و بکم علمنا الله

 

رود از راز و نیاز تو حکایت می‌کرد

نور را عمق نگاه تو هدایت می‌کرد

 

ماه اگر - ذکر به لب -  گِرد زمین می‌چرخید

صورت ماه تو را داشت زیارت می‌کرد

 

دهمین بار «هُوَ الحق» متجلّی شده بود

چارمین بار علی بود امامت می‌کرد

 

درد را نسخه‌ی خال تو شفا می‌بخشید

عاشقان را دل نرم تو شفاعت می‌کرد

 

« وَ بِکُم عَلَّمَنَا الله » تو می‌خواندی و .. آه!

آه از آن شهر که بی‌قبله عبادت می‌کرد

 

جامعه حرف دلت را که به خود باخته بود

« طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد »

 

متوکّل به تماشای شرابت آورد

به دل مست تو از بس که حسادت می‌کرد

 

و نفهمید که مستی اثری بود که داشت

با طلوع تو به هر ذرّه سرایت می‌کرد

 

کوه هر صبح به صبر تو سلامی می‌داد

ماه هر شب به رُخت عرض ارادت می‌کرد

 

رِی پُر از عطر سخن‌های تو می‌شد وقتی،

سیّد عارف ری، از تو روایت می‌کرد

 

« از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر »

وقتی از پنجره‌ی شعر صدایت می‌کرد

 

 

قاسم صرّافان



[ یک شنبه 25 آبان 1393  ] [ 5:45 PM ] [ KuoroshSS ]