به دیوار قفس بگشوده‌ام بال و پر خود را

 

به دیوارِ قفس بشکسته‌ام بال و پَرِ خود را

زدم تنهای تنها ناله‌های آخرِ خود را

 

درون شعله همچون شمعِ سوزان آتشی دارم

که آبم کرده وُ آتش زدم پا تا سرِ خود را

 

قفس را در گشوده صید را آزاد بگذارید

که در کُنج قفس نگذاشت جز مشتی پَرِ خود را

 

کنیزان لحظه‌ای آرام، شاید بشنوم یکدم

صدای ناله‌ی جانسوزِ زهرا مادرِ خود را

 

لبم خشکیده، یارم گشته قاتل، حُجره دربسته

مگر با قطره اشکی، تر نمایم حنجر خود را

 

بزن کف، پای کوبی کن، بیفشان دست، أُمُّ ٱلْفَضْل

که کُشتی در جوانی شوهرِ بی‌یاورِ خود را

 

بیا وُ این دَمِ آخر به من دِه قطره‌ی آبی

که خوردم سال‌ها خونِ دلِ غم‌پرورِ خود را

 

چه گویی ای ستمگر در جوابِ مادرم زهرا

اگر پرسد چرا لب تشنه کُشتی شوهرِ خود را

 

اَجَل بالای سر، من در پیِ دیدارِ فرزندم

گهی بگشوده‌ام گه بسته‌ام چشمِ تَرِ خود را

 

به یادِ شعله‌های ناله‌ی إِبْنُ ٱلرِّضا «میثم»

سِزَد آتش زنی هم نخل و هم برگ و بَرِ خود را

 

غلامرضا سازگار



[ جمعه 10 مهر 1394  ] [ 6:35 PM ] [ KuoroshSS ]