضیه موسوی
جا مانده راه عشقم
«ناهار چلو مرغ بود. قمقمه آب و غذاها را برداشته بودم. در محاصره نیروهای عراقی بودیم. رفته بودم عقب جبهه تا برای بچهها آب و غذا ببرم...
1396/08/27
«ناهار چلو مرغ بود. قمقمه آب و غذاها را برداشته بودم. در محاصره نیروهای عراقی بودیم. رفته بودم عقب جبهه تا برای بچهها آب و غذا ببرم. سال 1361بود؛ عملیات فکه. چلومرغ نصیب خودم نشد. تیر خورد به زانوهایم. سوزاند و مرا نقش زمین کرد. پایم قطع شده بود. به خودم که آمدم در بیمارستان بودم و پای مصنوعی وبالم بود.» «قاسم گودرزی» متولد 1341 است و حوالی میدان امام حسین(ع) زندگی میکند. همیشه همین حوالی بوده. همه کاسبان و اهالی میدان امام حسین(ع) او را میشناسند؛ جانباز 45درصد جنگ تحمیلی و برادر شهید. «مهران بابایی» مغازهای نزدیک بساط او دارد: «مرد زحمتکشی است. معمولاً اینجا بساط میکند. اگر اینجا نباشد سراغش را از گاراژ نزدیک میدان بگیرید. با وجود عصا به دست بودن و پای مصنوعی لحظهای او را بیکار نمیبینید.» آقا قاسم از راه میرسد. لبخندش جای خالی دندانها را به رخ میکشد و عصایش جای خالی پای راستش را. 35 سال است قاسم پای راستش را برای همیشه در خرمشهر جا گذاشته و 34 سال است برادرش را به خاک آنجا بخشیده؛ شهید «هاشم گودرزی».
ترکشهای ناتمام
آقا قاسم دستفروش است. خانهای کنج یکی از گاراژهای اطراف میدان امام حسین(ع) دارد. خانه که نه؛ اتاقی زهوار در رفته که در قبال زندگی در آن سرایداری گاراژ برعهده اوست. صبحش را با کار در گاراژ شروع میکند و ظهر که میشود پایین میدان، اوایل خیابان 17شهریور بساط میکند و لباس میفروشد: «یک پسر 26ساله دارم. سرباز است. زنم سالها پیش گذاشت و رفت. حق داشت. بعد از جنگ، درد ترکشها و پای مصنوعی یک طرف و حملههای عصبی هم از طرف دیگر. آزار میدید. خسته میشد.»
تازه یادش میافتد بگوید موج انفجار روی اعصابش تأثیر گذاشته و بعد از آن کنترل احساسات و اعصابش را از دست داده است. یادش نمیآید کدام انفجار: «35 سال از آن روزها گذشته. قبل از اینکه به جبهه جنگ ایران و عراق بروم در لبنان میجنگیدم. نخستین گروهی بودیم که به فرماندهی احمد متوسلیان در لبنان به سربازها آموزش میدادیم. ایران که جنگ شد برگشتیم تا از خاکمان دفاع کنیم.»
برادری که شهید شد
«پدر و مادرم مخالفتی با رفتن من نداشتند. 9 برادر بودیم و یک خواهر. وقتی من مجروح شدم خبرش به گوشم رسید که هاشم هم میخواهد به جبهه بیاید. بعد از اتفاقی که برای من افتاده بود پدر و مادرم راضی نمیشدند هاشم به جبهه برود. بالاخره او هم آمد. اوایل جنگ تحمیلی بود. هر روز در خرمشهر عملیات بود و موشکباران. من بعد از مجروحیت باز هم در رفتوآمد بودم و جبهه را ترک نکردم. شب عملیات بود که پای هاشم به خرمشهر رسید. فردای آن روز تیر خورد و شهید شد. غروب بود.»
او از مادری میگوید که آن زمان سن و سال زیادی داشت و شهادت پسرش زمین گیرش کرد: «مادرم چه زجری کشید. هاشم شهید شده بود و من مجروح بودم. با این حال دست از جبهه برنمیداشتم. یعنی جبهه دست از سر ما برنمیداشت. دائم در رفتوآمد بودم. بیشتر برای مداوا و درآوردن این ترکش و آن گلوله از تن و بدنم. تا اینکه بالاخره جنگ تمام شد. من تا آخرین روز در جبهه بودم.»
بساطی به قدمت مجروحیت
قدمت بساط دستفروشیاش در میدان امام حسین(ع) به همان زمان مجروحیتش برمیگردد. گودرزی میگوید: «مجروح که شدم برای دوا و درمان باید مدام به تهران میآمدم. در این فاصله بیکار نمیماندم. همینجا بساطی پهن میکردم و لباس میفروختم. خرجم باید درمیآمد. کسی هم نبود بگوید فلانی جانش را برای ما و مملکت کف دستش گذاشته و حالا دارد دستفروشی میکند.» آقا قاسم از خانه پدری میگوید که آن هم خانهای سرایداری بود در همین میدان: «پدرم وضع مالی خیلی خوبی نداشت. سرایدار بود و حقوق بخور و نمیری میگرفت. بعد از آن هم من همچنان سرایدار باقی ماندم. فقط میخواستم آلونکی بالای سر من و بچهام باشد. زنم هم رفته بود و من پسرم را با زحمت بزرگ کردم. با هزار مریضی و مشکل عصبی و نداری.» تلخ ترش نمیکند: «بچههای گاراژ هوای مرا دارند. روزگارمان میگذرد. هرچند سخت و پرزحمت. گاهی آنقدر راه میروم که ترکشی که کنار ستون فقراتم جا مانده حسابی اذیتم میکند. روزها از کار زیاد فرصت استراحت ندارم و شبها از درد کمر. دکترها میگویند اگر عمل کنم ممکن است برای همیشه فلج شوم.»
ع داغلار, [۱۸.۰۳.۱۸ ۱۴:۲۹]
صاحب پوتینها
مکه نرفته ولی کاسبان میدان امام حسین(ع) «حاج قاسم» صدایش میکنند. حواسشان به جای همیشگی و بساطش است. حاج قاسم میگوید: «گاهی به خاطر بساطی که دارم اذیتم میکنند. اما شهردار ناحیه هوای مرا دارد و نمیگذارد کسی اذیتم کند. یکبار که در این ادارهها از این دفتر به آن دفتر میرفتم گوشه سالن میزی دیدم که روی آن پوتینی گذاشته و نوشته بودند: ما به شما مدیونیم. عصبی شدم. گفتم: صاحب این پوتین من هستم. صاحب این پوتین برادر جوان من، هاشم است که جانش را بخشید. شما به هیچ پوتینی مدیون نیستید؛ به صاحبان آن پوتینها مدیونید که سالم رفتند و بیجان برگشتند. به کسانی که سالم رفتند و با هزار مریضی و ترکش برگشتند. به کسانی که هیچوقت دوباره رنگ خورشید را ندیدند و کسی نفهمید کجا جا ماندند مدیونید.» او منتی بر کسی ندارد. کنار بساط کوچکش نشسته و عصاهایش را به دیوار تکیه داده است. رفتوآمد رهگذران را نگاه میکند و منتظر است شلوارهای راحتیاش چشم کسی را بگیرد.
حضور رزمندگان میاب درجبهه ها در زمان جنگ (تیردادمرادی میاب - عزیزبخشی )
رزمندگان میابی محمدفرجامی داوود کمالی دکترمقالی در پیرانشهر
برادران رزمنده بسیجی وغیربسیجی
ا – ابراهیم شرفی میاب 2- اسفندیارابراهیم زاده 3- ابوالفضل روزی طلب 4- ایوب صادقی 5- قربانعلی احمدی 6- سرهنگ غضنفر نوری ثانی 7- ابراهیم روحانی 8- محمدفرجامی 9- عزیز بخشی 10 – تیردادمرادی 11-احمداستادی 12- اکبر جعفرپور 13- دکترعلیرضامقالی 13-داوود کمالی 14- دکترانورکمالی15- محمد مصطفوی 16- محمدصادق مصطفوی 17-احمداستادی و......
امیرانی از روستای میاب درجنگ تحمیلی:
1 - تیمسارحاج عزیزطوسی
2 - تیمسارحاج زین العابدین آجوری
3 - سرهنگ حاج محمد کمالی
جادارد ازامیران جنگ تحمیلی آذربایجان شرقی مرند - میاب که در۸سال دفاع مقدس نقش آفرینی کرده اند تقدیروتشکر شود. اجرکم عندا...سپاس
روایت روزهای جنگ تحمیلی توسط امیر تیمسارعزیز طوسی میاب
! بسم الله الرّحمن الرّحیم شهر جنگ دیده هویزة
آنچه می بینیند مانده های حفّاری های باستان شناسی نیست، بلکه شهر هویزه از استان خوزستان است که پیش از آغاز جنگ صدّام محلّ سکونت و زندگی مردم هویزه بود. به مناسبت هفته دفاع مقدّس، خواستم خاطره غمانگیزی را که از خرابه های هویزه داشتم بنویسم .خاطرهای که بعداز گذشت سی ودو سال، هنوز نتوانستهام جزییترین قسمت آن را فراموش کنم. تابستان سال هزارو سیصد و شصصت و سه، در خوزستان، خاک درهم کوبیده شهر هویزه را زیارت کردیم. از یک شهر، چیزی باقی نمانده بود. تنها از ساختمان دو طبقه بانک ملّی شهر دیوار و سقف دو اطاق را سر پا نگهداشته بودند که برای دیدهبانی از آن استفاده کنند. البتّه این دو اطاق یکی از طبقه اوّل بود و دیگری از طبقه دوم که بر روی هم قرار داشتند. چون شهر را بدینسان با زمین یکسان دیدم ( دُکَّتِ الْاَرْضُ دَکّاً دَکّاً) یادم آمد. بر سر راهمان از هویزه به سوسنگرد، ، در بیابانهای سوسنگرد، با بعضی از عشایر صبور این محال دیدار کردیم. دلشان پر از درد بود. فرهنگ مین وانفجار و توپ و تفنگ و بمب و طیّاره جنگی برای بچّه ها هم عادی شده بود. بچّه ها در بیابان ها سراغ مین های عمل نکرده میرفتند و بعد از پیدا کردن، آن ها را منفجر می کردند. گاهی برخی از دوستان رزمنده با شنیدن صدای انفجار به بیرون فرار میکردند و این امر دستاویزی میشد برای خنده سایرین. گویی قرار بر این بوده که در طول هشت سال دفاع مقدّس ایرانی و ایرانیزاده از بمب و توپ و تفنگ نباید به ترسند.
این مردمان دامدار و کشاورز، گرمای سوزان تابستان های خوزستان را همراه دشواریهای جنگ با شکیبایی تحمّل کردند و خم به ابرو نیاوردند و تا آنجا که در توان داشتند پذیرای رزمندگان نیز بودند. رزمندگان نیز با صمیمیّت تمام زندگی آنان را ارزش قایل میشدند و تکریم میکردند. این اشتران را که میبینیداز صدای انفجار رم نمیکنند، خار میخورند و پایداری مینمایند. در عکس بالا جناب شترخان به نمایندگی گلّه، دعوت رزمندگان را برای گرفتن عکس خاطرهانگیز پذیرفته است.
ایران در طول تاریخ همیشه از روس وانگلیس و عثمانی خسارت دیده است. آمریکا هم وقتی وارد صحنه شده خواسته است به تنهایی جای همه آنان را به گیرد، لذا مستقیم و غیر مستقیم فتنهانگیزی و جنگافروزی کرده است. مرگ بر همه جنگ افروزان فرصت طلب!
چون مطلب ما مربوط به علل جنگ و چگونگی هشت سال دفاع مقدّس است، بنا براین معرّفی اشخاص ضرورتی ندارد. همه از ایران اسلامی دفاع میکردند و رزمنده بودند و دشواریهای جنگ تحمیلی را به دوش میکشیدند و هنوز هم میکشند.
خاطرامیر سرتیب زین العابدین آجوری (میاب) از مناطق عملیاتی
حماسه آزادسازی سوسنگرد به روایت امیر سرتیپ زین العابدین اجوری(میاب)
بیستم شهریور 1359، در ستاد نیرو، مرا احضار کرده، مأموریت دادند که به جنوب بروم. از گروه 33 توپخانه، عازم منطقه عملیاتی جنوب شدم. بُرد توپهای ما دستکم 43 کیلومتر و بُرد. توپخانه عراق هم آنزمان 23 کیلومتر بود. بنابراین ما همیشه نسبت به عراق برتری آتش داشتیم. میتوانستیم دستکم 20 کیلومتر دورتر؛ پاسگاههای فرماندهی و عقبهشان را زیر آتش بگیریم. خیلی کلنجار رفتیم که موفق شدیم یک واحد پدافند هوایی در کنار توپهایمان مستقر کنیم. اینطوری نمیگذاشتیم هواپیماها به ما نزدیک بشوند. ساعت هفت صبح رسیدیم به ایستگاه اندیمشک. جلوی واحد ما را گرفتند و گفتند نمیتوانید بروید جلو! دیدم دارند معطلمان میکنند. یکی از ماشینها را از قطار پیاده کردم و با آن رفتم به اهواز. چهار ساعت در راه بودم. ساعت سه بعدازظهر به اهواز رسیدم. از هرکه میپرسیدم «مأموریت ما در منطقه چیست؟» کسی جوابگو نبود، اما یک استواری بود که پاسگاهها را در نقشه مشخص کرده بود. او گاهی، تعدادی از این پاسگاهها را از رده خارج میکرد و خط قرمز رویشان میکشید. نقشه را نگاه کرد و گفت: «شما از خرمشهر تا بستان، هرجا که میخواهید، انتخاب کنید و مستقر بشوید.» به نقشه که نگاه کردم، منطقه تحت پوشش تیپ3 در دشت آزادگان را انتخاب کردم. با توجه به برد 43 کیلومتری توپخانهمان خوب میتوانستیم منطقه را پوشش بدهیم.
در 29 شهریور از طریق توپخانه لشکر 92 هماهنگ کردند و ما موفق شدیم وسایلمان را از قطار پیاده کنیم. رفتیم داخل پادگان اهواز و زیر درختها موضع گرفتیم. روز بعد، سرهنگ آخوندزاده آمد. به او گفتم که نقشه منطقه را میخواهم. نقشهها را در اختیارم گذاشتند. واحدم را سازماندهی کرده، راه افتادم. در واحدهای توپخانه، برای هر توپ مسئولیت مشخصی پیشبینی شده که در هر شرایطی چهکار باید کنند. تکلیف هر قسمت را روشن کردیم.
در 29 مهر، قبل از ساعت هفت صبح از پادگان اهواز به سمت سوسنگرد حرکت کردیم؛ یعنی به همانجایی که قبلاً روی نقشه مشخص کرده بودیم. ساعت 11:00، رسیدیم به پادگان دشت آزادگان. استراحت کردیم و ساعت 13:30 به سمت ارتفاعات اللهاکبر و بستان حرکت کردیم. ساعت چهار بعدازظهر، دیدم که یک ماشین علامت میدهد و بهسمت ما میآید. ستون را متفرق کردم و گفتم دفاع «دور تا دور» بگیرند. خودم با جیپ رفتم طرف ماشینی که داشت علامت میداد؛ سروان افشار رئیس رکن دوم تیپ3 بود. ما هردو در دانشگاه جنگ با هم، دوره فرماندهی و ستاد را طی کردیم. گفتم: «چی شده؟ ما داریم میآییم کمک شما!» گفت: «عراق، پاسگاه سوبله و چزابه را زیر آتش گرفته؛ خیلی تلفات دادیم.» نقشه را باز کرده، هدفها را مشخص کردیم. خودم رفتم جلو برای شناسایی و به سروان افشار هم گفتم که برود.
تقریباً هوا تاریک شده بود که رسیدیم به پاسگاه فرماندهی گردان 293 زرهی. فرماندهش سرگرد صفوی سهمی بود که بعدها شهید شد. ایشان، مرا توجیه کرد و هدفهای دشمن را روی نقشه به من نشان داد.
برگشتم و واحدم را حرکت دادم بهسمت پاسگاه فرماندهی سرگرد صفوی، توپهایمان را روانه کردیم روی هدفها. وضعیت نیروهای خودی را نمیدانستیم؛ فقط با بیسیم شمار تلفات را میگفتند و درخواست آتش توپخانه میکردند. ساعت چهار صبح روز اول مهر 1357، اولین شلیک را روی هدفها روانه کردیم. تیراندازیهای ما بدون دیدبان بود. روی هدفهایی که داخل نقشه مشخص کرده بودیم، آتش میریختیم.
از طریق بیسیم میشنیدیم که رزمندههای خط از اجرای آتش پیدرپی ما خوشحال شدهاند. انفجارها به رزمندهها روحیه میداد. تا ساعت 19:00 اجرای آتش را ادامه دادیم که یک هواپیمای عراقی آمد. اینجا بود که توپهای پدافند هوایی که تحویل گرفته بودم، به کارمان آمد. بچهها شروع کردند.» تیراندازی. ما به توپها چسبیده بودیم و از آنها جدا نمیشدیم. هنوز محل پاسگاه فرماندهی نداشتیم؛ همه کنار هم بودیم. هواپیما نتوانست ارتفاعش را کم کند؛ بمبها را از ارتفاع بالا رها کرد. تلفاتی نداشتیم و آسیبی هم ندیدیم. بدون سنگر، در یک دشت باز، داشتیم مأموریتمان را اجرا میکردیم! چند هواپیمای دیگر هم آمدند، اما پدافند ما نمیگذاشت بهسمت اهداف شیرجه بروند.
در پنجم مهر، عراقیها ساعت 4:30. بعدازظهر از طرف بستان به ارتفاعات اللهاکبر حمله کردند. من و سروان امیریراد شاهد این قضیه بودیم؛ امیریراد، فرمانده گردان تیپ3 بود.
دستکم 10 بار توپها را برداشتیم و بردیم روی خط مقدم و این اقدام را هیچ راهکنشی تأیید نمیکند. توپخانه باید در یک مکان امن باشد و نه در تیررس دشمن. اما شرایط ایجاب میکرد ما این کار ابکنیم تا بچههایی که میجنگند، روحیه بگیرند. با سرگرد سبزهرو از ابتدای کرخه رفتیم بازدید خط.
اولین سنگر را بازدید کردم. به سربازها «خسته نباشید» گفتم و به آنان روحیه دادم. گفتم که نگران نباشید؛ ما پشت سر شما هستیم. ناگهان توپخانه عراق منطقه را درهم کوبید.
آتش تهیه عراق شروع شده بود با سرگرد سبزهرو، بلافاصله پریدیم بهسمت دیدگاه؛ یعنی دستکم 800 متر از جنوب کرخه به سمت شمال رفتیم؛ تا ارتفاعات اللهاکبر. حجم آتش خیلی زیاد شد. همینجور خیز به خیز میآمدند جلو. اولینبار بود که میدیدم تانکهای عراقی به خط دشتبان حرکت میکنند و توپخانه پشتیبانیشان میکند. هوا داشت گرگ و میش میشد. من روی دیدگاه بودم. ساعت 5:30. بیسیم دیدبانمان را گرفتم و آن را پشتم بستم و گفتم: «کریم، تو برگرد به واحد و کمک بچهها باش.» من، به جای دیدبان عمل میکردم.
تا صبح ساعت 05:00 که با همکاری دیدبان گردان 318 تیپ3- که سروان ابراهیمی فرماندهاش بود- از آنجا گرا میدادیم به واحدمان. به دیدبان ایشان گفتم که چون ما گلوله روشن کننده نداریم، تو هر چند دقیقه، یکبار برای ما گلوله روشن کننده شلیک کن که ما نور پایدار داشته باشیم. اشهدم را خوندم و به سروان خواجوی گفتم که در دیدگاه گیر افتادهام. از او درخواست آتش یکریز تا صبح کردم. چون فردا صبح احتمال حمله گسترده عراق میرفت. همینطور هم شد و درگیریهای پراکنده با عراق تا 25 آبان ادامه داشت.
شهید چمران آمد و به من گفت: «میگویند واحد شما خیلی کم تیراندازی میکند!» گفتم: «اینطور نیست. اجازه بدهید ما نقاطی را منهدم کنیم که بالگردهایمان نمیتوانند بروند؛ توپخانه ما 43 کیلومتر برد دارد. با این توپها میتوانیم قرارگاههای اصلی عراق را بزنیم.»
به من میگفتند که از ارتفاعات اللهاکبر در پنج کیلومتری سوسنگرد، شهر را زیر آتش بگیر. استفاده ناصحیح و نابهجا فقط باعث میشد لوله توپها از بین برود. ما در مضیقه مهمات بودیم. تا پایان جنگ، هیچکدام از قطعات توپهای 175 را به ما ندادند؛ در تحریم بودیم.
عراق از 23 آبان، وارد سوسنگرد شده بود. یک آتشبار کاتیوشا به فرماندهی سروان احمدی از گروه 33 در منطقه تحت امر ما مستقر بود که به ما ملحق شد. ما به کمک آنها «تطبیق آتش» انجام دادیم؛ یعنی هدف هرکدام از توپها را مشخص کردیم. شب 24 آبان، همه طرحها را مرور کردیم. همه توجیه شدند که چه کار باید کنند. به هر توپ، هدفهایش را داده بودیم و صبح کافی بود- مثلاً- بگوییم هدف «گیلاس» را اجرا بکن و یا هدف «هلو» را بزن. توپچی سریع میفهمید و میزد. اگر میخواستیم از نو، سمت و گرا تعیین کنیم، وقتمان هدر میرفت. تمام محاسبات انجام شده بود. فقط لازم بود بگوییم فلان هدف را بزن. ساعت 07:00، عملیات شروع و آتش تهیه هم اجرا شد. رزمندهها با پشتیبانی آتش ما به سوسنگرد حمله کردند.
با سروان خواجوی و سربازی به نام کربلایی، بیسیم را برداشتیم و سوار ماشین شدیم. رفتیم بهسمت سوسنگرد. دیدبان ما در سوسنگرد، گروهبانیکم نوروزی بود که روز 24 آبان شهید شد. نوروزی، وضعیت را به صورت «مورس» اعلام میکرد و ما هدف را میزدیم. از همان روز 24 آبان ارتباط ما قطع شد. صبح حرکت کردیم و مطمئن که پیروزیم. از حمیدیه به سمت سوسنگرد آمدیم. به ورودی سوسنگرد که رسیدیم، دیدیم که نمیشود رفت داخل شهر. میخواستیم ببینیم دیدبانمان در چه وضعی است؟ اوضاع و احوال شهر چهطور است؟ نیاز نبود در واحد باشم؛ زیرا هرکس وظیفه خود را میدانست. ماشین را کنار جاده پارک کردیم و از سمت راست جاده آرام آرام رفتیم داخل جنگل. پشت درختهای حاشیه کرخه که تا داخل شهر سوسنگرد ادامه دارد، پنهان شدیم. سینهخیز رفتیم داخل درختها. آنجا چندنفر از نیروهای دکتر چمران را دیدم که با آرپیجی و تفنگ کلاش داشتند تیراندازی میکردند.
نزدیک ساعت 11:00 ما آتش توپخانه دشمن را خاموش کردیم. یکریز از صبح، ساعت 08:00 داشتیم میزدیمشان. عراق آنجا بیشتر از سه گردان توپخانه نداشت. آنها وقتی میجنگیدند که توپخانه پشتیبانیشان میکرد. آتش توپخانه که قطع میشد، تانکهایشان فرار میکردند.
از ساعت 11:00 تا 12:00 که معروف است جنگ بهصورت «تن به تن» بوده، من خبری ندارم. فکر کنم ساعت 14:30 درگیریها تمام شد و سوسنگرد آزاد شد. رفتم به جایی که دیدبان، جیپ و تجهیزات دیدبانیمان آنجا بود، ولی چیزی ندیدم.
داخل شهر شدم. دو یا سه روز بعد، تیمسار فلاحی مرا مأموریت داد که تمام خبرنگارهای خارجی و داخلی را ببرم داخل سوسنگرد و دور شهر را به آنها نشان بدهم. آنها عکس و خبر تهیه کردند؛ عراق اعلام میکرد سوسنگرد را در اختیار دارد. خبرنگارها را با اتوبوس آورده بودند دشت آزادگان. آنها را بردم و همه سوسنگرد را نشانشان دادم. شهر آرام بود، ولی هواپیماها بمباران میکردند. عراقیها حسابی خوار شدند. والسلام علیکم ورحمه ا... وبرکاته
سرباز کوچک اسلام زین االعابدین آجوری(میاب)
دکترعلی یوسفی میاب
خاطره ای از شهید حسین استادی میاب ( این خاطره برای اولین بار بیان می شود )
در سال 1366 بنده برای گذراندن دوره یک ساله طرح تعهد نیروی انسانی در بیمارستان قدس شهر ماکو از آذربایجان غربی مشغول خدمت بودم . به علت بمباران شیمیایی شهر سردشت و شهید و مجروح شدن عده زیادی از مردم شهر از جمله کارکنان بیمارستان امام خمینی سردشت بهداری استان اذربایجان غربی به منظور تامین نیروی انسانی کادر درمانی از همه شهر ها درخواست نیرو کرده بود چون بنده مشمول طرح بودم اجازه اعزام نمی دادند بالاخره با رضایت شخصی و اصرار بصورت داوطلبانه اعزام شدم که رسیدن ما همزمان با شروع عملیات نصر هفت شد تقریبا به مدت دو روز شبانه روزی بدون استراحت به منظور کمک به مجروحان کشیک بودم بعد از یک شب استراحت صبح روز بعد برای تحویل گرفتن شیفت وارد بخش شدم اتاق های بزرگ بخش با تعداد 6 تا 10 تخت مملو از مجروحان عراقی و ایرانی بود همکار شبکار توصیه های لازم را در مرورد مجروحان می کردند مشغول صحبت در مورد اقدامات درمانی بودیم که صدایی از ته اتاق با نام کوچک مرا صدا زد "علی علی " سرم را به طرف صدا برگرداندم و پاسخ دادم تا ببینم صاحب صدا کیست یک نفر با چشمان بسته مرا به طرف خود خواند نزدیک شدم دیدم شهید حسین است گفتم پسر تو که چشمات بسته است چگونه منو شناختی گفت از صدایت به ذکاوت و هوشش آفرین گفتم اصرار می کرد که سرم را از دستم در بیاورید تا برگردم منطقه گفتم هنوز چشمات درمان نشده گفت چیزی نیست آنقدر شلیک کردم که اسحله داغ شده بود و فشنک در اسجله ام منفجر شده مقداری باروت به سر و صورتم پاشیده الان دیگه خوب شده است . قبل از شهید استادی چند مجروح از بچه های لشکر عاشورا را که از مراغه بودند را دیدم از انها پرسیدم مگر لشکر عاشورا هم امده است گفت بلی از دیشب لشکر به این منطقه نیرو فرستاده در حالیکه دو روز بدون وقفه کار کرده بودیم اما هنوز عملیات از صدا و سیما اعلام نشده بود در ظهر همان روز مارش مشهور نظامی عملیات از رادیو پخش و انجام عملیات اعلام شد و باز لشکر همیشه قهرمان عاشورا بود که عملیات را جمع و جور کرده بود .
🌷🌷🌷
دکترعلی یوسفی میاب
[Forwarded from کـانـال کـانـون مـیاب]
از حسین در مورد بچه های میاب پرسیدم گفت احتمالا بچه ها اینجا هستند و سراغ آقای غلام زینی را از من گرفت گویا شندیده بود سنگر انها را زده اند به شوخی گفتم پس دیگر بچه ها چی چرا از انها سراغی نمی گیری گفت غلام متاهل است انها مجردند او هوای همه را داشت . اما در مورد شهید عباس علیوند چیزی نگفت شاید اطلاعی نداشت و شاید هم به من نگفت چون من با عباس هم دوست بودم و با هم والیبال بازی می کردیم و شهید عباس هم در همین عملیات شهید شده بود و ما اطلاعی نداشتیم .
آن روز مهمان ما در بیمارستان بود هنگام ظهر در پایان شیفت محل استراحت خودم را در ساختمان پشتی بیمارستان ( پانسیون کادر درمانی ) نشانش دادم گفتم اگر کاری و چیزی خواستی به من اطلاع بده .
حدود دو تا سه ساعت از استراحتم می گذشت که آژیر قرمز به صدا در امد و اعلام حمله شیمیایی شد که البته صحت نداشت و بمباران معمولی همیشگی هواپیما ها بود که همه به طرف تپه های شهر در حال فرار بودند تا آمدم کفشهایم را بپوشم یک نفر یک ملافه خیس انداخت بر سرم و گفت علی بدو آری شهید حسین استادی بود در آن وضعیت همچنان در فکر نجات ما بود بعد از اعلام وضعیت سفید و تخیله بیمارستان از مجروحان حسین باز به منطقه برگشت و به ادامه درمان به پشت جبهه اعزام نشد .
و دیگر شهید استادی را تا پایان جنگ ندیدم . یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
شهدا دلسوزترین افراد این جامعه بودند که آرامش و آسایش امروز کشور مرهون رشادت ها و دلاوری های آنهاست .
علی_یوسفی_میاب ۱۳۹۶/۰۱/۲۹ مرند
برچسبها:
میاب,
علی یوسفی میاب,
شهدای میاب
عرض خسته نباشيد خدمت حضرتعالى و همكاران خدومتان در كانال وزين "كانون مياب" ضمن آرزوى توفيق سعادت براى همه جوانان برومند مياب و عرض تبريك پيشاپيش ولادت باسعادت حضرت على اكبر(ع)، جا دارد روز خلبان را خدمت عزيزان تيزپرواز نيروى هوايى خصوصاً برادر نازنين و مهربانم، اسوه اخلاق و ساده زيستى، آقاى كامران بذلى، كه اولين دانشجوى دوره مهندسي پرواز هواپيماهاى جنگنده و ترابرى از ديار پرافتخار مياب در سال ١٩٧٢ ميلادى در پايگاه هوايى جان اف كندى آمريكا بودند و بعد از اتمام دوره و بازگشت به ميهن عزيزمان دوشادوش همكارانش طى ٨ سال دوران دفاع مقدس عمر شريفشان را صرف خدمت به ملت و دفاع از ميهن عزيزمان نمودند. و هم اكنون نيز بعد از اتمام دوره خدمت و نائل آمدن به افتخار بازنشستگى به عنوان استاد مدعو در دوره هاى آموزش عملى در خدمت دانشجويان و همكاران جوانشان انجام وظيفه ميكنند.
✍️ ارسالی از برادرحاج سلیمان بذلی برادر آقای کامران بذلی میاب🍀
🆔 @Kanoonemiyab 🌀
منبع : کانال تلگرامی کانون میاب
تاریخ شفاهی جنگ جهانی دوم وقوشون روسیه در روستای میاب مرند
در سوم شهریور سال 1320 هجری شمسی ارتش شوروی از طریق پل چوبی وپل آهنی مرز جلفا وارد کشور عزیزمان شدند که در این راستا همه سربازان ومرزبانان فرار کردند فقط سه نفر از سربازان مقاومت کردند وبعداز وارد شدن روسها خودشان پیکرهای پاک این شهدا را درست مرز وکنار رود ارس بخاک سپردند
امروزه مزار این سه شهید در مرز ایران و نخجوان , در جوار پل فلزی جلفا , محل زیارت و بازدید مسافرین است.
نام و مشخصات شهدای سوم شهریور
شهید سرجوخه ملک محمدی - فرمانده
شهید عبدالله شهریاری - فرزند حیدر - سرباز
شهید سید محمد راثی هاشمی - فرزند میر جعفر – سرباز
ولی موضوع اصلی این است که ارتش پیاده روس از طریق راه روستایی سه سران لووارجان از سمت حاچا مابین کوه قانلی داغ وقلئش به طرف روستای میاب سرازیر شدند ورعب و وحشت مردم را فرا گرفت در این میان چند نفر از مردان آن روز بدلیل کار در آن سوی ارس به زبان روسی مسلط بودند ومردم ایشان را به نمایندگی از طرف مردم به حضور فرماندهی پیاده ارتش روس فرستادند تاقضیه را حل وفصل نمایند و آن مرد علی میابی (عادلی) فرزند خلیل از طایفه ی اسماعیل بیگ بود وعلی با فرماندهان روس صحبت کردند وفرماندهان روسی گفتند که به مردم بگویید ما با مردم و زن و بچه کاری نداریم وماموریت ما چیزدیگری است و در آشاغی کفشن وکش اطراق کردند ودر این میان یکی از چتربازان روس که در یوخاری کفشن به زمین نشسته بود بخاطر اینکه چترش را گم کرده بود به یک نفرمیابی ظنین شده وایشان که از سر زمین کشاورزی برمیگشت مورد تهاجم ایشان قرار گرفت ومتاسفانه جانخود را از دست داد . بعد از اتمام جنگ جهانی دوم روسها میاب را ترک کردند
به نقل از حاج عبدالهاشم امدادی میاب فرزند مرحوم حسین خیاط