. . . هر شب

 

تو را گم می‌کنم هر روز و پیدا می‌کنم هر شب

بدینسان خواب‌ها را با تو زیبا می‌کنم هر شب

 

تبی این کاه را چون کوهِ سنگین می‌کند، آنگاه

چه آتش‌ها که در این کوه برپا می‌کنم هر شب

 

تماشایی‌ست پیچ و تابِ آتش، آه، خوشا بر من

که پیچ و تابِ آتش را تماشا می‌کنم هر شب

 

مرا یک شب تحمّل کن که تا باور کنی جانا

چگونه با جنونِ خود مُدارا می‌کنم هر شب

 

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دستِ تو

که این یخ کرده را از بی‌کسی، ها می‌کنم هر شب

 

تمامِ سایه‌ها را می‌کشم در روزنِ مهتاب

حضورم را ز چشمِ شهر حاشا می‌کنم هر شب

 

دلم فریاد می‌خواهد ولی در گوشه‌ای تنها

چه بی‌آزار با دیوار نجوا می‌کنم هر شب

 

کجا دنبالِ مفهومی برای عشق می‌گردی

که من این واژه را تا صبح معنا می‌کنم هر شب

 

محمّدعلی بهمنی



[ یک شنبه 10 آبان 1394  ] [ 11:12 PM ] [ KuoroshSS ]