مشاعره، محفل هشتم
در مقام رأفتت این بس که نام چون تویی
روز و شب ذکر من آلوده دامان می شود
دلم شکسته و در سینه ام نوایی نیست
به بینوایی من هیچ بینوایی نیست
تو هشتمین پیمبر قرآنی منی
حق خدا و حق مسلمانی منی
یابن الزهرا! ضامن آهو گرَت خوانم خطاست
یک نگاهت روز محشر، ضامنِ خلق خداست
تیزی شمشیر هم تسلیم ابرو می شود
شیر هم در پای چشمان تو آهو می شود
دست خالی بودن ما نیست کتمان کردنی
دست ما هر بار سائل می شود رو می شود
دایره شکل ار بشود قلب ما
مهر رضا نقطه ی پرگار ماست
تو آسمان عشقی و خورشید گنبدی
خورشید هشتمی و به ایران خوش آمدی
یک عبای آبی و عمامه ای از جنس نور
آسمان از دست این گنبد ملبس می شود
در کعبه ی کوی تو هر آنکس که بیاید
از قبله ی ابروی تو در عین نماز است
تا از خودت سفر نکنی کِی مسافری؟
هر کس پرید و رفت پرستو نمی شود
دیگر کبوترِ دلِ من، آب و دانه را
جز با کبوترانِ تو قسمت نمی کند
دل اسیر غم و دارم ز تو امید نجات
ای که تو ضامن آهوی بیابانستی
یک پنجره فولاد دلم تنگ تو آقاست
ای کاش که زوار خراسان تو بودم