در مانده ام از دست دل وا مانده
درداخل سینه درد شیرینی هست
آیا دل من پیش شما جـــا مانده؟
در مانده ام از دست دل وا مانده
درداخل سینه درد شیرینی هست
آیا دل من پیش شما جـــا مانده؟
این خاک،به خون عاشقــان آذین است
این است در این قبیله آیین ، این است
زاین روست که بی سوار برمی گردد
اسب تو که زین و یال آن خونین است
« آن حادثه »
خود را چو ز نسل نور می نامیدند
رفتند و به کوی دوست آرامیــدند
سیراب شدند زان که در اوج عطش
آن حادثـه را ، به شـوق آشامیــدند
ما همه دست بدامان توايم ميزبان غم و ميهمان توايم
اى علمدار سپه كو علمت علم و دست زبازو قلمت
چرا اى غرقه خون از خاك صحرا برنمىخيزى حسين آمد به بالين تو از جابر نمىخيزى
نماز ظهر را باهم ادا كرديم در مقتل شده وقت نماز عصر آيا بر نمىخيزى
منم تنهاى تنها و عزيزانم به خون غلطان چرا بر يارى فرزند زهرا بر نميخيزى
جمال حق ز سر تا پاست عباس به يكتائى قسم يكتاست عباس
شب عشاق را تا صبح محشر چراغ روشن دلهاست عباس
خدا داند كه از روز ولادت امام خويش را ميخواست عباس
اگر چه زاده ام البنين است وليكن مادرش زهراست عباس
هوا گرم بود آفتاب به شدت مي تابيد نزديك به ظهربود ناگهان صدايي از خيمه ها بلند شد آري صداي گريه ي بچه هاي برادرم حسين(ع) بود، آنها نزد من آمدند به شدت از تشنگي بي تابي مي كردند من كه حال آنها را ديدم تاب نياوردم صبرم لبريز شد شتابان به سوي برادرم رفتم از او اذن رفتن به ميدان جنگ گرفتم با اينكه براي برادرم سخت بود اما اجازه داد .
من با شتاب به فلب دشمن زدم سپاه عظيمي بود يك به يكشان را از دم تيغ گذراندم براي رسيدن هر چه زودتر به فرات بي قرار بودم .
ورسيدم بر سر نهر فرات و نشستم لب آب ، خواستم بنوشم جرعه اي آب، كه يادم آمد زكبودي لب طفل رباب
و گفتم عباس مردانگي نيست كه بجه هاي حسين(ع) تشنه باشند و تو سيراب
عقل مي گفت بنوش تشنه اي ولي دل ميگفت نه اين رسم وفا نيست عباس ، آب را بر نهر ريختم
ومشك را كردم پر زآب.
برخاستم و به سوي خيمه ها تاختم نزديك خيمه ها بودم خوشحال از اينكه ديگر بچه ها مي شوند سيراب،
كه ناگهان دشمن حمله كرد در ميان درگيري به غافل دست راستم را قطع كردند از مهلكه گريختم.
اما پس از لحظه اي ناگاه با كمين از پشت دست راستم را نيز قطع كردن. نگذاشتم مشك به زمين بيفتد آن را به دندان گرفتم خدايا نكند تير به مشكم بزنند.
مي كشم منت اگر تير به چشمم بزنيد ولي اي قوم شما تير به مشكم نزنيد
اما ناگهان در يك لحظه همه اميد من نااميد شد خدايا اميد هيچ كس را نااميد نكن.
تيررا به مشكم زدند وبعدي را به سينه ام و من به زمين افتادم رو به خيمه ها كردم ، گفتم يا اخا ادرك اخاك برادر برادرت را درياب.
برادر حسين جان شرمنده ام ازاينكه نتوانستم به وظيفه ي سقايي ام خوب عمل كنم برادر شرمنده ام كه هنوز لبان طفلانت خشك است .
رقيه شرمنده ام سكينه شرمنده ام كودكان حسين شرمنده ام .
و ما هم شرمنده ايم آقا، شرمنده ازاين كه وفاي روز عاشوراي تو را مي شنويم و باز به خداي خودمان بي وفايي مي كنيم و گناه ميكنيم.
از اينكه راهت را به خوبي ادامه نداده ايم شرمنده ايم عباس(ع)
آقا شرمنده ايم.
سلام اي آقايي كه روزگاري از ظلم حاكم زمانه به تنگ آمدي و بر عليه اش قيام كردي.
اي آقايي كه دست از بيعت با يزيد زمانت بركشيدي و راه شهادت برگزيدي
سلام.
اي مولايي كه مردم كوفه با هزاران نامه از تو دعوت بعمل آورده و بعد همگي در يك حركت هماهنگ در خانه هايشان را به روي مسلمت بستند و به تو وفا نكردند
. سلام
درود بر تو اربابي كه در راه كوفه در سرزميني افسانه اي به نام كربلا محصورت كردند و آب برروي تو بستند.
درود بر تو مقتدايي كه در شب عاشورا هزاران سربازي كه با تو بودند و پيمان بسته بودند به يكباره به 72 تن تبديل شد.
سلام اي غريبي كه روز عاشورا فرزندانت را با لب تشنه مقابلت پرپر كردند.
سلام برتو اي بهترين مردمان زماني كه در آن روز عاشورا با لب تشنه شهيدت كردند.
درود بر تو مقتدايي كه بدنت را سه شب و سه روز در صحراي كربلا زير نور آفتاب برهنه رها كردند.
سلام اي آقايي كه با خون خود سالهاي سال سبب زنده نگه داشتن اسلام ناب محمدي و فرهنگ ايثار و شهادت عاشورايي گرديدي.
درود بر تو اي حسين (ع) اي فرزند زهرا(س) اي سلاله پاك نبي اكرم (ص) اي كه سالهاست چشمهاي ما را در عزاي خود گريان مي بيني اي مظهر آزادي و آزادگي .
سلام برتو اي حسين(ع)، سلام بر حرمت ، سلام بر عاشورايت ، سلام بر علي اكبرت ، سلام بر علي اصغرت ، سلام بر عباست ، سلام بر زينبت ، سلام بر اربعينت و سلا م آقا.
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
آره دیگه تو این روزا سنگ هم برا امام حسین گریه میکنه یعنی ما قلبمون از سنگم سنگ کمتره!!
گوش کن ای آسمان ابر بهاری در فلک
صیحه ای سر داد از روی هلک
گفتمش ای ابر ازچه اینقدر آشفته ای
گقت از بهر غم شاه فلک