دل را ببین ...
دل را ببین، دل را ببین، در کوی جانان آمده
سر واژگون، تن غرق خون، افتان و خیزان آمده
خواهد که جان پیشش رود، جانان در آغوشش دود
دنیا فراموشش شود...، مست است و مهمان آمده
با آنکه راهش تنگ بُد، هم دور و هم پر سنگ بُد
با رهزنان در جنگ بُد، فاتح ز میدان آمده
گل دیدش و در خنده شد، بلبل از او شرمنده شد
طوطی به نُطقش بنده شد...، دل نیست این جان آمده
دل نیست این دیوانه است، دیوانه ی جانانه است
پر درد و پر افسانه است...، از بهر درمان آمده
ساقی بساطی نو فکن، مُطرب بیا چنگی بزن
لاهوتی شیرین سخن، امشب غزل خوان آمده
ابوالقاسم الهامی (لاهوتی)
[ سه شنبه 11 آذر 1393 ] [ 5:53 AM ] [ KuoroshSS ]