باید به روی آینه آنقدر ها کنم
باید به روی آینه آنقدر ها کنم
تا روی شیشه اشکِ نفَس را رها کنم
گندم برای آمدنت سبز میکنم
آن لحظهایی که در لحد خویش جا کنم
اسفند دانه دانه شب و روز جمع شد
باید به مَجْمَر دلم آتش به پا کنم
دل شد سیاه بس که طلوع تو را ندید
باید برای خویش دلی دست و پا کنم
یا اینکه باید از دم پرچین قلب خود
یک پنجره به جانب خورشید واکنم
بگذار تا ز ره برسی بعد سالها
آنگه بیا ببین که چنین و چهها کنم
آن روز میشود حرمت کنج سینهام
وقتی که پای تا سر خود کربلا کنم
حاج محمود کریمی
[ جمعه 2 آبان 1393 ] [ 2:59 PM ] [ KuoroshSS ]