مرغ دلم پر زند بر سر کوی رضا علیه السلام

 

مرغ دلم پر زند باز به سوی رضا علیه السلام

دست نیازم بود باز به سوی رضا علیه السلام

 

آرزویم این بُوَد تا دم مُردن شود

چشم گنه کار من باز به سوی رضا علیه السلام

 

خلق جهان زائرند از همه سو کعبه را

کعبه بُوَد در حجاز زائر کوی رضا علیه السلام

 

با نَفَس عیسَوِیش، با دمِ جانبخش خویش

جانِ مسیحا بُوَد زنده ز بوی رضا علیه السلام

 

بر بدنش می شود آتش دوزخ حرام

هر که خورد قطره ای آب ز جوی رضا علیه السلام

 

کشور ایران فقط نیست به او مُتّکی

زندگی کائنات بسته به موی رضا علیه السلام

 

نیست عجب خضر اگر تشنه لب جام اوست

ساقی رضوان بود مست سبوی رضا علیه السلام

 

جرم و گناه و خطاست عادت دیرین من

عفو و کرامت بود خصلت و خوی رضا علیه السلام

 

چند به شوق بهشت زائر این در شوی

جنّتِ جنّت بُوَد روی نکوی رضا علیه السلام

 

«میثم» اگر از نماز آبروی مؤمن است

آب دهد بر نماز آب وضوی رضا علیه السلام

 

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ چهارشنبه 15 بهمن 1393  ] [ 4:35 PM ] [ KuoroshSS ]

روز وصل

 
غم مخور ایّام هجران رو به پایان می رود
این خُماری از سر ما مِی گساران می رود
 
پرده را از روی ماه خویش بالا می زند
غمزه را سر می دهد، غم از دل و جان می رود
 
بلبل اندر شاخسار گل هویدا می شود
زاغ با صد شرمساری از گلستان می رود
 
محفل از نور رخ او نور افشان می شود
هرچه غیر از ذکر یار، از یاد یاران می رود
 
ابرها از نور خورشید رُخش پنهان شوند
پرده از رخسار آن سروِ خرامان می رود
 
وعده ی دیدار نزدیک است یاران مژده باد
روز وصلش می رسد ایّام هجران می رود
 
امام خمینی رحمة الله علیه


[ سه شنبه 14 بهمن 1393  ] [ 10:44 PM ] [ KuoroshSS ]

سلطان عشق

 
گر سوزِ عشق در دل ما رخنه گر نبود
سلطانِ عشق را به سوی ما نظر نبود
 
جان در هوای دیدنِ دلدار داده ام
باید چه عذر خواست متاعِ دگر نبود
 
آن سَر که در وصال رخ او، به باد رفت
گر مانده بود، در نظر یار سَر نبود
 
موسی اگر ندید به شاخ شَجَر رُخش
بی شک درخت معرفتش را ثمر نبود
 
گر بار عشق را به رضا می کشی، چه باک
خاور به جا نبود و یا باختر نبود
 
بلقیس وار گر درِ عشقش نمی زدیم
ما را به بارگاه سلیمان، گذر نبود
 
گر مرغ باغ قُدس، به وصلش رسیده بود
در جمع عاشقان تو، بی بال و پر نبود
 
امام خمینی رحمة الله علیه


[ سه شنبه 14 بهمن 1393  ] [ 10:01 PM ] [ KuoroshSS ]

دریای فنا

 
کاش، روزی به سر کوی توأم منزل بود
که در آن شادی و اندوه، مُراد دل بود
 
کاش، از حلقه ی زلفت، گرهی در کف بود
که گره باز کنِ عقده ی هر مشکل بود
 
دوش کز هجر تو دل حالت ظلمتکده داشت
یاد تو، شمع فروزنده ی آن محفل بود
 
دوستان مِی زده و مست و ز هوش افتاده
بی نصیب آنکه در این جمع، چو من عاقل بود
 
آنکه بشکست همه قید، ظلوم است و جهول
وآنکه از خویش و همه کون مکان غافل بود
 
در بر دلشُدگان، علم حجاب است، حجاب
از حجاب آنکه برون رفت، به حق جاهل بود
 
عاشق از شوق به دریای فنا غوطه ور است
بی خبر آنکه به ظلمتکده ی ساحل بود
 
چون به عشق آمدم از حوزه ی عرفان، دیدم
آنچه خواندیم و شنیدیم، همه باطل بود
 
امام خمینی رحمة الله علیه


[ سه شنبه 14 بهمن 1393  ] [ 9:45 PM ] [ KuoroshSS ]

جلوه ی جام

 
ای کاش، دوست درد دلم را دوا کند
گر مهربانیم ننماید، جفا کند
 
صوفی که از صفا، به دلش جلوه ای ندید
جامی از او گرفت که با آن صفا کند
 
دردی ز بی وفایی دلبر، به جان ماست
ساقی، بیار ساغر می تا وفا کند
 
بیگانه گشته دوست ز من، جرعه ای بده
باشد که یارِ غمزده را آشنا کند
 
پنهان به سوی منزل دلدار بَر شدم
ترسم که مُحتسِب، غمِ من برملا کند
 
آن یار گلعذار قدم زد به محفلم
تا کشفِ راز از دل این پارسا کند
 
با گیسوی گشاده، سری زن به شیخ شهر
مگذار شیخِ مجلسِ رندان، ریا کند
 
امام خمینی رحمة الله علیه


[ سه شنبه 14 بهمن 1393  ] [ 7:51 PM ] [ KuoroshSS ]

معجز عشق

 
 
ناله زد دوست که راز دل او پیدا شد
پیش رندان خرابات چِسان رسوا شد
 
خواستم راز دلم پیش خودم باشد و بس
درِ میخانه گشودند و چنین غوغا شد
 
سرِ خُم را بگشایید که یار آمده است
مژده ای میکده، عیش ازلی برپا شد
 
سَر زلف تو بنازم که به افشاندن آن
ذرّه خورشید شد و قطره همی دریا شد
 
لب گشودی و ز مِی گفتی و مِیخواره شدی
پیش ساقی، همه اسرار جهان افشا شد
 
گویی از کوچه ی میخانه گذر کرده مسیح
که به درگاه خداوند بلند آوا شد
 
معجزِ عشق ندانی تو، زلیخا داند
که بَرَش یوسفِ محبوب، چنان زیبا شد
 
امام خمینی رحمة الله علیه


[ سه شنبه 14 بهمن 1393  ] [ 7:15 PM ] [ KuoroshSS ]

مژده ی وصل

 
گره از زلف خَم اندر خَم دلبر وا شد
زاهدِ پیر چو عشّاقِ جوان رسوا شد
 
قطره ی باده ز جام کرَمت نوشیدم
جانم از موج غمت هم قدم دریا شد
 
قصّه ی دوست رها کن که در اندیشه ی او
آتشی ریخت به جانم که روان فرسا شد
 
مژده ی وصل به رندانِ خرابات رسید
ناگهان غُلغُله و رقص و طرَب برپا شد
 
آتشی را که ز عشقش به دل و جانم زد
جانم از خویش گذر کرد و خلیل آسا شد
 
امام خمینی رحمة الله علیه


[ سه شنبه 14 بهمن 1393  ] [ 6:54 PM ] [ KuoroshSS ]

زیارت

 
مستی نه از پیاله نه از خُم شروع شد
از جادّه ی سه شنبه شب قم شروع شد
 
آینه خیره شد به من و من به آینه
آنقدر خیره شد که تبسّم شروع شد
 
وقتی نسیمِ آه من از شیشه ها گذشت
بی تابی مزارع گندم شروع شد
 
موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطُم شروع شد
 
از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از رَبّنای رکعت دوم شروع شد
 
در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم .. شروع شد
 
فاضل نظری


[ سه شنبه 14 بهمن 1393  ] [ 6:23 PM ] [ KuoroshSS ]

مبتلای دوست

 

باد صبا، گذر کنی ار در سرای دوست

برگو که، دوست سر ننهد جز به پای دوست

 

من سر نمی نهم، مگر اندر قدوم یار

من جان نمی دهم، مگر اندر هوای دوست

 

کردی دل مرا ز فراق رُخت، کباب

انصاف خود بده که بُوَد این سزای دوست؟

 

مجنون اسیرِ عشق شد، امّا چو من نشد

ای کاش کس چو من نشود مبتلای دوست

 

 

امام خمینی رحمة الله علیه



[ سه شنبه 14 بهمن 1393  ] [ 5:14 PM ] [ KuoroshSS ]

آهنگ

 
از صلح می گویند یا از جنگ می خوانند؟!
دیوانه ها آواز بی آهنگ می خوانند
 
گاهی قناری ها اگر در باغ هم باشند
مانند مرغان قفس دلتنگ می خوانند
 
کنج قفس می میرم و این خلق بازرگان
چون قصه ها مرگ مرا نیرنگ می دانند
 
سنگم به بدنامی زنند اکنون ولی روزی
نام مرا با اشک روی سنگ می خوانند
 
این ماهی افتاده در تُنگ تماشا را
پس کی به آن دریای آبی رنگ می خوانند
 
فاضل نظری


[ سه شنبه 14 بهمن 1393  ] [ 4:38 PM ] [ KuoroshSS ]