قبله‌ی قلب عاشق، جز تو آقا نمی‌شه

 

دلم می خواد آقا جون، مشهدتُ ببینم

کنار سقّا خونت، با زائرات بشینم

 

سقّا خونت آقا جون، به یادِ مشکِ سقّاست

اونجا فقط برای شادی قلب زهراست علیها السلام

 

یه کفترِ غریبم، تو صحن سقّاخونه

بیا بده با دستت، لقمه وُ آب و دونه

 

قبله‌ی قلبِ عاشق، جز تو آقا نمیشه

می‌خوام آقا بدونی، دوسِت دارم همیشه

 

شبای بارگاهت، صفای عالمینه

صحن و سرات برا من، کربلای حسینه (علیه السلام)

 

دلم می‌خواد آقا جون، ضریحت و ببوسم

لباس نوکریتُ، تو حرمِت بپوشم

 

از کوچیکی تا حالا، عاشق و مبتلاتم

بذار همه بدونن، تا جون دارم گداتم

 

دلم می خواد آقا جون، مشهدتُ ببینم

کنار سقّاخونت، با زائرات بشینم

 

گدای بی‌پناهم جز تو کسی ندارم

رُونده‌ی عالمینم، تویی همه قرارم

 

دل تو حرم همیشه، مَستِ یه اسم نابه

ذکر آقام أباالفضل، دعای مستجابه

 

آروم نمیشه این دل، توی حرم ای آقا

تا روضه‌ای نخونم، از دو تا دستِ سقّا

 

کفترِ دل کنارت، هی میره بالا بالا

پَر می‌کشه تا یثرب، کنارِ قبرِ زهرا (علیها السلام)

 

دست گداییِ من به سوی تو درازه

پیش تموم مردم، به گدائیش می‌نازه

 

بعدِ نماز همیشه، اسم تو رو میارم

وای اگه روزی آقا، اسم تو رو نیارم

 

دلم می‌خواد آقا جون، مشهدِتُ ببینم

کنار سقّاخونت، با زائرات بشینم

 

کمال مؤمنی



[ چهارشنبه 12 آذر 1393  ] [ 7:04 PM ] [ KuoroshSS ]

دوست شو با من، مرا هم ناز کن

 

کاش من یک بچه آهو می‌شدم

می‌دویدم روز و شب در دشت‌ها

 

توی کوه و دشت و صحرا، روز و شب

می‌دویدم، تا که می‌دیدم تو را

 

کاش روزی می‌نشستی پیش من

می‌کشیدی دست خود را بر سرم

 

شاد می‌کردی مرا با خنده‌ات

دوست بودی با من و با خواهرم

 

چون که روزی مادرم می‌گفت: تو

دوست با یک بچه آهو بوده‌ای

 

خوش به حال بچه آهویی که تو

توی صحرا ضامن او بوده‌ای

 

پس بیا! من بچه آهو می‌شوم

بچه آهویی که تنها مانده است

 

بچه آهویی که تنها و غریب

در میان دشت و صحرا مانده است

 

روز و شب در انتظارم، پس بیا

دوست شو با من، مرا هم ناز کن

 

بند غم را از دو پای کوچکم

با دو دستِ مهربانت باز کن

 

افسانه شعبان‌نژاد



[ چهارشنبه 12 آذر 1393  ] [ 6:28 AM ] [ KuoroshSS ]

آشنای غریبان

 

کاش یک شب باز مهمان دو چشمت می‌شدم

ریزه‌خوار مشرق خوان دو چشمت می‌شدم

 

کاش یک شب می‌گذشتم از فراز چشم تو

گرم گلگشت خراسان دو چشمت می‌شدم

 

کاش یک شب می‌سرودم گنبد زرد تو را

فارغ از دنیا، غزل خوان دو چشمت می‌شدم

 

کاش یک شب می‌نشستم بر ضریح چشم تو

باز هم پابند پیمان دو چشمت می‌شدم

 

صحن ایوان تو را ای کاش جارو می‌زدم

چون کبوترها نگهبان دو چشمت می‌شدم

 

ضامن آهوست چشمان دو شهد روشنت

کاش آهوی بیابان دو چشمت می شدم

 

کاش یک شب معرفت می‌چیدم از چشمان تو

غرق در دریای عرفان دو چشمت می‌شدم

 

کاش یک شب می‌شدم خیس نگاه سبز تو

شاهد اعجاز باران دو چشمت می‌شدم

 

کاش یک شب نور می‌نوشیدم از چشمان تو

می‌درخشیدم، چراغان دو چشمت می‌شدم

 

سخت شیرین است طعم روشن چشمان تو

کاش یک شب باز مهمان دو چشمت می‌شدم

 

رضا اسماعیلی



[ چهارشنبه 12 آذر 1393  ] [ 6:01 AM ] [ KuoroshSS ]

آبی آرام

تو برای عطشم بارش باران هستی
به تن مرده ی من، روح و دل و جانستی
 
آه، ای آبی آرام! دلم سوخته است
زخم دل را تو فقط چاره و درمانستی
 
من غریب آمده ام، مثل شما، ای مولا!
تو انیس دل غمگین غریبانستی
 
باز آهوی دلم زار و اسیر غمهاست
ضامنم باش که تو حامی انسانستی
 
تو به گرداب غم و دلهره و ترس و عذاب
منجی و مأمن دلهای پریشانستی
 
ساکنان حرمت غرق سعادت هستند
برکت و روشنی اهل خراسانستی
 
دل اسیر غم و دارم ز تو امید نجات
ای که تو ضامن آهوی بیابانستی
فاطمه ناظری


[ چهارشنبه 12 آذر 1393  ] [ 5:47 AM ] [ KuoroshSS ]

دل را ببین ...

 
دل را ببین، دل را ببین، در کوی جانان آمده
سر واژگون، تن غرق خون، افتان و خیزان آمده
 
خواهد که جان پیشش رود، جانان در آغوشش دود
دنیا فراموشش شود...، مست است و مهمان آمده
 
با آنکه راهش تنگ بُد، هم دور و هم پر سنگ بُد
با رهزنان در جنگ بُد، فاتح ز میدان آمده
 
گل دیدش و در خنده شد، بلبل از او شرمنده شد
طوطی به نُطقش بنده شد...، دل نیست این جان آمده
 
دل نیست این دیوانه است، دیوانه ی جانانه است
پر درد و پر افسانه است...، از بهر درمان آمده
 
ساقی بساطی نو فکن، مُطرب بیا چنگی بزن
لاهوتی شیرین سخن، امشب غزل خوان آمده
 
ابوالقاسم الهامی (لاهوتی)


[ سه شنبه 11 آذر 1393  ] [ 5:53 AM ] [ KuoroshSS ]

من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست

 
در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست
اینسان نمی یابی ز من حتّی نشان ای دوست
 
من در تو گشتم، مرا در خود صدا می زن
تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست
 
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست
 
گفتی بخوان خواندم اگرچه گوش نسپردی
حالا که لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست
 
من قانعم آن بخت جاویدان نمی خواهم
گر می توانی یک نفس با من بمان ای دوست
 
یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی کن
از من، من این بارگران بر شانه ها ای دوست
 
نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت
بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست
 
آنسان که می خواهد دلت با من بگو آری
من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست
 
محمد علی بهمنی


[ یک شنبه 9 آذر 1393  ] [ 8:12 PM ] [ KuoroshSS ]

دلت را با خداوند آشنا کن

 
 
دلت را با خداوند آشنا کن
ز عمق جان خدایت را صدا کن
 
دل غفلت زده مانند سنگ است
مسِ دل  را  ز  یاد  او  طلا کن
 
شُکوه بندگی در خاکساری‌ست
خضوع و بندگی پیش خدا کن
 
تو غرق نعمت پروردگاری
بیا و حق نعمت را ادا کن
 
نشان حق‌شناسی در نماز است
جفا تا کی؟ بیا قدری وفا کن
 
رکوعی، سجده ای، اشکی، خضوعی
به پیش آن یکی قامت دوتا کن
 
به سوی او گشا دست نیازی
به درگاه بلند او دعا کن
 
به سنگ توبه‌ای بشکن دلت را
غرور و سرگرانی را رها کن
 
 
جواد مُحدّثی


[ پنج شنبه 6 آذر 1393  ] [ 11:08 PM ] [ KuoroshSS ]

تک بیت

 
 
 
 
تا  کس  نَبَرد  ره  به  شناساییِ  ذاتم
 
گه مُؤمن و گه کافر و گه گبر و یهودم
 
 
شیخ بهائی


[ پنج شنبه 6 آذر 1393  ] [ 12:36 PM ] [ KuoroshSS ]

یاد آن روز بخیر این همه دیوار نبود

 

یاد آن روز بخیر این همه دیوار نبود

اين‌ چنين‌ بر رخ‌ِ دل‌، گردِ غم‌ِ يار نبود

 

چشم،‌ بی‌واسطه‌ آن‌ روز خدا را می‌ديد

حيف‌ شد چشم‌ِ دلم‌،  لايق‌ ديدار نبود

 

می‌شكستيم‌  پل‌ِ فاصله‌ را با هر گام‌

بين‌ ما و شهدا  فاصله‌ بسيار نبود

 

داغ‌ِ دل‌ بود و غم‌ِ جاریِ ايّام، ولی

رویِ آيينه دل‌ اين‌ همه‌ زنگار نبود

 

کربلا بود، خطر بود، خدا با ما بود

زندگی بود، ولی، اين‌ همه‌ تكرار نبود

 

كاش‌ می‌ريخت‌، تماميّت‌ِ اين‌ فاصله‌ها

كاش‌ بين‌ من‌ و دل‌ اين‌ همه‌ ديوار نبود



[ پنج شنبه 6 آذر 1393  ] [ 11:16 AM ] [ KuoroshSS ]

دل منصرف از عشق دلی ناچیز است

 
 
عشق یک سیب بهشتی ست که بی پرهیز است
و به اندازه ی چشم تو خیال انگیز است
 
مملو از خون دل است این همه، امّا دل نیست
کاسه ی صبر من است این که چنین لبریز است
 
دل اگر خانه تکانی بکند، می خواهم
بروم در پی کاری که جنون آمیز است
 
دلم امروز ز پیشامد عشقی هنگفت
مثل منصور أنَا الحَقّ زده، حلق آویز است
 
حتم دارم که شهیدان تو بر می خیزند
کمترین معجزه ی چشم تو رستاخیز است
 
حیف از این صرف نظرهاست، خدا می داند!
که دل منصرف از عشق دلی ناچیز است
 
داریوش مرادی


[ پنج شنبه 6 آذر 1393  ] [ 10:47 AM ] [ KuoroshSS ]