صراط المستقیم

 

دست‌هایت را که در دستش گرفت آرام شد

تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد

 

دست‌هایت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت:

مؤمنین! یک لحظه اینجا یک تبسّم کرد و گفت:

 

خوب می‌دانید در دستانم اینک دستِ کیست؟

نام او عشق است، آری می‌شناسیدش: علی‌ست

 

من اگر بر جنگجویانِ عرب غالب شدم

با مددهای علی بن ابی‌طالب شدم

 

در حُنین و خیبر و بدر و اُحد گفتم: علی

تا مبارز خواست «عَمرِو عَبدَوُد» گفتم: علی

 

مُستجارِ کعبه را دیدم، اگر مُحرِم شدم

با «یَدُ الله» آمدم تا «فَوقِ اَیدیهِم» شدم

 

تا که ساقی اوست سرمست‌اند «اصحابُ الیَمین»

وَجهِ باقی اوست، «اِنّی لااُحِبُّ الآفِلین»

 

دست او در دستِ من، یا دست من در دست اوست؟

ساقی پیغمبران شد یا دل من مست اوست؟

 

یکصد و بیست و چهار آیینه با هر یک هزار،

ساغر آوردند و او پُر کرد با چشمی خُمار

 

آخرین پیغمبر دلداده‌ام در کیشِ او

فکر می‌کردم که من عاشق‌ترینم پیش او

 

بعد از این، سنگِ مَحک، دیگر ترازوی علی‌ست

ریسمانِ رستگاری، تارِ گیسوی علی‌ست

 

من نبی‌اَم در کنارم یک «نبأ» دارم «عظیم»

طالبانِ «اِهدِنا»! این هم «صراطَ المستقیم»

 

چهره‌اش تفسیرِ «نور» و شانه‌هایش «مُحکمات»

خلوتش «وَالطّور»  و شورِ مَرکبش «وَالعادیات»

 

هر خطِ قرآنِ من، توصیفی از سیمای اوست

هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست

 

 

قاسم صرافان



[ پنج شنبه 16 بهمن 1393  ] [ 4:53 PM ] [ KuoroshSS ]

صد مائده نور

 

گوش‌ها باز که امروز هزاران خبر است

خبری خوب‌تر از خوب‌تر از خوب‌تر است

 

صف ببندید که هنگام نماز روح است

در گشایید که جبریل امین پشت در است

 

همگی عید بگیرید که عید آمده است

این همان عیدِ خدای احدِ دادگر است

 

سوره‌ی مائده خوانید که صد مائده نور

از خدا در دل هر آیه‌ی آن مُستَتَر است

 

هر طرف می‌نگرم قافله در قافله دل

هر دلی بال‌زنان سوی علی رهسپر است

 

این همان عیدِ غدیر است که در خُمِّ غدیر

گوش‌ها یکسره بر خطبه‌ی پیغامبر است

 

خطبه‌ی ختمِ رُسل حُکمِ خدا مدحِ علی‌ست

خطبه‌ای که سندش مُستَنَد و معتبر است

 

اَیُّهَا النّاس هر آنکس که منم مولایش

این علی او را تا روز جزا راهبر است

 

این علی بعدِ نبی رهبر و مولای شماست

این علی مُنجی یک خلق به موج خطر است

 

من همان شهر علومم همه باشید گواه

که علی تا ابد الدهر بر این شهر، در است

 

گر دو صد کوهِ طلا در ره معبود دهید

بی‌تولّای علی جمله هبا و هدر است

 

به سَرِ دوش رسول و به کف پای علی

بنویسید علی بت شکن بی‌تبر است

 

بی‌تولّای علی نیست رسالت کامل

ثمرِ باغِ نبوّت همه از این شجر است

 

نخل‌ها جمله گواه‌اند خدا می‌داند

که علی تشنه، ولی تشنه‌ی اشکِ سحر است

 

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ دوشنبه 13 بهمن 1393  ] [ 9:00 PM ] [ KuoroshSS ]

عشق ولی اللّه است

 

قصّه را زودتر ای کاش بیان می‌کردم

قصّه زیباتر از آن شد که گمان می‌کردم

 

برکه‌ای رود شد و موج شد و دریا شد

با جهاز شتران کوه احد برپا شد

 

و از آن آینه با آینه بالا می‌رفت

دست در دست خودش یک‌تنه بالا می‌رفت

 

تا که بعثت به تکامل برسد آهسته

پیش چشم همه از دامنه بالا می‌رفت

 

تا شهادت بدهد عشق ولی الله است

پله در پله از آن مأذنه بالا می‌رفت

 

گفت: این‌بار به پایانِ سفر می‌گویم

بارها گفته‌ام و بارِ دگر می‌گویم

 

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی‌ست

کهکشان‌ها نخی از وصله‌ی نعلین علی‌ست

 

گفت ساقیِ من این مرد و سبویم دستش

بگذارید که یک شِمّه بگویم؛ دستش‌ــ

 

هرچه در عالم بالاست تصرف کرده

شب معراج به من سیب تعارف کرده

 

گفتنی‌ها همگی گفته شد آنجا اما

واژه در واژه شنیدند صدا را اما

 

سوخت در آتش و بر آتشِ خود دامن زد

آنکه فهمید و خودش را به نفهمیدن زد

 

می‌رود قصّه‌ی ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصّه ورق می‌خورد آرام آرام

 

 

سیدحمیدرضا برقعی



[ دوشنبه 13 بهمن 1393  ] [ 6:33 AM ] [ KuoroshSS ]

شد ز نام دگران گرچه مکدّر گوشم

 

شد ز نام دگران گرچه مُکدَّر گوشم

خورد از نام علی قند مُکرَّر گوشم

 

هر کسی نام تو را بُرد شنیدم به دو گوش

می بَرَد فیض زبان را دو برابر گوشم

 

گوش اِستاده ام از کودکی ام نام تو را

زان اقامه که ز لب ریخت پدر در گوشم

 

گوش چپ نیست کم از راست که در میلادم

دو سِری خورده می از نام علی هر گوشم

 

«حیدر»ی گو که از آن گوش فَلَک کر بشود

نیست دلداده ی هر نغمه ی لاغر گوشم

 

من ز هر لب طلب نام علی داشته ام 

نیست امروز بدهکار کسی گر گوشم

 

می بُرَم گوش فلک را به همین کُندی خویش

شرح شمشیر تو از بس که رسد بر گوشم

 

پشت گوش خود اگر دید فلک خواهد دید

حلقه ای رفته به جز حلقه ی تو در گوشم

 

من به جز فاطمه کی می شنوم از دو جهان

پنبه ی باغ فدک کرده علی در گوشم

 

بیتی از «قصری» شیرین سخن آمد در یاد

که از آن معنی بی پرده سراسر گوشم

 

"«قصری» از شوق غلامی شده یکپارچه گوش

قنبری کو که دو صد حلقه کند در گوشم"

 

 

محمّد سهرابی


ادامه مطلب ندارد
[ پنج شنبه 29 آبان 1393  ] [ 10:56 PM ] [ KuoroshSS ]

باز پیچیده مگر نام علی در گوشم

 

باز پیچیده مگر نام علی در گوشم

کز طرب پُر شده تا پرده ی آخر گوشم

 

تاب این حلقه کجا و تب این زخمه کجا

می تپد تندتر از نبض کبوتر، گوشم

 

در تب نام گذاری چه به گوشم خواندند

که به روی احدی وا نکند در، گوشم

 

جز به نام علی این قلعه نشد هرگز فتح

می کند فخر به خود چون درِ خیبر گوشم

 

تا کنون هرچه شنیده ست به جز نام علی

همه را کرده برون از در دیگر، گوشم

 

گوش من یک صدف خالی بی گوهر بود

گشت با نام علی معدن گوهر گوشم

 

بعد از این نافه از این ناف به چین خواهد رفت

بس که چون نافه ی چین گشته معطر گوشم

 

از زمانی که شدم حلقه به گوش درِ او

نیست چون خضر، بدهکار سکندر، گوشم

 

«قصری» از شوق غلامی شده یکپارچه گوش

قنبری کو که دو صد حلقه کند در گوشم

 

 

کیومرث عباسی «قصری»


ادامه مطلب ندارد
[ پنج شنبه 29 آبان 1393  ] [ 9:54 PM ] [ KuoroshSS ]

مصرع ناقص من کاش که کامل می شد

 

مصرع ناقص من کاش که کامل می شد

شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد

 

شعرِ در شأن تو شرمنده به همراهم نیست

واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست

 

من که حیران تو حیران توأم می دانم

نه فقط من که در این دایره سرگردانم

 

همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد

شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد

 

کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است

راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است

 

کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست

پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

 

کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید

خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید

 

کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت

قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:

 

" ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه

مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه "

 

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست

کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

 

روز و شب از تو قضا از تو قَدَر می گوید

ها علیٌ بَشرٌ کیفَ بشر می گوید

 

می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت

ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط

 

نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد

سالیانی ست که معراج خدا می خواهد ـ

 

زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند

لحظه ای جایی یتیمان عرب بنشیند

 

دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی

رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی

 

وای اگر تیغ دو دم به کمر می بستی

وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی

 

در هوا تیغ دو دم نعره ی هوهو می زد

نعره ی حیدری «أیْنَ تَفِرُّو» می زد

 

بار دیگر سپر و تیغ  و علم را بردار

پا در این دایره بگذار عدم را بردار

 

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی

یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

 

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست

کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

 

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید

ها علی بشر کیف بشر می گوید

 

 

سید حمیدرضا برقعی


ادامه مطلب ندارد
[ پنج شنبه 29 آبان 1393  ] [ 9:13 PM ] [ KuoroshSS ]

به جز از علی نباشد به جهان گره گشایی

 

به جز از علی نباشد به جهان گره گشایی

طلب مدد از او کن چو رسد غم و بلایی

 

چو به کار خویش مانی در رحمت علی زن

به جز او به زخم دلها ننهد کسی دوایی

 

ز ولای او بزن دم که رها شوی ز هر غم

سر کوی او مکان کن بنگر که در کجایی

 

بشناختم خدا را چو شناختم علی را

به خدا نبرده ای پی اگر از علی جدایی

 

علی ای حقیقت حق، علی ای ولی مطلق

تو جمال کبریایی، تو حقیقت خدایی

 

نظری ز لطف و رحمت به من شکسته دل کن

تو که یار دردمندی، تو که یار بینوایی

 

همه عمر همچو «شهری» طلب مدد از او کن

که به جز علی نباشد به جهان گره گشایی

 

 

عباس شهری


ادامه مطلب ندارد
[ شنبه 26 مهر 1393  ] [ 6:35 PM ] [ KuoroshSS ]