پناهِ گرم

 

شبی تنها

میان این همه رؤیا

 

تو را دیدم ...

تو را با قامتی زیبا

میان دشتی از گل‌ها

کنارت بحرِ آبی رنگ

و دستانت پر از گلبوته‌های نور

پر از گلبرگ یاس و سوسن و مریم

 

و من سر تا به پا حیرت

دلم سنگین از این غم‌ها

از این دنیا

که ناگه

آهویی رعنا

در آغوش تو شد آرام

 

صدایی از دل دریا

چنین می‌خواند:

 

به قربان پناه گرمت ای مولا!

 

تمام صورتم را اشک‌ها پر کرده بود، آری

چنین رؤیا مرا واداشت

که بنویسم:

 

به قربان پناه گرم تو آقا!

ملیحه طاهری عمرانی



[ سه شنبه 7 مهر 1394  ] [ 10:52 PM ] [ KuoroshSS ]