عشق ولی اللّه است

 

قصّه را زودتر ای کاش بیان می‌کردم

قصّه زیباتر از آن شد که گمان می‌کردم

 

برکه‌ای رود شد و موج شد و دریا شد

با جهاز شتران کوه احد برپا شد

 

و از آن آینه با آینه بالا می‌رفت

دست در دست خودش یک‌تنه بالا می‌رفت

 

تا که بعثت به تکامل برسد آهسته

پیش چشم همه از دامنه بالا می‌رفت

 

تا شهادت بدهد عشق ولی الله است

پله در پله از آن مأذنه بالا می‌رفت

 

گفت: این‌بار به پایانِ سفر می‌گویم

بارها گفته‌ام و بارِ دگر می‌گویم

 

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی‌ست

کهکشان‌ها نخی از وصله‌ی نعلین علی‌ست

 

گفت ساقیِ من این مرد و سبویم دستش

بگذارید که یک شِمّه بگویم؛ دستش‌ــ

 

هرچه در عالم بالاست تصرف کرده

شب معراج به من سیب تعارف کرده

 

گفتنی‌ها همگی گفته شد آنجا اما

واژه در واژه شنیدند صدا را اما

 

سوخت در آتش و بر آتشِ خود دامن زد

آنکه فهمید و خودش را به نفهمیدن زد

 

می‌رود قصّه‌ی ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصّه ورق می‌خورد آرام آرام

 

 

سیدحمیدرضا برقعی



[ دوشنبه 13 بهمن 1393  ] [ 6:33 AM ] [ KuoroshSS ]