مشاعره،محفل نهم
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
زاهد چو از نماز تو کاری نمی رود
هم مستی شبانه و راز و نیاز من
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر
رهرو منزل عشقیم و ز سرحد عدم
تا به اقلیم وجود اینهمه راه آمده ایم
ما بیغمانِ مستِ دل از دست داده ایم
همراز عشق و همنفس جام باده ایم
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
دوست گو یار شود هر دو جهان دشمن باش
بخت گو پشت مکن روی زمین لشکر گیر
رندِ عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آنکه تدبیر و تأمل بایدش
شبِ ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آنکه شمعِ رویت به رَهَم چراغ دارد
درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
[ چهارشنبه 30 مهر 1393 ] [ 7:04 PM ] [ KuoroshSS ]