من عبد کوی عشقم و ...
ای ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده ام
آخر شده ماهِ حسین (علیه السلام) من میزبان گم کرده ام
در میکده بودم ولی بیرون شدم چون غافلین
ای وای ازین بی حاصلی، عُمرِ جوان گم کرده ام
پایان رسد شامِ سیه، آید حبیبِ من زِ ره
امّا خدا حالم ببین، من مهربان گم کرده ام
ای وای از این غوغای دل، از دلبرم هستم خجل
وقت سفر ماندم به گِل، من کاروان گم کرده ام
نعمت فراوان دادی ام، مِنّت به سر بنهادی ام
اما ببین نامردی ام، صاحب زمان گم کرده ام
من عبد کوی عشقم و من شاه را گم کرده ام
آقا تو را گم کرده ام، مولا تو را گم کرده ام
بنوِشتم این نامه چنین، با خونِ دل ای مَه جبین
اما ببین بخت مرا، نامه رسان گم کرده ام
[ یک شنبه 4 آبان 1393 ] [ 6:51 PM ] [ KuoroshSS ]