رفتم به پناه شاه با بار گناه
ای آنکه کار و بار تو مشکل گشایی است
در آستان لطف تو کارم گدایی است
دیدیم در نگاه بلند کبوتران
در این حریم اوج اسارت، رهایی است
از بس که مهربان و رئوفی، برای تو
فرقی نداشته است که سائل کجایی است
ما صاف و ساده در طلب دیدن توایم
ما را قبول کن دل ما روستایی است
تنها نه اینکه حج فقیرانی ای امام
هر کس که زائر تو شود کربلایی است
در مدح تو قلم زده هر شاعری ولی
اول کسی که شعر نوشته «سنایی» است
با دست خالی آمدم و دست پر شدم
سهم من از زیارت تو این رباعی است:
" دل خسته و روسیاه، با بار گناه
افتاده دلم به راه، با بار گناه
چون ذره پی کسب فروغ از خورشید
رفتم به پناه شاه، با بار گناه "
مجتبی خرسندی
[ شنبه 12 مهر 1393 ] [ 11:55 PM ] [ KuoroshSS ]