از بس که پای تا سرم آتش گرفت و سوخت

 

از بس که پای تا سَرَم آتش گرفت و سوخت

شیرازه‌های پیکرم آتش گرفت و سوخت

 

آتش ز جان سوخته‌ام شعله می‌کِشد

از آن زمان که مادرم آتش گرفت و سوخت

 

از کودکی ز خاطره‌ی رنجِ مادرم

تا پای مرگ خاطرم آتش گرفت و سوخت

 

زهرم دهید باز، مگر راحتم کنید

در کُنج حجره بسترم آتش گرفت و سوخت

 

مثل کبوتری که فقط بال و پر زند

این بازمانده‌ی پرم آتش گرفت و سوخت

 

از احتضار من پسرم شد به اضطرار

وای از دلش که در بَرَم آتش گرفت و سوخت

 

خواهر نداشتم که عزاداری‌ام کند

از راه دور دخترم آتش گرفت و سوخت

 

جسم مُذاب را چه غم از هُرْمِ آفتاب

خورشید هم ز پیکرم آتش گرفت و سوخت

 

این چند ساعتی که عطش را چشیده‌ام

با یا حسین، حنجرم آتش گرفت و سوخت

 

دل پای مرگِ حضرتِ لیلا به ناله گفت:

مجنون منم که دلبرم آتش گرفت و سوخت

 

انگار می‌شنیدم عزای رُباب را

می‌گفت: کامِ اصغرم آتش گرفت و سوخت

 

با این که جانِ تازه وُ جسمِ جوانِ من

از کینه‌های همسرم آتش گرفت و سوخت

 

بالای تربتم بنویسد: عُمرِ من

از غُصّه‌های مادرم آتش گرفت و سوخت

 

محمود ژولیده



[ جمعه 10 مهر 1394  ] [ 6:31 PM ] [ KuoroshSS ]