دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی
دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی
چو دل و چو دین و ایمان همه گشت رخنه رخنه
مژههای شوخ خود را چو به غمزه آب دادی
دل عالمی ز جا شد چو نقاب برگشودی
دو جهان به هم برآمد چو به زلف تاب دادی
در خرمی گشودی چو جمال خود نمودی
ره درد و غم ببستی چو شراب ناب دادی
ز دو چشم نیم مستت مِیِ ناب عاشقان را
ز لب و جوی جَبِینت شکر و گلاب دادی
همه کس نصیب خود را برَد از زکات حُسْنت
به من فقیر و مسکین غم بیحساب دادی
همه سرخوش از وصالت من و حسرت و خیالت
همه را شراب دادی و مرا سراب دادی
ز لبِ شکر فروشت دلِ «فیض» خواست کامی
نه اجابتی نمودی نه مرا جواب دادی
فیض کاشانی
[ جمعه 1 آبان 1394 ] [ 7:07 AM ] [ KuoroshSS ]