دلگیرم از زمانه بیا مهربان من

 
دلگیرم از زمانه بیا مهربانِ من
بر لب رسیده از غمِ ایّام، جانِ من
 
دنیا مرا به بند اسارت کشیده است
رنگ قفس شده همه ی آسمانِ من
 
عمرم به سر شد و نشدم آنچه خواستی
باران شرم می‌چکد از دیدگان من
 
عشاق را به رنج و بلا آزموده اند
ای وای اگر «فراق» بُوَد امتحان من
 
دستم بگیر تا نرود نوکرت ز دست
هجرانِ تو ببین که بریده امان من
 
در عالم خیال شدم با تو همسفر
تعبیر شد اگر سَحَری، داستان من
 
«شب گرد فاطمه، شب جمعه برای تو
شب های چهارشنبه ی هفته برای من»
 
یک شب بخاطر سفر کربلای تو
یک شب بخاطر سفر جمکران من
 
با خود ببر مرا سحر جمعه کربلا
تا تَلّ زینبیّه شوی روضه خوان من
 
با یک نگه برای دلم فتح باب کن
گردم فدایی تو، امام زمان من
 
 
یوسف رحیمی


[ جمعه 18 مهر 1393  ] [ 9:14 AM ] [ KuoroshSS ]