خدا را در جمال انورش بین

 

کلاه دلربایی بر سرش بین

نیاز کج کلاهان بر درش بین

 

بنفشه سر زده گرد شقایق

به دور یاسمن نیلوفرش بین

 

نماید دعوی کیش مسیحا

ز لب اعجاز و از خط دفترش بین

 

گرت خواهش بود سیر گلستان

به سنبل زاره گلبرگ ترش بین

 

گدازد شمع از رشک جمالش

وزین محنت به سر خاکسترش بین

 

دلت خواهی شود مرآت حقّ بین

خدا را در جمال انورش بین

 

کمر بسته پی تاراج عقلم

ز ناز و غمزه خیل لشگرش بین

 

عرق بگرفته جا بر روی آتش

به هم دمساز آب و آذرش بین

 

بُوَد «اسرار» مسکینی ولی ز اشک

بیا وُ دامن پُر گوهرش بین

 

مُلّا هادی سبزواری



[ چهارشنبه 8 مهر 1394  ] [ 8:47 PM ] [ KuoroshSS ]