بیهوده ای بلبل چرا یک عمر غوغا می کنی
امشب به کویت آمدم دانم که در وا می کنی
رحمی به این خونین دل رسوای رسوا می کنی
لیلای من باشد عیان در هر زمان در هر مکان
زاهد چرا بهر نشان هی لا و الا می کنی
گل در میان خارها دامان خود سازد رها
بیهوده ای بلبل چرا یک عمر غوغا می کنی
آشفته بازاری نکن ای دزد مادرزاد دل
صد حلقه می پیچی به هم تا یک گره وا می کنی
گه در تماشاخانه ی قسمت مرا بازی دهی
گه نقش های خویش را در من تماشا می کنی
این چرخ می چرخد بسی بهر حساب هر کسی
یک روز جبران می کند جوری که با ما می کنی
ای دل بیاموزی اگر راه درست عاشقی
با هر چه او قسمت کند صبر و مدارا می کنی
صد وعده ی نادیدنی، «ارفع» به خود هم می دهی
با ظنّ وهم آلود خود، دل را تسلّا می کنی
سید محمود توحیدی (ارفع کرمانی)
[ یک شنبه 2 آذر 1393 ] [ 6:41 PM ] [ KuoroshSS ]