شعر حماسی مناظره حُرّه با حجاج

 
قصری ست بس مَخوف و در او حاکمی عَنُود
در نزد او زنی ز علی مدح می سرود
 
بُد حُرِّه نام زن  ز  مُحبّینِ مرتضی
حجّاج حاکم است، ولی پست و بس دغا
 
گفتا خبر رسیده علی را  تو از وفا
برتر شمرده ای ز دو اصحابِ مصطفی
 
پاسخ بده  وگرنه  سرت را جدا  کنم
این کار را برای رضای خدا  کنم
 
زن گفت: ای امیر دمی کن تو یک نظر
بر محضرت خلاف رساندند این  خبر
 
هرگز چنین نبود تو کن زین سخن گذر
از این سعایت و ز چنین صحبت ألحَذَر
 
حجاج شاد گشت و بگفتا که آفرین
دیگر حذر نما تو ز گفتار آتشین
 
أحسنت بر تو ای زن آزاده، مرحبا
از تو همین رواست، تو ننموده ای جفا
 
زن گفت اشتباه نمودی تو ای امیر
بشنو و بعد از آن سر من از تنم بگیر
 
ای خاکِ تیره  بر سر آن بی حیا دو کس
من گفته ام علی ز رُسُل برتر است و بس
 
از نوح و آدم و ز خلیل و کلیم و هود
هم از مسیح برتر و او علتِ وجود
 
لایق نِیَند آن دو بُتِ پَست و بی قرین
با خاکِ کفشِ قنبرِ مولایِ متقین
 
از خشم شد پیاله ی چشمش بسان خون
آن حاکم پلید و به کردار پست و دون
 
جلّاد را صدا زد و نَعتی چو باز کرد
آهنگِ کشتنِ زنِ آزاده ساز کرد
 
گفتا اگر برای کلامت تو از خدا
حُجّت نیاوری، سرت از تن شود جدا
 
جلّاد یک طرف، زن آزاده یک طرف
خشم و نگاهِ حاکم قدّاره یک طرف
 
ای دوستان، مُحبّ علی سخت با ولاست
جامِ مُحبِّ صادقِ مولا، پُر از بلاست
 
ای دوستان، مُحب علی سخت بی ریاست
دارد به سینه عشق علی را که کیمیاست
 
اندر دفاع حقِّ علی، وجهِ ذاتِ هو
اهل معامله نَبُوَد دوستدارِ او
 
لب را چو زن به آیه ی قرآنِ حق گشود
از قول حق به مدح علی آیه می سرود
 
گفتا که جاهلی تو به آیاتِ مدح او
بشنو فضائلش به خدا اوست وجه هو
 
آدم کجا فضائل شیر خدا کجا
گِل بود و گشت آدم به دستِ مرتضی
 
این گفته ی خداست به آدم، که دور باش ــ
از آن درختِ گندم و در راهِ نور باش
 
آدم بخورد گندم ممنوعه را ولی
کفّاره ی گناه پدر، مرتضی علی
 
یک عُمر خورده نان جو، دارم از این عجب
مُهری زند به کیسه ی نان، صاحب رجب
 
حجّاج گفت: برتری او به نوح چیست؟
رسوا شدی اگر ز کتابت دلیل نیست
 
گفتا که نوح زحمتِ جانانه می کشید
بر گُمرَهان چو نعره ی مستانه می کشید
 
اما تمام گشت چو صبرش، ز روی قهر
نفرین نمود و آب گرفتی تمام دَهر
 
اما کجاست صبر کسی مثل مُرتضی
صبر خداست صبرِ شهِ مُلکِ لافَتی
 
در دیده خار و صبر کند، استخوان به حلق
نفرین نکرد، صبرِ علی را ببین به خلق
 
بی اختیار حاکم خون ریز خنده کرد
گفتا به حُرِّه برتری از صد هزار مرد
 
شیواست منطقت ز کتاب ربِّ جلیل
گو برتریِّ حیدر تو چیست بر خلیل؟
 
گفتا خلیل اهل یقین بوده در دلش
گفته چگونه مرده شود زنده از گِلش؟
 
آمد ندا که نیست به قلبت یقین مگر؟
گفتا فزون شود تو نشانم دهی اگر
 
در وادی عزیزِ خدا مرتضی نگر
هرگز نگفته بهرِ خدایش، اگر مگر
 
گیرد اگر که پرده ی هفت آسمان خدا
افزون نمی شود به یقینِ شهِ وَلا
 
چشم خداست چشم علی، چشمه ی حیات ــ
می جوشد از لبانِ علی، فخرِ کائنات
 
دست و زبان و گوش خداوندِ عالی است
او مرده زنده می کند، از نفس خالی است
 
با این چنین فضائل و با این چنین خصال
صلوات بر محمّد و بر حیدر است و آل
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
حاکم بگفت برتریش بر کلیم چیست؟
گفتا که گوش کن، که بدانی امیر کیست
 
موسی ز غِبطیان چو یکی را زدی به مُشت
از ترس می دوید ز أبناء آن که کُشت
 
حیدر به ذوالفقار بخواندی به کعبه بین
حُکم برائت از همه کفّار و مشرکین
 
در آن مکان که کِشته ز هر خانه یک نفر
کفّار زیر لب همه گفتند، ألحذر
 
این حیدر است و با نگهش خصم می کشد
وز تیغ او کام عدو مرگ می چشد
 
این حیدر است و ضربه ی دوّم نداشته
از کُشته ها پُشته بسی او گذاشته
 
این حیدر است و پا به رکابش چو می نمود
جبریل از عذابِ خدا آیه می سرود
 
این حیدر است و بس که سریع می کُشد عدو
عاجز شده قابضُ الأرواح  بین از او
 
این حیدر است و دست به تیغش چو می رسید
بنگر مَلک برای بقا صور می دمید
 
خورده گره حیات به یک موی او
والله قدسیان همه مست از سبوی او
 
خَم قامتِ فلک ز خَمِ ابروان او
خیبر چشیده قدرتِ آن بازوان او
 
احمد ندیده مثل علی یار و غمگسار
یک ضربه اش فزون ز عباداتِ روزگار
 
حجّاج مثل خویش به گِل ماند زین سخن
گفتا به حُرِّه خویش براندی تو از مِحَن
 
اما فضیلت علوی بر مسیح چیست؟
برتر ز روح خالق داور بگو که کیست؟
 
روح الله است و مادر او مریم طهور
برگو به من تو ای زن آزاده و جسور
 
پس حُرِّه گفت مریم عُذرا به مرتبت
باشد کنیز فاطمه از روی مرحمت
 
در وادی مقدّس و در سرزمین قدس
چون خواست وضع حمل نماید امینِ قدس
 
آمد ندا به مریم و او را خطاب کرد
أُخرُج خطاب آمد و او را عِتاب کرد
 
کاین جا مکان راز و نیاز است ای کنیز
بیرون برو ز خانه، اگر چه بُدی عزیز
 
کعبه مگر که خانه ی راز و نیاز نیست؟
آنجا مگر که قبله ی اهلِ نماز نیست؟
 
بِنتِ اسد چو حاملِ عشقِ بتول بود
آن مادری که حامیِ دین رسول بود
 
تا بر حریم کعبه قدم را گذاشتی
صدها مَلک، خدا به قدومَش گذاشتی
 
آنقدر بُد عزیز، خدا مُهلتش نداد
تا که ز در به کعبه  درآید،  مَهِ  وَداد
 
دیوار باز شد که بدانند انس و جان
تنها علی ست مظهر اعجاز در جهان
 
قدر و شرف نگر که مسیح، روحِ مُنجلی
خوانَد نماز پشتِ سرِ مهدیِ علی
 
 
ای آسمان ز هجرِ رُخ یارِ نازنین
خون گریه کن ز غیبت آن صاحبِ زمین
 
یا ربّ به حق آن زن آزاده، ای خدا
یا رب به دوستانِ علی، شاهِ لافتی
 
بر سینه های چاکِ شهیدان کربلا
جانِ رقیه غنچه ی پژمرده از جفا
 
روز ظهور مهدیِ صاحب زمان رسان
دور حیات بی رخ زیبای او چه سان؟
 
حسن بهاری


[ شنبه 12 اردیبهشت 1394  ] [ 10:45 AM ] [ KuoroshSS ]

راه علی (علیه السلام) به سوی سعادت برد تو را

 

وقتی که زادگاه کسی خانه‌ی خداست

دیگر حساب او ز حساب همه جداست

 

اهدا نموده نام خودش را خدا به او

نام علی که زینت بر عرش کبریاست

 

نازل شده به شأن علی آیه‌های وحی

آری علی نشانه و مقصودِ «هل أتی» ست

 

جنت به عشق حضرت او آفریده شد

از این سبب بهشت، بهشت است و با صفاست

 

حلال مشکلات بَشر ذکر یا علی ست

هر درد را ترنُّم نام علی دواست

 

وقتی رضای حضرت حقّ در رضای اوست

ای خوش به حال ما که علی مُقتدای ماست

 

راه علی به سوی سعادت بَرَد تو را

گر راه دیگری بروی راه تو خطاست

 

او پادشاه عالم هستی است و بی‌گمان

شاه است هر که بر در دربار او گداست

 

از صبح تا به شب به جز یا علی مگو

یک یا علی معادل کوه اُحُد طلاست

 

رمز بقای ما و شما پیروی از اوست

هر راه دیگری بروی رو سوی فناست

 

علی اسماعیلی وردنجانی



[ جمعه 11 اردیبهشت 1394  ] [ 9:20 PM ] [ KuoroshSS ]

گوشه‌چشم

 

 

تو که یک گوشه‌ی چشمت غم عالم ببرد

حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد

 

نیست دیگر به خرابات خرابی چون من

باز خواهی که مرا سیل دمادم ببرد

 

حال آن خسته چه باشد که طبیبش بزند

زخم و بر زخم نمک پاشد و مرهم ببرد

 

آنکه بر دامن احسان توأش دسترسی ست

به دهان خاکش اگر نام ز حاتم ببرد

 

زنگ چل  ساله ی آیینه ی ما گرچه بسی ست

آتشی همدم ما کن که به یک دم ببرد

 

رنج عمری، همه هیچ است اگر وقت سفر

رخ نماید که مرا با دل خُرّم ببرد

 

من ندانم چه نیازی ست تو را با همه قدر

که غمت دل ز پری زاده و آدم ببرد

 

جان فدای دل دیوانه که هر شب بَرِ توست

کاش جاوید، بدان کوی، مرا هم ببرد

 

پاکبازی، که تو خواهی نفسی بنوازیش

نه عجب باشد اگر صرفه ز عالم ببرد

 

ذکر من نام دلآرای حبیب است «عماد»

نیست غم، دوست اگر نام مرا کم ببرد

 

 

عماد خراسانی



[ جمعه 11 اردیبهشت 1394  ] [ 1:01 PM ] [ KuoroshSS ]

باید ببینیم آن جناب از ما چه می‌خواهد

 

جز رحمتِ چشمانِ تو، دنیا چه می‌خواهد

تشنه به غیرِ آب، از دریا چه می‌خوهد

 

حالا که موسایم شدی راهی نشانم ده

غیر از نجات، این قوم از موسی چه می‌خواهد

 

شاید بپرسی از چه دنبالِ دَمَت هستم

دل‌ مرده نوعاً از دَمِ عیسی چه می‌خواهد؟

 

پیغام و پس پیغام، یعنی یاد ما هستی

مجنون جز این پیغام از لیلی چه می‌خواهد

 

پیراهنی بفرست شاید زنده ماندم من

جز دل‌خوشی، یعقوبِ نابینا چه می‌خواهد

 

تا کیسه‌ی ما پُر شود احسان تو کافی‌ست

مسکین به جز خیرات از آقا چه می‌خواهد

 

چیز مهمی نیست این که ما چه می‌خواهیم

باید ببینیم آن جناب از ما چه می‌خواهد

 

ای انتقامِ پهلوی پشتِ درِ خانه

غیر از ظهور تو مگر مادر چه می‌خواهد

 

 

علی‌اکبر لطیفیان



[ جمعه 11 اردیبهشت 1394  ] [ 10:20 AM ] [ KuoroshSS ]

یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم

 

یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم

در نجف بود که من شهره ی بازار شدم

 

بس که از حُبِّ شما جار زدم، دلالی ــ

شغل رایج شد و من داخل تُجّار شدم

 

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

سیر از اهل زمین، از همه اغیار شدم

 

گوشه چشمی که تو در روز نخستین کردی

همه ی عمر به لطف تو بدهکار شدم

 

تا مُحبِّ نبی و اهل ولایت گشتم

از همه خصم شما یکسره بیزار شدم

 

گرچه بد کرده ام آقا به تو عفوم کردند

شرمم این است که من بنده ی سربار شدم

 

همه دارند به اوضاع دلم می خندند

دستِ من نیست نظر کردی و بیمار شدم

 

ذرّه ای بودم و در آینه کاری حرم

در نگاه دگران کامل و بسیار شدم

 

از رطب های ضریحت که لبم بوسه گرفت

عاشقِ پیشه یِ آن میثم تمّار شدم

 

هر که آمد به حرم مستِ سبوی تو شده

نه که یک بار که من مست تو صد بار شدم

 

زائری پشتِ حرم بر سر زانو می گفت:

باورم نیست که من لایق دیدار شدم

 

آرزو عیب نباشد به جوانان آقا

شاید آخر به نجف من سگِ دربار شدم

 

روز محشر سخنم إنِّی أُحِبُّک باشد

گر به جُرم گنهم داخل در نار شدم

 

هر سؤالی که بپرسند به پاسخ گویم:

بنده ی شاه نجف حیدر کرّار شدم

 

از سخای تو عجب نیست ببینم به بهشت

با تو همسایه ی دیوار به دیوار شدم

 

 

محمد جواد شیرازی



[ پنج شنبه 10 اردیبهشت 1394  ] [ 6:42 PM ] [ KuoroshSS ]

گل زهرا (سلام الله علیهما)

 

تا تو را دارم غمی از محنت دنیا ندارم

وحشتی از هول قبر و سختی فردا ندارم

 

در محافل جذبه‌ی شوق تو من را می‌کشاند

ورنه کار با کسی از مردم دنیا ندارم

 

دلخوشم از زندگانی تا که دریابم زمانت

آرزویی غیر از این از قادر یکتا ندارم

 

شکر لِله دوختم چشم تمنایم به سویت

چشم بر حور و قصور و جنت المأوی ندارم

 

مونس و آرام جانم در همه عالم توئی تو

تکیه‌گاهی غیر تو در روز وانفسا ندارم

 

گر به صحرا می‌روم یا دشت، دنبال تو می‌گردم

ورنه قصد لذتی از گردش صحرا ندارم

 

«ملتجی» گوید خدایا از تو در ادوار عمرم

حاجتی جز آشنایی با گل زهرا ندارم



[ پنج شنبه 10 اردیبهشت 1394  ] [ 9:16 AM ] [ KuoroshSS ]

کمک کنید

 

عذری نمانده‌است برایم کمک کنید

سر تا به پا گناه و خطایم کمک کنید

 

بالم شکسته آنقدر افتاده‌ام به چاه

اما هنوز سر به هوایم کمک کنید

 

این نان شبه خوردنم آخر چه ها نکرد

بوی علی نداشت غذایم کمک کنید

 

از بس تمام عمر صدایش نکرده‌ام

پیشش غریبه‌ است صدایم کمک کنید

 

ارزان فروختم دل خود را به دیگران

از دست رفته است بهایم کمک کنید

 

هر قدر در زدم به رویم وا نشد دری

حالا که رانده از همه جایم کمک کنید

 

این روزها نماز جماعت که می‌روم

یاد نماز صحن رضایم کمک کنید

 

عمرم به سر رسید و نشد نوبت حرم

در آرزوی کرببلایم کمک کنید

 

فابک علی الحسین شب جمعه آمده

پایین پای شاه گدایم کمک کنید

 

با گریه پا شد و به جوانان خیمه گفت

پر از علی شدست عبایم کمک کنید

 

تا خیمه چند مرتبه هی می‌خورم زمین

از چند جا شکسته عصایم کمک کنید

 

 

سید پوریا هاشمی



[ پنج شنبه 10 اردیبهشت 1394  ] [ 12:56 AM ] [ KuoroshSS ]

وقتی شکسته ای همه ی دردها دواست

 

بشکن دلی که آینه ها را شکسته خواست

بشکن که این شکستنت آغاز ماجراست

 

غیر از تو جلبِ هیچ نگاهی نمی شوم

ای آنکه چشمهای تو گلدسته ی طلاست

 

وقتی به سیم آخر این جاده می زنی

فرقی ندارد این که در این ماجرا بلاست

 

شوقی شگفت پَر زده امشب در این غزل

شوقی که با تمام غزل هایم آشناست

 

شوقی که عطر گنبد و گلدسته می دهد

انگار کفتر حرم حضرت رضاست

 

با یاد تو پرنده که نه، آسمان که نه

باران که هیچ، سیل اگر می شوم رواست

 

ای تاک های سر به زمین سُفته شرمتان

انگور نیست این که پُر از خوشه ی بلاست

 

اینجا قرارگاه تمام غزال ها

میعادگاه عاشق دلداده با خداست

 

پس با دل شکسته بیا و شکسته باش

وقتی شکسته ای همه ی دردها دواست

 

من دست هام گوشه ای از التماس هاست

تو دست هات چاره ی «أمَّن یُّجِیبِ» ماست

 

 

علی اخوان ارمکی



[ چهارشنبه 9 اردیبهشت 1394  ] [ 11:25 PM ] [ KuoroshSS ]

با محبت آمدی صید کمندم کرده‌ای

 

با محبت آمدی صید کمندم کرده‌ای

با همین ترفند ساده، پایبندم کرده‌ای

 

بی‌بهاتر از همه هستم ولی با لطف خود

در میان عاشقانت ارجمندم کرده‌ای

 

بار سنگین گناهانم ذلیلم کرده بود

با نگاه رحمت خود سربلندم کرده‌ای

 

در پناه گرم آغوشت مرا جا داده‌ای

در پناه خود مصون از هر گزندم  کرده‌ای

 

بیشتر از دیگران دارم صدایت می‌زنم

بیشتر از دیگران چون دردمندم کرده‌ای

 

راستش این است آقاجان اگر می‌خواهی‌ام

چون محب مادرت بودم، پسندم کرده‌ای

 

تا قیامت روزی‌ام از خوان زهرا می‌رسد

شاکرت هستم که بر او مستمندم کرده‌ای

 

 

محمدجواد شیرازی



[ چهارشنبه 9 اردیبهشت 1394  ] [ 10:34 PM ] [ KuoroshSS ]

یک لحظه بیا ضامن آهو شدنم باش

 
 
یک لحظه بیا شاهد آهو شدنم باش
یک عمر گرفتار هیاهو شدنم باش
 
با من نه به اندازه ی یک پنجره ی باز
اندازه ی یک روزنه با او شدنم باش
 
مگذار که چون قطره به گرداب بیفتم
تنها ره این قطره به هوهو شدنم باش
 
من دانه ی مدفون شده در زیر زمینم
خورشید تویی، معجزه ی رو شدنم باش
 
من قفل زدم بر در تو کهنگی ام را
ای بابِ حوائج، سببِ نو شدنم باش
 
حالا که قرار است کسی را بنوازی
لطفی، کرمی، ضامنِ آهو شدنم باش
 
افسون بهنژاد


[ چهارشنبه 9 اردیبهشت 1394  ] [ 10:27 PM ] [ KuoroshSS ]