وقتی شکسته ای همه ی دردها دواست
بشکن دلی که آینه ها را شکسته خواست
بشکن که این شکستنت آغاز ماجراست
غیر از تو جلبِ هیچ نگاهی نمی شوم
ای آنکه چشمهای تو گلدسته ی طلاست
وقتی به سیم آخر این جاده می زنی
فرقی ندارد این که در این ماجرا بلاست
شوقی شگفت پَر زده امشب در این غزل
شوقی که با تمام غزل هایم آشناست
شوقی که عطر گنبد و گلدسته می دهد
انگار کفتر حرم حضرت رضاست
با یاد تو پرنده که نه، آسمان که نه
باران که هیچ، سیل اگر می شوم رواست
ای تاک های سر به زمین سُفته شرمتان
انگور نیست این که پُر از خوشه ی بلاست
اینجا قرارگاه تمام غزال ها
میعادگاه عاشق دلداده با خداست
پس با دل شکسته بیا و شکسته باش
وقتی شکسته ای همه ی دردها دواست
من دست هام گوشه ای از التماس هاست
تو دست هات چاره ی «أمَّن یُّجِیبِ» ماست
علی اخوان ارمکی
[ چهارشنبه 9 اردیبهشت 1394 ] [ 11:25 PM ] [ KuoroshSS ]