چون تو جانان منی، جان بی‌تو خرّم کی شود

 

چون تو جانان منی، جان بی‌تو خُرّم کی شود

چون تو در کس ننگری، کس با تو همدم کی شود

 

گر جمالِ جانفزای خویش بنمایی به ما

جان ما گر در فزاید حُسْنِ تو کم کی شود

 

دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کرده‌ای

این چنین طرّاریت با من مُسلّم کی شود

 

عهد کردی تا من دل خسته را مرهم کنی

چو تو گویی یا کنی این عهد محکم کی شود

 

چون مرا دل‌خستگی از آرزوی روی توست

این چنین دل‌خستگی زایل به مرهم کی شود

 

غم از آن دارم که بی‌تو همچو حلقه بر درم

تا تو از در درنیایی از دلم غم کی شود

 

خلوتی می‌بایدم با تو زهی کار کمال

ذرّه‌ای هم‌خلوتِ خورشیدِ عالم کی شود

 

نیستی عطّار مردِ او که هر تر دامنی

گر به میدان لاشه تازد رَخْشِ رُستم کی شود

 

عطّار



[ پنج شنبه 14 آبان 1394  ] [ 7:16 PM ] [ KuoroshSS ]